موضوع : پژوهش | مقاله

انسان، گرگ انسان

این حقیقت سخت تلخ و دهشتناک را که یکی از کلیدی‌ترین پدیده‌های آفرینش، یعنی انسان اشرف مخلوقات را هدف قرار می‌دهد توماس هابز در یک جمله کوتاه بیان کرده؛ انسان، گرگ انسان. ابعاد این جمله کوتاه چنان وسیع و گوناگون است که تنها تصاویری تودرتوی و گیج‌کننده در ذهن می‌آفریند. گویی پدیده‌ای بی‌آغاز و بی‌انجام است، چنان در هم پیچیده و گره خورده است که در ذهن آدمی به جز آشفتگی و سردرگمی چیزی به جای نمی‌گذارد، اما به هر روی باید از نقطه‌ای به این کلا‌ف سردرگم چنگ انداخت و هر آنچه به اندیشه و بر قلم می‌آید به تصویر کشید.
باید به گفته هابز این نکته را اضافه کرد که انسان در حقیقت گرگ خویشتن است و پس از دریدن خویش حقیقی‌اش هجوم و حمله به همنوعان را آغاز می‌کند... اما چرا خویشتن را می‌درد، از سر جهل و چرا جهل؟... بشر متولد می‌شود با ذخایری بی‌نهایت ارزشمند در درون خویش که عقل شهودی و خودبنیاد او است و همراه و همگام با این بهشت شکوهمند که شالوده وجود او است. احساس شوم جهالت، سیاهی، تاریک‌اندیشی و تاریک‌بینی نیز پای به جهان می‌نهد، روح و روان انسان در آغاز خلقت در عقلا‌نیت و خرد محض تنیده شده، اما همزاد او، جهل و نادانی که مادر عدم مقاومت و تسلیم و تعظیم در برابر وسوسه‌های شیطانی است که باید گفت با آنکه واقعی است اما تنها سایه‌ای از واقعیت است که حس نامیده شده و نه عنصر همانند عقل و با اینکه در مقابل درخشندگی و قدرت نیکی و نیک‌سرشتی عقل نیز بی‌نهایت فقیر و تهیدست است اما با چنان شتاب و قدرتی حیرت‌آور و گیج‌کننده تهاجم مرگبارش را به سوی بهشت زیبا و شکوهمند درون آغاز می‌کند که بشر هرگز توان ادراک آن را نخواهد داشت. او بر ابلیس نفس آغوش می‌گشاید و چنان رفته‌رفته آن را به آغوش می‌فشارد و می‌نوازد که با او یگانه می‌شود،.... و از این مرحله است که بشر به تدریج دست به دریدن خویش می‌آلا‌ید و مقام شامخ اهورایی خویش را حتی تا حد ابلیس به سقوط می‌کشد؛ اینک او شیطان شده است، شیطانی کامل و مجسم،.... همانگونه که اشاره شد این مراحل اکثرا به تدریج رخ خواهند داد و انفجار به ندرت به گونه‌ای ناگهانی حادث می‌شود. و نیز بسیار محتمل است که در مراحل اولیه آغوش بر ابلیس ببندد و او را آهسته‌آهستته طرد کند که در این صورت از نجات‌یافتگان خواهد بود.... این سرنوشتی است محتوم که عقل و جهل، همزاد متولد شوند و از آنجا که انسان آزاد آفریده شده و آزادی او در تمامی زمینه‌ها چون اندیشه، اراده و... یکی از بزرگ‌ترین موهبت‌های داده شده به اوست و او بسیار قدرتمند است، پس کاملا‌ قادر است در صورت خواستن، کمال بهره‌وری را از آزادی عقل و اندیشه و اراده خویش نموده و ایده‌هایی درست ارائه دهد؛ ایده‌هایی که مسوول آنها است. به قول سارتر ایده‌ها بسیار مهم و نماد آزادی ما هستند؛ آزادی هولناکی که هرگز ما را به خود وانمی‌گذارد، آزادی خلق کردن هر روزه خویش و همین بار سنگینی است که ما را آزاد می‌کند. باید گفت ما را در مسیر مبارزه‌ای بسیار سخت و مرگبار، مابین عقل و جهل، عدل و ظلم، سپیدی و سیاهی که هدف بزرگ آفرینش است قرار می‌دهد. آفرینش انسان، مجموعه اضداد است که در وجود او، جلوه و جمال سپیدی در کنار سیاهی و تیرگی باید عیان و آشکار گردد و این رویداد حتی در ادغام ماده و انرژی که بشر کامل‌ترین نماد آن است، سپس جدایی و باز پیوستن آن دو، یعنی آنچه ماده و انرژی است (جسم و روح، خاک و افلا‌ک) که در مراحل بی‌شمار از آغاز آفرینش تا پایان جهان و وقوع رستاخیز عظیم رخ داده و خواهد داد، نقش کلیدی و تعیین‌کننده انسان و نیز مسوولیت بزرگ او در برابر خدا و خلق را شفاف‌تر و روشن‌تر نشان می‌دهد. انسان، جانشین خداوند در زمین، ای کاش در ایفای این وظیفه غیرقابل تصور و توصیف در چنبره عجز و ناتوانی اسیر نشود و همانگونه که غزل زیبای حافظ با استناد به کتاب آسمانی گویای آن است که چنین سروده: آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه فال به نام من دیوانه زدند، بتواند عظمت این امانت را با تمامی وجود خویش ادراک کند و اجازه دهد عقل ناب، سلسله مراتب خود را تا مرز سیر شناخت، سپس شناخت، ایمان، یقین، عشق، پرستش و... پیموده و در این مرحله خود، (عقل) ناپدید شود... اما افسوس که به فرموده قرآن کریم، تنها گروهی قلیل در زمره صالحانند.... در بازگشت به سوژه مقاله باید گفت وسوسه‌های این جهان اغواگر بر وجود انسان چنان تاثیرگذار است که اگر او خود نخواهد هرگز توان شنیدن فریادهای رعدآسا و نیز مذبوحانه عقل را نخواهد داشت. احساس کور که بر وجودش حاکم گشته و از محدوده‌ای کوچک پای گرفته، به تدریج چنان او را در چنگال قدرتمند خود اسیر می‌کند که اگر مجال بازگشت به خویشتن را نیابد از خط قرمزها عبور کرده و تا مرز درنده‌خویی و دریدن همنوعان در ابعاد و اشکال گوناگون و خرد و کلا‌ن به پیش می‌رود و در گستره وسیع ابعاد گمراهی انسان تا وصول به چنین مرز خوفناکی، مسیری مشخص و معین طی می‌شود، بدین‌سان که هیولا‌ی جهل و بی‌خردی در چهره‌ها و اشکال گوناگون همانند دیواری سیاه و آهنین در مقابل شعور و ادراک وی قدعلم می‌کند، آنچنان که ایده‌های محوری او بر غرایز سرکش متمرکز شده و این روند در وجود او به تدریج نهادینه می‌شود، با تکرار این حقیقت بی‌تردید در مورد نقش‌آفرینی تربیت، محیط و توارث در شکل‌دهی شخصیت فرد، باز در مورد این مقوله اصلی و اساسی یعنی عقل‌گرایی فردی که سرنوشت او را رقم می‌زند و او را در مسیر صحیح بهره‌وری از بستر فراهم‌شده مناسب قرار می‌دهد تاکید دارم، نوجوان از سنین عقل‌رسی به جز معدودی، کمترین توجه به جهان پهناور درون خویش نداشته و مرزهای شناخت او از محدوده دنیای خارج و واقعیت‌های ملموس آن که برایش بسیار اغواکننده است فراتر نمی‌رود. در چنین شرایطی غرایز سرکش به تدریج بر او استیلا‌ می‌یابند، حتی آنچه از تربیت و محیط آموخته (اگر آموزش کامل نباشد) تنها مشتی محفوظات ذهنی خواهند بود که هرگز توجه او را به خود جلب نخواهند کرد. دیدگانش بر پدیده‌های وسوسه‌آمیز پیرامونش می‌دوند و از علم نیز تنها علم خشک مادی را می‌آموزد و نه انگیزه‌ای برای پرورش ادراک. برای تکنولوژی نیز که گذشته از دستاوردهای فراارزشی مادی برای زندگی بشر متاسفانه در مجموع تغییر ماهیت داده و ابزاری شده در دست سوداگران تولید و انباشت سرمایه تنها از این جهت ارزش قائل است که آن را در خدمت امیال خود می‌بیند. از آنچه گذشت و زنگی بود هشیاردهنده برای سرپرستان و آموزش‌دهندگان که توجه بیش از پیش آنها را در این رابطه به تمامی جوانب امر می‌طلبد و آنها را متوجه مسوولیت خطیرشان در مقابل فرزندان می‌سازد به این نکته بسیار مهم باید توجه داشت که غرایز را در نوجوان و جوان نباید سرکوب کرد، بلکه باید آن را تربیت کرده و تحت کنترل درآورد که با آموزش‌های هشیارانه والدین از سنین پایین و نیز یاری نوجوان به خویشتن از زمان عقل‌رسی به بعد مطمئنا این مهم به تحقق خواهد پیوست و نیز از آنچه گذشت می‌توان نتیجه گرفت که چون مفهوم عقلا‌نیت در مجموع دچار تحول‌شده و انسان اسیرشده در وسوسه‌های جهان مادی عقل غایت‌اندیش را کنار گذارده و عقلا‌نیت فرمال یا عقل‌معاش را به جای آن نشانده، پس در چنین جامعه بزرگ جهانی که فریادهای عقل رو به خاموشی است و غریزه بر مسند قدرت نشسته و پول، شهرت و قدرت و هر آنچه لذت‌آفرین است، هرچند بی‌محتوا (در صورت افراط‌گرایی) صدرنشین اندیشه بشر این عصر و نسل است، باید بیش از همیشه تاریخ با چنین اندیشه‌های مخرب و عملکردهای مصیبت‌بار که از انسان، گرگ می‌آفریند و چنین جهان واژگونی را به‌وجود می‌آورد به مبارزه برخاست؛ مبارزه‌ای در سطح جهانی و توجهی ویژه و همه‌جانبه به نجات نسل امروز و فردا و.... در اشاره به مقوله آزادی و آزاداندیشی باید پرسید چرا گروه عظیمی از انسان‌ها به استثمار کشیده می‌شوند، به ویژه انسان شرقی با چنان فرهنگ غنی گذشته چرا باید تحت سلطه استعمار قرار گیرد. بسیاری می‌نویسند و می‌گویند و می‌گذرند زیرا منابع اطلا‌عاتی‌شان تنها تاریخ است و از اندیشه آزاد خویش کمتر بهره می‌گیرند، اما در سیر تحولا‌ت تاریخ نیز چراهایی بسیار وجود دارد، تاریخ می‌گوید چنین و چنان شد. تاریخ با کالبد مادی انسان‌ها در ارتباط است، با جنگ‌ها، لشکرکشی‌ها، تاراج‌ها و چپاول‌ها، اما آیا انسان‌های تحت ستم و استثمارشده در طول هزاره‌ها اندیشه خود را هم در معرض تاراج و چپاول قرار داده بودند؟ اندیشه بشر تنها و والا‌ترین ارزشی است که به هیچ قیمتی نمی‌توان تا او خود نخواهد از وی گرفت اما او خود از خویشتن می‌گیرد. او گرگ اندیشه خویش است، گرگ روح و روان خویش و این اندیشه متحول‌شده یا نابود شده است که دیگر اندیشه‌ها را نیز به مسلخ می‌کشد. اگر او خود نخواهد و اجازه ندهد هیچ جنگ و چپاولی قادر به تاراج چنین گنجینه ارزشمندی که تمامی هویت انسانی او است نخواهد بود. پس اینک نیز این بشر فرصت‌طلب است که از اندیشه سوخته شده همنوع خود بهره گرفته و او را به استثمار می‌کشد و چنین است که انسان، گرگ انسان می‌شود.


منبع: روزنامه  اعتماد ملی ۱۳۸۷/۰۶/۰۹
نویسنده : شهلا‌ محیی

نظر شما