یادداشت روزدر بزرگذاشت شهید آیت الله دکتر بهشتی و یارانش 2 عشق و آزادی
پنجشنبه 7 تیر ,1375 27 ژوئن ,1996 سال چهارم , شماره 1004
آرمانهای بزرگ انقلاب اسلامی ایران در سه عبارت استقلال, آزادی و
جمهوری اسلامی همواره در افواه مردم تکرار می گردید. در میان این سه
عبارت, علاوه بر آزادی, مفهوم جمهوری نیز به نحوی واجد معنای گسترده
و شریف آزادی بوده است. زیرا تا در حیطه اصول پذیرفته یک جامعه اعم
از اعتقادات و قوانین امکان تحرک و شرایطبرخورد آراء و عقاید
برای شهروندان و گروههای مختلف پدید نیاید, چشم انداز تعالی و
پیشرفت نیز وجود نخواهدداشت. شهید عالیقدر, آیت الله دکتر بهشتی
یکی از بصیرترین تبیین کنندگان این مفهوم درشرایط صدر انقلاب بود.
او بادرک والا و تامل بسیار دروضعیت خاص ایران پس ازانقلاب ,
نکات مهمی را باجامعه خود در میان نهاد. دقت در گفتارهای موجز و
صریح آن شهید نشان می دهد که او سعی وافری در آموزش این مفهوم به
همه مردم و مسئولان داشته و درعین حال وجوه تمایز آن را از
بی بندوباری و هرج و مرج بخوبی می شناخته است. شهید بهشتی در گسترش
این معنا و اهمیت آن در مکتب رهایی بخش اسلام چنین گفت:
بسیاری از تدابیر اسلام درنظام های سیاسی و اجتماعی درحقیقت در
جهت ازبین بردن عوامل ضد آزادی است.
بنابراین تا هنگامی که نتوان آزادی را همچون ضرورتی اجتناب ناپذیر
در جامعه پذیرفت و حدود قانونی آن رامشخص ساخت, نمی توان انتظار
تعالی و بهبود شرایط انسانی راداشت, زیرا آزادی از مهمترین
امکانات و ارزشهای انسان محسوب می شود: اسلام, آزادی انسان را به
عنوان نقطه قوت آفرینش انسان می شناسد و انسان گوهر تابناک هستی است
به آن جهت که آزاد و آگاه آفریده شده است.
انسان در شرایط سلب آزادی و استبداد, امکان رشد را از دست می دهد و
در اسارت قالبهای تنگ و محدود می افسرد. چنین انسانی نه فقط امکان
رهایی از بت های اجتماعی را نخواهد داشت و در برابر صاحبان جاه و
مکنت و قدرت, خود را حقیر خواهد ساخت, بلکه بتهای اعتقادی و ذهنی را
نیز جانشین خدای واحد خواهد ساخت و از آسمان فراخ توحید به مرداب
حقیر شرک سقوط خواهد کرد.
انسان را فقط از یک راه می شود قالبی ساخت و آن از راه سلب
آزادیهاست. باید همه آزادیها را از انسان گرفت تا انسان قالبی ساخت
و انسان قالبی انسان نیست و سلب آزادی ازانسان یعنی سلب انسانیت
انسان, یعنی گرفتن اصالت از انسان, مسلمان تربیت شده اسلام در برابر
همه صاحبان قدرت و ثروت و جاه و مقام سر خود را راست می گیرد و هرگز
در برابر این و آن تعظیم نمی کند.
شهید بهشتی با اتکاء به چنین نظریاتی در برخورد با مخالفان اعتقاد
راسخ به تعامل و گفتگوی انتقادی داشت. وی که خود پیشگام استدلال و
توضیح در موردهر حرکت و گفتار و برنامه ای که خود در آن نقش داشت
بود, انتقاد سازنده را مهمترین شرط تکامل افراد و نظام می دانست.
رابطه صحیح و سالم در جامعه ما همان همکاری آگاهانه و
نقادانه بایکدیگر است براساس اصل عالی مسئولیت مشترک مردم و امر
بمعروف ونهی از منکر.
اصل عالی مسئولیت در نگاه آن شهید, اساس انگیزه های جهت دارو
تعالی بخش در میان مسلمانان محسوب می شد. او امر بمعروف و نهی از
منکر را چارچوب اعتقادی و شکل عالی انتقاد سازنده می دانست. معنای
این اصل مهم دینی از نظر او فقط برخورد با جزئیات رفتاری و حصر
مشکلات سیاسی و اجتماعی در مسائل فرعی و فردی نبود, بلکه اصلاح
ساختاری نظام را در گرو انتقاد سازنده و تعامل انتقادی مردم نسبت به
مسئولین می دانست:
انتقاد سازنده و دلسوزانه ازمسئولان در تمام سطوح برای همه آزاد
است. شما مردم ایران مطمئن باشید که ما احدی را به دلیل انتقاد از
خودمان یا انتقاد از دست اندرکاران دیگر جمهوری اسلامی به هیچ عنوان
نمی گذاریم کسی تهدید و تعقیب کند.
شهید بهشتی, مسئولیت را اینگونه می فهمید و ازجامعه ای که خود یکی
ازسکاندارانش بود چنین توقعی داشت. او سلامت خود را در گوش سپردن
به تذکرات و میدان دادن به انتقادات می دید. رابطه انتقادی مابین
مردم و مسئولان, به نظر او ضامن پایداری و استواری جمهوری اسلامی
ایران بود.
علاوه بر آنچه گفته شد, نباید شهید بهشتی را محدود به مبارزات
اجتماعی و سیاسی مورد بررسی قرار داد. همگان می دانند که او عالمی
عامل و آگاه و دانشمندی بصیر و آشنا به فرهنگهای گونه گون بود. اما
شاید کمتر کسی در عطوفت روحی و مشرب عرفانی آن مرد فرزانه دقت کرده
باشد. زمانی در یکی از خطابه هایش یکباره فریاد زد:
عاشق شوید. ای برادران, ای خواهران عاشق شوید.. . او عشق را مبنای
فرزانگی و آزادی و وسع نظر می دید و همچنانکه عارفان قدیم ما با
پناه گرفتن در بیشه زار مقدس عشق, از تنگ نظری و قشری گری می رهیدند, او
نیز در نی زارهای عشق چمیده بود و روح بلند خویش را در این وادی مصفا
آرام ساخته بود. همچنین او همواره جوانان و یاران خویش را بدین
اکسیر بشارت می داد و از آنان, شستشوی روح در حال و وجد عاشقانه را
می طلبید: عاقل مرد و عاقل زن زیستن, زندگی را خنک و لوس و بی مزه و
بی جاذبه می کند. زندگی, عشق و شور می خواهد و با عشق و شور چیزهایی را
می شود فهمید که با این عقل تحلیلگر هرگز به فهم آن قادر نیستیم. آن
انسان از تک بعدی و تک نگری خردمندانه به ستوه آمده که می گوید:
: 312 شعرپله ای: حاشیه 0 میانه 0 آزمودم عقل دوراندیش رابعد از
این دیوانه سازم خویش را.
نظر شما