همذات پنداری تحلیلی
مجله پگاه حوزه 19 مرداد 1381، شماره 61
نویسنده : جورشی، صلاح الدین
اشاره:
«صلاح الدین جورشی» نویسنده و روزنامه نگار مشهور تونسی و آگاه به مسایل جنبش های اسلامی - سیاسی معاصر است. پیش تر مقاله ای از وی با عنوان «مقاصد شریعت از دو نگره» در این هفته نامه به چاپ رسیده است. در مقاله ای که از نظر خوانندگان محترم می گذرد، نویسنده به برخی خطاهای روش شناختی در تحلیل و فهم جنبش های اسلامی معاصر که غالبا از همانندپنداری این جنبش ها با برخی جنبش های سیاسی و مذهبی غربی ناشی شده است، اشاره می کند و معتقد است که ماهیت و هویت این دو کاملاً با یک دیگر متفاوت است.
«موریس دوورژه» استاد برجسته و نظریه پرداز جامعه شناسی سیاسی، در تابستان 1991 م، در میزگردی با عنوان «تحولات دموکراتیک در جهان امروز» در تونس چنین گفت: پدیده ی جنبش های تمامت خواه (Integrisme) رو به رشد در میان شما (جوامع اسلامی)، شبیه اوضاع اروپای زمان بین دو جنگ جهانی است که حرکت های فاشیستی، نازیستی و استالینیستی از دل آن ظهور یافتند. این حرکت ها به ریشه کنی دموکراسی در اروپا منتهی شد. از این رو من معتقدم که مسأله ی به رسمیت شناختن تشکلات و سازمان های اسلامی بنیادگرا منوط به حجم و وزن آن ها است. بنابراین هرگاه تأثیر، حجم و دامنه شان محدود باشد، مشارکت دادن آنان خطری ندارد، اما اگر رشد آن ها به میزانی باشد که توازن نیروهای حاکم را تهدید کند، باید آن ها را طرد کرد تا از نظام دموکراتیکی که بدان اعتقاد ندارند، بهره نبرند.
موریس دوورژه با این تحلیل خود، از سویی نهایت تسامح دموکراتیک! خود در برابر رشد و بالندگی اسلام سیاسی معاصر را نشان داد و از سوی دیگر نیاز به تشخیص و پیش گیری خطاهای روش شناختی در فهم جنبش های اسلامی معاصر را که مانع فهم واقع بینانه ی این موضوع می شود، آشکارتر کرد. به اجمال می توان این خطاها را این گونه برشمرد:
1. شایع ترین خطایی که روشنفکران و سیاست مردان در این موضوع مرتکب شده اند، این است که معتقدند در برابر پدیده ی جدید و معاصری قرار دارند. برخی از اینان زمان پیدایش جنبش های اسلامی معاصر را کمی پس از شکست سال 1967 م (شکست عرب ها از اسراییل) مربوط می دانند و برخی دیگر به چند سال پیش از آن، یعنی زمانی که بحث ها و بازنگری های برخی از اعضای اخوان المسلمین و بیش از همه ی آنان «سید قطب» در زندان های مصر مطرح شد، مرتبط می دانند. برخی دیگر کمی عمیق تر شده و هسته ی جنبش های اسلامی معاصر را در سال 1928 م، یعنی سال پیدایش اخوان المسلمین جسته اند. حقیقت این است که هرچه ریشه ی این جست وجو در تاریخ عمیق تر شود، رهیافت ها سالم تر خواهد بود.
پیش از اخوان نیز از «سید جمال» و جنبش ها یا طریقت های صوفیه که در حد توان نظامی و تربیتی خود در مقابل تهاجم اروپایی ایستادگی کردند، یاد می شود. زمانی که این اندازه از غور در گذشته ی اسلامی می رسیم، نوعی همانندی و همگونی در شیوه ی بررسی بسیاری از این مسایل را در بین جریان ها و جنبش هایی می بینیم که قرن ها یا مراحل تمدنی و یا دوره های تاریخی دور و درازی بین آنان فاصله انداخته است. از این رو، سخن گفتن از جنبش های اسلامی با این توصیف که پدیده ای تازه، و شکل یافته در اواخر قرن بیستم هستند، خطا است.
2. خطای دوم، در تعامل با این جنبش ها به گونه ی احزاب یا جریان های سیاسی ای است که تنها محرکشان دستیابی به قدرت است. به صراحت باید گفت که تنها دل مشغولی این جنبش ها مسأله ی حکومت است و به داشتن روابط ایجابی یا سلبی با نظام های سیاسی محکوم هستند. با این همه این ها پدیده ای ترکیبی و پیچیده هستند، زیرا در عمق خود پدیده ای فرهنگی و دارای برجستگی یا برآمدگی و نمود سیاسی هستند؛ به تعبیر دیگر این جنبش ها نمایه ی فرهنگی ژرف و محصول مکتب های فقهی، اصولی و معرفتی گوناگون است که گاه در نظر برخی روشنفکران در هم آمیخته می شود.
از این رو، اسلام گرایان از تبدیل سازمان و تشکیلات به چارچوبی برای تربیت فرد - پس از ناتوانی محیط ها و نهادهای اساسی از ایفای نقش تربیتی شان - فراوان سخن می گویند. در این سیاق جنبش های اسلامی خود رانامزد رهبری جامعه می کنند تا با این کار به شکل تشکلی سیاسی و رقیب دیگر احزاب و نظام ها درآیند، اما با این حال در پایه و ماهیت خود با دیگر احزاب غیردینی مغایر باقی می مانند، زیرا جنبش اسلامی ترکیبی پیچیده است که عامل سیاسی در آن با عامل فرهنگی و اجتماعی افزون بر عامل تاریخی تداخل می یابد. به این ترتیب پژوهش و مطالعه ی علمی در باب جنبش های اسلامی نیازمند عقول معرفتی متعدد و در همان حال ضروری است؛ یعنی نیازمند علوم سیاسی و علوم اجتماعی و تاریخ و علوم دینی گوناگون است.
3. هرگونه مقایسه میان جنبش ها و جریان های اسلامی، و احزاب یا تجارب دینی و سیاسی غرب ضرورتا به نتایج ناصوابی راه می برد. در این مورد، به لحاظ روش شناختی قیاس مردود است، زیرا تجربه ی فرهنگی - دینی سیاسی در غرب به طور کلی در ماهیت و موضوعات و قالب های شکل گیری و توجیهات تاریخی شان، متفاوت از خصوصیت فرهنگی و دینی تاریخ سیاسی و تمدنی ما بوده است. برای نمونه، جنبش های اسلامی به رغم چارچوب «دگماتیک و ایدئولوژیک» بسته ی خود که علامت غالب این جنبش ها است، تفاوتی ماهوی با استالینیسم دارند و به رغم دشمنی بسیاری از این جنبش ها با دموکراسی و حاکمیت ملت، بیشترین اختلاف را با فاشیسم و نازیسم دارند، زیرا جنبش های اسلامی برخاسته از خاستگاه های مذهبی و ایدئولوژیک هستند، نه از خاستگاه های نژادی و شووئیستی که ضرورتا به تبعیض نژادی راه می برد.
4. از آنجا که قیاس بنا به طبعش انسان را در نتیجه ی تباین سطح فضاهای فرهنگی و تجارب تاریخی به خطاهای فاحش می افکند، به کارگیری بسیاری از اصطلاحات در توصیف این پدیده و راه نمایاندن به آن، می تواند ما را به همان انحرافات بکشاند و مجال فهم و تحلیل و تعقیب سازوکارهای آن را از ما بگیرد.
یکی از این اصطلاحات خطاافکن و انحراف آور اصطلاح «تمامت طلبی» است که ترجمه ی اصطلاح فرانسوی «Integrisme» است. این اصطلاح به لحاظ تاریخی برای تعریف جریان های مسیحی ای استفاده می شد که هرگونه تماس تفسیری با کتاب مقدس را رد می کردند و با آویختن به سلطه و نقش سیاسی کلیسا، به تناسب مقتضیات عصر نوزایی اروپایی در مقابل تأویل قرآن مقاومت می کردند، در حالی که جنبش های اسلامی چیزی همانند کلیسا ندارند و تأویل و تفسیر را مطلقا رد نمی کنند؛ به تعبیر دیگر اصطلاح «تمامیت طلبی» مرادف درستی برای اصطلاح «سلفی گری» نیست.
کسانی هم اصطلاح دیگری را برای تعریف همین پدیده مطرح می کردند و آن اصطلاح اصول گرایی (Fondamentalism) است که باز هم همان اعتراض قبلی به قوت خود باقی است، زیرا اصول گرایی به لحاظ این که اصطلاحی سنتی - اسلامی است و منظور از اصول گرایان به طور مشخص علم اصول فقه است، سایه ی خاص خود را ایجاد می کند. در حالی که جنبش های اسلامی کنونی، به رغم وابستگی به روش فقهی و نه «مبناپردازی» در بررسی مسایل، به سطح نظریه پردازی و ایجاد روش جدیدی در فهم دین و شریعت ارتقانیافته و هم چنان عموما مقلد مکتب های پیشین باقی مانده اند و بدان مرتبط و یا به منابع آن مقید هستند.
5. بسیاری از پژوهش ها و تحلیل ها جریان های اسلامی را با فعالیت های اسلامی یکی می گیرند؛ گویی هردو تشکلی واحد هستند، در حالی که حقیقت جز این است، زیرا آن چه که جنبش اسلامی نامیده می شود، به لحاظ شرایط و عوامل رشد متفاوت، و در بسیاری از مسایل و برنامه ها مخالف با فعالیت های اسلامی است و به پایگاه های جغرافیایی - سیاسی متعددی انتساب دارد و حتی برخی از آن ها مراحل تکاملی - تاریخی متفاوتی را پیموده اند.
بنابراین ما در برابر پدیده ی پیچیده ای قرار داریم که ساده انگاری و تقلیل آن روا نیست. این امر ایجاب می کند تا وجوه نظری مشترک و جامع میان این جنبش ها - مانند ایمان به اسلام - به عنوان مرجع و منبع الزام آور و توانا بر تولید مفاهیم و منظومه های امروزین برای حل مشکلات موجود در درون و حتی بیرون جهان اسلام از خصوصیات منطقه ای و مذهبی آن ها - مانند جنبش های شیعی - جدا شود. ناگزیر باید اعتراف کرد که هنوز حتی زمینه ی مشترک میان آن ها، با توجه به وجود اختلافاتی که به برخی مبانی نظری - تا چه رسد به ابعاد سیاسی و اجتماعی و سازمانی - سرایت کرده، نیازمند پژوهش های دقیق است.
6. هرگونه تحلیلی از این پدیده که متکی بر موضعی پیشین باشد، به فهم آن و تعامل درست با آن کمکی نخواهد کرد. برخی قبل از هر چیز این جنبش ها را «شورش هایی منحرف و ستم پیشه» می دانند که ایستادگی در برابر آن و محاصره و تلاش برای از بین بردن آن لازم است. در مقابل اینان کسانی هم آن ها را جنبش «بیداری اسلامی» یا «احیاگران آگاهی امت» معرفی می کنند.
موضع نخست از آغاز بر حکم خود پای می فشرد و گمان می برد که این پدیده فقط نهالی است که ریشه کنی آن آسان است و یا صفحه ای از یک کتاب است که می توان پاره اش کرد. این موضع پوچ گرا و غیرتاریخی است و نه ماهیتِ مرحله ی کنونی را درک کرده و نه به تاریخ آگاه است. طرفداران این نظریه غالبا میان اسلام و اسلام گرایان خلط کرده و یا می کوشند، از همان آغاز با تمرکز بر هجوم به فعالان و مبارزان سیاسی اسلام گرا، خود را از زحمت تلاش فکری خلاص کنند.
طرفداران موضع دوم نیز نگرشی غیرعلمی دارند و میان دینداری و آگاهی خلط می کنند، زیرا این امکان وجود دارد که کسی به همه ی تکالیف و شعایر اسلامی خالصانه عمل کند و در عین حال به سنت های دگرگونی جاهل و از فهم داده های زمانه ی خویش عاجز و فاقد روشمندی باشد. آیا چنین کسی می تواند نماد آگاهی و خیزش باشد؟
ظهور جنبش های اسلامی و تداوم آن ها، بی شک شکافی در جوامعی که در نتیجه ی یک نوسازی آشفته تقریبا چهره ای بی نشان دارند، پدید آورده اند. این جنبش ها به مرحله ی تاریخی ورشکسته ای مربوط است، در حالی که ما رو به مرحله ی تازه ای داریم که چه بسا پیش رفته تر یا بدتر باشد. این هردو نتیجه ی محکوم به تکامل منظومه ی اسلامی از درون، و کیفیت بازنگری هایی است که باید در برنامه ها و روش های جدید شکل گیرد. آیا این جنبش ها، روش اهمال و پس زدن دیگران را ادامه خواهند داد یا روش معقول، رشد یافته و ارتقای آگاهی بر این جنبش ها حاکم خواهد شد؟ بسا از پشت این جنبش ها طرحی تازه و نسلی آگاه به مقتضیات زمانه برآید.
نظر شما