جلوه هایى از اعجاز ادبى قرآن کریم
فهرست عناوین
فهرست آیات
دکتر ولى الله نقى پور فر
استادیار و عضو هیات علمى پژوهشى دانشگاه قم
چکیده
قرآن کریم معجزه جاویدان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است. خداوند بارها از مشرکان و هر آنکه به پیامبرى رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله باور ندارد خواسته است که حداقل سورهاى همانند قرآن بیاورند اما تاکنون کسى به این دعوت پاسخ درخور نداده است.
باورمندان به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در عین حال که همگى بر معجزه بودن این کتاب آسمانى پاى مىفشارند، در وجوه اعجاز آن، نظریههاى گوناگونى ارائه کردهاند.
مقاله حاضر به بیان اعجاز ادبى قرآن کریم پرداخته است. نویسنده بر آن است که قرآن هم از نظر لفظ و هم از نظر معنا و هم از نظر هماهنگى لفظ با معنا داراى اعجاز است. وى معتقد است که قرآن در سه حوزه «تکواژهها» ، «ترکیبهاى نحوى» و «ترکیبهاى بلاغى» داراى گزینشى بىبدیل است و براى هر یک نمونههایى ارائه کرده است.
کلید واژهها: اعجاز، وجوه اعجاز قرآن، اعجاز ادبى، بلاغت.
1
1. مقدمه
قرآن کریم آیت عظماى خداوند سبحان است که در هر یک از سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى، حجت قاطع الهى براى اثبات خدایى بودن پیام خویش است. به سخن دیگر، در حوزه اعجاز ادبى و بلاغى، این تنها لفظ قرآن نیست که آیت الهى است; بلکه همراهشدن اعجاز در معنى و هماهنگى لفظ با معنى، قرآن را بر قله کمال بلاغت نشانده است.
2. انواع اعجاز ادبى و ادله آن
2. 1. اعجاز در لفظ
حوزه اعجاز در لفظ بدون اعتنا به حق و باطل بودن معنى، در آیاتى چند مورد تاکید قرار گرفته است:
نمونه اول: کفار ادعا مىکردند که پیامبر اسلام آیات قرآن را از آهنگرى رومى که ساکن مکه است، فراگرفته است. آنان در برابر این ادعا چنین پاسخ مىشنوند:
«لسان الذى یلحدون الیه اعجمى و هذا لسان عربى مبین; زبان کسى که به غلط به او اشاره مىکنند، غیر عربى (و گنگ) استحال آنکه این (قرآن)، زبان بلیغ بسیار روشنى مىباشد.» (نحل: 103) بر فرض که پیامبر صلى الله علیه و آله معانى آیات را از شخصى رومى که عجمى است و عربى را به خوبى نمىداند گرفته باشد; در این صورت بلاغت کلامش را از چه کسى اخذ نموده است!
این آیه بر این نکته تاکید مىکند که قرآن کریم در گزینش و چینش الفاظش، آیت الهى مىباشد; اگر چه کفار ادعا کنند که در محتوا فاقد اعجاز است و مطالبش امورى معمولى و پیش پا افتاده و بشرى مىباشد.
نمونه دوم: در سوره هود، خداوند در مقابل این ادعاى کفار که قرآن دروغهایى ساخته و پرداخته پیامبر است، به پیامبرش تذکر مىدهد که آنان را به تحدى بخواند تا اگر راست مىگویند، همانند این قرآن، کلامى مشحون از اباطیل ارائه دهند و هر که را که مىتوانند در مقابل خدا به خدمت گیرند:
«ام یقولون افتریه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین. فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انما انزل بعلم الله و ان لا اله الا هو فهل انتم مسلمون; آیا مىگویند (پیامبر) آنرا بافته استبگو پس ده سوره همانند قرآن که بافتهشده باشد بیاورید و هر که را از غیر خدا در توان دارید بخوانید، اگر راستگو مىباشید. پس اگر شما را اجابت ننمودند، بدانید که آن (قرآن) تنها به سبب علم خدا نازل شده است و اینکه هیچ معبودى جز او نیست; پس آیا شما تسلیم (حق) مىباشید؟ » (هود: 13 و 14)
2
2. 2. اعجاز در محتوا
در موارد بسیارى بر خدایى بودن معانى قرآن تاکید شده است; مانند:
- «و ما کان هذا القرآن ان یفترى من دون الله ولکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل الکتاب لاریب فیه من رب العالمین; و امکان ندارد که این قرآن، دروغى بافتهشده از جانب غیر خدا باشد; بلکه بسیار تصدیقکننده چیزى است که در برابرش مىباشد و تفصیل کتاب آسمانى است که هیچ تردیدى در آن نیست و از جانب پروردگار عالمیان مىباشد.» (یونس: 37) - ﴿ بل کذبوا بمالم یحیطوا بعلمه...﴾ ; بلکه تکذیب نمودند آنچه را که به علمش احاطه نداشتند...» (یونس: 39) - «لقد کان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما کان حدیثا یفترى ولکن تصدیق الذى بین یدیه و تفصیل کل شىء و هدى و رحمة لقوم یؤمنون ; ممکن نیست که (قرآن) سخنى بافتهشده باشد; بلکه تصدیق کننده چیزى است که در برابرش مىباشد و تفصیل هر چیزى است و هدایت و رحمتى ستبراى قومى که ایمان مىآورند.» (یوسف: 111) –( نحن نقص علیک احسن القصص بما او حینا الیک هذا القرآن و ان کنت من قبله لمن الغافلین ; ما زیباترین داستانها را با این قرآن که به سوى تو وحى کردیم، بازگو مىکنیم; اگر چه پیش از آن از زمره بىخبران بودى.» (یوسف: 3) - ﴿ تلک من انباء الغیب نوحیها الیک ما کنت تعلمها انت و لا قومک من قبل هذا فاصبر ان العاقبة للمتقین ﴾; آن، از اخبار غیب است که به سوى تو وحى مىنماییم; نه تو و نه قومت آن را پیش از این نمىدانستى; پس شکیبا باش; چرا که عاقبت از آن پرهیزکاران است.» (هود: 49) - ﴿ قل انزله الذى یعلم السر فى السموات و الارض...﴾ ; بگو آن را کسى فرو فرستاد که هر رازى در آسمانها و زمین را مىداند...» (فرقان: 6) - و انزل الله علیک الکتاب والحکمة و علمک ما لم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما ; و خداوند بر تو کتاب و حکمت را فرو فرستاد و به تو چیزى را یاد داد که نمىدانستى و فضل خدا بر تو بسیار بزرگ است.» (نساء: 113) این آیات و آیات فراوان دیگرى بروشنى بر خدایى بودن مفاهیم قرآنى دلالت دارد.
از جمله تنبهات در این بحث، معجزات علمى قرآن و پیشگویىهاى قرآن مىباشد که نمونههاى فراوانى دارد.
3
2. 3. هماهنگى لفظ با معنى
این حوزه نظر به موسیقى آیات دارد که در طول مفاهیم ملکوتى قرآن، زبان بینالمللى قرآن مىباشد و هر مخاطبى را از هر زبانى تحت تاثیر موسیقى کلام خویش قرار مىدهد اگر چه مخاطب معانى آیات را نداند و چه بسیار رخ داده است که بسیارى، از این دریچه جذب قرآن گشته، بدان ایمان آوردهاند. (1)
از جمله این افراد، پرفسور آربرى انگلیسى است که از موسیقى ملکوتى قرآن سختبه شگفت آمده است و از رهگذر این تاثیر عمیق سعى نموده است که در ترجمه قرآن، نواى قرآنى را نمودار سازد و قرآن را آهنگین ترجمه نماید. وى مىگوید:
«در این کوشش که من براى بهبود کار گذشتگانم انجام دادهام و براى تهیه چیزى که شاید یک انعکاس، ولو بسیار ضعیف، از متن به حد اعلى بلیغ قرآن پذیرفته شود، زحمتها کشیدم تا اوزان (ریتمهاى) بسیار متنوع و تودرتویش را که گذشته از خود موضوع، ادعاى غیر قابل انکار قرآن را دایر بر اینکه برتر از بزرگترین اثرهاى ادبى نوع بشرى است تایید مىکند، فراگیرم، این سیماى بسیار مشخص و به قول پیکتال در ترجمه قرآنش: «آن سمفونى غیر قابل تقلید که تنها اصواتش انسان را به گریه و جذیه مىکشاند» ، تقریبا به طور کلى مورد غفلت مترجمان گذشته قرار گرفته است; بنابراین تعجبآور نیست که آنچه را آنها به عمل آوردهاند به راستى در مقابل اصل بس شکوهمندانهاش، سست و بىروح بیابیم; زیرا که قرآن نه نثر است و نه نظم; بلکه تافتهاى استبىهمتا از هردو. من برگردان خود را «تعبیر» نام نهادهام و این اعتقاد راسخ را پذیرفتهام که قرآن غیر قابل ترجمه است،... این کار (ترجمه) بسادگى صورت نگرفت; خصوصا زمانى که به پایان آن نزدیک مىشدم، سخت در پریشانى به سر مىبردم; لیکن در اوقات پریشانى، قرآن، نویسنده را چنان آرامشى مىبخشید و وى را چنان حفظ مىکرد که براى همیشه رهین منتش گردید» (2)
خلاصه کنیم که درک اعجاز لفظى قرآن، که از مصادیق اعجاز ادبى و بلاغى مىباشد، تخصصى است; ولى اعجاز در حوزه معنى و هماهنگى لفظ با معنى امرى عمومى است و منحصر به متخصصان نمىباشد و این سه حوزه را تنظیمى الهى است که آیه ترتیل و جمع، اجمالا بدان تذکر مىدهد:
- ﴿ و رتلناه ترتیلا ﴾ ; و ما آن را به نحو عجیب و بسیار زیبا و با هدفى استوار تنظیم نمودهایم.» (فرقان: 32 ) - «ان علینا جمعه و قرآنه. فاذا قراناه فاتبع قرآنه. ثم ان علینا بیانه; براستى جمع و قرائت قرآن بر عهده ماست. پس هرگاه آن را خواندیم قرائتش را تبعیت کن. سپس براستى توضیحش (نیز) بر ماست.» (قیامت: 17- 19) بر خلاف مشهور که «ترتیل» را به معنى «اداء الحروف و حفظ الوقوف» گرفتهاند، «ترتیل» به معنى «تنظیم بسیار زیباى مبتنى بر هدف و اساسى استوار» (3) مىباشد که این تنظیم، در قرآن، سه حوزه لفظ، معنى و هماهنگى لفظ با معنى را افاده مىکند.
4
3. نمونههایى از اعجاز ادبى قرآن
روشن شد که قرآن در سه بعد «لفظ» ، «معنى» و «هماهنگى لفظ با معنى» همراه با اعجاز است. در اینجا به ذکر مواردى از اعجاز بلاغى قرآن مىپردازیم. اهم موارد این نوع اعجاز عبارتند از:
1- گزینش احسن در لغات و بىبدیل بودن آن (افصح در لغتبا توجه به مقاصد کلام) ;
2- انتخاب بهترین ترکیب نحوى با توجه به سیاق کلام;
3- گزینش بهترین ترکیب بلاغى با توجه به مقتضاى مجلس و مخاطب و غرض گوینده.
این بدان معنى است که تغییر و تبدیل در هر یک از موارد سهگانه لغات، ترکیب نحوى و ترکیب بلاغى، در فصاحت و بلاغت کلام خلل وارد نموده، آن را از قله کمال به زیر خواهد کشاند. پس مقتضاى اعجاز ادبى و بلاغى قرآن، عدم وجود مترادف در لغات و ترکیبات نحوى و بلاغى مىباشد; مترادفى که بتواند بدیل شایستهاى در لفظ و معنى و هماهنگى لفظ بامعنىباشد.
بلى، با صرفنظر از جنبه اعجاز مىتوان براى واژهها، ترکیبات نحوى و بلاغى معادلهایى مطرح نمود که در این صورت، دیگر سخن از قرآن خدا با کمال اعجاز ادبىاش نخواهد بود.
حکمت الهى و تجلى تمام عیار آن در قرآن کریم و قسم یاد نمودن خداوند به این ویژگى قرآن نیز بىبدیل بودن واژهها، ترکیبات نحوى و بلاغى را به دنبال دارد; چرا که هر سخن جایى و هر نکته مکانى دارد:
«﴿ یس. والقرآن الحکیم . انک لمن المرسلین﴾; یس. قسم به قرآن با حکمت. که تو از فرستادهشدگانى.» (یس: 1- 3 ) از این روست که وقتى سخن از معیارهاى سنجش میزان فصاحت و بلاغت کلام مىرود، ویژگیهاى لغوى، ترکیبات نحوى و بلاغى از حیث لفظ و معنى و هماهنگى لفظ با معنى با توجه به مقتضاى مخاطب و غرض گوینده، مورد توجه قرار مىگیرد و اهل فن نیز بر اساس این معیارها به نقد و بررسى و ارزیابى دقیق و جزئى کلام مىپردازند و ارزش بلاغى کلام را با توجه به میزان مراعات نکات فوق مىسنجد. (4)
دعوت به تفکر و تعقل، خصوصا تدبر در قرآن که کاوش در ژرفا توام با دقت و عمقنگرى را با خود دارد، گویاى دقت و ظرافت تمامعیار در گزینش و به کارگیرى واژهها در ترکیبات و گزینش بهترین ترکیب نحوى و بلاغى آیات مىباشد، گزینهاى که بدیل نمىپذیرد و جانشینى ندارد; پس اعجاز قرآن و حکیم بودن آن به همراه دعوت به تفکر و تعقل و تدبر در قرآن سه نکته اساسى در ویژگى بى بدیلبودن لفظ و ترکیب نحوى و بلاغى آن مىباشد و این نکات، تلاش مستمر و بىوقفه جهت کشف خصوصیات کلامى قرآن در سه حوزه مذکور را ایجاب مىکند و نباید براى فهم کلام الله، تسامح جارى در فهم کلام بشرى را اعمال نمود که این موجب از دست رفتن نکات فراوان و عدم درک صحیح و غرض متعالى قرآن خواهد شد.
از طرفى درک خصوصیات کلام و تمییزش از تعبیرات مشابه، کار آسانى نیست و نیاز به اعمال دقتنظر و سعى فراوان مبتنى بر محوریت نگرش قرآن به قرآن دارد; از این رو، همواره باید از تکلف در ادعاى خصوصیت کلام بدون مستند لغوى، نحوى، بلاغى و قرآنى و حدیثى اجتناب نمود; چرا که خصوصیتتراشى متکلفانه، همچون رویه متسامحانه، هر دو از صراط مستقیم فهم معانى و مقاصد قرآن به دور است و افراط و تفریط در فهم صحیح قرآن بهشمار مىرود.
5
خلاصه کلام آنکه متن آیات از نظر لغت و ترکیب نحوى و ترکیب بلاغى بىبدیل بوده، موارد بظاهر مشابه و مترادف، هر یک خصوصیاتى را افاده مىکنند که باید با تحقیق و تتبع علمى آنها را کشف و استخراج نمود. این تتبعات در سه محور ذیل مطرح مىباشند:
الف. گزینش مفردات;
ب. گزینش ترکیب نحوى;
ج. گزینش ترکیب بلاغى.
اینک به ذکر مثالهایى براى این موارد سهگانه مىپردازیم:
3. 1. نمونههایى از گزینش مفردات
3. 1. 1. «آنس»
در قصه معراج رفتن حضرت موسى (ع) تعبیر «آنس» و «آنست» ، بجاى «راى یا ابصر» و «رایت و یا ابصرت» به کار رفته است:
﴿ اذ رآ نارا فقال لاهله امکثوا انى آنست نارا ﴾ (طه: 10 ) ﴿ اذ قال موسى لاهله انى آنست نارا ﴾ (نمل: 7 ) ﴿ فلما قضى موسى الاجل و سار باهله آنس من جانب الطورنارا; قال لاهله امکثوا انى آنست نارا ﴾ (قصص: 29 ) نکته بلاغى این کاربرد، اشاره به احساس انس شدید وجودى حضرت با آتش مورد نظر مىباشد و تعبیر مؤکد «انى» نیز بیانگر عجیب بودن و شخصى بودن این رؤیت است که گویا براى اهلش قابل مشاهده نبوده و این آتش به نحو عجیبى وجود موسى را سرشار از عشق و محبت و انس کرده است. این آتش مادى نیست; بلکه آتشى ملکوتى است که با قلب موسى مرتبط است و گویا آتش عشق به خدا و مقام ربوبى مىباشد.
براى ملکوتى بودن این آتش همین گواه بس که درخت را احاطه کرده، لیکن آن را نمىسوزاند:
- ﴿ فلما جاءها نودى ان بورک من فى النار و من حولها و سبحان الله رب العالمین ﴾ (نحل: 8 ) ﴿ فلما اتیها نودى من شاطى الواد الایمن فى البقعة المبارکة من الشجرة... ﴾ (قصص: 30 ) کاربردهاى دیگر این واژه در قرآن نیز مؤکد وجود معناى «انس» در همه آنها مىباشد:
- ﴿ فان آنستم منهم رشدا فادفعوا الیهم اموالهم ﴾ (نساء: 6 ) - ﴿ لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتى تستانسوا و تسلموا على اهلها ﴾ (نور: 27 ) در مفردات راغب نیز بر این معنى تاکید مىشود: ﴿ فان آنستم...: اى ابصرتم انسا و قوله «حتى تستانسوا» اى تجدوا ایناسا. ﴾ (5 )
6
3. 1. 2. «حصحص»
در قصه دادگاه همسر عزیز مصر، تعبیر ﴿ الآن حصحص الحق ﴾ (یوسف: 52 ) بجاى «ظهر الحق» و یا «بان الحق» و مانند آن آمده است. نوع مفسران بدون عنایتبه علت عدول قرآن از به کار بردن تعبیرات سهل و روان واژههاى «ظهر» و «بان» ، آن را صرفا به همان معانى گذشته و دال بر اعتراف او بر جرم و گناه خویش و تبرئه یوسف دانستهاند; (6) حال آنکه تعبیر «الآن» گویاى آن است که این ظهور حق، سابقه ندارد و تازه همین اکنون اتفاق افتاده است; در صورتى که پیش از این، برائتیوسف از جانب این خانم و همسرش و زنان دیگر، بلکه جمیع اطرافیان، بارها مطرح شده بود و سخن تازهاى نبود:
- ﴿ یوسف اعرض عن هذا و استغفرى لذنبک انک کنت من الخاطئین ﴾ (یوسف: 29 ) - ﴿ و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم ﴾ (یوسف: 31 ) - ﴿ و لقد راودته عن نفسه فاستعصم... ﴾ (یوسف: 32 ) - ﴿ ثم بدا لهم من بعد ماراوا الآیات لیسجننه حتى حین ﴾ (یوسف: 35 ) با توجه به تعبیرات فوق، ﴿ الان حصحص الحق ﴾ از معناى دیگرى خبر مىدهد که باید بدان دستیافت:
اصل «حصحص» از ریشه ثلاثى «حص» به معنى آشکار شدن و به دست آوردن سهم و نصیب از راه جدا کردن و بریدن (7) مىباشد. کاربرد رباعى از ریشه ثلاثى، به جهت مبالغه و کثرت وقوع معنى ثلاثى است; (8) لذا معنى این واژه، شدت ظهور حق از راه کثرت قطع و بریدن مىباشد. آهنگ «حصحص الحق» نیز صداى آرام و ممتد و مکرر برش حق را افاده مىکند; گویا حق بتدریج و آرام آرام، با کثرت برشها سعى در نمایاندن خویش دارد تا بالاخره جلوهگر مىشود. این کدام حقى است که این چنین ظهورى از آن براى اولین بار توسط این زن اعلام مىشود؟ این، همان حقیقت دیانت ابراهیمى و منطق ایمان است که از سالها پیش، بارها توسط یوسف نبى بر این زن عرضه شده و سعى در نفوذ در قلب این زن داشت; لیکن هوس این زن نسبتبه یوسف مانع از توفیق ظهور حقیقت ایمان در قلب او مىشد و اکنون حقیقت ایمان پس از سالها انتظار در پشت دریچه دل این زن، بالاخره موانع را از سر راه خویش برمىدارد و خود را در عمق دل او جلوهگر مىکند و قلب همسر عزیز مصر را فتح مىنماید و او را در زمره مؤمنان به دین الهى قرار مىدهد. (9) این زن با حال شکسته و منقلبى از این تحول درونى خبر مىدهد و آنگاه به برائتیوسف اعتراف مىنماید; اعترافى که توام با تذکراتى از نظارت و ربوبیت و غفران و رحمت الهى است و این اعتراف، گواه توحید جلوهگرشده در باور این زن است: (10)
« ﴿ قالت امراة العزیز الآن حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقین. ذلک لیعلم انى لم اخنه بالغیب و ان الله لایهدى کید الخائنین. و ما ابرئ نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى ان ربى غفور رحیم﴾ ; همسر عزیز گفت: اکنون حق با قطع پیاپى آشکار شد. من از نفس او تقاضاى ارتباط داشتم و براستى او از راستگویان است. آن اعتراف به جهت این است که او بداند من غیابا به او خیانت نکردم و اینکه خداوند هرگز نقشه خائنین را به مقصد نمىرساند. و من خود را تبرئه نمىکنم; چرا که نفس مسلما فرماندهنده به بدى است، مگر در آن موردى که پروردگارم رحم کند; چرا که پروردگارم بسیار آمرزنده بسیار رحمکننده است».(یوسف: 51- 53 ) این حرکت و نفوذ در شئ و استقرار در آن، در کتاب العین و معجم مقائیس اللغة آمده است:
7
- «الحصحصة: الحرکة فى الشئ حتى یستقر فیه و یتمکن منه...» (11)
«الحاء الصاد اصول ثلاثه: احدها النصیب و الآخر وضوح الشى و تملنه...» (12)
علاوه بر آن مفهوم «سرعت دویدن همراه با سختى» نیز در واژه «الحصاص» آمده است:
- «الحصاص: سرعة العدو فى شدة» (13)
همچنین «ظهور بعد از کتمان و توام با قهر و غلبه» و «حرکتى همچون حرکت فرد به زنجیرکشیده شده» که سختى در حرکت و آرام آرام حرکت کردن را افاده مىکند، در مفهوم «حصحص» اخذ است:
- «حصحص الحق اى وضح و ذلک بانکشاف ما یقهره;... حصه: قطع منه...» (14)
- «حصحص: بان بعد کتمانه; حصحص الرجل: مشى مشى المقید...» (15)
8
3. 2. نمونههایى از گزینش ترکیبات نحوى و بلاغى
3. 2. 1. آیات 8 سوره صف و 32 سوره توبه
- 7 «یریدون لیطفؤوا نور الله...»( (صف: 8 )
- 7 «﴿یریدون ان یطفؤوا نورالله... ﴾ (توبه: 32) از نظر نحویین، ترکیب دو آیه شریفه یکسان است; در اولى «ان» ناصبه مقدر است: (لان یطفؤوا) و در دومى لام در تقدیر مىباشد (لان یطفؤوا) ; بنابراین تفاوتى نیست; حال آنکه با توجه به تفاوت تعبیر در قرآن حکیم، باید نکتهاى در تفاوت مقدرات موجود باشد.
در آیه سوره صف، «مفعول به» فعل محذوف است و «لیطفؤوا» ، «مفعول له» مىباشد; چرا که فعل «یرید» با لام متعدى نمىشود; همچون: ﴿ یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر ﴾ و... ; بنابراین تقدیر کلام چنین است: «یریدون (بکل احد کل شىء لیطفؤوا نور الله...» (16)
اما در آیه توبه، «ان یطفؤوا» ، «مفعول به» مىباشد که تاویل به مصدر مىرود: «یریدون اطفاء نور الله...» حذف مفعول به در آیه صف افاده عموم مىکند و بدین ترتیب این معنا از آیه استفاده مىشود که دشمنان دین، از انجام هر کارى که نتیجهاش اطفاى نور خدا باشد نسبتبه هر کسى، ولو دوستان خود ابایى ندارند و بدان اقدام مىکنند; لیکن در آیه توبه، دشمنان مستقیما امور ضد دین و خلافى را انجام مىدهند که هتک حرمت دین را نشان مىدهد; پس گروه اول منافقان هستند که مستقیما جرات اعمال خلاف دین ندارند; بلکه در لباس دین، زیرکانه و مخفیانه کارهایى انجام مىدهند که نتیجهاش صدمه به دین خدا باشد و گروه دوم، کفار و مشرکان خارج از دین مىباشند که به جهت احساس قدرت، بىمهابا مستقیما دین را مورد هجوم قرار مىدهند.
با بررسى سیاق قبل و بعد هر یک از دو آیه، این معنى تاکید مىشود. آیات قبل از آیه مذکور در سوره صف، ناظر به گفتگو و اعتراض موسى (ع) و عیسى بن مریم (ع) به بنىاسرائیل مدعى دیانت مىباشد که چرا این دو پیامبر خدا را این قدر آزار و اذیت مىکنند. اینان در واقع همان منافقان مىباشند.
در سوره توبه، سخن از شرک و کفر اهل کتاب زمان پیامبر اسلام مىباشد که خارج از دین اسلام مىباشند; حال آنکه سوره صف، از بنىاسرائیل در زمان حضرت موسى علیه السلام و عیسى علیه السلام سخن مىگوید که نفاق مىورزیدند و از پیامبرشان اطاعت نمىکردند.
به هر حال آیه صف به اقدامات منافقانه و آیه توبه به اقدامات دشمن علنى نظر دارد و تذکر مىدهد که اینها دو شگرد دشمن با توجه به شرایط مختلف مىباشد و مقصد اصلى هر دو جریان، خاموش کردن نور خدا مىباشد.
9
3. 2. 2. آیات 20 سوره قصص و 20 سوره یس
- ﴿ و جاء رجل من اقصى المدینة یسعى ﴾ (قصص20 )
- ﴿ و جاء من اقصى المدینة رجل یسعى ﴾ (یس: 20 ) در آیه اول، سخن از مردى است که براى موسى خبر از جریان جلسه حکومتى آورده و او را از توطئه ترورش آگاه مىکند. در شرف صدور در اینجا جار و مجرور (من اقصى المدینة) صفت «رجل» مىباشد و گویاى آن است که این فرد، ساکن دورترین نقطه شهر است و چون از آنجا خبر آورده است، معلوم مىشود که قصر حکومتى در «اقصى المدینة» قرار دارد و او فردى از ساکنان قصر مىباشد که با موسى سر و سرى داشته، اخبار داخل کاخ را به او مىرساند، این نشان مىدهد موسى علیه السلام نسبتبه ساکنان قصر، فعالیت اصلاحى داشته و عدهاى را با خود همراه کرده است; چنانکه بعدها نیز معلوم گشت که همسر و وزیر فرعون نیز جزء افراد موسى (ع) مىباشند (17) که سابقا تقیه کرده، ایمانشان را پنهان مىکردند.
اما در آیه 20 سوره یس، جار و مجرور متعلق به فعل است و بر فاعل مقدم شده است و این معنى، تاکید بر این نکته است که فردى که به حمایت از رسولان الهى برخاست، کسى بود که با شتاب، راه درازى را جهت رسیدن به محل حضور رسولان طى کرده است و در این راه صدمه زیادى خورده است، چنانکه در روایات نیز آمده است که این فرد یعنى «حبیب نجار» داراى نقصعضو بود (18) و طبیعى است که پیمودن راهى دراز براى چنین فردى، آن هم پیاده، نشانگر دیانت و استقامت فوقالعادهاش در راه خدا مىباشد.
با توضیحات فوق ملاحظه مىشود که دو تعبیر، در افاده معنى همانند یکدیگر نمىباشند.
10
3. 2. 3. آیه 5 سوره اسراء
- ﴿ فاذا جاء وعد اولیهما بعثنا علیکم عبادا لنا اولى باس شدید... ﴾ (اسراء: 5 ) در تفاسیر، نوعا میان تعبیر «عبادا لنا» و «عبادنا» فرقى گذاشته نشده است; از این رو بنا بر اینکه کاربرد مفهوم اضافى «عبادنا» در قرآن اعم از مؤمن و کافر مىباشد و در مواردى به عبودیت تکوینى اشاره مىکند، بنابراین در این آیه نیز مانعى ندارد که مصداق «عبادا لنا» افراد کافر و مشرک باشند و بر این اساس است که مفسران، مصداق آن را بختالنصر و لشکریان کافر و مشرک او معرفى کردهاند که در سال 570 ق. م اورشلیم را به محاصره درآورده، کشتار فراوانى از یهود به عمل آوردند و بقیه را به اسارت به بابل بردند.
باید دانست که اولا ترکیب «عبادا لنا» موصوف و صفت مىباشد و نوعى اختصاص را براى ذات مقدس الهى مطرح مىنماید، بنابراین مفهومى ارزشى است. «عبادا لنا» یعنى بندگانى که تنها براى ما کار مىکنند و در خدمت راه ما هستند و این معنى نمىتواند بر کفار و مشرکین تطبیق شود.
ثانیا سایر تعبیرات وصفى مشابه نیز مفهومى ارزشى را افاده مىکنند:
- ﴿ لن یستنکف المسیح ان یکون عبدا لله و لا الملئکة المقربون و من یستنکف عن عبادته و یستکبر فسیحشرهم الیه جمیعا ﴾ (نساء: 172 )
- ﴿ ثم یقول للناس کونوا عبادا لى من دون الله... ﴾ (آل عمران: 79 ) واضح است که در آیه اول، بحث تشریعى مطرح مىباشد که براى حضرت مسیح و ملائکه مقرب اثبات شده است; چرا که عبودیت تکوینى، متعلق خواستیا عدم خواست کسى قرار نمىگیرد و تحت اختیار کسى نیست. از این سیاق معلوم مىشود حداقل معناى «عبدا لله» ، بنده مخلص مىباشد که در راه بندگى، بر اخلاص در عبادت خداوند پاى مىفشرد و بدان متصف است. ادامه آیه شریفه نیز بوضوح شاهد دیگرى استبر اینکه مقصود، عبد در مقام عمل و اطاعت است، نه عبد در خلقت: ﴿ و من یستنکف عن عبادته... ﴾ (نساء: 172 ) و چنین تعبیرى اوساط مؤمنان را در بر نمىگیرد چه رسد به اینکه مصداقش فردى کافر و مشرک باشد.
در آیه دوم نیز بحثبندگى و سرسپردگى محض دینى مىباشد که این چنین سرسپردگىاى جایز نیستبه کسى جز معبود حقیقى نسبت داده شود; چرا که وجود بندگى عرفى در زمان نزول، امرى عادى بوده، نهى از آن معنى ندارد و نسبتبندگى در خلقتبراى غیر خدا نیز معقول نیست; لذا این نهى، نهى تحریمى است که بر امرى در حوزه اعتقادات و باورها تعلق دارد.
ثالثا صفت «لنا» به جاى «لله» و «لى» ، مقام عظمت الهى را افاده مىکند; یعنى این بندگان مخلص با صلابت، جلوهگاه عظمت و شکوه و هیبت الهى مىباشند و این نکته نیز تاکیدى بر موارد گذشته مىباشد که این رزمندگان سرکوبکننده فتنه یهود، مؤمنانى عالىمقام و عظیمالقدر در پیشگاه الهى مىباشند که صرفا اجراى اوامر الهى و کسب رضاى او وجهه همت آنان مىباشد و از ملامتگران باکى به خود راه نمىدهند. این نکات، ذهن ما را به سوى آیه 54 سوره مائده مىکشاند که این چنین افرادى از مؤمنین را توصیف نموده است:
11
«﴿ فسوف یاتى الله بقوم یحبهم و یحبونه اذلة على المؤمنین و اعزة على الکافرین یجاهدون فى سبیل الله ولایخافون لومة لائم﴾... ; پس در آینده خداوند قومى را خواهد آورد که آنان را دوست دارند و آنان نیزبه خدا عشق مىورزند; بر مؤمنان فروتن و خاشعند و بر کافران سرسخت و با صلابت; در راه خدا جهاد مىکنند و از ملامت هیچ ملامتکنندهاى باک ندارند...» بگذریم; کشف ویژگى ایمان براى تعبیر «عبادا لنا» بطور کلى مسیر آیه را از تفسیرى که تاکنون براى آن مطرح شده، بیرون مىآورد و در بسترى دیگر که نظر به آینده نزدیک به عصر ما مىباشد، قرار مىدهد که خود نوید بزرگى در جهتسرکوبى یهود ستمگر و مسلط بر فلسطین مىباشد.
1) ر. ک: على کریمىجهرمى: نمونههایى از تاثیر و نفوذ قرآن، دارالقرآنالکریم، قم، 1360ش.
2) آربرى: مقدمه تعبیر قرآن، ترجمه محمدجواد سهلانى، نشر بعثت، صفحات 47، 48 و 51.
3) براى توضیح تفصیلى ر. ک: ولىا... نقىپورفر: پژوهشى پیرامون تدبر در قرآن، انتشارات اسوه، قم، 1378، چاپ سوم، ص 283- 394. سیاق آیه ترتیل در سوره فرقان ترتیل لفظ و معنى، هر دو، را افاده مىکند و سیاق سوره مزمل بر ترتیل معنى تاکید دارد، از مجموعه روایات ترتیل نیز معلوم مىگردد که ترتیل بر دو قسم است: لفظى و معنایى; ترتیل لفظى، رعایت مخارج حروف، قواعد تجوید، وقف و ابتدا، استمرار و پیوستگى در قرائت و پرهیز از شتاب در قرائت را دربر مىگیرد، لذا تعریف «اداءالحروف و حفظالوقوف» بخشى از ترتیل لفظى را حکایت مىکند نه تمام معنى ترتیل را، ر. ک: عبدعلى حویزى: تفسیر نورالثقلین، اسماعیلیان، قم، بىتا، ج 4، ص 15 و ج 5، ص446- 447.
4) ر. ک: صادق رافعى: اعجاز قرآن، ترجمه عبدالحسین بن الدینى، بنیاد قرآن، تهران، 1361ش، چاپ دوم، ص173 و نیز جلالالدین سیوطى: الاتقان فى علوم القرآن، داراحیاءالعلوم، بیروت، 1407م، چاپ اول، ج 2، ص153- 156 (مقایسه میان آیه قصاص و قول عرب.)
5) راغب اصفهانى: المفردات فى غریبالقرآن، دفتر نشر کتاب، 1404ق، باب «انس».
6) ر. ک: تفاسیر المیزان، نمونه، کشاف، تفسیر کبیر و... ذیل آیه 52 سوره یوسف.
7) ر. ک: فرهنگ لغات: العین، معجم مقائیس اللغة، المفردات فىغریبالقرآن، ذیل واژه «حص».
8) صبحى صالح: دراسات فى فقه اللغة، نشر ادبالحوزه، قم، بىتا، ص 345.
9) موحد بودن همسر عزیز مصر در روایاتى چند منعکس است: ر. ک: عبدعلى حویزى: پیشین، ج 2، ص471- 472.
10) سیاق توحیدى آیه، علامه طباطبایى را واداشته است که قائل را یوسف (ع) بداند; به دلیل آنکه این سخنان را نمىتوان به فردى مشرک نسبت داد; ر. ک: المیزان، ج 12 ذیل آیه 53، سوره یوسف، غافل از آنکه وى قبلا مسلمان شده است و نیز اساسا یوسف علیه السلام در صحنه حضور ندارد تا چنین بگوید و به دلائل دیگر; ر. ک: ولىا... نقىپورفر: پیشین، ص 558- 562.
11) خلیلبن احمد فراهیدى: العین، ذیل واژه «حص».
12) همان.
13) احمدبن فارس: معجم مقاییس اللغة، ذیل «حص».
12
14) راغب اصفهانى: پیشین، ذیل «حص».
15) المنجد، ذیل واژه «حص».
16) از نکات بلاغى حذف، افاده عموم مىباشد.
17) ر. ک: قرآن کریم، تحریم: 1 و مؤمن: 28.
18) عبدعلى حویزى: پیشین، سوره «یس» ، ذیل آیه 20 سوره یس.
13
پژوهشهاى علوم انسانى، شماره 4
نظر شما