تکمله القاب و اسامی همراه با مشاغل در آوایش قمی
در نوشتار حاضر، برخی دیگر از شکلها و معانی القاب و اسامی را همراه با بعضی مشاغل خاص یا دارای خوانش خاص در آوایش قمی میآوریم. ناگفته نماند پاری از این نوشتار با استفاده از نکات ارزنده جناب شعبانیفرد عزیز، جناب محسنی عزیز و جناب رضوی عزیز نوشته آمد:
آخ: شکل کمکاربردی از آقا؛ آخَبیب: آقا حبیب.
آقا: ۱. روحانی روضهخوان. ۲. معلم مرد. ۳. پسر یا مردی که به اخلاق و آداب زندگی پایبند است.
آقدایی: آقادایی: دایی سیّد.
آقَلمَمَّد: آقاعلیمُحَمَّد.
آقَلیصغر: آقاعلیاصغر.
آقَلیَبّاس: آقاعلیعباس.
آقَمو: آقاعمو: عموی سیّد.
آهِنگر: آهَنگر.
ارباب: صاحب کشاورزی گندم و جو و یونجه.
اوس/اوسّا: ۱. افزون بر استاد در هر کار، معنای حمّامی میدهد [> حَمونی]. ۲. اوسّا به طور ویژه، یعنی وارد در هر کار: در این کار اوسّاس.
بادبادکی: بادکنکفروش دورهگرد.
بامبیهای: بامیهفروش دورهگرد شاغل به کار فروش زلوبیای سنتی که آن را بامبیه مینامیدند و خود بامیه که آن را قُطّاب میخواندند.
بِردَرزن: برادرِ زن؛ برادر همسر.
بُلبُلیفوروش: بُلبّلیفروش [> بُلبُلی].
بَنزَن: بندزن؛ شاغل به کار بند زدن چینیهای شکسته.
پیشنماز: امامجماعت.
تیشهکار: شاغل به کار نماکاری با آجر در بنّایی سنّتی.
چودار: دلال گوسفند.
حاجآق: مرد حاجی و سیّد.
حاجغولمُسِن (با لام ساکن): حاجی غلامحسین.
حاجاقَحمد: حاجی آقا احمد.
حاجاقمِیتی: حاجی آقا مِهدی/مَهدی.
حاچ: شکل کمکاربردی از حاج؛ حاچِیدَر: حاجحیدر.
حمونی: حَمّامی؛ صاحب و مدیر حمام عمومی.
خامباجی: خانمباجی؛ ۱. مکتبدار زن. ۲. معلم قرآن زن. ۳. استادکار زن در قالیبافی.
خانوم: ۱. دختر یا زنی که به اخلاق و آداب زندگی پایبند است. ۲. معلم زن.
خَبو: هَوو؛ هر یک از دو همسرِ مرد نسبت به دیگری.
خرکدار: خرکچی؛ شاغل به کار جابهجا کردن خاک و کود و مانند آن به وسیله الاغ در مزارع و محلات.
خلیفه: شاغل به کار خمیرگیری در نانوایی.
خِیّاط: خَیّاط.
دختراقا: دختر آقا؛ ۱. دختر مرد سید. ۲. دختر سیده.
زنوسّا: زنِ اوسّا؛ زنِ استاد؛ همسر مرد حمامی که معمولا مدیریت بخش زنان حمام عمومی را بر عهده دارد.
حاجغولمُسِن (با لام ساکن): حاجغلامحسین.
خالقِز: خالهقِزی [> خالقزی]؛ خالقِزکبری.
خالقِزی: دخترخاله [> عمقِزی].
رَشنِق/نَشرِق: غیرسیّد.
رَیَّت: رعیّت؛ شاغل به کار کشاورزی جمعی در یک مزرعه، زیر نظر رئیس [> رِس].
زناقا: زنِ آقا؛ ۱. همسر مرد سید. ۲. گاه، زن سیده.
زنبابا: زنِ بابا؛ همسرِ پدر؛ نامادری.
زنبِردَر: زنِ بَرادر؛ همسر برادر.
سرحموندار: سرحمامدار؛ مسئول اتاق رختکن در حمامهای عمومی.
سَئله/سَلّهدار: شاغل به کار سلّهداری یا فروش پرندگان.
رِس: رَئیس که خود در قمی به شکل "رِئیس" کاربرد دارد؛ مدیر رعیّتها [> رَیَّت].
سُئونی: سوهانپز؛ شاغل به کار سوهانپزی [> سُئون].
سَنگَکی: سنگکفروش دورهگرد [> سنگک].
شَرباف: شَعرباف.
شووَرخواهر: همسرِ خواهر.
شووَرننه: شوهرِ ننه؛ همسرِ مادر؛ ناپدری.
صندُقساز: صندوقساز.
طاهافی: طَوّافی؛ شغل طَوّاف یا کاسب دورهگرد.
عَقِز: عمهقزی [> عَمقِزی]؛ عَقِزمولوک: عمهقِزیمُلوک.
عَمقِزی: عمهقزی: عمه+قِز (در ترکی: دختر)+"ی" نسبت: دختر عمه.
فالدهای/فالیدهای: فالودهفروش.
قالبدار: شاغل به کار خشتزنی در کورهپزی.
قَفخونهدار: قهوهخانهدار؛ صاحب قهوهخانه.
قَفوندار: قَپاندار؛ شاغل به کار قپانداری [> قفون].
کورپز: کورهپز.
کورچین: کورهچین؛ شاغل به کار چیدن خشت در کوره آجرپزی.
کورسوزون: کورهسوزان؛ شاغل به کار پخت آجر درکورهپزی.
کیسهکَش: دلّاک؛ شاغل به کار کیسه کشیدن بر بدن افراد در حمامهای عمومی.
گیوهچین: شاعل به کار گیوهچینی که برخلاف گیوهبافی، یک روش دوخت گیوه با سوزن و نخ است.
لاحافدوز: لَحافدوز.
مَسَلهگو: مَسئَلهگو؛ روحانی شاغل به کار بیان و تبیین احکام دینی.
مُلّا: ۱. مکتب: دارم میرم مُلا. ۲. باسواد: آدم مُلّاییه.
مُلُسنَلی: ملاحسینعلی.
مِمار: مِعمار.
میرزا: کسی که سیّد نیست، اما مادر سیّده دارد [> میز/میرز].
نَ: شکل کمکاربردی از ننه [> نَخانوم].
نَخانوم: ننهخانم: مادربزرگ مادری.
نَناقا: مادربزرگ پدری.
نَنبابا: مادربازرگ پدری.
نندایی: ننه دایی؛ مادربزرگ مادری.
نَنننه: مادربزرگ مادری.
نونبا: نانوا.
همپاچه: باجناق.
یایه: جاری.
با درخواست اصلاح و تکمیل.
دکتر علیرضا فولادی.
نظر شما