جایگاه مخاطب در هنر
دوشنبه 4 تیر ,1375 24 ژوئن ,1996 سال چهارم , شماره 1001
نگرشی روانشناسانه بر هنر سینما عنوان مطلبی بود که قسمت اول آن در
روز پنجشنبه 31 خرداد به چاپ رسید و اینک قسمت پایانی مطلب در پی
می آید.
این تقسیم بندی در مورد هنربهر نیز مصداق دارد به این معنی که افراد
هنربهر دو گروهند, یک عده افرادی هستند که فقط از هنر متلذذ می شوند
و گروه دوم افرادی هستند که با آثار هنری فعالانه ارتباط می گیرندچه
این ارتباط و فعالیت درجهت تکامل درونیات و نگرش فردی خودشان باشد
چه در جهت استفاده از آن برای فعال ساختن افراد دیگر انسانی. بدیهی
است که هرچه یک اثر هنری در جهت فعال ساختن هنرمند و هنربهر هردو
باشد اثرات آن به مراتب غنی تر و بارورتر خواهدبود تا اینکه صرفا
عامل انفعال و التذاذ روحی هردو طرف ارتباط باشد. چه که در ماهیت
انسان دو اصل عمده و اساسی نهفته است: اصل فعالیت و اصل کمالیت.
بدین معنی که هر انسانی طبیعتا میل به آنگونه اشتغالی دارد که
منجربه باروری, رشد و غنای هرچه بیشتر هستی او بشود. و بدیهی است که
چنین حرکتی فقط در صورتی امکانپذیر است که انسان روبه سوی کمال یا
به کلام دیگر هستی و غنای حقیقی وجود داشته باشد. بدین ترتیب هنر
باید در خدمت انسان, رشد و غنای هرچه بیشتر او باشد چه در هنرمند و
چه در هنربهر. پس انتظاری که از هنر به طور اعم و سینما به طور اخص ,
با توجه به جایگاه حساسی که در عالم دارد, می رود اینکه در جهت فعال
ساختن روح و روان انسان موثر افتد.
حال باید ببینیم که با نظری کلی به سینما,تاچه این هنر رسالت خویش
را به عنوان وسیله ای برای باروری انسان انجام داده است
یکی از ویژگیهای بارز و مشخص دوران امروزتضاد بین دو بعد عمده
هستی انسان است که پیوسته در طول تاریخ نمایان بوده است. بعد
ماده گرائی و بعد روح گرائی. در نگرشی دور به تاریخ بشریت پیوسته
نوسان بین این دو بعد بارز بوده است. گاهی به طرف ماده, ارزشهای
مادی, اغناء نیازهای مادی و.. . متمایل بوده است و گاه وزن بیشتر
هستی وی بر زایائی, باروری, ارزشهای متعالی و روح او تکیه داشته
است. گاه نیز برای انتقال از یک مرحله به مرحله دیگر در برزخی بین
این دو بسر برده است. یعنی در همان دورانی که تضاد اوج گرفته است.
اما شاید بهترین تحلیل را از تاریخ باید در نظرپتریم سوروکین جست
که معتقداست عالم هستی روی به سوی تحقق یک تمدن جامع دارد. یعنی
برآیندی از دو بعد هستی وی, روح و جسم. به هر تقدیر این ویژگی در
عالم هنر و بالاخص هنر سینما منعکس گشته است. عالم انسانی در حال
زایش ارزشهاو معیارهایی به مراتب غنی تر از گذشته است. بنابراین در
عرصه هستی دو جهت ظاهرا متفاوت مشاهده می شود. در بطن جهانی که همه
چیز به هم ریخته و آشفته به نظر یک می آید جریانی قوی و فعال با نیروی
هرچه بیشتر در حرکت است و آن نطفه جامعی از ارزشهای بشری است که
به سوی حقایق روحانی در حال رشد است. حال اگربخواهیم به مقایسه
تطبیقی این الگوی ذهنی باسینما بپردازیم می بینیم که در غالب موارد
(ازنظرکمی) سینما عرصه ای برای جولان انواع و اقسام فیلم هایی است که
بوی و سیاق گذشتگان را دارد, اسباب انفعال انسان را فراهم می سازد و
گرایش اصلی آن یا به ماده گرائی مفرط و یا روح گرائی افراطی است. اما
در این میان آثار سینمایی هم مشاهده می شوند که نشان از هنری جامع
دارند. یعنی در عین اینکه واقع گرایانه و جامع تر هستند, وسیله ای برای
عینیت, رشد و فعال سازی هرچه بیشتر ارزشهای انسانی نیز می باشند.
امروزه عالم هستی به شتاب در راستای علم و تجربه حرکت می کند و بنابر
آن منتقدین هنری و غیره نیز با این موازین هنر را می سنجد, اما شاید
یکی از معیارهای اصلی به دست فراموشی سپرده شده است و آن اینکه هر
فیلمی تاچه حد در خدمت تحقق ارزشهای حقیقی انسانی قرار گرفته و به
چه میزان گام در راه فعال ساختن هستی انسان چه در جایگاه هنرمند و
چه در جایگاه مخاطب, نهاده است.
نظر شما