تسلیت به خانم مریم جعفری تفرشی
موضوع : شهرشناسی | استان مرکزی-تفرش

تسلیت به خانم مریم جعفری تفرشی

با قلبی آکنده از غم و اندوه، درگذشت شادروان زهرا جعفری تفرشی خواهر گرامی خانم مریم جعفری تفرشی، هنرمند فرهیخته و گرامی، را به ایشان و خانواده محترم‌شان تسلیت عرض می‌گوییم.

خانم جعفری در روزهای اخیر در کنار بستر بیمار خواهر گرامی‌شان حضور داشتند و با نهایت تلاش و دلسوزی برای بهبودی ایشان کوشا بودند. اما دریغ و صد افسوس که سرنوشت، یار سفر این خواهر عزیز نبود و ایشان دار فانی را وداع گفتند.

مطلع شدیم که در این ایام سخت و طاقت‌فرسا، خانم جعفری و خانواده محترم‌شان در بیمارستان با بی‌توجهی و عدم همدلی برخی از پرسنل و پزشکان مواجه شده‌اند. این موضوع به شدت تأسف‌بار و غیرقابل قبول است و امیدواریم از تکرار چنین اتفاقاتی در آینده جلوگیری شود.

درگذشت فرزند این خانواده داغی جان‌سوز بر دل ایشان نهاده است. این غم بزرگ را به خانواده محترم جعفری و بستگان ایشان تسلیت می‌گوییم و از خداوند متعال برای آنان صبر و بردباری در این مصیبت عظما و برای آن سفرکرده مغفرت و آرامش ابدی طلب می‌کنیم.

تیم فنی و گروه تحریریه مجله اینترنتی همیار

در ادامه نوشته ای از خانم مریم جعفری تفرشی در این خصوص مشاهده می‌کنید:

و من برای همیشه در آرزوی پیر شدنمان با هم می‌مانم. در رویایم ما دو خواهر معمولی هستیم، با هم پیر می‌شویم، کنار هم می‌مانیم و اگر قرار است داغ هم را ببینیم آنقدر پیر هستیم که انتظار زیادی برای آمدن ملک‌الموت نکشیم‌. درست است که کسی روز پایانش را نمی‌داند اما اگر پیر بودم انتظارم برای دوباره دیدن تو کوتاه‌تر می‌شد.
عزیزترین مهربانم آخرین هدیه‌ی تولدم را هم دادی و رفتی. یک آینه. چرا؟! برعکس دخترهای دیگر هیچ‌وقت در کیف دستی‌ام آینه نداشتم. اما تو برایم آینه کوچکی گرفتی تا هرروز به آن نگاه کنم تا خودم را به من یادآوری کنی یا خودت را؟!
همه می‌گویند قوی باش، گریه نکن، تحمل کن، میگذره!
می‌دانم که می‌گذرد اما تو نه از ذهنم و نه از قلبم نمی‌گذری. تو تا همیشه در تک‌تک‌ لحظه‌هایم حضور داری. دیروز روز خاکسپاری‌ات بود، اما من به دنبال تو می‌گشتم. در سالن غذاخوری برحسب عادتم لیوانی هم برای تو برداشتم و کنارم گذاشتم. آدم‌ها که می‌آمدند و خانه شلوغ می‌شد دنبال لبخندت می‌گشتم. همیشه عاشق آدم‌ها، رفت‌و‌آمد و دوستی بودی. 
هر نقطه‌ی خانه از وجودت رنگی به خودش گرفته است. دیوارها را نقاشی و کوزه‌ها را رنگ کرده‌ای نقاشی‌هایت همه‌ جای خانه را پر کرده است.
بوم خالی از نقشت دلم را آتش می‌زند. مگر قرار نبود با هم بعد از چند سال روی بوم نقاشی بکشیم. تو که عجله داشتی و زیرسازی هم انجام دادی. حالا من چه چیزی رو بوم آماده‌ات بکشم؟! دفترهای خالی و نویت را با چه نقشی و با چه جسارتی پر کنم؟!
مگر قرار نبود خاطراتت را بنویسی و کار طراحی جلدت را شروع کنی؟ حالا برای چه کسی با ذوق از داستان‌های ننوشته‌ام بگویم؟
حالا دیگر چه کسی گاه و بی‌گاه سراغم بیاد و سوال‌بارانم کند. چه کسی مرا دایره‌المعارف همراه خودش می‌بیند و با اطمینان برای هر پرسشی به اتاقم می‌آید؟! 
جایی از قلبم خالی شده، با رفتنت حفره‌ای در آن باقی گذاشتی که هیچ‌چیز و هیچ‌کسی نمی‌تواند پرش کند. کسی که پدر و مادرش را از دست بدهد یتیم می‌شود برای کسی که بی‌خواهر می‌‌شود اسمی نگذاشته‌اند. من می‌گذارم. من «بی‌هم‌نفس» شدم.
زهرای من، هم‌رفیقم، خواهرم، دخترم، عشقم، تو همه‌ی آن چیزی بودی که هر آدمی آرزوی داشتنش را دارد. بعد از تو زندگی ما سخت می‌شود و متفاوت. ما زندگی بدون تو را بلد نیستیم. تو رفتی اما نمی‌گذارم یادت از جهان پاک شود. آنچه را می‌کنم که دوست داشتی، منتظر باش!
بارها به تو گفته بودم هنرمندها نمی‌میرند، نقاشِ هنرمندِ من، جهان تو را و زیبایی و هنرت را پیش از شناختنت از دست داد. افسوس و ننگ بر آن! 
 

نظر شما