موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

نظام سرمایه داری و چشم اندازهای جاری

مجله  پگاه حوزه  29 تیر 1381، شماره 58 

نویسنده : عسگرزاده، حامد
سرمایه، یک مفهوم گسترده ی اجتماعی - اقتصادی و به همان اندازه، مفهومی ریشه دار است. «گسترده است» زیرا در حیطه ی وسیع زندگی عادی، یک زیر نظام کاملاً وابسته و پیوسته به سایر نظام هاست و در سازوکار همگی آنها دخالت دارد. «ریشدار است» زیرا از اعماق گذشته ها می آید و سپس به نیروی حرکت تمام نظام تبدیل می شود.

سرمایه در بنیانی ترین نگرش به ساختارهای اقتصادی، یک مفهوم اجتماعی است که یک رابطه ی مشخص، اما در حال رشد - و دگرگونی شدن - میان اعضای جامعه را بیان می کند. به عبارت دیگر، سرمایه همانا یک سازماندهی تولید، در سلسله مراتبی از مقیاس ها، در یک فضای اجتماعی (معمولاً ملی) است که به موجب آن بخشی از تلاش های مادی جامعه، می باید راهی مدارهای معینی شوند که وسایل تولید و تولید وسایل و.. را عینیت می دهد.

بنا به این مفهوم - طی فرایندهایی - کالاهای متنوعی ساخته می شوند تا زمینه ساز ساخت کالاها و خدمات بعدی باشند و یا به یکدیگر بپیوندند و بالاخره به کالاهای مصرفی یا ابزاری برسند.

به این ترتیب سرمایه با درک سازماندهی اجتماعی تولید، کنترلِ مصرف، استخدام، پرداخت ها و تقسیم اجتماعی اساسی کار، همسو می شود.

وقتی به مفهوم اجتماعی سرمایه دقت می کنیم و تفاوت آن را با مفهوم های ابزاری در تاریخ گذشته - مانند ابزار تولید کشاورزی، وسایل حفظ معیشت و بقای انسان و وسایل سازماندهی اجتماعی از حیث مادی به وسیله ی نیروهای متمرکز (مثلاً دولت ها) که در تاریخ گذشته ی جوامع مشرق زمین وجود داشته است - باز می شناسیم، می بینیم که در گذشته، مفهوم ابزار تولید - و آنچه که به صورت زیرساخت های تولیدی، چون آب بندها، راه ها، پل ها و کاروانسراها پدیدار می شده اند - حاصل یک نوع سازماندهی تکرارشونده، کم رشد یا رشد نایافتنی و در پیچ و خم های ساده، حتی تک مسیری بوده اند که سازمان های تولید بغرنجی را موجب نمی شدند. در جامعه ی باستان آن روز، تضاد و تعارض و همکاری و تعاون، به گونه ی امروزینِ آن که از انباشت سرمایه و ابزارهای تولیدی در نظام سرمایه داری حاصل می شود، وجود نداشت. در حالی که سرمایه، در جامعه ی صنعتی امروزی، در فرایند رشد یابی خود، هم از شرایط اجتماعی بیرون می جوشد و هم بر آن مؤثر می افتد. قرن بیستم، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، کارکردهای جهانی پیچیده ای را - و نه جهانی نسبتاً ساده تر را که از اوایل قرن نوزدهم آغاز شده بود - از منشا سرمایه، پدیدار ساخت. هم ساماندهی ها و هم نابسامانی ها ابعاد جهانی یافتند. سرمایه ی انحصاری پدید آمد که نوع جدیدی از قدرت اجتماعی و سلطه ی سیاسی را پدیدار ساخت به گونه ای که با آن همراه بود.

مقوله ی سرمایه یک جنبه ی عمومی از مفاهیم اقتصاد مارکسی را بیان می دارد؛ زیرا از آغاز شکل گیری به خود مارکس تعلق داشته، به سادگی توسط اقتصاددان مزبور و متعارف درک نمی شود. همانند مفهوم «ارزش» و «سرمایه» که به طور همزمان، هم به روابط اجتماعی و هم به اشیا بر می گردد. ماهیت ویژه ی روابط اقتصادی در تمامی جوامع تولید کالایی چنان است که این روابط در عین حال، در بین کالاها برقرارند. به همین جهت است که مارکس جوامع تولید کالاهایی را این چنین متمایز و با اهمیت نسبت به سایر جوامع می داند.

در جوامع پیشاسرمایه داری با وضعیت سرراستی روبرو هستیم. این جوامع آشکارا تحت سیطره ی روابط و وابستگی شخصی هستند، بردگان به برده دارانی معین وابسته اند و مرفّهین به لردهای فئودال مشخص. در جوامع باستانی وابستگی مشخص در سیطره ی حکومت مرکزی و اعیان و نمایندگان و تیول داران ایشان نسبت به رعایا و مردم در سراسر امپراتوری شکل می گیرد که این امر حالتی است استثنایی و متضمن حضور افراد آزاد و متفاوت با نظام برده داری به معنای الگوی اروپایی آن می باشد. به هر حال به موجب نظر مارکس در نظام سرمایه داری می بایست واگرایی های شدیدی بروز می کرد؛ زیرا این نظام ها هم شامل جوامع پیش سرمایه داری و هم خود نظام سرمایه داری بودند.

به هر تقدیر مارکس نظام سرمایه داری را توسعه یافته نوع از شکل عمومی تولید کالایی به حساب می آورد و با این وصف تمرکز خود را بر شکل عمومی تولید کالایی می گذارد؛ زیرا با همه ی تعارض و تفاوتی که با نظام پس از آن دارد، مایل است به هسته های اولیه ی سرمایه و سرمایه داری و نظام صنعتی در دوره های پیشاسرمایه داری دست یابد. اما برای این که نظام سرمایه داری پدید آید، لازم بود تا روابط وابستگی شخصی، که مانع می شدند تا نیروی واقعی تولید، آزادانه اختیاردار نیروی کار خود باشند، ریشه کن شود.

نیروی واقعی تولید می باید طی فرایندهای تاریخی از مالکیت ابزارهای تولید منفک شوند، کارآمدی (و سطح فن شناسی) به قدر کافی بالا برود و شرایط اجتماعی مطلوبی پدید آید که پدیدآورنده و نگهدارنده، انگیزه های سرمایه داری است. انگیزه ی سرمایه داری عبارت از به عمل درآوردن مستقیم و آزادانه ی تحول ناگهانی در اقتصاد طبیعی نیست؛ همانند سایر صورت بندی های اجتماعی و اقتصادی قبلی و همانند سایر کنش گران از خود نظام سرمایه داری. هدف سرمایه دار تصاحب و انباشت پایان ناپذیر ثروت است. اگر در یک نظام، سرمایه داران به استخدام نیروی کار مزدبگیر دست بزنند، تنها به این نیست که آن ها را در خدمت سطح مصرف خود قرار دهند؛ اعم از مصرف عادی یا ساختن کاخ ها و باغ ها، چنان که در نظام باستانی ایران وجود داشت.

انباشت باید به انگیزه ی انباشت صورت گیرد حتی اگر مصرف اقشار پردرآمد و صاحب سرمایه و ابزارهای تولید بسیار باید باشد، چنان که اقتصاددانان مارکسیست، مانند باران در برابر فرض مارکس مبنی بر مصرف صفر سرمایه داران بیان کرده اند که البته این مسأله به منزله ی نفی نظام فکری پایه ای مارکس نیست.

مارکس بر خلاف نظر کینز، نرخ انباشت را به موجب «روح حیوانی» سرمایه داران تعریف نمی کند؛ زیرا این نگرش یک نگرش ناتاریخی به مسأله است.

سرمایه داری تاریخی
سرمایه داری در درجه ی نخست نظام اجتماعی - تاریخی است. از این رو برای درک اصلیت آن، نحوه ی کار یا چشم اندازهای جاری و آتی آن، باید به واقعیت موجود آن نگریست.

اصطلاح سرمایه داری از سرمایه گرفته شده است. بنابراین منطقی است که بگوییم سرمایه عنصر کلیدی در سرمایه داری است. سرمایه از یک دیدگاه، عبارت از ثروت انباشته شده است. اما هنگامی که آن را در متن سرمایه داری تاریخی به کار می بریم، تعریف دقیق تری پیدا می کند. سرمایه صرفا انباشته ای از مواد مصرفی، ماشین آلات یا مطالبات مجاز برخی مواد و کالا در شکل پول نیست. درست است که سرمایه در مفهوم سرمایه داری تاریخی، هم چنین به انباشت نیروی کار گذشته که هنوز مصرف نشده، اطلاق می شود، اما اگر مسأله به این جا ختم می شد آن گاه باید کل نظام های تاریخی از عصر اولیه انسان تا کنون را سرمایه داری تلقی کنیم. چون در همه ی این نظام ها می توان ذخایری از انباشت نیروی کار گذشته را که از کالاها تجسم یافته، مشاهده کرد.

آنچه موجب تمایز نظام اجتماعی - تاریخی، از دیگر نظام های سرمایه داری می شود، این است که سرمایه در این نظام تاریخی، به طور بسیار خاصی مورد استفاده (سرمایه گذاری) اقرار گرفت و هدف اولیه ی چنین نظامی بسط و توسعه ی خود بود.

از این نظام، انباشت های گذشته صرفا در این مفهوم «سرمایه» بود که هدفی جز انباشت خود نداشت. این روند بی شک پیچیده و حتی با فراز و نشیب های زیادی همراه بود. اما همین هدف بی وقفه و جدی صاحب سرمایه، یعنی انباشت هر چه بیش تر سرمایه و روابطی که این صاحب سرمایه در نیل به این هدف خود مجبور از ایجاد آن است، به ما اجازه می دهد که او را سرمایه دار بنامیم.

آینده ی سرمایه داری
مارکس نظام سرمایه داری را مرحله ای ناگزیر از رشد مناسبات اقتصادی و در نتیجه اجتماعی و فرهنگی می داند که سرانجام جبرا به نظام سوسیالیستی منجر خواهد شد. مارکس می کوشد تا نظریه ی خود را بر مبنایی «علمی» قرار دهد و در تحلیل مکانیسم این تحول بر ماتریالیسم دیالکتیکی و اصول عادی تأکید دارد. اما عدالت خواهی و دست یافتن به برابری اقتصادی و اجتماعی هم قبل از مارکس و هم بعد از او، عملاً بیش از آن که به این گونه اسباب مادی اولویت دهد، با نوعی ایده آلیسم و آرمان خواهی پرشور آمیخته بوده و حتی بسیاری از اصحاب مذاهب الهی و فلسفه های ذهن گرا در جست وجوی آن بوده اند. به هر حال مهم ترین نتایج عملی و ملموس این اندیشه ها را در دو پدیده ی بسیار مهم قرن بیستم می توان مشاهده کرد: 1. پدید آمدن نظام های سوسیالیستی، همچون اتحاد شوروی که سرانجام دچار فروپاشی شد؛ 2. تعدیل سرمایه داری کلاسیک و خشن قرن نوزدهم در غرب.

در واقع امروزه هم چنان که در هیچ کجای جهان، نظام سوسیالیستی به معنایی که مارکسیست های جزم گرا آن را تبیین می کردند، عملاً وجود ندارد، در عین حال سرمایه داری به معنی مطلق و کلاسیک آن هم وجود ندارد. مارکسیست های جزم گرا با محدود کردن شدید آزادی های فردی و اجتماعی و با تشدید سلطه ی دولت بر اقتصاد و اجتماع، موجب عقب ماندگی و انحطاط جوامع بلوک شرق و در نتیجه فروپاشی آن شدند. پیروان سرمایه داری نیز برای مقابله با خطر سوسیالیسم و جاذبه های آن و به خاطر الزام های اجتماعی و فرهنگی برآمده از افکار عمومی ناچار شدند از طریق کاستن از ساعات کار، برقرار کردن بیمه های اجتماعی، بهداشت و آموزش عمومی و... چهره ی سرمایه داران را انسانی تر کنند. البته بسیاری از مصلحان اجتماعی و روشنفکران جهان معتقدند که سرمایه داری هنوز هم، نظامی انسانی و شایسته ی شأن انسان نیست.

نظر شما