بدن و وضعیت استثنایی
بدن انسان از دیرباز موضوع سیاست و انواع کار و کاسبی بوده است، اما هرگز به اندازه اکنونِ مدرن در کانون نبوده، و هیچگاه نیز چنین تهی و تقسیم نشده است. بدن، تحت سلطه سیاست و سرمایهداری معاصر به کانونی برای امحای دیگر خصوصیات انسانی استحاله یافته است. با کمی دقت میتوانیم به وضوح ببینیم که تن در هیأت ستارههای موسیقی، فیلم و سکس، یا در هیأت روند جنون همهگیر پرورش جسم و اندام، نزدیک است که به چیزی علیه خود انسان تبدیل شده، و انسان را از هویت سیاسی خویش تهی نماید و آزادی بدن نیز به جای آزادی سیاسی قالب شود. هرچند در گذشته نیز تن به مثابه سرچشمه قدرت برای جنگها بهگونهای دیگر در کانون قرار داشته است ـ آشیل باید پهلوانی زیبا، خوشاندام و قوی باشد. اما این تنها موقعیت بدن نیست. نزد ستمدیدگان چه درعصر مدرن و چه قبل از آن عصر، بدن به گونهای متفاوت مشاهده و تجربه شده است: بدن بهمثابه بار. این تجربه بدن نزد ستمدیدگان، در دو سطح بیرونی و درونی انعکاس یافته است. سطح اول؛ سطح تجربه و شناخت بدن خویش نزد ستمدیدگان است بهمثابه چیزی جدا و اضافی که سبب رنج صاحباش میشود. بهجز وضعیت فوقالعاده بیماری، بدن در شکل نیاز و خواست غریزی و زیستی، انسان را رنج داده است. انسان برای ارضای نیاز و خواستهای تن ناچار شده تن به تقابلی بدهد که تقسیم انسان را نیز در بطن خود داشته: کار/ رنج. در کار برای ارضای خواستهای غریزی و نیازهای زیستی، آدمی ناچار است تن به نوعی خشونت و ستم بدهد: برای ارضای نیازهای زیستی آدمی ناچار است از یکسو تن به رنج کار بدهد و از سوی دیگر ناچار است در خود فرآیند کار بسیاری از امیال و خواستهایش را سرکوب کند. تمامی آنهایی که بالاجبار تن به کار دادهاند، با این نوع خشونت آشنایند. در اینجا به نوعی با همان سرکوب طبیعت اولیه روبروییم که خود به شکلی معماگونه ریشه در ارضای نیاز و خواستها دارند. عدم ارضا رنج است و خشونت.
سطح دوم؛ تجربه بدن به مثابه رنج در سطحی بیرونی است. در این سطح، ستمدیده بدن خود را به مثابه ابژه خشونت کسان دیگر تجربه میکند و خشونت از سطح درونی فراتر رفته و طبیعت بیرونی، محیط و در نهایت انسانهای دیگر را نشانه میرود. سطح به کارگیری انسانهای دیگر تحت اسم و فرمهای متفاوت: در تمامی حاکمیت/ مدیریتها این نوع رفتار حضور دارد. از زندان و مدرسه تا پلیس و کارخانهدار. تمامی این نهاد و چهرهها نیز آدمی را تجزیه، بدن و ذهن را متمایز و در همه آنها نیز بدن تحت شکلی از اشکال، موضوع استفاده خشونت قرار میگیرد. در تمامی اینگونه نهادها بدن سیبل اِعمال زور نهاد است، زوری که در بطن خود قانون حضور دارد و جلاد و حاکم را به طور بلاواسطه به هم پیوند میدهد. در تمامی اینگونه نهادهای تامّ، بدن انسان موضوع کنترل است. کنترل از طرف خود ابژه (در کارخانه) یا از طرف حاکم/ مدیر (زندانی). در تمامی این وضعیتها نیز انسان تکثیر و تقلیل مییابد. اما بدن به ناچار به یک مجموعه از این دستگاهها وابسته است: کارخانه سایر شغلهای خدماتی. غالباً نیز کار توجیه تن دادن به این خشونتهای تأسیسی است.
البته این تم به صورتهای گوناگون توسعه یافته است. نزد فروید این نوع خشونت به طور کلی تحت صورت تسلیم شدن به اصل واقعیت به نفع تمدن از طریق سرکوب غریزه بررسی میشود. به نظر آگامبن نیز، حاکم نسبتی ویژه با بدن دارد. حاکم از آن حیث که میتواند همزمان درون و بیرون قانون باشد و از طریق اعلام وضعیت استثنایی قانون را به حالت تعلیق درآورد، میتواند انسان را به سطح وجود زیستی ناب تقلیل دهد، به سطح هوموساکری که کشتناش هیچگونه مسوولیتی در پی ندارد، به سطح موجودی که میتواند او را کشت اما قربانیاش نمیتوان کرد. والتر بنیامین نیز به نحوی این وضعیت استثنایی را داستان تاریخ میداند. اگرچه در تمامی سیستمها، آگاهانه یا ناآگاهانه، انسان تن خویش را واگذار میکند و اگرچه این معادله در نظامهای توتالیتر (با چشمپوشی از ظرافت معنایی این مفهوم) صورتی حادتر به خود میگیرد، اما تمامی نظامهای حاکمیت/ مدیریت در بطن خویش استعدادی بالقوه برای تبدیل تن به مازاد و چیزی اضافی را دارند. در این وجه نیز سرمایهداری، گفتارهای معنویتگرای معاصر (از اُشو، تا بدنسازی و پائولوکوئیلو) و تمامی صورتهای توتالیتاریزم، بهرغم اشکال متفاوتشان در جوهر تاریخی خویشتنپرستند ـ چه از طریق نفی بدن یا تبدیل آن به گوسالهای زرین. سرمایه و صنعت فرهنگسازی به نام آزادسازی تن، انسان را از وجه سیاسی تهی و از انتخابهای اساسی محروم میکنند، بنیادگرایی نیز خواستار نفی و انتحار تن است. تمام آنهایی که در خلال کار و زحمت، تن را چون بار و چیزی اضافی تجربه میکنند، در این سنت قرار دارند: «سنت ستمدیدگان به ما میآموزد که وضعیت اضطراری یا «شرایط استثنایی» که در آن به سر میبریم قاعده است نه استثنا.» براساس این حکم نیز میتوانیم بگوئیم: از همان زمانی که تن خلاصه و تقسیمشده (به ذهن/ عین، روح/ جسم، سوژه/ ابژه) یا به کالا تقلیل یافته و... درست از آن زمان ما در وضعیت استثنایی قرار داریم. حاد و وحشتناکترین مثال این تقلیل انسان به تن و حیات زیستی محض، که شاید پارادایم پنهان ولی کنونی سیاست معاصر باشد، سلول انفرادی است. زندانی در سلول هیچ نیست به جز وجود زیستی محض و تهی از تمامی معانی حقوقی که حتی مردناش نیز مهم نیست. سلول اوج رنج به واسطه تن و استحاله کامل تن به چیزی اضافی است.
اما گفتار بنیامین تنها در سطح توصیف تاریخ باقی نمیماند و کارکرد تن نیز در این سطح متوقف نمیشود. علیه وضعیت استثنایی که به قاعده بدل شده، بنیامین اعلام میکند: «باید به تصوری از تاریخ دست یابیم که با این بصیرت خواناست و آنگاه به روشنی درخواهیم یافت که وظیفه ما ایجاد یک وضعیت اضطراری واقعی است و این کار موضع ما را در مبارزه با فاشیسم تقویت خواهد کرد.» کارگزار این وضعیت اضطراری ناب نزد بنیامین، «شخصیت ویرانگر» است، شخصی که از بیرون از وضعیت استثنایی تبدیل شده به قاعده، وضعیت اضطراری نابی ایجاد میکند. در مثال کنترل بدن؛ اعتصاب کارگر از رفتن به سرکار و عدم واگذاری تنش به استفاده، نمونه این وضعیت اضطراری ناب است. یا در مثالی عالیتر: اعتصاب زندانی و تبدیل تن خویش است از ابزار تعذیب و کنترل به گرهگاه به چالشکشیدن وضعیت استثنایی تحمیلی. اگر زندانبان/ حاکم میخواهد بهواسطه تن زندانی فکر او را تحدید و رام نماید و تنش را به باری سنگین و اضافی بر ذهن او و مانعی برای آزادی او تبدیل کند ـ یادمان باشد زندانی آرزو میکند تن نداشته باشد تا بتواند آزاد شود، و این، آن گسست و تقسیم عمیقی است که وضعیت استثنایی بر انسان تحمیل میکند ـ در مقابل این خواستِ حاکم، در کنش و انتخابی رادیکال، زندانی از طریق تن خویش به مثابه گرهگاهی دیالکتیکی، وضعیت اضطراری نابی ایجاد میکند: از طریق اعتصاب، زندانی تن خود را از ابزار سلطه به خاستگاه رهایی و دفاع از خویش تبدیل میکند. در این وضعیت نیز، تن به مثابه عنصری رهاییبخش ظاهر میشود، بهمثابه تنها امکان سلولنشین برای دفاع از خود بهمثابه کلیتی یکپارچه و تقسیم نشده، و برای فراتر رفتن از یک وجود زیستی محض ـ چون در وضعیت استثنایی، چه در سلول و چه کارخانه بیکاری، انسان تقسیم، تحقیر و انکار میشود.
منبع: روزنامه کارگزاران ۱۳۸۷/۰۵/۲۳
نویسنده : منصور تیفوری
نظر شما