موضوع : شهرشناسی | آشتیان شناسی

آینده پژوهی خودسازماندهی روستاییان در راستای معیشت پایدار روستایی (مورد: شهرستان آشتیان، استان مرکزی)

پیشنهاده دکتری تخصصی (PhD) 1401
پدیدآور: مسعوده نیکوئی فرد
استاد راهنما: ناصر شفیعی ثابت
استاد مشاور: بیژن رحمانی
دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده علوم زمین
چکیده
کلیدواژه‌ها
همرسانی
گزارش اشکال
خودسازماندهی واژه‌ای است از سوی دانشمندان علم سیستم‌ها وارد دانش بشری شده است که با استفاده از آن تلاش می‌شود جهان به گونه بهتری شناخته شود.خودسازماندهی را به نام «ویلیام راس اشبی » (1947) از پیشگامان مطالعه سیستم‌های پیچیده می‌دانند. وی خودسازماندهی را فرآیندی می‌داند که در طی آن سازمان یافتگی درونی یک سیستم (به طور نرمال یک سیستم باز) به سمت پیچیدگی افزونتر تکامل پیدا می‌کند، بدون آنکه توسط عوامل بیرونی هدایت شده باشد یا اعمال مدیریتی بر روی آن انجام شده باشد( موسی نژاد و اکوانی، 1392). همینطور می‌توان گفت خودسازماندهی یا به اصطلاحی دیگر نظم خودجوش فرآیندی است که در یک سیستم نامنظم اولیه و بر اساس اثرات متقابل بین قسمت‌های آن، شکلی از نظم پدیدار می‌شود. فرآیند خودسازمان‌دهی خود به خود تکامل می‌یابد و ساختارها، الگوها یا سازمان‌های جدیدی را در یک سیستم یا یک شبکه و در نتیجه تعامل بین عناصر، بخش‌ها، عوامل یا بازیگران آن ایجاد می‌کند،که از بیرون کنترل، هماهنگ یا تنظیم نمی‌شوند. این فرایند خودجوش قادر به حل مسائل و مشکلات در سازگاری با محیط اطراف است و به کنترل یک عامل بیرونی نیاز ندارد(De Roo,2016 ;Nicolis & Prigogine 1977). همچنین «سیلیرز » خود سازماندهی را به عنوان ویژگی سیستم‌های پیچیده تعریف می‌کند که آنها را قادر می‌سازد ساختار درونی خود را به طور خود به خود توسعه یا تغییر دهند و برای مقابله یا تنظیم با محیط خود سازگار شوند(Cilliers,1998). در واقع در علم سیستم‌ها، خودسازماندهی در تئوری پیچیدگی یک فرایند غیرخطی است که در نتیجه ناسازگاری یا شکست بین بخش‌های مختلف یک سیستم پدید می‌آید. به این صورت که ایجاد شکست در یک سیستم باعث برانگیختن تک تک اجزای سیستم برای رفع بحران به صورت خود به خودی و بدون دخالت عوامل خارجی می‌شود. در نهایت این اقدام منجر به خودسازماندهی و ایجاد یک الگوی منظم پایدار می‌شود(De Roo,2016). با استناد به نظریه سیستم‌های پیچیده، جامعه روستایی نیز به عنوان یک سیستم در هنگام مواجهه با هر بحران یا مسئله‌ای، می‌تواند به صورت خود جوش و با خود‌سازماندهی به نظم برگردد. خودسازماندهی در جامعه محلی نیز به تقویت اقدامات جمعی اشاره دارد که باید بر اساس آگاهی افراد برای همکاری داوطلبانه (مشارکت واقعی) ایجاد شود، نه اینکه به طور اجباری توسط افراد غیرمحلی تحمیل شود(سالک و همکاران، 1400). همینطور برنامه‌ریزان و دولت‌ها در جامعه‌ای که خود هدایت می‌شوند، صرفاً مشکلات را حل نمی‌کنند، بلکه این فرآیند خودراهبری را تسهیل می‌کنند(Boonstra & Boelens,2011; Lindblom 1990 ). در واقع اگر اجزای جامعه روستایی یعنی مردم با هم در ارتباط باشند و بتوانند کار گروهی انجام دهند می‌توانند با خود‌سازماندهی مشکلات خود را حل کنند(Ostrom,1995). اما اگر پیش زمنیه‌های این سیستم یعنی ارتباط اجزا و شکل گیری کار گروهی فراهم نباشد خودسازماندهی نیز اتفاق نخواهد افتاد. در نتیجه لازم است تا روستاییان به درجه‌ای از خودسازماندهی برسند تا بتوانند خودشان به صورت خود جوش و بدون دخالت دیگران و با بسیج محلی مسائل و مشکلات مربوط به روستای خود را حل نمایند. در واقع از طریق ایجاد تغییراتی در منابع و امکانات، دانش و مهارت، ارزش ها، اعتماد و هنجار‌ها و انواع کارهای گروهی، خودسازماندهی می‌تواند در جامعه روستایی شکل بگیرد(سالک و همکاران، 1400). یکی از مهمترین مشکلات جوامع روستایی مربوط به معیشت آن‌ها است که اگر پیش زمینه‌های خودسازماندهی در این جوامع فراهم باشد می‌تواند به صورت خود به خودی حل شود. از جمله این پیش زمینه‌ها توانمند‌سازی است تا افراد روستایی با رسیدن به خودآگاهی در قالب ایجاد گروه‌ها و تشکل‌ها بتوانند از طریق کارهای گروهی و به صورت خودپا در راستای بهبود معیشتشان خودسازماندهی داشته باشند و بدین ترتیب منجر به معیشت پایدار ( محیطی- اکولوژیک ، اجتماعی ، اقتصادی و نهادی) شود. همانگونه که «رولند »و «آمارتیاسن » در سال (1995) گفته‌اند توانمندسازی روستاییان به منظور ایجاد تشکل‌ها، خود‌آگاهی و خودسازماندهی آنها به مثابه یک فرآیند توانمندکننده و قدرت بخش است که منجر به تغییر در رفتار و کردار انسان برای دستیابی به اهداف مورد نظر در راستای بهبود ابعاد معیشت پایدار می‌شود(Strelezecka et al, 2017;AmartyaSen,1995; Rowlands,1995). همینطور بر مبنای نگرش «کانتر »(1977)، «فوکو »، «راپاپورت »(1985)، «رولند» و دیگران، در فرآیند توانمندسازی، قدرت عامل محدود کننده و یا ترغیب کننده برای مشارکت در فعالیت‌های گوناگون است. بر این مبنا توانمندسازی، متناسب با ساختار قدرت می‌تواند به صورت «مولد» (انسان کارساز ) و یا « نامولد » (انسان کارپذیر ) بروز نماید. بنابراین، بکارگیری آسان‌کننده‌های توانمندسازی، به گذار از وضعیت «قدرت بر » (چیرگی) و انسان کارپذیر، به وضعیت «قدرت با» و «قدرت در» برای اعمال نفوذ و مشارکت آن‌ها در فراگرد معیشت پایدار در چهارچوب خودسازماندهی کمک می‌نماید(Knight& Cottrel, 2016). همچنین در این راستا «کانتر» بیان می‌کند زمانی‌که ذینفعان روستایی به ساختارهای توانمندساز همچون: تفویض قدرت و اختیار، آموزش و آگاهی‌بخشی، دانش و مهارت و منابع جهت رسیدن به درجه خودآگاهی و خودشکوفایی دسترسی پیدا می‌کنند، آنها احساس قدرت کرده و در نتیجه میزان مشارکتشان در فراگرد معیشت پایدار بهبود پیدا می‌کند. بنابراین می‌توان گفت که توانمندسازی و بخصوص توانمندسازی ساختاری گامی مهم در راستای بهبود پتانسیل ها و استعدادهای درونی ذینفعان روستایی در جهت تشکل‌سازی و در نهایت خود‌سازماندهی آن‌ها است. بنابراین، رویکرد توانمندسازی ساختاری در سال 1977 توسط «کانتر» مطرح شد که به عقیده وی، بهبود ابعاد توانمندسازی ساختاری در غالب فرصت (آموزش و آگاهی)، اطلاعات (دانش و مهارت)، حمایت(تشکل) و منابع(مشارکت)، زمینه را برای برانگیختن روستاییان در راستای مشارکتشان‌ در فعالیت‌های گوناگون

نظر شما