افسونزدگی در برابر باورهای پایدار
مصطفی ملکیان
هویت از ارکان اساسی شخصیت فردی، قومی و جمعی آدمیان است. به اعتبار شان این رکن اساسی در ساختار شخصیتی، آدمیان نوعا خوش ندارند که آسیب و آفتی عارض این مفهوم مهم شود. بر این اساس آنچه قاعده رفتاری آدمیان را شکل می بخشد اصرار بر حفظ و ثبات هویت بوده است. به روزگار ما که آداب زیستن در جهان نو دیگرگون شده است پاسداری از هویت، اهمیت و اعتباری افزون یافته است. طی مطلب حاضر، استاد مصطفی ملکیان می کوشد پس از ترسیم مرزهای منطقی هویت در جغرافیای معرفت بشری، به میراث صوفیان و عارفان مسلمان در خصوص نحوه پاسداری از هویت انسانی و فردی اشاره کند و راهکارهای تجویزی خود را در این زمینه عرضه نماید. ذکر این نکته گفتنی است که مقاله حاضر، صورت مکتوب و پیراسته ای از سخنرانی ملکیان در نخستین جلسه از سلسله نشست های هویت ایرانی است که به همت مرکز تحقیقات زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه تربیت مدرس برگزار می شود.
گروه اندیشه
موضوع گفتار حاضر، مفهوم هویت به معنای فردی آن است. مساله هویت در حوزه های مختلفی از مجموعه معرفتی بشر قابل طرح و بررسی است. لااقل در سه شاخه فلسفه یعنی در مابعدالطبیعه، فلسفه ذهن و فلسفه اخلاق و همین طور در علوم تجربی انسانی و در روانشناسی، با تاکید بیشتر در جامعه شناسی و در علم سیاست مساله هویت قابل طرح است. همچنین در دانشهای تاریخی و در عرفان نیز این مساله قابل طرح و بررسی است. بنابراین ما با موضوعی سر و کار داریم که از ابعاد مختلفی قابل مطالعه است. اما من به مساله هویت از دیدگاه اخلاقی و روانشناختی، آن هم با تاکید بر آموزه های عرفانی – اسلامی از نظرگاه عارفان اسلامی و از منظر اخلاقی خواهم پرداخت.
یکی از وجوهی که باعث افتراق چیزی از چیز دیگر می شود بی نظیری، یگانگی و به تعبیری هویت شخصی است. هویت شخصی از مقولات بسیار مهم در فلسفه ذهن است. در این عرصه، پرسش اصلی این است که یگانه بودن انسان به چه چیزی است. اینکه فقط من، من هستم و هیچ موجودی در جهان نه «من» بوده و نه «من» خواهد بود از مهمترین مسائل هویت شخصی است که از دیدگاه های فراوانی مورد توجه قرار گرفته است. وقتی مساله هویت شخصی از منظر روانشناسی و اخلاقی مورد بحث واقع می شود آن وقت سؤال ما تبدیل به این می شود که چه چیزی در «من» است که «من» باید دغدغه حفظ و حراست و صیانت آن را داشته باشم. چه چیزی در «من» است که اگر در آن چیز خدشه ای وارد شد به «من بودن»من خدشه وارد شده و چه چیزی در «من» است که «من» باید به هر قیمتی آن چیز را حفظ کنم و اگر آن را حفظ نکنم «من بودن» من از دست خواهد رفت. به تعبیر دیگر، در کجا شما باید احساس خطر کنید.
ما می بایست به این نکته توجه کنیم که هویت خود را در چه می دانیم؟ از منظر فلسفه مابعدالطبیعه گفته شده است که اگر بخواهیم برای هر چیزی ادعای «وجود» کنیم باید ذیل یکی از این مقولات باشد: جوهر، خاصه ای از خاصه های جوهر، وضع امور، مجموعه و فرایند.
اما هویت «من» بسته به چیست که اگر او در معرض خطری واقع شد «من» باید به تب و تاب بیفتم. بنابراین، انسانها لااقل دو دسته اند: کسانی که هویتشان را جوهر می دانند و کسانی که هویتشان را فرایند می دانند. در اینجا ما از این دو به «هویت ایستا» و «هویت پویا» تعبیر می کنیم. کسانی که خودشان را جوهر می دانند یعنی یک موجود متحقق شکل گرفته و بدون دگرگونی هستند. اینها به هویت ایستا قائل اند و کسانی که خودشان را یک فرایند می دانند قائل به هویت پویا و دینامیکی هستند.
من معتقدم که پیام عرفان بر این محور قرار دارد که شما همیشه هویت خود را یک «هویت پویا» بدانید. بزرگترین دعوت عارفان این بود که انسانها تا وقتی که خود را یک جوهر می دانند یعنی خود را یک موجود ثابت شده و برقرار می دانند، در خطر هستند. این افراد نه تنها از لحاظ معرفتی در خطر هستند بلکه از نظر اخلاقی به خطاهای دیگری که نتیجه آن خطاهای معرفتی است دچار می شوند. عارفان می گفتند که هویت خود را پویا بدانید یعنی خود را فرایند بپندارید و اگر هویت خود را یک فرایند بدانید علاوه بر این که به شناخت درستی از خود می رسید مشکل معرفتی نیز نخواهید داشت، علاوه بر این دستخوش یک سلسله مسائل اخلاقی و روانی نیز نخواهید شد.
معنای دریافت فرایندی از خویشتن این است که من به هیچ چیزی از داشته ها، کرده ها و خواسته های خودم محدود نشوم و دل به آنها نبندم. نباید گمان کنم که خواسته های من یا داشته های من و یا کرده های من، سرنوشت «من» را تعیین می کند. اگر هر سرنوشتی صورت گرفت در آن صورت «من» خودم را دارای یک هویت ایستا دانسته ام. عرفا می گفتند نباید با داشته ها و کرده ها و خواسته هایتان، خود را در قید و بند قرار دهید. به عبارت دیگر شما باید خود را یک فرایند بدانید. به طور مثال نباید بگویید که من خواسته ام را عوض کردم و یا داشته ام را از دست دادم، بنابراین هویتم را عوض کرده ام و یا از دست داده ام. به این جهت است که تمام پیام عرفان سیر و سلوک است و سلوک یعنی فرایند دیدن خویشتن. همه نظام های عرفانی در یک مؤلفه بسیار مهم مشترک هستند و آن این است که انسان را در مقوله فرایند می گنجانند نه در مقوله جوهر. آنها به انسان صفت سالک و رهرو می دهند که این صفات دلالت بر یک فرایند می کند و معنای آن نیز این است که اگر تو اکنون یک خاصه ای داری گمان نکن که این خاصه اگر از بین رفت تو نیز از بین رفته ای. خطای محض است اگر کسی یک خاصه و ویژگی را عین «من» بداند.
انسانی که از لحاظ معرفتی واقع بین و از نظر روانشناختی و اخلاقی سالم باشد این اقتضا را دارد که خود را یک فرایند ببیند و فرایند وقتی هویتش را از دست می دهد که ثابت باشد. برای اینکه یک آبشار را از بین ببریم کافی است که جلوی حرکت آن را بگیریم. بنابراین جوهر ها با حرکت از بین می روند اما فرایندها با سکون از بین می روند. عارفان از ما می خواستند که خود را یک حرکت بدانیم وهر جا که ایستاده ایم بدانیم که من نیستم، لذا حرکت، موجودیت انسان است. برای تحقق این امر عرفای ما توصیه هایی در جهت عدم سکون کردند. من به سه توصیه مهم اشاره خواهم کرد که این سه توصیه دارای تقدم و تاخر منطقی نیز هست.
۱- عرفا می گفتند باورهای خود را از خودتان جدا کنید و خود را با باورهایی که دارید پیوند نزنید. این باورها شما را ایستا می کند و به سکون وادار می کند. به طور مثال کسانی که با فن ترجمه آشنایی دارند می دانند که در این فن یک اصطلاحی با عنوان «افسون معنای اول» وجود دارد. گفته می شود انسانی که غیر زبان مادری، زبان دیگری را یاد می گیرد و اولین بار با یک لغت آشنا می شود هر گاه آن لغت را ترجمه می کند به همان معنای اول آن لغت را ترجمه می کند. مثلا هر گاه کلمه Well را می شنود به معنای «خوب» ترجمه می کند. اما تقریبا هیچ لغت در هیچ زبانی نیست که فقط یک معنی داشته باشد. بنابراین من افسون زده معنای اول هستم و تا وقتی که افسون زده آن معنا هستم آن زبان را یاد نخواهم گرفت. افسون زدگی معنای اول در «روانشناسی باور» هم وجود دارد. انسان، افسون زده باور اول خود نسبت به عالم است و نمی خواهد دست از باور خود بردارد و به باور دیگری هم توجه کند. وقتی که کسی خودش در باور اول بایستد معنای آن این است که هویتش ایستا است. کسانی که می خواهند هویت پویا داشته باشند باید بدانند که باورهایشان قابل تغییر است و این یعنی فرایند دیدن خود. در آخرین پاراگراف «فصوص الحکم» ابن عربی آمده است که شما بدانید که در باب هر امری معتقدی وجود دارد و باید اعتقاد به امری را با خود آن امر خلط نکنیم. باید بدانیم که ممکن است باور شما نسبت به هر چیزی ناسالم و نا صحیح باشد. ابن عربی حتی می گوید که عقیده ای که شما درباب خدا دارید فقط عقیده شماست و نه خود خدا و طبعا عقیده های دیگری هم درباب خدا می توان داشت.
۲ دربند گذشته نبودن که ناشی از نکته اول است از دیگر تاکیدات عرفاست. عرفا می گفتند که شما دربند گذشته خود نباشید. هر قدر در گذشته باشید این خطر وجود دارد که شما را بایستاند و نگذارد که شما پویایی تان را حفظ کنید. از این لحاظ است که قدما توصیه می کردند که نه فقط به دیگران نگویید که گذشته تان چه بوده بلکه گذشته خود را هم از باورتان دور کنید. شما هر چه شناخت از گذشته داشتید اگر به دیگران بگویید آنها خواهند فهمید که نقاط ضعف شما کجاست و سلطه آنها بر شما بیشتر خواهد بود. اما این مساله عرفا نیست که فقط گذشته مرا دیگران ندانند بلکه باید سعی کنم گذشته من خود من را نیز در چنگ نگیرد. هر چه انسان بیشتر در چنگ گذشته قرار گیرد ثابت تر و ساکن تر می شود و اجازه نمی یابد که تغییر کند. یکی از عرفای مسیحی آلمانی با نام یاکوب بومه می گوید: فاصله میان بهشت و جهنم این است که اهل بهشت کسانی اند که می خواهند «بر حق باشند» و اهل جهنم کسانی اند که می خواهند «بر حق بوده باشند». البته من تصور می کنم بیت الغزل عرفان جهانی همین است.
۳- دربند داوریهای دیگران درباره خود نبودن، سومین نکته ای است که عرفا بر آن، تاکید داشتند. اگر من مدام دغدغه این را داشته باشم که داوری شما درباره من چیست و نخواهم که داوری شما درباره من منفی باشد نتیجه آن خواهد شد که زمام «بودن» من در دستان شماست. همه کسانی که در داوریهای دیگران زندگی می کنند روز به روز بیشتر به عدم ثبات دچار می شوند. عارفان می گفتند که نباید لزوما جا پای دیگری گذاشت بلکه باید راه خود را در پیش گرفت و هر کس در راه خویش قدم بزند. معنای این راه این است که من دائما بر پویایی خود بمانم و باورهای دیگر هم نباید مرا در خود قرار دهد و محصور کند.
در نتیجه این جستار، سخن من این است که هویت سیار اگرچه یک بحث اخلاقی و روانشناختی است اما تاثیراتش را در عوالم دیگر زندگی بشر می گذارد. بزرگترین ادبارهایی که در عالم سیاست و روابط اجتماعی پیش می آیند ناشی از این است که هر انسانی خودش را یک فرد ثابتی می داند و می گوید این موجود نباید ترکیب و ساختارش به هم بخورد. استنباط و استشمام من از کل پیام عارفان اسلامی و ایرانی و عارفان جهانی این است و این نظرعارفان از اهمیت بسیاری برخوردار است.
نظر شما