موضوع : پژوهش | مقاله

باور پایه در اندیشه علامه طباطبایی

متن پیش‌رو، بخش دوم از مقاله «باور به رأس باور» است که پیش از این در سایت منتشر شده و از قسمت لینک‌های پیوست قابل دسترسی است:

باور پایه و علم حضوری: علامه درصدد تأسیس قاعده‌‌ای در معرفت است تا هم از مبناگرایی مضاعف -‌‌‌یعنی باور فاعل شناسا به موجه بودن خود در ادراک و باور پایه موجه که موجه است‌‌‌ - و هم از مبناگرایی خطاناپذیر که تردید و خطایی در باورهای شالوده راه ندارد، دفاع کند. البته تعبیر علامه ادراکات تصدیقی بدیهی و خود، صادق است و به لحاظ همانندی و همسازی از تعبیرهای فوق بهره گرفتیم. تاسیس رهیافت فوق نیازمند دست یافتن به معرفتی است که احتمال خطا نداشته و مدرک به نحو حضوری‌‌‌ یعنی تام و کامل‌‌‌ آنها را فراچنگ آورده باشد. این معرفت چیزی غیر از علم حضوری نخواهد بود. علامه طباطبایی بررسی را با حقیقت علم آغاز می‌‌کند و سپس به تحلیل حضوری بودن تمام ادراکات بشری می‌‌پردازد. وی در «بدایه الحکمه» درباره سرشت علم براین باور است که حصول علم برای عالم، هر گونه حصولی نیست بلکه حصول امر بالفعل محض است؛ یعنی حصول علم برای عالم همان حصول امری مجرد از ماده و به دور از قوه است. علامه تصریح می‌‌کند که ما چنین علمی و حصولی را حضور می‌‌‌نامیم. (طباطبایی،148،1402)

به اعتقاد علامه علم عبارت است از حضور. چون وجود معرفت برای عالم دو اقتضای اساسی دارد؛ نخست آنکه عالم که واجدالامر مجرد و دارای فعلیت است باید خود هم از فعلیت محض برخوردار باشد. (فیاضی،1382،ج4،934)
دیگر آنکه وجود علم برای عالم به نحو حضور با فعلیت تام و غیرمشوّب به قوه است از این رو وجود معرفت عین حضور است. علامه صراحتا تاکید می‌‌کند که معنای حقیقی علم، همین (یعنی حضور) است و مراد ما از علم و عالم جز حضور چیز دیگری نیست. (طباطبایی،270،1370)
مرحوم مطهری در تبیین قلمروی علم حضوری و گونه‌‌شناسی آن در اندیشه علامه قائل به سه گونه علم حضوری است:

علم حضوری نفس به ذات خود
علم حضوری نفس به قوا و ابزارهای خود
علم حضوری نفس به غیر و سایر معرفت‌‌ها (کارهایی که در دایره وجودش رخ می‌‌دهد). (طباطبایی،1385ج2، شرح مطهری، پاورقی،53)

علامه در آثارش می‌‌کوشد تا کیفیت تبدیل باورها و معرفت‌‌های حصولی به حضوری را شرح دهد. از این‌‌رو قلمرو گسترده‌‌ای را برای علوم حضوری قائل شده و معرفت‌‌های حسی و خیالی و عقلی را هم به حوزه علم حضوری وارد می‌‌کند. حضوری بودن ادراک حس و خیالی به نحو تفصیلی در آرای علامه رخ داده؛ گر چه از پیشینه‌‌ای اجمالی برخوردار بود. سهروردی نخستین فیلسوفی است که دیدگاه حضوری بودن در ادراک حس را در نظریه ابصار طرح کرده است (مجموعه مصنفات شیخ اشراق، هانری کربن،ج2،101،1380‌‌‌99و116‌‌‌114). علامه طباطبایی در تعلیقه بر اسفار سابقه قول به حضوری بودن ادراک حسی را به ملاصدرا نسبت داده‌‌ و البته تمایزی با قول خود قائل است. وی می‌‌نویسد ملاصدرا ظرف ظهور صور حاصل از ادراک حس را نفس می‌‌داند؛ در حالی که ایشان آن را مثال اعظم تلقی می‌‌کند که فوق نفس و مجرد محض است (طباطبایی،1981،ج1،تعلیقه299).

علامه در اصول فلسفه بر ارجاع ادراک حس به علم حضوری تاکید دارد و عنوان می‌‌کند که ما با علم حضوری به خود، قوا و افعال و اعضا علم داریم؛ بدین گونه که محسوسات با واقعیت خود در حواس موجودند و این یک نحو علم حضوری است؛ گر چه با سایر علم حضوری تفاوتی دارد (طباطبایی،1385،ج2،55). به همین دلیل است که علامه با وجود استفاده از واژه‌‌های حصولی، تقشیر، انتزاع و صورت حاصله یا صورت علمی، معتقد می‌‌شود که در نظر دقیق، علم حصولی به طور مطلق از علم حضوری گرفته می‌‌شود. (فیاضی،1382،ج4، 929)

علامه در جست‌‌وجوی دستیابی به اصل تردیدناپذیر و امر یقینی یا خطاناپذیری در معرفت است. تلاش وی در ارجاع علوم به علم حضوری به انحای گوناگونی از این دغدغه سرچشمه می‌‌گیرد. وی علم را منحصر در یقین و خطاناپذیری می‌‌داند و آن را در برابر نایقین یا ظن قرار می‌‌دهد. علامه می‌‌نویسد باور منطقی‌‌های ظاهرگرا که علم را به جزم و تقلید و جهل مرکب و یقین تقسیم کرده و ظن را غیر از همه موارد مزبور دانسته‌‌اند، نادرست است؛ چرا که علم منحصر در یقین بود و علوم غیر یقینی از اقسام ظن است. (طباطبایی،4،1362)

علامه مهم‌‌ترین پشتوانه یقینی بودن معرفت و خطاناپذیری آن را اصل «امتناع تناقض» برمی‌‌شمارد. از این رو در تشریح انحصار معرفت به یقین می‌‌کوشد تا پیوند یقین و اصل امتناع تناقض را آشکار سازد. وی عنوان می‌‌دارد که علوم غیریقینی بدین دلیل از اقسام ظن هستند که مانع نقیض نمی‌‌شوند. یقین عبارت است از معرفتی که علاوه بر پایه و حضوری و بدیهی بودن باید مانع نقیض شود. در معرفت یقینی باید به امتناع نقیض آن هم علم داشته باشیم. علامه ابتدا رویکرد ارجاع باورهای غیرپایه به پایه و بین‌‌الذات (خودموجه) بودن باورهای پایه را شرح داده و سپس چگونگی اهمیت ابتنای باورهای پایه به اصل «امتناع تناقض» را جهت دست یافتن به «یقین» بررسی می‌‌کند. علامه اعتقاد دارد بدون تبیین «اصل یقین» در معرفت نمی‌‌توان از خطاناپذیری باورهای بدیهی و مبنا دفاع کرد. طباطبایی در جلد دوم اصول فلسفه و روش رئالیسم پس از بررسی و دفاع از قضایای بدیهی و خودموجه و ضرورت بازگشت تمامی باورهای نظری و غیرپایه بر اصل امتناع تناقض، بازمی‌‌گردد. در مبناگرایی باورهای پایه‌‌ای که ذاتا خودموجه باشند به باور و گزاره دیگری برنمی‌‌گردد در حالی که علامه اصل امتناع تناقض را اصلی بنیادین و نگهدارنده باورهای بدیهی در معرفت یقینی برمی‌‌شمارد. به همین دیدگاه اشکال شده که اگر علوم و معرفت‌‌های باواسطه یا نظری باید از بدیهیات تولد یابند و منشا گیرند و بدیهیات از قانون توالد و داشتن پشتیبان، مستثنا هستند، پس به چه دلیل قضایای بدیهی باید متوقف بر اصل امتناع تناقض -‌‌‌اعم از اجتماع و ارتفاع نقیضین- ‌‌‌باشند؟ علامه می‌‌کوشد تا با بررسی «مانع بودن نقیض گزاره» سه مطلب اساسی را تشریح کند؛ ابتدا وجود احتمال صدق و کذب در یک قضیه، سپس احتیاج قضایای نظری یا غیرپایه به باورهای پایه و سرانجام بازگشت تمام قضایا به اصل امتناع تناقض یا اول‌‌الاوایل را توضیح می‌‌دهد.
علامه تاکید می‌‌کند یک قضیه ممکن است با خارج مطابقت داشته یا نداشته باشد. بنابراین نمی‌‌توانیم قائل شویم که یک قضیه، هم مطابقت دارد و هم ندارد یا هم راست بوده باشد و هم دروغ یا هم راست نبوده باشد و هم دروغ نباشد. به همین دلیل است که حصول معرفت نیازمند آن است که هم مطابقت را اثبات کنیم و هم عدم مطابقت را ابطال کنیم. (طباطبایی،1385،ج2، 121‌‌‌120)

پس از آن علامه تفاوت بدیهیات و نظریات را مطرح کرده و از لزوم ارجاع تمام باورهای با واسطه و غیرمبنا به باور پایه و بدیهی دفاع می‌‌کند. نظریات برای دریافت ماده و صورت نیازمند به باور دیگر (پایه) هستند. اما بدیهیات ماده و صورت را از خود واجد هستند. (همان122)

علامه در نهایت به توصیف حکم جزمی معرفت یقینی روی آورده و نوع نیازمندی قضایای نظری و غیرپایه به باور پایه و نیازمندی باورهای بدیهی به استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین را متفاوت ارزیابی می‌‌کند.(همان124) علامه تصریح می‌‌کند که حکم یقینی بدون کمک اصل امتناع تناقض میسر نیست و به پشتیبان و کمک اصل امتناع و تناقض است که می‌‌توانیم عدم خلاف قضیه را علاوه بر اثبات اصل قضیه به اثبات رسانیم. علامه از آن تعبیر به «ادراک مانع از طرف مخالف» کرده و تاکید می‌‌کند اگر این اصل را پایه‌‌ای‌‌ترین باور تلقی نکنیم و آن را از فکر بشر بیرون بکشیم ذهن به هیچ امری حالت جزمی و معرفت قطعی و یقینی پیدا نخواهد کرد.(همان، پاورقی122)

علامه در پایان به اساس‌‌ترین مساله معرفت پایه اشاره می‌‌کند که همان «یقین» و تردیدناپذیری در باورهای پایه است. وی اشاره می‌‌کند که علت نیازمندی باورهای بدیهی (و حتی نظری) به اصل امتناع تناقض، چیزی غیر از دستیابی به جزمیت، قطعیت و یقین در معرفت نیست. (همان)

نتیجه‌‌گیری: ساختار معرفت بشری بر اساس دو سنخ از باورها شکل می‌‌گیرد؛ نخست باورهای پایه یا شالوده که باورهایی بدیهی، Self evident belief، یا خودموجه، justified - Self تلقی می‌‌شوند و دوم باورهای استنتاجی یا غیر مبنا و غیرپایه است که باید در ارجاع به باورهای پایه منتهی شوند. در معرفت‌‌شناسی مبناگرایانه قیود و شرایطی وجود دارد که تعیین کننده باورهای پایه است. از جمله این شروط، یقینی بودن یک باور پایه و وجود سنخیت میان باور استنتاجی و باور پایه است. به علاوه باید باور پایه بر بدیهی بودن و بی‌‌نیازی از توجیه، موید و مثبت باورهای باواسطه بوده و بین آن و سایر باورها یک رابطه موجه سازی و توالد وجود داشته باشد. علامه طباطبایی در بررسی معرفت ضمن پذیرش رابطه توالد و علی میان باورهای بدیهی و نظری بر سه مساله اساسی تاکید می‌‌ورزد: نخست آنکه خطاناپذیری باورهای بدیهی و مبنا، اصل بنیادین در قول به روابط معرفت‌‌های نظری و بدیهی است. خطاناپذیری باورهای حسی سبب گذار علامه به علم حضوری است. گرچه وی ادراک حس را واجد اهمیت و دریچه و ورود ما به عالم خارج برمی‌‌شمارد اما تصریح می‌‌کند که نمی‌‌توان خطاهای آن را نادیده انگاشت. معرفت‌‌شناسان مبناگرا و همچنین منتقدان آنها رویکرد خطاپذیری را در باورهای پایه در پیش گرفته و دیدگاه خطاناپذیری را قابل دفاع نمی‌‌دانند. کیت لرر در مقاله‌‌ای از مبناگرایی خطاپذیر دفاع می‌‌کند. البته میان اصلاح ناپذیری incorrigible و خطاناپذیری infallible تفاوت است. علامه تاکید می‌‌کند چنانچه باورهای بدیهی خطاپذیر باشند نه تنها بدیهی نبوده بلکه آدمی هیچ‌‌گاه نمی‌‌‌تواند صاحب باوری یقینی و حتی معرفت شود.

مساله دوم در اندیشه علامه طباطبایی ابتنای معرفت نظری بر معرفت‌‌های بدیهی و معرفت‌‌های بدیهی بر اصل امتناع تناقض است. در مبناگرایی هیچ باور پایه بر باور پایه دیگر استوار نشده و نیازمند نگهدارنده نخواهد بود؛ در حالی که علامه بر این باور است بدون ابتنای باورهای بدیهی بر اول‌‌الاوایل یا اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین نمی‌‌توان از صدق و راستی معرفت تضمین به عمل آورد. علامه میان معرفت باواسطه و بی‌‌واسطه قائل به رابطه تولد و توالد است. اما ابتنای بدیهیات بر اصل امتناع تناقض از سنخ دیگری بوده و رابطه توالد منتفی است.

به چه دلیل این اصل در معرفت‌‌شناسی علامه از اهمیت بنیادین برخوردار است. پاسخ اجمالی در نتیجه‌‌گیری این است که معرفت چیزی غیر از باور یقین در مقابل باور مبتنی بر ظن نیست. قصد اساسی علامه تعیین روش برای دستیابی به معرفت یقینی است. یقین به باور علامه که وی تعبیر به حکم جزمی و قطعی می‌‌کند بدون اصل امتناع تناقض قابل حصول نخواهد بود.

سومین امر مبناگرایی مضاعف است. بر اساس مبناگرایی ساده، باورهای پایه و بدیهی، تردیدناپذیر، خطاناپذیر و اصلاح ناپذیر نیستند؛ در حالی که در مبناگرایی مضاعف باورهای پایه خطاناپذیر و یقینی‌‌اند. در مبناگرایی مضاعف باورهای پایه خطاناپذیر و یقینی‌‌اند. در مبناگرایی مضاعف، عالم در باور به Pها، بی‌‌واسطه موجه است و در این اعتقادش هم موجه خواهد بود. علامه با طرح علم حضوری و مساله تضمین صدق و تردیدناپذیری در باور عالم به نحوی بی‌‌واسطه بهPها و موجه بودن در این باورها می‌‌کوشد تا این مساله یقین و خطاناپذیری را حتی نسبت به فاعل‌‌شناسان تبیین سازد.

 

با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.

منبع:  هفته نامه  خردنامه  شماره 35
نویسنده : قاسم پورحسن

نظر شما