گفتمان روشنفکری و آنارشیسم فرهنگی
مجله پگاه حوزه 29 تیر 1381، شماره 58
نویسنده : فیاض، ابراهیم
امروزه روشنفکران ایرانی با تمامی نحله های چپ و راستِ خود مدافع جهانی شدن می باشند. از این رو همه و همه می گویند جهان به دهکده ای تبدیل شده و اقیانوس اطلاعات در حال فروزش بر ایران و جهان می باشد و اگر ما شناگری قوی نباشیم، وسایل غوّاصی و کشتی های بزرگ و کوچک نداشته باشیم، به حتم در چند سال یا با کمی ارفاق چند دهه ی دیگر در این اقیانوس غرق خواهیم شد. این، منظری است سخت مأیوسانه و در حال طلسم شدگی و بی اختیاری که در مقالات روشنفکران ایرانی دیده می شود. این دیدگاه و منظر، آن ها را به این سمت سوق و حرکت می دهد که روشنفکران ایرانی بایستی فرهنگ ایران را طوری سوق دهند که نتواند بر پای خود استقرار یابد؛ بلکه بایستی استقلال فرهنگی و هویت ملی را بشکند تا بتواند فرهنگ جهانی را بپذیرد.
به همین دلیل، در چندساله ی اخیر، آنان فرهنگ شکنی و ضدفرهنگی بودن و در نهایت یک نوع آنارشیسم فرهنگی (معرفتی - ساختاری) را رواج می دهند؛ آنارشیسمی که در فرهنگ پسامدرن نهفته و ویرانگری فرهنگ های محلی و ملی را در دستور کار خود قرار داده است. حتی می توان گفت که پسامدرنیسم، یعنی همان مدرنیسم فرهنگی که از درون مدرنیسم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بیرون آمده و می خواهد با این ایدئولوژی هیچ انگاری یا نهیلیسم، سنّت ما را در درون خود نابود کند و روشنفکران ایرانی از مذهبی تا غیرمذهبی از راستِ دیروز و چپِ امروز و از چپ دیروز تا راست امروز به دنبال این چینش ویرانگری فرهنگی می باشند.
ولی آنچه مهم به نظر می رسد، این است که روشنفکر ایرانی هیچ وقت در این عمر صدواندی سال خود به دنبال ترکیب نبوده، هماره در پی تجزیه بوده است. به دنبال سنتز نبوده است؛ بلکه به دنبال آنتی تز بوده است. به دنبال جامع گرایی نبوده است، بلکه در پی جزءگرایی و اتمیسم بوده است. به دنبال مردم به معنای عام آن نبوده است، بلکه به دنبال نخبگان بوده است.
این فرآیند و برآیند، هم در روشنفکرِ دوره ی قاجار و اوایل پهلوی که روشنفکران اشراف زاده و اشرافی بوده است، هم در روشنفکران چپ قبل از انقلاب تا اواخر جنگ دفاعی ایران با عراق و هم در روشنفکران لیبرال منش تصوف گرای بعد از جنگ تا حال.
به عبارت دیگر در سه دوره ی روشنفکری ایران، اشرافی، چپ، لیبرال منش تصوف گرا، ویرانگری فرهنگی به چشم می خورد. اگر هم سخنی از سازندگی فرهنگی بوده است، مقدمه ی آن ویرانگری فرهنگی بوده است که هیچ وقت به سازندگی فرهنگی، یعنی ذی المقدمه نمی رسیده است.
همچنین می توان گفت که روشنفکر فعلی ایرانی، نخبه گرایی را از دوره ی اشرافیت خود به ارث برده است، و از مارکسیسم و چپ انقلاب، دگرگونی نظم جامعه را برگرفته و از دو مشخصه ی فوق، بستری قوی برای اعمال ویرانگری فرهنگی از بالا همراه با قدرت و خشونت لفظی و عملی ساخته است. سپس در این بستر ساخته شده از قبل از انقلاب تا اتمام جنگ دفاعی ایران، آیین لیبرالیسم تصوف گرای ایرانی را که خود مروّج فردگرایی معرفتی و ساختاری است، نشانده است، که نتیجه ی آن یک نوع آنارشیسم فرهنگی یا ویرانگری فرهنگی و یا فردگرایی فرهنگی و یا هرج و مرج فرهنگی می باشد. این امر در چند سال اخیر از سطوح بالای جامعه تا پایین جامعه ی ایرانی در قالب مد و تقلیدهای مختلف از غرب دیده می شود.
بنابراین هر حرکتی برای حفظ هویت ملّی و فرهنگی و سنتی ایران از طرف روشنفکران ایرانی در قالب نظریه سازی و تحقیقات میدانی تا بازار مکاره ی مطبوعات، به صورت ظاهرا علمی ردّ می شود و درصد آمارهای از پیش ساخته شده، تأییدیه ی مردمی قلمداد می شود تا دل مسئولین کشور و مردم به یکباره خالی شود و مقدمه ی تسلیم به فرهنگ جهانی فراهم آید. این است پارادایم مسلط بر گفتمان روشنفکری ایران.
نظر شما