موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

عراق و استراتژی جهاد و اجتهاد

مجله  پگاه حوزه  5 مرداد 1381، شماره 59 

با سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، به عنوان نخستین سؤال، دوست داریم از نهضت علمای عراق پس از سقوط نظام سلطنتی و جزئیات این حرکت و چگونگی آغاز فعالیت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی علمای شیعه در نجف و دیگر شهرهای بزرگ عراق مطالبی را برای ما بیان بفرمائید.

این موضوع ابعاد و زوایای فراوانی دارد که من فقط به عناوین این ابعاد اشاره می کنم. البته می توان این موضوع را با کمک اسناد موجود و یافتن شرح و تفصیل آن ها در برخی نوشته ها، پی گیری کرد. عنوان نخست در این موضوع، وضع سیاسی تازه ای است که در آن شرایط و اوضاع به وجود آمد، و تغییر نظام سلطنتی به نظام جمهوری، یکی از نتایج آن بود. پس از جنگ جهانی اول، جهان عرب و اسلام، به سوی کسب آزادی و استقلال گام برمی داشت. در این اوضاع که از جمله ی آنها می توان به حوادث مهمی به وقوع پیوست حرکت مصدق و جنبش ملّی شدن صنعت نفت در ایران و هم چنین سقوط نظام پادشاهی و روی کار آمدن نظام جمهوری و ملی شدن کانال سوئز در مصر اشاره کرد. در مناطق دیگر جهان نیز شاهد چنین حرکت هایی بودیم. حرکتی از این نوع را در استقلال پاکستان از هند و برپایی نظام جمهوری اسلامی در پاکستان هم مشاهده کردیم. همه ی این حوادث برمنطقه و نیز بر عراق تأثیرگذار بود.

عامل مهم دیگر در این دوره، ظهور مرجعیت «امام حکیم(ره)» بود. پس از جنگ جهانی اول و انقلاب دهه ی بیست عراق، حوادثی پیش آمد که در نتیجه ی آن علما و مراجع عراق به انزوا و دست کشیدن از فعالیت روی آوردند. وضعیت سرکوب حاکم بر عراق شبیه وضعی بود که رضاخان در ایران برای علما و مراجع به وجود آورده بود. در این مرحله، ظهور مرجعیت امام حکیم با خصوصیات و شخصیت برجسته ی ایشان، تأثیر جدی ای در بیداری علما داشت. وی انسانی آگاه، با سابقه ی مشارکت در جهاد علیه انگلیس (در جنگ عراق و سقوط دولت عثمانی) بود. وی پس از این نیز در درگیری های میان جنبش مشروطه خواهان و استبدادطلبان مشارکت داشت و ایشان علاوه بر اشتغال به کار فقهی، حوزوی و مسأله ی مرجعیت، به امور سیاسی و اجتماعی نیز اهتمامی تام داشتند.

موضوع مهم دیگر، هجوم فرهنگی - فکری مخالفان بود که برجسته ترین نشانه ی آن سوسیالیسم علمی - مارکسیستی بود. احزاب کمونیست در جهان عرب، به ویژه در عراق، به شکل گسترده ای فعالیت داشتند؛ احساس خطری که علما از این ناحیه می کردند و ترس از تأثیر این تفکر بر ابعاد فکری و فرهنگی جوامع اسلامی نقش عمده ای در ورود علما به عرصه ی سیاسی و فرهنگی داشت. عوامل دیگری نیز وجود داشت، اما عواملی که محرک های اصلی این جنبش محسوب می شود، این چند عامل است:

عامل اول، مرجعیت دینی؛ به همین دلیل مرجعیت دینی به عنوان چارچوب فعالیت های سیاسی و اجتماعی مطرح شد و حتی احزاب و سازمان های اسلامی نیز دنباله رو مرجعیت دینی بودند، در حالی که می بایست خود آنها دارای چارچوب فعالیت سیاسی - اجتماعی می بودند.

عامل دوم، بسیج امت برای ورود به عرصه ی سیاسی - اجتماعی بود. حتی مردم نیز به دلیل حوادث سرکوب گرانه ی گذشته، منزوی شده بودند و از فعالیت سیاسی - اجتماعی دست شسته بودند و فعالیت اجتماعی تنها منحصر در نخبگان بود. نظر امام حکیم این بود که باید مردم را برای فعالیت سیاسی - اجتماعی بسیج نمود و خود وی نیز گردهمایی های بزرگی را در برخی از مناطق عراق مانند نجف، کربلا، سامرا، بصره، دیوانیه و دیگر مناطق ترتیب می داد که به طور سالانه برگزار می شد و صدها هزار نفر از عموم مردم عراق در آن شرکت می کردند. وی هیأت های حسینی را نیز به فرصتی برای فعالیت دینی، اسلامی، سیاسی و اجتماعی تبدیل کرد. امام حکیم روابط صمیمانه و گسترده ای را با گروه های مؤثر مانند عشایر عراقی که نقش مهمی در حرکت ها داشتند، برقرار کرد. هم چنین وی با تحصیل کردگان، کارمندان ادارات و نیروهای ارتش که بخش وسیعی از آنان را شیعیان تشکیل می دادند، رابطه برقرار کرده بود.

به طور حتم، آیت الله العظمی حکیم برای پیش برد طرح های خود به یک سری نیروهای آموزش دیده و هماهنگ نیاز داشت تا در مقابل تهاجمات فرهنگی و فکری ایستادگی کنند، زیرا این کار به ایجاد آمادگی و آگاهی های لازم نیازمند بود.

این موضوع سومی است که من قصد داشتم بیان کنم. موضوع نخست، تشخیص چارچوب بود که همان مرجعیت دینی بود. موضوع دوم بسیج مردم به عنوان نیروی قابل اتکا در جنبش سیاسی است و موضوع سوم ایجاد آگاهی فرهنگی - سیاسی در متن امت بود. در این زمینه امام حکیم(ره) چند کار بسیار مهم انجام داد؛ نخستین کار، جذب عناصر تازه، به ویژه جوانان، به حوزه های علمیه بود. زمانی که ایشان مرجعیت دینی را عهده دار شدند، شمار طلاب عراقی از صد نفر فراتر نمی رفت که در دوره ی مرجعیت ایشان به یک هزار و پانصد نفر رسید. بیشتر این طلبه ها از جوانانی بودند که از نقاط مختلف عراق به حوزه های علمیه هجرت کردند.

برنامه ی دوم ایشان، تأسیس کتابخانه های فرهنگی در نقاط مختلف عراق بود، به گونه ای که شمار شعبه های کتابخانه ی مرکزی آیت الله حکیم به بیش از هفتاد کتابخانه در سراسر عراق می رسید. این کتابخانه ها مرکز تجمع جوانان عراق بود که جلسات و میزگردهای خود را در آن ها برگزار می کردند.

اقدام سوم ایشان تأسیس مؤسسات فرهنگی مانند مدارس نظام مند و دانشکده ها؛ مانند دانشکده ی اصول دین و دانشکده ی فقه و... بود. دانشگاه کوفه را نیز ایشان تأسیس کرد که بعدها بعثی ها آن را مصادره کردند.

اقدام چهارم ایشان انتشار کتاب و مطبوعات بود؛ مجموعه ای از مطبوعات فرهنگی مانند جمله ی النجف، مجله ی الاضراء، مجله ی الایمان و... از دوره ی مرجعیت ایشان برجای مانده است. بسیاری از کتاب های اسلامی نیز برای گسترش فرهنگ اسلامی منتشر شد. بسیاری از این کتاب ها به شکل سلسله جزوات چاپ و توزیع می شد.

این خط فرهنگی که ایشان ایجاد کرده بودند، آثار مهمی برجای گذاشت. امام حکیم سعی کرد تا اسلام را به عنوان نظامی اعتقادی و نظامی اجتماعی در جامعه مطرح کند، به گونه ای که بتواند مشکلات اجتماعی ای را که انسان ها با آن روبه رو می شوند، حل کند.

موضوع پنجمی که می توان بدان اشاره کرد، ایستادگی ایشان در برابر استبداد، ظلم و فساد موجود در جامعه بود. استبداد، فساد و ظلم از مسایل عمده ای بود که ایشان به طور مستقیم به مبارزه با آن برخاستند؛ برای مثال ایشان از کردهای شمال عراق با آن که شیعه نبودند و از نظر مذهبی با ایشان ارتباط نداشتند، دفاع می کرد، زیرا آنان در معرض کشتار، آوارگی و مظلومیت قرار گرفته بودند. ایشان با طائفه گرایی و تعصب های مذهبی مقابله می کردند و مسأله ی فساد موجود در ادارات و دستگاه های دولتی و جامعه را با قدرت پی گیری می نمودند و در مناسبت های مختلف از آن سخن به میان می آوردند. از این رو سیمای مرجعیت، سیمایی اصلاح گرا و استبدادستیز گردید. اصل مهم دیگری که فراموش کردم که آن را زودتر بیان کنم، مسایل عام امت اسلام و در رأس آن مسأله ی فلسطین است. برای نخستین بار در زمان امام حکیم(ره) مرجعیت دینی فتوایی درباره ی جهاد برای آزادسازی فلسطین و در تأیید عملیات شهادت طلبانه صادر کرد. ایشان مصرف اموال شرعی و زکات برای کمک به فلسطینی ها را جایز شمرد و زمانی که حادثه ی آتش سوزی در مسجدالاقصی اتفاق افتاد، بیانیه ای در این باره صادر کرد. زمانی که شاه ایران قصد داشت اسراییل را - هر چند به شکل جزئی - به رسمیت بشناسد، ایشان موضع گرفتند که در این باره نامه هایی بین ایشان و شیخ الازهر مبادله شده. در مورد رهایی ملت های اسلامی از یوغ استعمار نیز اهتمام جدی ای داشتند. ایشان خواهان استقلال ملت های مسلمان و رهایی آنان از سلطه ی استعمار غرب و شرق بودند و با هر دو اردوگاه حاکم بر جهان، یعنی شرق و غرب مبارزه می کردند.

علمای ایرانی ساکن در عراق در این جریان چه نقشی داشتند؟

چنان که اشاره کردم، اهتمام امام حکیم تنها منحصر به عراق و ارتقای سطح حوزه های علمیه ی آن نبود. حوزه های علمیه در زمان ایشان رشدی جدی داشت و سطوح محروم و مستضعف حوزه ی علمیه نیز ارتقا یافت. برای مثال تعداد افغانی های حوزه که شمارشان از صد و بیست نفر فراتر نمی رفت، در زمان ایشان به بیش از دو هزار رسید. پاکستانی ها که شمارشان در حوزه به بیش از پانزده نفر نمی رسید، به سیصد نفر رسید. تعداد لبنانی ها که تنها چند نفر را در حوزه داشتند، از چهارصد تن فراتر رفت. در منطقه ی خلیج و بحرین نیز که شمار طلبه های آن از عدد انگشتان دست فراتر نمی رفت، حوزه ی بزرگی تشکیل شد. امام حکیم توجه جدی ای به این طبقات و مناطق محروم داشتند. اما ایرانی ها که بحمداللّه از قدیم در عراق حضوری قوی و فعال داشتند.

اما این که چرا مشارکت عراقی ها بیشتر بود، نخست این که برخی عواملی که اشاره کردم آنان را به این کار وامی داشت و دوم این که قوانین حاکم بر کشور عراق به عراقی ها بیش از دیگران اجازه ی فعالیت می داد. پس از جنگ جهانی اول، حکومت های ملی جدید اتباع خارجی را از فعالیت سیاسی منع می کرد. در این جریان برخی از علمای ایران هم اخراج شدند. موضوع مهم دیگر این که عراقی هایی که در درون جامعه ی عراق زندگی می کردند، بیش از کسانی که در حوزه تنها به درس و بحث مشغول بودند، اوضاع را لمس می کردند. برای مثال کسی که از بصره یا ناصریه به حوزه می آمد، همه ی آن چیزهایی که مردم عراق از دست ظلم و استبداد و فساد می کشیدند را لمس می کرد. اما علمای ایرانی حوزه های عراق این احساس مستقیم را نداشتند. این نیز انگیزه ی دیگری برای تحریک بیش تر علمای عراقی بود.

هر نهضتی نیازمند تشکیلات و تشکلاتی است. این تشکل ها در چه قالبی شکل گرفتند و معماران این تشکلات چه کسانی بودند؟

چنان که گفتم، امام حکیم در دستگاه مرجعیت خود تصوری کامل از این بعد تشکیلاتی و سازمانی داشت. ایشان در درون حوزه تشکیلاتی را برای فعالیت سیاسی و اجتماعی، و تشکیلاتی را برای فعالیت فرهنگی و علمی به راه انداخت. ایده ی تأسیس «جماعة العلما»ی نجف، بغداد و کاظمین از ایشان بود. چنین تشکل هایی را ایشان به راه انداختند. حتی ایده ی تشکیل جامعه ی روحانیت مبارز تهران نیز از همان الگوی «جماعة العلما» گرفته شده است.

محور دیگر فعالیت ایشان، تشکیل احزاب اسلامی بود. امام حکیم معتقد بودند که تشکیل احزاب و سازمان های اسلامی امری مفید و ضروری است، اما این احزاب باید تابع مرجعیت باشند نه رقیب آن.

محور دیگر فعالیت امام حکیم ایجاد تشکیلات در بین نیروهای مؤثر در عراق (مانند عشایر) بود. به طور عمومی عراق کشوری عشایری و روستایی است، به عکس ایران که بیشتر شهری است. قیام دهه ی بیست نیز بیش از هر چیز دیگر با تحرک و جهاد عشایر علیه انگلیسی ها به راه افتاد.

حال که سخن از نقش اصلاحی امام حکیم به میان آمد، مناسب است از نقش ایشان در پشتیبانی از انقلاب اسلامی عراق سخن بگویید.

چنان که گفتم، امام حکیم بنیان گذار بیداری اسلامی در عراق بودند و شهید صدر نیز در همین مسیر گام برداشتند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران نقش عمده ای در شکوفایی این بیداری داشتند. شهید صدر گام بر جای پای امام حکیم گذاشتند تا این که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد و نظام اسلامی برقرار گردید و حرکت بیداری، تطوّری تازه یافت. ایشان علاوه بر اهتمام به تشکل سازی، سعی کردند تا اسلام را در مقابل اندیشه ی مارکسیستی و سرمایه داری مطرح کنند و آن هم نه تنها در عرصه ی فکر و فرهنگ، بلکه در عرصه ی اجتماعی و سیاسی. ایشان به برپایی حکومت اسلامی و حاکمیت اسلام در عرصه ی حیات دعوت می کردند. دعوت ایشان علنی بود و در گردهمایی ها، بیانیه ها و مذاکرات ابراز می شد. ایشان سعی می کردند حتی هیأت های حسینی را نیز به سمت اهداف سیاسی سوق دهند.

آیا خود ایشان ایده و طرح این همه تشکلات را ابداع می کردند یا کسان دیگری هم بودند؟

اجازه بدهید منظورم را روشن تر بیان کنم. زمانی که از امام حکیم صحبت می کنم منظورم شخص نیست، بلکه منظورم نهاد مرجعیت، حوزه و نهضت اسلامی عراق است. زمانی که از امام خمینی(ره) سخن می گوییم نیز منظورمان شخص ایشان نیست. اگرچه ایشان نقش بسیار بزرگی داشتند. اما در همان زمان هم چه بسا برخی از علمای بزرگ در فعالیت سیاسی بر امام پیشی داشتند و آنان هم نقش داشتند. در ایران نمی توان نقش «آقای کاشانی» و «آقای طالقانی» را که پیش از امام فعالیت داشتند، نادیده گرفت. یا این که نقش «شهید صدوقی» و «شهید مدنی» را هیچ انگاشت. امام حکیم نیز نماد حرکت اسلامی عراق بود و منظور من این نیست که ایشان به طور مستقیم و شخصی همه ی این اقدامات را انجام می دادند، بلکه ایشان کارهای اولیه و زمینه سازی ها را برای اقدامات بعدی دیگران انجام دادند. ایشان خط کلی را ترسیم کردند و علما و فرزندان حوزه ی علمیه نیز باید نقش ابتکاری و ابداعی خود را ایفا می کردند. حتی برخی تحصیل کردگان دانشگاهی نیز نقش خوبی ایفا کردند. ایشان در برخی تشکل ها مانند جماعة العلما یا کتابخانه ها و دانشگاه فقه، صاحب رأی نهایی بودند و در برخی تشکل ها نقش تأییدی و حمایتی داشتند.

به نظر می رسد که نوعی تشابه میان جنبش اسلامی در عراق و بیداری اسلامی در مصر وجود دارد؛ گویی که جنبش اخوان المسلمین در عراق هم بازتاب هایی داشته است.

جنبش اسلامی عراق چند عنصر عمده داشت: یکی عنصر مرجعیت بود که روش ها، رویکردها و شخصیت های آن کاملاً مستقل بودند. این عنصر مشابه همان چیزی بود که در قم و در حرکت امام خمینی به راه افتاد. عنصر دیگر احزاب اسلامی ای بودند که سر برآوردند؛ مانند حزب الدعوة که از مهم ترین احزاب این دوره بودند. البته پیش از حزب الدعوة احزاب کوچک و محدودی مانند «جماعة العلماء القائدیین» یا «الشباب المسلم» و... وجود داشتند، ولی احزابی که پس از حزب الدعوة به وجود آمدند، متأثر از جریان های موجود در جهان اسلام و نیز متأثر از حوزه های علمیه بودند، زیرا این احزاب از سوی حوزه تأیید و حمایت می شدند.

این احزاب می کوشیدند تا از تجارب دیگر احزاب اسلامی موجود در جهان اسلام استفاده کنند.

چرا جنبش های اسلامی عراق با همه ی اقدامات و زحمات مرحوم آیة الله حکیم(ره) به نتیجه ی مورد نظر نرسید؟

به اعتقاد من مهمترین علل ضعف و سستی نهضت اسلامی عراق از این قرار است:

نخست، طغیان و استبدادی که نظام سیاسی در برابر این نهضت از خود نشان داد. خشونت و قساوتی که حکومت بعث به کار گرفت، با هیچ مورد دیگری قابل قیاس نیست. حتی آن چه اکنون در فلسطین جریان دارد، یک دهم آن چه در عراق گذشت و می گذرد، نیست.

عامل دیگر، کمال نیافتن و دوام نیافتن آگاهی سیاسی بود که البته شهید صدر نقش عمده ای در تکمیل بعد فرهنگی و فکری آن داشت. ولی آمادگی و آگاهی سیاسی به اندازه ای نبود که مردم آمادگی نبرد مسلحانه را داشته باشند. مردم حتی آمادگی تظاهرات، تجمعات و اعتراضات گسترده ی دسته جمعی را نداشتند. این وضع تا آن اندازه بود که وقتی شهید صدر به شهادت رسید، حتی یک نفر در تشییع جنازه اش شرکت نکرد. اما مقاومت تداوم یافت و رو به رشد نهاد و نقاط ضعفی که در بعد آگاهی سیاسی و فرهنگی وجود داشت، به تدریج برطرف شد. عامل سوم این بود که ایده ی سامان دهی تشکیلات و سازمان دهی امور که امام حکیم در نظر داشت و اقداماتی هم در این زمینه انجام داد، به خوبی پی گیری نشد.

اما در ایران، مساجد و تشکیلات بزرگی بودند و مرکز تجمع و سازماندهی نیروها به شمار می آمدند. در هر مسجدی عالم یا یک مجتهد یافت می شد، ولی در عراق وضعیت به این صورت نبود. در تمام عراق، به جز نجف، کربلا و کاظمین، شاید فقط یک مجتهد پیدا می شد و همین مساله موجب عدم تکامل شکل گیری سازمان ها وتشکل ها شد. عامل دیگر، خلا رهبری بود که شاید مهم ترین عامل ضعف جنبش اسلامی عراق است. زمانی که امام حکیم رحلت کرد، خلا رهبری آشکار شد تا این که به تدریج شهید صدر مطرح شد و به عنوان مرجع مورد توجه مردم قرار گرفت. ده سال بر همین منوال گذشت تا این که رساله ی علمیه اش چاپ شد و رجوع مردم به ایشان بیشتر شد.

در مرحله ی کنونی استراتژی مجلس اعلا برای سنگین بودن وزنه ی سیاسی شیعیان در عراق چیست؟

استراتژی مجلس اعلا ادامه ی همان خطوط استراتژیک پیشین، با ایجاد تغییراتی در روش ها است. مجلس اعلا به ضرورت ادامه ی ارتباط و تحکیم روابط با نیروهای حقیقی موجود در حوزه های علمیه، عشایر و ارتش عراق و نیز نیروهای جدید مقاومت که برای خلاصی از وضع کنونی تلاش می کنند، اعتقاد دارد. امروزه مجلس اعلا تنها نهادی است که روابط مستحکمی با نیروهای یاد شده دارد. یکی از خطوط استراتژیک بسیار مهم، ایجاد جوّ اعتماد در ارتباط با نیروهای غیر اسلامی موجود در صحنه است که در اهداف اساسی خود در ایجاد وصفی واحد برای مبارزه با استبداد با ما مشترک هستند. گام دیگر، تلاش برای معرفی حقوق و اهدافی است که دنبال می کنیم و تلاش برای به رسمیت شناخته شدن آن در منطقه و جامعه ی جهانی که در این زمینه به موفقیت هایی دست یافته ایم.

محور استراتژیک دیگر، جهت دادن فعالیت ها است به گونه ای که همه ی مردم عراق - نه فقط شیعیان - را در بر بگیرد. در عراق شیعیان دارای اکثریت هستند، اما فعالیت سیاسی و فرهنگی باید - چنان که در پیام شهید صدر آمده است - همه ی عراقی ها را مخاطب قرار دهد. از این رو، در مجلس اعلا عناصری از اهل سنت، کردها و ترکمن ها هم حضور دارند. از دیگر خطوط استراتژیک ما تاسیس نهادهای سیاسی و نظامی است.

در حال حاضر الگوی اصلی نهضت شیعی - سیاسی عراق کدام است.

می توان هر کدام از حرکت های امام حکیم، شهید صدر و امام خمینی را الگو و سرمشق این نهضت دانست. البته حرکت این سه مکمل یکدیگر است.

چه شباهت هایی میان انقلاب اسلامی ایران و انقلاب اسلامی عراق، به ویژه از نظر نقش روحانیون، وجود دارد؟

از چند جهت می توان نقاط شباهت را ملاحظه کرد:

1 - رهبری و مقاومت روحانیون و علما؛

2 - همگامی توده ی متدین، به ویژه شیعه؛

3 - موضع واحد در رد اردوگاه شرق و غرب؛

4 - طرح ایده ی حکومت اسلامی و اندیشه ی اسلامی به عنوان راه رهایی؛

5 - تکیه بر توده های مردمی پیش از سازمان ها و حرکت های سیاسی.

البته تفاوت هایی هم داشت که شدت سرکوب در عراق و تسلط سیاسی طائفه ای و قبیله ای و ضعف آگاهی سیاسی در عراق از جمله ی آن ها است.

پس از روی کار آمدن حکومت بعث جهت گیری های این نهضت چگونه بوده است؟

پس از روی کار آمدن حکومت بعث، رویارویی ای میان مرجعیت امام حکیم و حزب مذکور روی داد که به برخورد انجامید و امام حکیم محاصره و فرزندان و یارانش تحت پیگرد قرار گرفتند. پس از وفات ایشان، حزب بعث کوشید تا در روابط خود با مرجعیت پس از ایشان، کمی انعطاف از خود نشان بدهد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران شهید صدر تایید و پشتبانی خویش را از آن اعلام کرد و جوانان حوزه و برخی رجال حوزوی و توده ی مردم متدین، به ویژه جوانان، با ایشان همگام و همراه شدند. در نهایت برخوردی خونین روی دادکه در نتیجه ی آن شهید صدر و شمار زیادی از علما، روشنفکران و مجاهدان عراق به شهادت رسیدند که این خود یکی از عوامل تجاوز عراق به خاک ایران بود و شکل گیری مقاومت مسلحانه در عراق که هنوز نیز ادامه دارد و یکی از آثار آن انتفاضه ی بزرگ 15 شعبان 1411ق بوده است.

مصاحبه گر: علی اقلیدی نژاد

نظر شما