ابر انسان
ابرانسان یا ابر مرد واژه ایست معادل واژه آلمانی Ubermensch که ترکیبی است از Uber= اَ بَر یا زَ بَر و Mensch به معنای انسان.
این واژه نخستین بار توسط فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی مورد استفاده قرار گرفت. نیچه در فلسفه خود سه مفهوم Mensch (انسان)، Ubermensch (ابرانسان) و der letzte Mensch (واپسین انسان) را معرفی می کند. مراد نیچه از Ubermensch ‹‹انسان کامل›› است. یعنی انسانی که براستی به قلمرو آزادی گام نهاده و از ترس و خرافه و پندارهایی که تا کنون بر اندیشه بشر حکمفرما بوده رهایی یافته است. و نیز نوع والاتری ست از انسان از جهت معنوی که با ‹‹آری›› گفتن به هستی، چنانکه هست، و روی گرداندن از هستی ها و جهان های خیالی، از نو ‹‹عهد امانت›› را زنده می کند و ‹‹معنای هستی›› را در غیبت خدا به گردن می گیرد و این کار را با یکی کردن اراده ی خود با هستی، چنانکه بوده است و هست و خواهد بود، یعنی با پذیرش ‹‹خواست قدرت›› و ‹‹بازگشت جاودانه ی همان›› ـــــ که دو اصل بنیادی هستی شناسی نیچه است ــــ انجام می دهد. ابر انسان دارای ‹‹اراده›› ای ست که خود را از ‹‹کین توزی با زمان›› و ‹‹چنان – بود›› آن رها ساخته و در بازی زندگی بازیگوشانه و دلیرانه و شادمانه شرکت می کند و خطر های آن را پذیره می شود.
نیچه آموزه ابرانسان را که کلیدی ترین آموزه زرتشت است؛ بلافاصله پس از اعلام مرگ خدا می آورد. (پیشگفتار؛ بند سوم) او خود اینگونه ابرانسان را معرفی می کند:
‹‹من به شما ابر انسان را می آموزانم...بوزینه در برابر انسان چیست؟ چیزی خنده آور یا چیزی مایه شرم دردناک. انسان در برابر ابرانسان همینگونه خواهد بود: چیزی خنده آور یا چیزی مایه شرم دردناک...... ابر انسان معنای زمین است...››
زرتشت بشارت آوردن هدیه ای برای آدمیان را پیش از اعلام مرگ خدا داده بود و اینک وقت آن رسیده است که هدیه خویش را ارزانی دارد:
‹‹می خواهم ارزانی دارم و بخش کنم تا دیگر بار فرزانگان میان مردم از نابخردی خویش شادمان شوند و تهیدستان دیگر بار از توانگری خویش.››
اما ابرانسان در همین آغاز در تقابل با ‹‹انسان›› و ‹‹واپسین انسان›› قرار می گیرد. ابرانسان نیچه با اصالتی معصومانه به آفرینش ارزش های نو می پردازد. نیچه با طرح مفهوم ابرانسان خویش می کوشد تا وضعیتی را پیش روی ما نهد که هر نوع خودپرستی و ماده گرایی تنگ نظرانه را رها کرده و انسانیت را در گذرگاه شریف ترین سوداهای بشر قرار دهیم. این نکته در سراسر نوشته های وی و بخصوص در کتاب ‹‹چنین گفت زرتشت» بوضوح مورد تأکید قرار گرفته است. تربیت ابرانسان هدف نهایی و عینی است و نه حفظ بشر، درحالی که فعلا به تخریب محیط زیست منجر شده است.
تحولات فوق منجر به رها شدن مفهوم سنتی انسان و کسب مفهوم همراه جدید با تعریف جدیدی از انسان است. سیاست معطوف به ابرانسان برخلاف سیاست زیستی دولت اجتماعی است. این سیاست گذر از انسان چون ذهنیت به انسان به مثابه پروژه ای است که با خود متحقق می شود. سیاست معطوف به خود برخلاف سیاست دولتهای ملی و بهره برداری اقتصادی از انسان است. شرایط ظهور ابرانسان در قشرهای متوسط قرار ندارد. ابرانسان نیچه در فراسوی تضادها زندگی نمی کند بلکه در میان آنها به وجود می آید. حیات مثبت ابرانسان، معنی جهان و زمین است و معنی تاریخ عالم که سعادت برای بیشترین افراد نخواهد بود.
اما نیچه خود اینگونه سیمایی از انسان ترسیم می کند:
‹‹بندی ست میان حیوان و ابرانسان؛ فرا رفتنی پرخطر، در راه بودنی پر خطر، واپس نگریستنی پرخطر، لرزیدن و درنگیدنی پرخطر. آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت؛ آنچه در انسان خوش است این است که او فراشدی است و فرو شدی.››
اما ‹‹واپسین انسان›› ها چه کسانی هستند؟
نیچه پس از آنکه در چهار بند آغازین پیشگفتار زرتشت، رسالت عمده و خطیر زرتشت را مشخص می کند خیلی زود در بند پنجم، به این نتیجه می رسد که هنوز دهانی بهر این گوش ها نیست؛ هستند کسانی که هنوز او را در نمی یابند. اینجاست که او از خوار شمردنی ترین کسان و قابل تحقیر تر از انسان ها سخن به زبان می آورد: واپسین انسان!
‹‹...انسانی که همه چیز را کوچک می کند. ‹‹ما خوشبختی را اختراع کرده ایم››: واپسین انسان ها چنین می گویند و چشمک می زنند....زیرک اند و از هرچه تا کنون روی داده است با خبر اند: پس بر همه چیز خنده می زنند. هنوز با هم می ستیزند، اما زود با هم می سازند؛ مبادا معده شان خراب شود! خوشی های کوچک روزانه ای دارند و خوشی های کوچک شبانه ای. اما نگران تندرستی خویش نیز هستند....››
منابع:
1. http://gazooki.blogfa.com/post-10.aspx
نظر شما