نگاهی به گفتگوها و ارتباطات مذهبی در لبنان
مجله پگاه حوزه 15 تیر 1381، شماره 56
نویسنده : رضوان السید
تاریخ جدید لبنان، به حکم تکثر و تعدد دینی و طایفه ای و گشودگی نظام سیاسی این کشور، شاهد تلاشی مداوم برای تلاقی و گفت وگو بین مسلمانان و مسیحیان بوده است؛ هرچند اقدام به این کار در دهه ی پنجاه نه از سوی خود لبنانیان که از سوی برخی کلیساهای پروتستان امریکایی آغاز شد که معمولاً به برقراری کنگره هایی با عنوان «گفت وگوی دینی بین مسیحیان و مسلمانان» اقدام می کردند و برخی کشیش ها و علما را از لبنان و دیگر کشورهای عربی بدان فرا می خواندند. مسلمانان در آغاز به سبب اهدافی که در شرایط جنگ سرد آن روز از برگزاری این کنگره ها نهفته بود، نسبت به شرکت در آنها تردید داشتند. اما پس از مجمع دوم واتیکان که کلیسای کاتولیک از طریق واتیکان از یک سو و برخی مقامات کلیسای لبنان، اقدام به برقراری ارتباط با مقامات دینی اسلامی شیعی و سنی کرد، مسایل روندی دیگر یافتند؛ چندان که فعالیت کلیساهای پروتستان رو به افزایش نهاد و دامنه آن از طریق شورای کلیسای جهانی و شورای کلیسای خاورمیانه گسترش یافت و مسلمانان در مراجع رسمی و غیررسمی خود در دهه ی شصت و هفتاد به گونه ای فعال تر و پی گیرتر با این تلاش ها همگام و همدل شدند. در دهه ی شصت، ابتکاری برای نخستین بار از سوی لبنانی ها سر زد که در «همایش لبنان» نمود یافت. این همایش سالانه در موسم فرهنگی بلندمدتی و در قالب سلسله ای از سخنرانی ها و میزگردها برگزار می شد و سخنرانان مسلمان و مسیحی در باب موضوعات مختلف بحث می کردند.
با بروز جنگ داخلی که از سال 1975 م تا سال 1990 ادامه یافت، تمام این فعالیت ها متوقف شد و حتی ناآرامی های سیاسی و فرهنگی در شرایط جنگی خود را در سلسله نشریاتی که مقامات مسیحی علیه اسلام منتشر می کردند، نشان داد و مسلمانان نیز مقابله به مثل کردند و تلاش ها برای رابطه و آرام کردن اوضاع در طول سال های جنگ، منحصر به میزگردها و کنگره هایی بود که در قبرس یا عمان و از سوی شورای کلیسای خاورمیانه برگزار می شد و مسلمانان و مسیحیانی از لبنان به آن دعوت می شدند و دغدغه ها و دلواپسی های خود را مطرح و به آشتی ملی و هم زیستی فرامی خواندند و مسیحیت و اسلام را از جنایت های مداوم در سرزمین لبنان تبرئه می کردند. مرحله ی کنونی از روابط اسلامی - مسیحی در لبنان با تأسیس «انجمن گفت وگوی اسلام و مسیحیت» در سال 1993 م آغاز شد که ابتکاری کاملاً لبنانی بود و رهبران طوایف مسیحی و مسلمان به نمایندگی از آنان شرکت داشتند و فعالیت طوایف اصلی لبنان در آن بروز یافت.
این انجمن سه هدف اساسی را در دستور کار خود قرار داده بود: پاس داشت ارزش های گفت وگو و ارتباط و هم زیستی ملّی مشترک بین مسیحیان و مسلمانان و تأکید بر پی گیری تجربه ی مدرن لبنان در میثاق وفاق ملی سال 1989 م و اقدام به ابتکارات و سازمان دهی دیدارها و مشارکت در کنگره هایی که هدف آن قرار دادن این دو امر در موضع آزمایش و مشارکت و پیشرفت است. این انجمن در شش سال گذشته، آثار مثبت و برجسته ای در برقراری و تداوم روابط مستمر بین رؤسای طوایف و برگزاری دیدارها و صدور بیانیه های مشترک در مناسبت های مختلف داشته که از آن جمله انتقاد از زمینه های منفی موجود در عرصه ی دینی و فرهنگی و سیاسی است. این انجمن در مدت تجاوزات اسرائیل به لبنان و در هنگام دیدار پاپ از لبنان فعالیت خوبی داشته است. انجمن یاد شده در سال 1995 م جزوه ای مفصل و فراگیر منتشر کرد که در آن موضوعات گوناگون داخلی را با نگرشی انتقادی بررسی کرده است.
در لبنان، امروزه سه مؤسسه ی علمی - مسیحی فعالیت دارند که اهتمامشان گفت وگو و روابط بین مسیحیان و مسلمانان در درون لبنان و منطقه ی شرق است. کهن ترین این مؤسسات «معهد الدراسات الاسلامیة والمسیحیة» (مرکز مطالعات اسلام و مسیحیت) در دانشگاه قدیس یوسف (سنت ژوزف) است که دانشجویان مسلمان و مسیحی در آن تحصیل می کنند و اساتیدی از دو طرف به تدریس در آن مشغولند. این مرکز اقدام به برگزاری همایش های سالانه و نشر برخی کتاب ها - و مهم ترین آنها گزیده هایی از بیانیه های اسلامی - مسیحی صادره در بین سال های 1954 م تا 1994 م - نموده است. این مرکز در سال 1998 م اقدام به راه اندازی سطح دکترای مطالعات اسلام و مسیحیت نموده که دانشجویان دارنده ی مدارک کارشناسی ارشد در رشته های مختلف در این رشته پذیرفته می شوند. این مرکز 15 سال پیش توافقنامه ای را با «المعهد العالی لدراسات الاسلامیة» (مرکز عالی مطالعات اسلامی) در «جمعیة المقاصد الخیریة الاسلامیة» امضا کرد که به موجب آن تبادل استاد و دانشجو و سازمان دهی همایش های مشترک و صدور نشریات مشترک در زمینه های رابطه بین دو دین و دو تمدن جریان دارد.
اما مؤسسه ی دوم، مرکز «الدراسات المسیحیة الاسلامیة» است که دانشگاه بلمند (ارتدکس) در سال 1994 م تأسیس کرده است. این مرکز در سال 1998 م دوره ی کارشناسی ارشد مطالعات مسیحی - اسلامی را راه اندازی کرده است. در این رشته دانشجویان مسلمان و مسیحی تحصیل می کنند و اساتیدی با تخصص های مختلف از طرفین به تدریس اشتغال دارند. این مرکز مجله ای نیم سالانه به نام «المرقب» منتشر می کند که اختصاص به مطالعات هم زیستی اجتماعی در لبنان دارد. این مرکز تاکنون چهار همایش برگزار کرده که مسلمانان و مسیحیانی از لبنان و کشورهای عربی و نیز محققانی از مراکز مطالعاتی مختص اسلام و روابط بین ادیان در اروپا و امریکا در آن مشارکت داشته اند. مقالات و سخنرانی های این همایش ها در قالب کتاب هایی در سطحی وسیع منتشر شده است.
در سال 1994 اسلام شناس معروف استاد عادل تئودور خوری در دانشکده ی الهیات حریصا، مرکز گفت وگویی تأسیس کرد. از این مرکز چندین اثر علمی برجسته که محققان مسلمان و مسیحی در آن مشارکت داشته اند، منتشر شده است.
به نظر می رسد که اگر تشکیل انجمن گفت وگوی ملّی را استثنا کنیم، تاکنون اقدامات و ابتکارات مسلمانان در زمینه ی گفت وگو و ارتباط با دیگران محدود بوده است. دو استثنای دیگر در سال های اخیر به وقوع پیوسته است: نخست تأسیس «مرکز الامام الصدر للابحاث والدراسات» (مرکز پژوهش ها و مطالعات امام [موسی [صدر) است که تاکنون چهار همایش را در موضوع گفت وگو بین ادیان و تمدن ها و به ویژه اسلام و مسیحیت برگزار کرده است. دیگری، المعهد العالی للدراسات الاسلامیة» است که اخیرا با هدف تحکیم روابط اسلام و مسیحیت تأسیس شده است. این مرکز با مرکز مطالعات اسلام - مسیحیت دانشگاه قدیس یوسف همکاری دارد.
منظور از این گزارش مختصر از وقایع و شاخص های ارتباطات و گفت وگو از راه مؤسسات آن نیست که بگوییم تلاقی مسیحیان و مسلمانان منحصر به موارد یادشده است؛ زیرا هم زیستی ملّی - حتی در بعد دینی آن - غنی تر و کارآمدتر از این مؤسسات است.
جمعی از مسلمانان به مدت دو سال در تجمعات و مناقشاتِ مقدماتی مجمع کلیسای لبنان مشارکت داشته اند. مناسبت ها و مدخل های فراوانی برای تلاقی و هم یاری بین شهروندان در قالب افراد و گروه ها و با شناسنامه مسلمان و مسیحی وجود دارد. گذشته از این، امروزه در لبنان مشکلات بر جسته ای با ماهیت دینی بین مسلمانان و مسیحیان وجود ندارد و نمونه ی آن کاهش شمار گروندگان از یک دین به دین دیگر است. با این حال گفت وگوها و ارتباطات در سطح مذهبی به عمق و اطمینان نرسیده است. علت این امر یا علل آن فراوانند و یکی از آنها ماهیت طایفه ای نظام سیاسی است که هرج و مرج و کشمکش مداومی را بر سر جایگاه های اداری و سیاسی بین طرف های مشارکت در نظام سیاسی دامن می زند. از اواخر دهه شصت، وجهه ی نظر سیاست مردان مسلمان این بود که حذف طائفه گرایی سیاسی(یا از بین بردن امتیازات سیاسی و اداری مبتنی بر وابستگی به طایفه ای معین) آزادی دینی و سیاسی و تفکیک حوزه ی این دو و رسیدن به دولتی عصری و دارای نظام دموکراتیک را از پی خواهد داشت. اما نخبگان مسیحی - حتی پس از «پیمان طائف» که مقوله ی عدد و رقم و بهره برداری های سیاسی اش را از اعتبار انداخت - نظرشان این است که چنین عملیاتی - که مسلمانان پیشنهاد می کنند - باید مسبوق به روند روشنگری اسلامی ای باشد که پیش از نصوص(متون) نفوس(جان ها) را آزاد کند و گرنه کار به طغیان اکثریت عددی مسلمان - به نام دموکراسی - می کشد.
در کنار ماهیت طائفه ای نظام، پدیده ای که همگان، نه تنها در لبنان، که در دیگر کشورهای عربی نیز با آن مواجهند، پدیده ی احیاگری دینی است. این پدیده در میان مسلمانان، برجسته تر از آن در میان مسیحیان است. زیرا تأکیدی فزاینده در میان مسلمانان بر هویت و تمایزشان به چشم می خورد. این تأکید و پافشاری ترس مسیحیان را - به سبب اقلیت شمارشان - و به سبب قرارگرفتن شان زیرفشارهای نظام های سیاسی از یک سو و جماعت های احیای دینی اسلامی از سوی دیگر - برانگیخته است. در طول سال های 1998 تا 2000 میلادی، شاهد کشمکش های معنادار و نمادینی بودیم که با پافشاری مسلمانان تندرو شهر ناصره ی فلسطین بر سر بنای مسجدی در زمینی وقفی در کنار کلیسایی، بین مسلمانان و مسیحیان این شهر روی داد و تداوم یافت.
ملاحظه می شود که اصرار فزاینده ی مسلمانان بر هویت ناب اسلامی شان و تلاش هایشان در جهت صبغه ی اسلامی دادن به جامعه و دولت، موضوعات حساسی - مانند وحدت ملی و چارچوب مدنی دولت و اصل شهروندی و برابری در برابر قانون و حقوق سیاسی و اجتماعی برابر با دیگر شهروندان در قانون اساسی و قوانین جاری - را که از دوره ی «تنظیمان» عثمانی به تدریج حل شده بود، دوباره مطرح کرد. نگرانی مسیحیان از برخی ابعاد پیچیده ی احیاگرایی اسلامی، مانند تأکید بر تمایز و انفصال از دیگران از ابعاد فرهنگ و تربیت و هویت، چنان که در بیانیه ی «مجمع کلیسای لبنان» در پایان سال 1995 ذکر شد، به گونه های مختلف آشکار می شود. عامل دیگر این نگرانی، تردیدی است که مسلمانان در پذیرش چندصدایی فرهنگی و گرایش ارتباطی - که پاپ در موعظه ی عمومی اش در سال 1997 همگان را بدان فراخواند - و نیز در پذیرش خطبه های آشتی جویانه ی پدر «سلیم عبو» رییس دانشگاه یسوعی هر ساله در سال نو دانشگاهی، ایراد می کند، از خود نشان داده اند.
نشان دیگر این نگرانی ها اعتراضات هفتگی پاتریرک مارونی لبنان در موعظه های یکشنبه است که نسبت به حاشیه نشانی فزاینده ی مسیحیان ابراز می دارد. شک نیست که برخی از این پدیده ها مختص لبنان نیست و حتی برخی از این ها به شکل آشکاری در لبنان به چشم نمی آید؛ اما برخی دیگر مانند اعتراضات این پاتریک مارونی، بازتاب گسترده ای بین توده ی مسیحی دارد که اکثریت مسلمان رو به افزایش و مصر بر هویت و شخصیت خودی، مایه ی نگرانی آنان را فراهم ساخته و از شور و شوق مسیحیان برای تعمیق روابط با مسلمانان و رها ساختن نظام سیاسی از الزامات دینی و طایفه ای کاسته است. علت سومی که می توان برای برنداشته شدن گام هایی به جلو درکشف افق های گفت وگو و روابط دینی بین مسلمانان و مسیحیان، ذکر کرد، فقدان محیط های مناسب برای توسعه ی روابط و پیوند بر سر مسایل عمده و مهم برای لبنانی ها و دیگر عرب ها است. هنوز ما مسلمانان و مسیحیان، سازوکار ضروری این توسعه را در اختیار نداریم؛ زیرا به استثنای «انجمن گفت وگوی ملّی» که امکاناتی محدود دارد و تا حدی متکی به عناصر سیاسی است، همواره منتظر دعوت نامه و دستور کار دو کلیسای بزرگ غربی (غرب بیروت) و یا یکی از مؤسسات فرهنگی غربی و یا یکی از مراکز تخصص روابط اسلام - مسیحیت بوده ایم. روابط بین پیروان این دو دین بزرگ در سطح جهانی، نقص و عیب به شمار نمی آید؛ اما فضای داخلی و عربی مشکلات و مسائلی دارد که گاه برای مسلمانان ومسیحیان دیگر جهان چندان اهمیتی ندارد و یا برایشان بدفهمی در پی دارد. بنابراین چاره کار در فعال سازی مؤسسات مربوطه ی طرفین و افزایش آنها و تشویق آنها بر برگزاری همایش ها و کنگره ها - به سبک معمول برخی مراکز و دانشکده ها در سال های اخیر - است. چرا که مهم ترین اسباب ضعف گفتمان دینی، فقدان پیش زمینه ی فرهنگی و گفت وگوی فرهنگی و فضای فرهنگی مناسب است.
لبنان پیش از جنگ از چنددستگی فرهنگی ناشی از اختلافات سیاسی بر سر مفاهیم میهن، هویت، شهروندی و روابط با عرب ها و جهان رنج می برد؛ اما پس از جنگ، نوعی نازک احساسی فرهنگی پدید آمده که از ایدئولوژی به دامن شعر و رمان و داستان گریخته است؛ ولی هنوز گاهی درباره ی دین و گاه درباره نهادهای دینی موضع می گیرد. پیش از توجه به محیط های فرهنگی، لازم است تا نهادهای دینی در جایگاه شایسته خود قرار گیرند. این نهادها از چارچوب پروژهای کلان و اقدامات اصلاح گرایانه ی داخلی خارج شده اند وامروزه هیچ طرحی برای رویارویی با تحولات منطقه ای و محلی ندارند، تا چه رسد به تحولات جهانی. در حالی که کلیسای کاتولیک مرجعیتی جهانی دارد که در شرایط سخت پناهگاه پیروان این مذهب است، مسلمانان و مسیحیان ارتدکس در مسایل کلان و خرد به حال خود رها شده اند. به این ترتیب این نهادها [ی اسلامی و مسیحی ارتدکس] که گاه حیرت زده و گاه ناتوان از درک و کنترل و بسترسازی برای احیای دینی هستند، نتوانسته اند روابطی سالم و پاکیزه با نزاع گاه های مختلف و متنوع گروه های جامعه ی مدنی و بویژه نسل جوان داشته باشند. این امر به طور آشکار در بحران طرح قانون ازدواج مدنی اختیاری دیده می شود. درست است که در پس این طرح بازی سیاسی ای وجود دارد، اما رد شبه اجماعی این طرح از سوی مراجع دینی در حالی صورت می گیرد که همگی آنان از مخاطب قرار دادن جوانان برای اقناعشان به علل دینی و فرهنگی مخالفت خود با این طرح عاجز مانده اند.
تحصیل کردگان لبنانی موضعی ثابت نسبت به دین و نهادهای دینی دارند که از رد و بی اعتنایی گرفته تا بدفهمی و بدارزیابی - در بهترین شرایط - در نوسان است. ریشه ی این امر به لائیک بودن غالب آنان به لحاظ عقیدتی سنتی برمی گردد. از بین این تحصیل کردگان، محققان یا متفکرانی هستند که با صرف نظر از قوت و ضعف ایمان شخصی شان، آگاهی یا درکی از نقش اجتماعی و سیاسی دین دارند. از این رو اکثر اینان موضع خود را نسبت به دین - به لحاظ قبول یا رّد و یا انتقاد - به طور ضمنی به نوع موضع نسبت به نظام طایفه ای گره می زنند. این کار اگر از سوی دست اندرکاران سیاست انجام شود، قابل درک است، اما از سوی تحصیل کردگان که انتظار جامع نگری از آنان می رود، پذیرفتنی نیست. با این حال این لائیک های عقیدتی، اگر کمک مراجع دینی را به پروژه های سیاسی یا منافع شخصی خود کارساز ببینند، سختشان نمی آید که به آنان پناه برده، از کمک هایشان به لحاظ سیاسی و اجتماعی بهره برند. بسیاری از این مراجع و نهادها با بازنگری در آرا و مواضع خود در سایه ی شرایط جدید جهانی شدن روی آوردند. اما بُعد مربوط به تحولات دین و پدیده های دینی در جهان مورد بازنگری قرار نگرفته است. این امر در مسأله آوازخوانی مرسیل خلیفه[1] و هیاهوی فرهنگی پس از آن که حق نپذیرفتن آوازخوانی با نص قرآنی را برای متدینان برنمی تافت، آشکار شد.
بسیاری از تحصیل کردگان، حساسیت متدینان را نوعی تجاوز به آزادی بیان و آزادی هنر پنداشتند، اما این پندار - با صرف نظر از آثار حقوقی آن - این حقیقت را نادیده می گیرد که گروه های وسیعی از مردم چنین چیزی را تجاوز به عقاید و مقدسات خود مشغول می دانند اما آنچه من از موضع تحصیل کردگان نسبت به دین و نهادهای فرهنگی قصد کرده ام از این واقعه و امثال آن فراتر است و شامل حوزه ی عام و جهانی است. این مسأله ذهن روشن اندیشان و اهتمام داران به مسایل حال و آینده را به خود داشته است. همه ما به مسایلی از قبیل مردم سالاری، حقوق بشر، آزادی زن، توسعه، تکامل جامعه مدنی توجه و اهتمام داریم. دین و نهادهای دینی هم در جهان امروز در همه این مسایل و در متن احیای دینی فزاینده - که بازنگری و با ارزیابی نقش دین را در سطح جهانی ایجاب می کند - رویکردها و اوزان خود می دانند را دارند. اما در خود لبنان روشنفکران، توجهی به این مسایل ندارند و از افق هایی که ممکن است با گفت وگوی فرهنگی آگاهانه و مسئولانه به روی نهادهای دینی گشوده شود و آن را در فهم و درک اوضاع و اصلاح خود امروزی شدن یاری دهد، بی خبرند. شک نیست روشنفکری که می خواهد در موضوعات ملی و عمومی ابراز نظر کند، حق دارد فراتر از گرایش دینی خود بیندیشد، اما حق ندارد سایر جوانب موضع خود را مغفول نهد و تا زمانی که خود را مبلغ روشنگری می داند، تفسیری روشنگرایانه از موضع خود ارائه کند.
واقع این است این اختلال فرهنگی بزرگی که در فهم دین و تأمل در آن و تعقل در تجلیات و نقش های آن وجود دارد به اختلالی عمیق تر در زیرساخت فرهنگی لبنان و عموما جهان عرب برمی گردد. تجلی آن اختلال در نگرش تثبیت یافته ای است که از چند دهه پیش نسبت به جامعه بشری و انسانی و سیاسی ما شکل گرفته است. این نگرش اثبات گرایانه به جوامع ما که هنوز هم تأثیر گذار است، پس ماندگی را در جوامع ما ساختاری و بنیادین و برآمده از ترکیب مذهبی ریشه دار می بیند که همه مشکلات دیگر مانند بردگی زن و چاپلوسی و بی تفاوتی و فساد و استبداد سیاسی همگی ریشه در بیماری های مزمن آن دارند. این است مفهوم آن سخن که جامعه ی مدنی در حوزه ی تمدنی ما ضعیف یا معدوم است و ما شایستگی برپایی نظام های حکومتی مردم سالار را نداریم. شک نیست که ریشه ی این نگره به مردم شناسی استعماری ای برمی گردد که از یک قرن پیش جهان را به دو بخش جوامع جدید و جوامع سنتی تقسیم کرده و ما را در بخش دوم، با اوصاف پیش گفته، طبقه بندی کرده است. از آن رو که بسیاری از روشنفکران ما هنوز دل بسته ی این نگره هستند، جز به پروژه های رادیکالی دگرگونی رضایت نمی دهند و خود را رعایت کننده ی عقلانیت و روشنگری می دانند و زمانی که جامعه به سمت و سویی که اینان دوست دارند، حرکت نمی کند، یأس و سرخوردگی بر آنان چیره می شود و تبدیل به خطیبانی می شوند که خطیبان احیاگرای دینی معاصر به گرد پایشان هم نمی رسند.
خلاصه ی سخن این که ما در حوزه ی دینی و فرهنگی با زایش بزرگی، نه تنها در لبنان بلکه در سایر کشورهای عربی، دست و پنجه نرم می کنیم. مشکلات دینی و فرهنگی ما در این زایش، ناشی از دین یا فرهنگ نیست، بلکه ناشی از آگاهی ریشه دار در ذهن نخبگان است که اصلاح گری را بی فایده می بینند و دشواری های پیشرفت نتیجه ی نقصان معرفت نخبگان به روزگار و جهان و تحولات آن دو است. من نه از معتقدان به امکان خودنوسازی ام و نه از هراسندگان از تهاجم فرهنگی موهوم. می ماند این که جهان امروز تحولات و شرایطش را بر ما تحمیل می کند و نه اصرار بر شخصیت و هویت مسدودمان و نه تسلیم در برابر اثبات گرایی ایدئولوژیک به نام علم و عقلانیت، فایده ای به حال ما دارد.
پی نوشت:
[1] خواننده ی مشهور لبنانی موسیل خلیفه در سال 1999، شعری از محمود درویش با نام «انا یوسف یا ابی» را به آوازخواند. در این شعر عباراتی از قرآن که سخن یوسف پیامبر بود، وجود داشت که خواننده بدون قصد اهانت، آن را در آوازش خواند. برخی مجامع اهل سنت حساسیتی فوق العاده به این مسأله نشان دادند و خواننده را تهدید به تعقیب و مجازات کردند؛ ولی با پادرمیانی برخی علمای شیعه و سنی، مسأله فیصله یافت. (مترجم)
نظر شما