موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

از دنیای برون به دنیای درون

مجله  پگاه حوزه  12 مرداد 1381، شماره 60 

نویسنده : حقی پور، رحمت
«از» طرفِ فرانک ناصری، دانش آموز سال دوم دبستان، که خانواده اش را در بمباران هوایی از دست داده است، نامه های خطاب «به» عقاب تیزپرواز جنگ، خلبان مرتضی مشکات، نوشته می شود. با این نامه، رمان 170 صفحه ای (ازبه) کلید می خورد که در مجموع 41 نامه را در بر می گیرد. و در نهایت با آوردن متن کوتاهی از یک بریده ی روزنامه، به پایان می رسد. شیوه ی مکاتبه ای یا (نامه نگاری) اگرچه فرم تازه ای در حوزه ی رمان نویسی به شمار نمی آید، اما تاکنون آثار معدودی به این شکل روایی به چاپ رسیده و هنوز قابلیت هایی بسیار برای جذب مخاطب دارد که اگر به نحوی مطلوب به کار گرفته شود، اقبال و توفیق اثر را در پی خواهد داشت. این توفیق در رمان (ازبه) به چند دلیل به دست آمده است:

1. زبان و نثر این رمان، آنقدر زیبا و روان است که بدون اغراق هیچ چیز اضافه ای در آن به چشم نمی خورد. نه زیاد ساده است و نه زیاد پیچیده. نه جزئی نگار است و نه کلّی باف و پُرگو. به همین دلیل رمان برخلاف بسیاری از رمان های امروز، که از حجم زیادی برخوردارند، یک آب شسته تر نوشته شده است.

2. لحن نامه ها یکسان و یکنواخت نیست؛ طوری که مخاطب داستان احساس نمی کند این نامه ها را درواقع شخص نویسنده ی کتاب نوشته است، نه شخصیت های رمان. البته در یکی - دو مورد، (مثلاً در صفحات 67، 52) نویسنده در نحوه ی نوشتار دیالوگ ها دست می برد و با حذف کردن واژه ی (گفت:) و (گفتم:) شکلی داستانی به آنها می دهد که همین باعث می آید تا خواننده، به حضور هرچند اندک نویسنده ی رمان، در متن نامه ها پی ببرد.

3. هر 41 نامه ی رمان، هرکدام حادثه ای را دربر دارند. این حادثه یا در بیرون و در زندگی روزمره اتفاق می افتد؛ یا در درون اشخاص که در تقابل با دنیای بیرونی به وقوع می پیوندد. از این حیث، رمان (ازبه) اثری دوبعدی به شمار می رود که دنیای بیرونی و درونی آدم ها را مانند دو آینه روبه روی هم قرار می دهد و تلفیق و توازنی یگانه از آنها را به نمایش می گذارد؛ طوری که هردو وجه رمان، یعنی هم وجه بیرونی و هم وجه درونی، درخشش و برجستگی یک اثر مطلوب را پیدا می کند؛ مؤلفه ای که پیش از این نیز در کتاب قبلی نویسنده، رمان زیبا و ماندگار (من او) به چشم می آمد.

4. اجتناب از آوردن ماجراهای عشقی، به عنوان تمهیدی که خواننده ترغیب گردد تا رمان را تا آخر دنبال کند؛ شیوه ای مرسوم که این روزها در اکثر رمان ها عمومیت پیدا کرده؛ نوعی بزک و دوزک که بیش و پیش از هر چیز، تصنعی بودن آن، قصد فریب و گول زدن مخاطب را از جانب نویسنده برملا می کند. در رمان (ازبه) با آنکه زمینه ی پرداختن به مسایل عشقی و روابط عاشقانه، در هیأت برخی از حوادث فرعی فراهم بود، اما نویسنده به خاطرِ نظر داشتن به مقوله های عمیق هستی شناختی و بالا بردن سطح معنوی داستان، از آن چشم پوشید. برای مثال: رابطه ی فرانک ناصری با پسرعمویش، و حتی رابطه ی او با مرتضی مشکات (در اواخر رمان) هرچند که تفاوت سنی زیادی با هم داشتند، می توانست به نوعی رنگ و لعاب عاشقانه پیدا کند. در این صورت هم حجم کتاب بیشتر می شد، هم نامه ها پُرسوزوگدازتر می شدند!! و این می توانست فروش کتاب را در تیراژهای وسیع تضمین کند و آن را به چاپ های متعدد برساند. به هر جهت بی اعتنا بودن به چنین مسأله ای، و تنها تعهد داشتن به وجوه انسانی و معنوی در امر نوشتن، از روح بزرگی سرچشمه می گیرد که در رمان سترگ و به یادماندنی (منِ او) نیز فضایی معطر و شخصیت هایی خاطره انگیز و دوست داشتنی را خلق کرده بود. گذشته از چند نکته ای که در حواشی موفقیت رمان (ازبه) برشمرده شد، باید به پشتوانه ی تجربه های عینی، و اندوخته های ذهنی نویسنده درباره ی موضوع، حوادث، و شخصیت های داستان نیز اشاره کرد.

امیرخانی، با احاطه ی کامل بر عناصر و ابزار داستان نویسی و با زبان و نثر یگانه ای که ویژه ی سبک او به شمار می آید، به خلق فضا و ماجراهایی می نشیند که لااقل در ادبیات داستانی ما، بی نظیر و یا کم سابقه به نظر می رسد. عشق ورزیدن به پرواز، و حسرت بردن به آن، که یکی از مهم ترین و مؤثرترین بُن مایه های این رمان به حساب می آید، اگر چه در اشعارِ بسیاری از شاعران ما مورد استفاده قرار گرفته است، اما در حوزه ی رمان نویسی شاید نخستین بار باشد که اثری محکم و قابل اعتنا درباره ی آن نوشته می شود؛ اثری که با دستمایه قرار دادنِ زندگی یک خلبان، و با در آمیختنِ احساس و تکنولوژی، اسطوره ای امروزین از (پرواز) را به نمایش می گذارد. مرتضی مشکات، خلبان زمان جنگ، در یکی از عملیات ها، کارخانه ای را در خاک عراق که سلاح شیمیایی تولید می کرد، با شجاعت و از خودگذشتگی مورد هدف قرار می دهد و آن را منهدم می کند. اما موقع برگشت با اصابتِ موشک عراقی ها، هواپیمایش در خاک ایران سقوط می کند و او در این حادثه ی حماسی و ایثارگرانه، هر دو پای خود را از دست می دهد و خانه نشین می شود. عمقِ عشق و درد وتنهایی او، در نامه ای بدون عنوان که برای آقا امام زمان (ع) نوشته می شود، اینگونه انعکاس می یابد:

«... منزل ما درست زیرِ آپ - ویند مهرآباد است. هر بار که یک سی صد وسی از روی مجتمع رد می شود، در عالمِ خیال حتی می توانم آرپی ام تک تک  موتورش را بگویم، جگرم می سوزد، تنِ آدمیزاد هم زور که بزند شاید پرده ی دیافراگم داشته باشد، فایروال که ندارد... حرارت جگر می زند و دل آدم را کباب می کند. کسی نمی فهمد.. آتش گرفته ام. خواسته ی زیادی ندارم. فقط می خواهم بگذارند که بپرم. همین...»(ص 94)

بعد از این نامه، از طرفِ سرگرد خلبان رحیم میریان که از دوستان بسیار نزدیک مرتضی مشکات است، نامه ای به دستِ او می رسد. در این نامه میریان پیغام می دهدکه پس فردا به طرف مشهد پرواز می کند و چون جای خالی دارد، سه تا کارت پرواز برای مرتضی مشکات، همسرش، و فرانک (که حالا دختر خوانده اوست) کنار گذاشته است. در اینجا شخصیت رحیم میریان که با نقشه ای از پیش تعیین شده، قصد دارد تا هنگام پرواز هدایت هواپیما را به دست رفیق اش مرتضی مشکات بسپارد، خواننده را به یاد شخصیت های بامرام و لوطی مسلک رمان (منِ او) می اندازد. همچنین به نوعی می تواند تداعی گرِ فیلم های مسعود کیمیایی باشد با این تفاوت که مقوله ی رفاقت و شخصیت های لوطی مسلک در کتاب های امیر خانی، از حیث نوع تفکر با شخصیت هایی که در آثار کیمیایی می بینیم، عمیق تر و پیچیده تر به نظر می رسد. امّا آخرین نامه ی رمان (که قابلیتِ تأویل پذیری آن را بخوبی نشان می دهد) در آسمان نوشته می شود؛ نامه ای از طرفِ فرانک ناصری، برای خانم طیبه ی مشکات:

«... مامان.... مامان... تا حالا شما را به این اسم نخوانده بودم. الان قضیه فرق می کند. حیف شد که نیامدی.... حیف شد که نیامدی... ببخشید دستم خط می خورد. بدجوری می لرزد. توی هواپیما نشسته ام، ردیف اول دو صندلی کنارم هست. یکی صندلی شما که خالی است. یکی هم صندلی شوهرتان، مرتضی مشکات... که آن هم خالی است. ببخشید دستم می لرزد. حین پرواز تا به حال چیزی ننوشته بودم.... شاید هم تقصیر خلبانش باشد. شاید ناشی باشد... نه... اشتباه خیال می کنید.. جناب رحیم میریان را نمی گویم. الان او خلبان نیست... هواپیما تحت کنترلِ کاپیتان مرتضی مشکات است... شوهر شما...»(ص 156)

رضا امیر خانی، از قلم زیبا و شادابی برخوردار است که حتی زمانی که به شدت اندوهگین است، یاس و افسردگی در او راه ندارد.

از اینرو آن فضای سیاه و خراب کننده ای که در برخی از قصه های نویسندگان نسل قدیم و جدید به چشم می خورد در داستان های او مشاهده نمی شود. جدای از این او برای مخاطبانی خاص، داستان می نویسد؛ رمان های او هم برای خوانندگان روشنفکر و حرفه ای جذابیت دارد و هم برای خوانندگان غیر حرفه ای پُر کشش و خواندنی می نماید. و اما این قلم ناگزیر است از بیانِ اینکه، رضا امیر خانی حتی اگر هیچ رمان دیگری ننویسد، با همین دو رمان، یعنی (منِ او) و (ازبه) از نویسندگانِ موفق و ماندگارِ نسل امروز خواهد بود.

پی نوشت:

رمان ازبه

نویسنده: رضا امیرخانی

ناشر: کتاب نیستان (1380)

نظر شما