موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

عقلانیت تفاهمی یا عقلانیت تفهیمی

مجله  پگاه حوزه  01 تیر 1381، شماره 54 

نویسنده : فیاض، ابراهیم
هابرماس از حوزه ی «مکتب فرانکفورت» است. این مکتب در شهر تجاری آلمان پرورش می یابد. فرانکفورت یکی از زیباترین شهرهای آلمان است. صنعت در جای دیگر تولید می کند و در بازار فرانکفورت به فروش می رساند. نمایشگاه های صنعتی و کتاب فرانکفورت یکی از بی نظیرترین نمایشگاه ها در سطح جهان می باشد.

این شهر، مکتبی از فلسفه و جامعه شناسی و علوم اجتماعی را در خود پرورش داد که در سطح جهان بسیار تاثیر گذار بود و هست. چه این که در شهر تجاری، اندیشه هایی رواج می یابد که با مسامحه و تساهل بیشتری همراه می باشد.

مکتب فرانکفورت ریشه در مارکسیسم داشت و مارکسیسم مکتبی بود که در شهرهای صنعتی بوجود آمد. مناطقی که فاصله ی بین کارخانه دار و کارگر بسیار مشهود بود و به همین دلیل مارکسیسم، مکتبی سخت و تضادگرا بود. فرانکفورتی ها مارکسیسم را به دلیل بُعد انتقادی آن پذیرفتند، ولی از سختی و تضادگرایی خشک آن عدول کردند و این مهم را به وسیله ی ترکیب افکار «مارکس» و «ماکس وبر» انجام دادند. به طور دقیق باید گفت که عدول مارکس از «هگل» سبب شد که تعلیمات مارکس شکل خشن و سختی به خود بگیرد اما فرانکفورتی ها با بازگشت به هگل، سعی در نرم کردن دیالکتیک داشتند.

آن ها به دلیل فوق سعی کردند که از جامعه گرایی شدید و نفی اصالت فرهنگ، به نظریه ای برسند که فرهنگ نیز تا اندازه ای در آن اصالت داشته باشد، در عین حال، حالت انتقادی نیز داشته باشد، پس به جامعه شناسی فرهنگ یا فرهنگ انتقادی دست یازیدند. «هابرماس» با همین دیدگاه، به عقلانیتی رسید که عقلانیت تفاهمی یا ارتباطی نامید که نقد سرمایه داری از منظر سازوکار ارتباطی است.

امّا گویا این نقد، نسبت به درون جامعه ی غربی است تا یک جامعه ی ایرانی. از این رو در این جا به عقلانیت تفهیمی تبدیل می شود؛ یعنی فهماندن آمرانه به طرف مقابل شاهد آن سخنرانی عمومی هابرماس در دانشگاه تهران است.

او در پی فهماندن و تفهیم تسامح به ایرانی ها است؛ چرا که او احساس می کند، ایرانی ها یک حکومت دینی دارند که این حکومت دینی تسامح گرا نیست! ولی اگر او به عقلانیت تفاهمی خود عامل بود، کمی سعی در همدلی و مطالعه ی تاریخ می کرد و می دید که ایران یکی از کشورهایی است که از ابتدا تا به امروز مبنای خود را بر رواداری و مدارا گذاشته است؛ از حکومت مادها تا هخامنشی ها تا تمدن اسلامی - ایرانی.

اگر بگوییم فرهنگ ایرانی به طور اساسی بر تسامح بنیان نهاده شده است و تا حال نیز ادامه دارد، سخنی گزافه نگفته ایم، چون فرهنگ قبل از اسلام، ایران اشراقی بوده است و بعد از اسلام نیز تصوف و عرفان ایرانی وجود داشته است و تساهل و تسامح در این اشراق تاریخی ایران نهفته است. آیا تا به حال در تاریخ ایران، جنگی رخ داده است که فقط مبنای قومیتی یا مذهبی داشته باشد؟! و این، این همان چیزی است که «هابرماس» آلمانی با آن گذشته ی تاریخی کشور خود نمی تواند درک کند؛ و یا نخواسته است تفاهم کند.

به همین دلیل او در تحلیل های خود به سادگی قضاوت می کند؛ برای مثال یازده سپتامبر را ناشی از عدم تنظیم بازار می داند، حال آن که اگر او عقلانیت تفاهمی خود را ملاک قرار می داد، می دانست که این مساله نه دارای ابعاد روشنی است و نه فقط ریشه در عدم تنظیم بازار دارد، بلکه یا ریشه در فرهنگ ملت ها دارد و یا برخورد فرهنگ با تمدن به معنای آلمانی آن است. اما متاسفانه ایشان فقط براساس همان عقلانیت غیر ارتباطی رسانه های غربی به این مساله می نگرد و اگر کمی به عقلانیت تفاهمی خود وفادار بود و بر عقلانیت تفهیمی تاکید نمی کرد، جهان امروز را بهتر درک می کرد و جوامع ما بعد سکولار را جامعه ی مدرن و دارای مغز مدرن نمی دانست، بلکه درمی یافت که جامعه ی ما بعد سکولار، جامعه غیر غربی به معنای امروزی آن است؛ جامعه ای غربی اما شرق زده، جامعه ای معناگرا که او به خاطر ضد«هایدگر»ی بودن، از درک آن عاجز است. و بالاخره او در حال دست و پازدن برای عدم دیدن پست مدرنیسم می باشد؛ پست مدرنیسم که زمان و مکان را حذف کرده و شرق را به غرب منتقل کرده است. اما اکنون این غربی ها هستند که باید تسامح و تساهل به خرج داده و شرق تجلی یافته بر آن ها را تحمل کنند و درک کنند و با تهاجم فرهنگی رسانه های غیر تفاهمی سعی در خدشه دار کردن این تجلی نکنند. درد هابرماس در همین نکته نهفته است و بس!

نظر شما