علل و تحریف در روایات اسباب نزول (بخش دوم)
فهرست عناوین
نویسنده : سید موسى صدر
فهرست عناوین
شأن نزول سوره عبس
(عبس و توّلى ان جائه الاعمى و مایدریک لعلّه یزّکّی…)
درباره سبب نزول این سوره, میان مفسّران دو نظریه وجود دارد:
نظریه اول: مقصود از آیات فوق پیامبر اکرم (ص) است. صاحبان این نظریه با استناد به یک سلسله روایات که در بعضى از کتابهاى حدیث1 و اسباب نزول2 آمده است, بر این باورند که پیامبر به خاطر رفتارى که با ابن امّ مکتوم داشت, مورد سرزنش و عتاب الهى قرار گرفت و این آیات نازل شد. اصل جریان از زبان این روایات این گونه است:
در حالى که پیامبر مشغول صحبت و گفت وگو باسران قریش بود, مرد نابینایى به نام ابن امّ مکتوم وارد مجلس شد و از پیامبر خواست که او را راهنمایى و ارشاد فرماید. پیامبر(ص) که در صدد جلب نظر سران قریش نسبت به اسلام بود, به درخواست ابن امّ مکتوم پاسخ نداد و نه تنها پاسخ او را نداد, بلکه از اصرار او نیز ناراحت شد و چهره درهم کشید.
پس از این جریان, سوره عبس نازل شد و پیامبر به خاطر بى اعتنایى و عدم توّجه به ابن امّ مکتوم مورد عتاب قرار گرفت!
بر اساس این گونه روایات, بعضى از مفسّران اهل سنّت ادّعاى اجماع کرده اند که مراد از شخص مورد نظر در سوره فوق, پیامبر اکرم است3. در میان کسانى که نسبت به این نظریه تمایل نشان داده اند, مى توان از طبرى, فخر رازى, قرطبى, آلوسى و ابن کثیر نام برد4.
نظریه دوم: مقصود از آیات فوق, پیامبر(ص) نبوده بلکه این آیات, صرفاً بیانگر تذکّرى کلّى باشد و شخص خاصّى مخاطب آن نباشد و یا آیه نظر به شخصى اموى داشته باشد که با ابن امّ مکتوم رفتارى ناشایست داشت و درمقابلش, چهره درهم کشید. این نظر, مستند به روایاتى است که از ائمه اهل بیت رسیده است.5
از کسانى که این نظریه را در تفسیر آیات فوق برگزیده اند و آن را بر نظریه اول ترجیح داده اند, مى توان از سید مرتضى, شیخ طوسى, طبرسى, ابوالفتوح رازى و علامه طباطبایى, یاد کرد.6
1
این صاحب نظران, روایاتى را که در نظریه اول مورد استناد قرار گرفته است, از جهات متعدّ د, مورد نقد قرار داده اند و بر این باورند که روایات یاد شده, به سبب ناسازگارى با آیات قرآن و مبانى اسلام و روایات معتبرى که در این زمینه وجود دارد, نمى تواند صحیح باشد. بلکه در اثر جوّ تحریفگرى که در زمان معاویه و حکومت امویان نسبت به شخصیت و احادیث پیامبر اکرم (ص) وجود داشت وسعى مى شد که به هر ترتیبى از قداست پیامبر کاسته شود, این روایات جعل گردیده یا در آن تحریف صورت گرفته است و همانند صدها حدیث مجعول و محرّف, وارد کتابهاى حدیث و اسباب نزول گردیده است. اینک به گوشه اى از دلایل و شواهد این گروه اشاره مى کنیم:
1. در قرآن کریم آیات متعددى وجود دارد که شخصیت اخلاقى و ویژگیهاى روحى و رفتارى پیامبر اکرم را ترسیم مى کند. بعضى از آیات مى گوید پیامبر از اخلاق عالى و کریمه برخوردار است, از جمله:
(وانّک لعلى خلق عظیم) قلم 4/
بعضى دیگر از آیات مى نمایاند که پیامبر(ص) روحى لطیف و قلبى مهربان داشته است, از جمله:
(فبما رحمة من اللّه لنت لهم و لو کنت فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک…)
آل عمران 159/
خداوند در آیه اى دیگر پیامبر را الگوى تربیتى واخلاق مسلمانان معرفى مى کند و مى فرماید:
(لقد کان لکم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن کان یرجو اللّه و الیوم الآخر و ذکر اللّه کثیراً) احزاب 21/
این آیات و بخشى دیگر از آیات قرآن, بر نفى هر گونه نقص وضعف در اخلاق و رفتار پیامبر تأکید مى کند و نشان مى دهد که ساحت مقدس پیامبر اکرم از هر گونه رفتار و عملى که شائبه نقص و کوته نگرى و خشونت در آن باشد, مبّرا و پاکیزه است, زیرا پیامبرى که مسؤولیت رهبرى بشر را به عهده دارد, نمى تواند دچار چنین ضعفهایى باشد. بر این اساس, چگونه مى توان تصوّر کرد شخصیّت ممتاز و اخلاقى و معنوى وى, در مقابل شخص مؤمنى که از او ارشاد و راهنمایى خواسته, بى اعتنایى کند و چهره درهم کشد و از هدایت طلبى او ناراحت شود!
2
2. روح دعوت پیامبر(ص) حاکمیت ایمان و استقرار عدالت و تساوى حقوق و رفع هر گونه تبعیض طبقاتى و نفى تکبّر و استکبار است, چنانکه قرآن مى فرماید:
(لقد ارسلنا رسلنا بالبیّنات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط…)
حدید 25/
خداوند, پیامبر را به حسن معاشرت با مؤمنان و دورى گزینى از کافران و سردمداران شرک فرمان داده است:
(ولاتطرد الّذین یدعون ربّهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه…) انعام 52/
(واصبر نفسک مع الذین یدعون ربّهم بالغداة و العشیّ یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینة الحیوة الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتّبع هواه و کان امره فرطا)
کهف 28/
از سوى دیگر, تردیدى نیست که پیامبر اکرم(ص) مظهر کامل رسالت خویش و تجسّم همه ارزشهایى است که مردم را بدان مى خواند, آیات قرآن و تاریخ زندگیش, گواه این معناست. بنابراین, آیا مى توان پذیرفت که ایشان در برخورد با شخصى که به او گرویده است با بى مهرى رفتار کند و براى جلب توجه تعدادى از اشراف و سران قریش, پیروانش را مورد تحقیر قرار دهد و چهره درهم کشد و با این کار, مایه بى اعتبارى سخنان خود شود!
3. در مقابل روایاتى که سبب نزول آیات را شخص پیامبر مى داند, روایات متعددى از اهل بیت عترت و طهارت رسیده است که نزول آیات را به شخصى اموى نسبت مى دهد, یکى از آنها روایتى است که مرحوم طبرسى نقل مى کند.7
این روایات, بر روایات پیشین از دو جهت برترى دارند, زیرا اولاً با آیات قرآن و سیره پیامبر اکرم و مبانى و ارزشهاى اسلامى سازگارند و ثانیاً هیچ گونه شائبه جعل در آن دیده نمى شود, چون انگیزه جعل در این گونه روایات وجود ندارد. در حالى که روایات نخست به لحاظ هماهنگى با اغراض و سیاستهاى امویان که سعى در کتمان و پرده پوشى عیبها و ضعفهاى خود و نسبت دادن آن به دیگران داشته اند, متناسب با روایات جعلى مى نماید.
بنابراین, در تقابل این دو دسته روایات, به حکم قواعد و معیارهاى حدیث شناسى, باید روایات دسته دوم را بر روایات دسته اول برگزید.
این دلایل و دلایل دیگرى که در کتابهاى تفسیر و کلام به طور مبسوط مطرح شده است, این حقیقت را هرچه بیشتر آشکار مى کند که سبب نزول سوره عبس, رفتار پیامبر با ابن امّ مکتوم نیست و روایاتى که چنین تصوّرى را ایجاد کرده است, ساخته و پرداخته کسانى است که براى رسیدن به اهداف خود, روایاتى از این دست را که دو نمونه دیگر آن, روایات افسانه غرانیق و ازدواج زینب بنت جحش است, جعل کرده اند.
3
ابوطالب در اسباب نزول
ایمان ابوطالب و شأن نزول آیه 56 قصص
مسأله ایمان ابوطالب از دیرباز مورد اختلاف شیعه و سنّى بوده است. گروهى از اهل سنّت8, ادّعا مى کنند که ابوطالب کافر زیست و کافر از دنیا رفت, اما شیعه بر این باور است که ابوطالب اسلام آورد و با ایمان به خدا و رسالت پیامبر(ص) از دنیا رحلت کرد.
منکران ایمان ابوطالب در اثبات دعوى خویش به اسباب نزول برخى از آیات استناد مى کنند, هر چند در آیات, تنها مسأله کفر و کافران مطرح است و تصریح و اشاره اى در مورد ابوطالب دیده نمى شود.
امّا شیعیان بر این باورند که ابوطالب با توجّه به دلایل و شواهد متعدّد عقلى و نقلى, به پیامبر ایمان آورد و با همان ایمانِ راسخ, دیده از دنیا فرو بست9. آنان روایاتى را که منکران ایمان ابوطالب نقل مى کنند, نقد کرده و آنها را ساخته و پرداخته دشمنان ابوطالب و خاندان وحى مى دانند. در این مقوله, آیات چندى مطرح است:
4
1. ( إنّک لاتهدى من أحببت و لکنّ اللّه یهدى من یشاء و هو أعلم بالمهتدین)
قصص / 56
برخى ادّعا کرده ا ند که بر اساس روایاتى که در صحیح بخارى 10و مسلم11 و کتابهاى تاریخ12 و اسباب نزول13 آمده, آیه فوق درباره ابوطالب نازل شده است.
برخى از مفسّران اهل سنّت بر مطلب فوق ادّعاى اجماع کرده اند14. از جمله, روایت ذیل را مى توان برشمرد:
(ابو هریره گفت: رسول خدا به عمویش هنگام مرگ او فرمود: بگو لااله الا الله تا من به آن در نزد خدا گواهى دهم.
اما ابوطالب از آن خوددارى کرد. سپس آیه (انک لاتهدى من أحببت و لکنّ اللّه یهدى من یشاء) نازل گردید.)15
جز این روایت و چند روایت مشابه, دلیلى دیگر بر این که مقصود از آیه شریفه ابوطالب باشد, وجود ندارد, چنانکه فخررازى خود به این نکته اعتراف کرده است.16
5
ضعف سندى روایات مورد استناد
اولین نکته اى که مى بایست در مورد این روایات بدان توجه کرد این است که روایات یادشده از نظر سند, اعتبار و حجیت قابل قبول ندارد, زیرا همه آنها مرسله و مقطوع السندند; چنانکه علامه امینى در الغدیر بیان داشته است 17و روایاتى این چنین, نمى تواند حاکى از واقعیت باشد و پایه تفسیر آیات قرار گیرد.
اشکال محتوایى روایات یادشده
باتوجه به این نکته که در بعضى از روایات مورد نظر18 , داستان کفر ابوطالب و ایمان وحشى (قاتل حمزه) در برابر یکدیگر قرار گرفته است, روایت چنین تصویر کرده است:
(پیامبر(ص) به ایمان ابوطالب تمایل داشت و از سوى دیگر با توّجه به جنایتى که وحشى, انجام داده بود, میلى به ایمان وى نداشت, ولى على رغم تمایل پیامبر(ص), خداوند چنین خواست که ابوطالب کافر از دنیا برود و وحشى درزمره مؤمنان قرار گیرد.)
مضمون روایت چنین مى نمایاند که اراده خداوند در تعارض با خواست پیامبر بوده است و در کشاکش این خواستها, اراده الهى پیروز گشته است!
این تصویر, با ابتدایى ترین اصول پیامبرشناسى ناهمساز است. چگونه مى توان پذیرفت که پیامبر چنان در تمایل خویش نسبت به ایمان ابوطالب و کفر وحشى, پاى فشارد که خداوند اراده خویش را به رخ او کشد و چونان فاتح غالب, با پیامبرش سخن گوید.
6
دلایل و نشانه هاى ایمان ابوطالب
در تاریخ زندگانى ابوطالب به واقعیتهایى برمى خوریم که هر یک از آنها کافى است تا از باور ها و اعتقادات ابوطالب پرده بردارد:
اشعارى که از او بر جاى مانده19,
خطبه اى که در جریان ازدواج پیامبر با خدیجه ایراد کرده20,
حمایتها و ایثارگریهایى که در راه حفظ شخص پیامبر و تحکیم پایه دعوت او انجام داده است21,
هر یک از این واقعیتها مى تواند به خوبى ایمان و اعتقاد او را نسبت به توحید و حقانیت دعوت پیامبر, آشکار کند.
جاى بسى شگفتى است که از این واقعیت مسلّم تاریخى, به خاطر چند روایت ضعیف و مشکوک, چشم پوشى کنیم و بر کفر و ناباورى او نسبت به آیین پیامبر اصرار ورزیم.
روایاتى که از اهل بیت در این زمینه رسیده است, نشان مى دهد که آنها در مسأله ایمان ابوطالب, اتّفاق نظر دارند 22و موردى وجود نداشته که ائمه اطهار, علیهم السلام, در ایمان ابوطالب تردید روا داشته باشند و از آن جا که آنان یکى از (ثقلین) هستند, به حکم حدیث متواتر (ثقلین), اعتماد بر قول ایشان همانند استناد به آیات قرآنى, موجب اطمینان و یقین است و (أهل البیت أدرى بما فى البیت).
با توجه به این دلایل و قراین, به نظر مى رسد که نزول آیه شریفه درباره ابوطالب عارى از حقیقت بوده و روایات یادشده, مجعول و غیر قابل اعتماد است و واقعیت آن است که ابوطالب به حقّانیت دعوت پیامبر(ص) ایمان داشته است و ائمه اطهار, علیهم السلام, فرموده اند, براى حمایت هر چه بیشتر از پیامبر, آن را مخفى نگه مى داشت.23
7
2. (وهم ینهون عنه و ینؤن عنه و ان یهلکون إلاّ أنفسهم و مایشعرون)انعام/ 26
برخى از روایات, این آیه را در باره ابوطالب دانسته است.
براساس این روایات, مفهوم آیه شریفه این است که: مشرکان (ابوطالب) در حالى که از پیامبر دفاع مى کنند و دشمنان را از اذیت و آزار او بازمى دارند, خود از پیامبر و دین او دورى مى گزینند و به او نمى گروند.
اکثر مفسران, اعم از شیعه و سنّى24, بر این باورند که آیه فوق ربطى به ابوطالب ندارد, زیرا:
1. آیات سوره انعام, پیاپى نازل شده و زمان نزول آن بعد از وفات ابوطالب بوده است, زیرا بر اساس روایات موجود در صحاح اهل سنت, آیه 56 سوره قصص, هنگام فوت ابوطالب نازل شده و از آن جا که آیات سوره انعام یکجا و بعد از سوره قصص به فاصله پنج سوره نازل گردیده25, نتیجه مى گیریم که نزول سوره انعام بعد از فوت ابوطالب بوده است. بنا بر این, نمى توان نزول آیه را که در مورد زند گان سخن مى گوید, درباره ابوطالب دانست.
2. نزول این آیه در باره ابو طالب با سیاق آیات سازگار نیست, زیرا آیات قبل و بعد از آن در مورد مشرکان و شیوه تفکر و زندگانى و کیفیت برخورد آنان با دعوت پیامبر است و لحن مذمت و توبیخ دارد. اگر آیه در باره ابوطالب باشد, معناى آن چنین است: ابوطالب دشمنان را از اذیت پیامبر (ص) نهى مى کرد و خود از او دورى مى گزید و این معنى, با ذمّ و توبیخ, مناسب نیست, زیرا دفاع از پیامبر موجب تحسین و تقدیر است, نه ذمّ و توبیخ! پس منظور آیه از مشرکان, همان کسانى هستند که در آیات قبل و بعد, در باره آنان سخن به میان آمده است. و تفسیر آیه چنین مى شود:
(کافران مردم را از گرایش به اسلام و پیامبر نهى مى کنند و خود نیز از آن دورى مى گزینند.)26
جمله پایانى آیه, خود بهترین دلیل بر این معناست, زیرا در جمله (وان یهلکون الا أنفسهم) اگر منظور ابوطالب باشد, معناى معقول و منطقى نخواهد داشت, زیرا دفاع از پیامبر(ص) نه تنها موجب هلاکت نیست, بلکه باعث اجر و پاداش نیز مى باشد 27و اصولاً ابوطالب در صدد هلاکت پیامبر و مؤمنان نبوده است تا خداوند او را به هلاکت تهدید کند!
8
3. اکثر این روایات از طریق حبیب بن ثابت از ابن عباس نقل شده است و این طریق مرسله است. علاوه بر این, معارض با روایات دیگرى از ابن عباس است که در آنها نزول آیه در مورد مشرکان مکّه دانسته شده است28 و این روایات, بر خلاف روایات قبلى که همگى مرسله اند29, اسناد صحیح دارند. با توجه به همه این قراین و شواهد, اکثر مفسّران شیعه وسنّى, احتمال نزول آیه شریفه را در باره ابوطالب بعید دانسته اند و این بدان معناست که روایات مزبور, ساخته و پرداخته دست جاعلان و تحریفگران است.30
9
3. (ما کان للنبّى و الذین آمنوا ان یستغفروا للمشرکین و لو کانوا اولى قربى من بعد ما تبیّن لهم انّهم اصحاب الجحیم) توبه 113/
در باره سبب نزول آیه فوق چند روایت نقل شده است. در پاره اى از نقلها, آیه یادشده به ابوطالب ربط داده شده است. برخى از این روایات را به اجمال مى آوریم:
1. امیرالمؤمنین على (ع) نقل مى کند که مردى از مسلمانان براى پدر و مادر مشرک خویش استغفار مى کرد. امام, خطاب به او مى فرماید:
آیا براى پدر و مادرت استغفار مى کنى در حالى که آنان مشرک بودند.
او در پاسخ مى گوید: ابراهیم نیز براى پدرش استغفار مى کرد در حالى که او مشرک بود; من به او اقتدا مى کنم.
امام این ماجرا را براى پیامبر اکرم نقل کرد, در این هنگام آیه فوق نازل گردید.31
2. ابوبریده مى گوید: آیه فوق در مورد استغفار پیامبر براى مادرش بود. بر اساس این روایت, پیامبر اکرم در حالى که با جمعى از اصحاب سفر مى کردند, در یکى از منازل, پیامبر نماز گزارد, سپس روى به یاران خویش کرد و در حالى که دیدگانش اشک آلود بود, فرمود:
(من از پروردگارم اجازه خواستم تا براى مادرم استغفار کنم, امّا به من اجازه داده نشد و چشمانم از روى رحمت نسبت به او اشک آلود گردید.)32
نزدیک به همین نقل از ابن مسعود نیز روایت شده است.
3. ابن مسیّب نقل مى کند هنگامى که وفات ابوطالب نزدیک شد, پیامبر بر بالین او حضور یافت و از او خواست که کلمه طیّبه توحید را بر زبان جارى کند تا در قیامت, پیامبر نزد خدا بدان احتجاج نماید, امّا ابوطالب از اداى شهادتین خوددارى کرد و آخرین جمله اش این بود: (على ملة عبدالمطلب).در این هنگام, پیامبر فرمود: مادامى که نهى نشده ام براى تو استغفار خواهم کرد. سپس این آیه نازل شد و پیامبر را از استغفار براى او بازداشت.33
منکران ایمان ابوطالب, على رغم فراوانى روایات در سبب نزول این آیه, هنگامى که به تفسیر آن مى رسند, از میان روایات یاد شده, به روایت اخیر تکیه کرده و از دیگر روایات با تعبیر (قیل) که نشانگر ضعف است, یاد مى کنند و از آن مى گذرند. در حالى که از نظر معیارهاى حدیث شناسى, روایت اخیر, ضعیف ترین روایت است! اینک به نقاط ضعف آن اشاره مى کنیم:
10
1. این روایت فقط از طریق ابن مسیب نقل گردیده است که سابقه دشمنى او با على و اهل بیت(ع) قابل چشم پوشى نیست و این دشمنى, تأثیرى انکار ناپذیر در نقلهاى او داشته است.
2. از روایت استفاده مى شود که آیه مبارکه, در مکه و هنگام مرگ ابوطالب نازل گردیده است34, در صورتى که این آیه در سوره توبه قرار دارد و سوره توبه از آخرین سوره هایى است که بر پیامبر نازل گردیده است. پس روایت یاد شده, با تاریخ نزول آیه ناسازگار است و این حقیقتى است که قرطبى35 و زمخشرى36 و قسطلانى37 نیز بدان اذعان کرده اند.
3. این روایت, بنا بر اکثر نقلها, آیه 56 قصص: (انک لاتهدى من احببت و لکن اللّه یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین) و آیه 113 توبه (آیه مورد بحث) را با هم ترکیب کرده و هر دو را درمورد ابوطالب دانسته و گویا نزول هر دو آیه را در یک زمان دانسته است, در حالى که نزول دو آیه یاد شده تقارن زمانى ندارند, زیرا آیه اول در مکه و آیه دوم در مدینه نازل شده است. بنابراین, روایت یادشده که همزمانى نزول آیات را مدّعى است, با واقعیت تطبیق ندارد و جعلى ناشیانه است که در مورد سبب نزول آیه صورت گرفته است.
11
جعل و تحریف, علیه امام على(ع)
تاکنون دو محور از محورهاى جعل و تحریف در اسباب نزول را بررسى کردیم. محور نخست, مربوط به پیامبر اکرم (ص) بود و دیگرى مربوط به ابوطالب. اینک به محور سوم از محورهاى جعل و تحریف در اسباب نزول مى پردازیم که مربوط به امام على (ع) است. در این زمینه نیز دست جعل و تحریف کوتاه نمانده و تلاش کرده است که روایاتى را براى تعیین اسباب نزول بعضى از آیات مربوط به امام على(ع) جعل کند تا سبب نزول واقعى آن, مورد فراموشى قرارگیرد, یا دست کم در پرده ابهام باقى بماند. ما در اینجا صرفاً به دو نمونه از آنها بسنده مى کنیم:
1. (ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد)
بقره 207/
ییکى از موارد یادشده, آیه 207 بقره است که نزول آن در باره على (ع) از طریق هر دو فرقه روایت شده است و شمار زیادى از علما و مفسّران اهل سنت نیز آنها را نقل کرده اند.38
بر اساس این روایات, آن گاه که در لیلة المبیت على(ع) با خوابیدن در بستر پیامبر و به خطر انداختن جانش, باعث نجات پیامبر اکرم شد, این آیه نازل گشت.
امّا در مقابل این روایت, چند روایت دیگر نیز وجود دارد که براى نزول این آیه اسباب دیگرى گفته اند. معروف ترین آنها روایتى است که از سعیدبن مسیب و همچنین از عکرمه, نقل شده است ومفسّران اهل سنّت هم آن را پذیرفته اند. در این روایت, سبب نزول آیه صهیب بن سنان رومى, معرّفى و ادّعا شده است که آیه فوق پس از آن که صهیب با پرداخت اموالش, خود را از چنگ مشرکان رها ساخت و رهسپار مدینه شد, نازل گردید.39
به روایت یادشده از چند جهت خدشه وارد است:
1. راویان این روایت, سعیدبن مسیب و عکرمه اند که اولى از دشمنان و کینه توزان سرسخت امام على(ع) و دومى هم متمایل به خوارج است و روایت چنین اشخاصى در آنچه به على(ع) 40ارتباط پیدا مى کند, درخور اعتماد و اعتبار نیست, بخصوص اگر با روایات دیگر متعارض باشد.
2. روایت مورد استناد اهل سنّت, با متن آیه ناسازگار است, زیرا آنچه که صهیب رومى انجام داده است, نوعى خریدن جان در برابر پرداخت اموال است, در حالى که آیه کریمه از فروختن جان براى کسب رضاى الهى سخن مى گوید. این حقیقت را مى توان از کلمه (شراء) استفاده کرد. بنابر تصریح اکثر مفسّران, این کلمه به مفهوم بیع و فروختن است.
12
اولاً به این دلیل که آیه در مقام مدح و ستایش است و آنچه با تحسین و مدح همساز است, فروختن و بذل جان در راه خداست نه خریدن آن.
و ثانیاً به این جهت که در تمام آیات که کلمه (شراء) و صیغه هاى مختلف آن به کار برده شده, به معناى بیع و فروختن است و در هیچ آیه اى به مفهوم خریدن استعمال نشده است. این, نشان مى دهد که مفهوم این کلمه در قرآن, همان بیع و فروختن است و در آیه مورد بحث نیز به همین معنى به کار رفته است. به عنوان نمونه به آیات ذیل توجه کنید:
(و شروه بثمن بخس دراهم معدودة…) یوسف 20/
(و لبئس ماشروا به انفسهم…) بقره 102/
(فلیقاتل فى سبیل اللّه الذین یشرون الحیاة الدنیا بالاخرة…) نساء 174/
بر این اساس, آیه مورد بحث در مقام ستایش کسى است که از جان خویش براى کسب رضاى الهى, مایه مى گذارد و به تعبیر امام على(ع) جمجمه اش را به خدا عاریه مى دهد. این معنى با عمل صهیب سازگار نیست, زیرا او نه تنها خود را براى کسب رضاى خدا به خطر نیفکند, بلکه از تمام مال و دارایى خویش دست برداشت تا جانش را از چنگ کافران, سالم به در برد. و این على(ع) است که خود را در معرض شمشیرها و نیزه ها قرار داد, تا پیامبر اکرم از خطر نجات یابد و این عمل او, نمونه بارز عملى است که آیه از آن سخن مى گوید. پس نزول آیه درباره على (ع) به واقع نزدیک تر است تا نزول آن در باره صهیب.
علاوه بر همه اینها, در تاریخ نیز به مواردى برمى خوریم که نزول آیه را درباره على (ع) تأیید مى کند. بنابر نقل ابن ابى الحدید, معاویه با پرداخت چهار هزار درهم به سمرة بن جندب, او را واداشت که با جعل روایتى نزول این آیه را به ابن ملجم و آیه قبل از آن را, به على(ع) نسبت دهد41. حال چه او در این کار موفق شده باشد یا نشده باشد, این حقیقت به خوبى آشکار مى شود که آیه فوق درباره على(ع) بوده است و گرنه نیازى نبود که با جعل روایت, نزول آن را به کسى دیگر نسبت دهند.
13
2. (اجعلتم سقایة الحاجّ و عمارة المسجد الحرام کمن آمن باللّه و الیوم الآخر و جاهد فى سبیل اللّه لایستوون عنداللّه و اللّه لایهدى القوم الظالمین) توبه 19/
راجع به سبب نزول این آیه, روایتهاى زیادى نقل شده است. اولین روایت از محمدبن کعب قرظى رسیده که مى گوید سبب نزول آیه فوق جریان مفاخره طلحه بن شیبه و عباس و على بن ابى طالب است.42
دراین جریان, طلحه به پرده دارى کعبه افتخار مى کند و عباس به سقایت حجّاج, و على به سابقه ایمان و جهادش و در پى آن, آیه نازل شده و على(ع) را بر ایشان برترى مى دهد. به همین مضمون, روایتهاى دیگرى نیز نقل گردیده است.
روایت دوم از ابن سیرین است که سبب نزول آیه را جریان گفت وگوى على با عباس مى داند که در آن على (ع) عباس را به هجرت و پیوستن به رسول خدا, دعوت مى کند, امّا عباس با تمسک به افتخار تعمیر مسجد الحرام و پرده دارى کعبه نمى پذیرد.43
سومین روایت از ابن عباس نقل شده است که وقتى عباس در جنگ بدر اسیر شد, گفت: اگر شما با اسلام و هجرت و جهاد بر ما پیشى گرفتید, ما نیز افتخار تعمیر مسجد الحرام و سقایت حجّاج و آزاد کردن اسیران را داشته ایم. در پى این جریان, آیه فوق نازل گردید.44
آخرین نقل, روایت نعمان بن بشیر است که نزول آیه را به جریان گفت وگوى بعضى از اصحاب در باره بهترین عمل پس از اسلام, نسبت مى دهد.45
چنانکه پیداست بر اساس روایت اول, آیه مبارکه بیانگر یکى از افتخارات امیرالمؤمنین على (ع) است, زیرا ایشان مصداق شخص با ایمان و جهادگر در راه خدا که عملش از هر عمل دیگرى پر بها تر وارزشمندتر به حساب آمده, معرفى شده است. امّا بنابر روایات دیگر, آیه فوق هیچ گونه فضیلتى را براى امام ثابت نمى کند. حال باید دید کدام یک از این نقلها صحیح و مطابق با واقع است وکدام یک ضعیف و مخالف آن. براى دستیابى به این هدف, بهتر این است که خود آیه مورد تحلیل قرار گیرد, زیرا در پرتو آن مى توان به نقادى و بررسى روایات یادشده پرداخت.
14
در آیه مبارکه دو نکته وجود دارد که داراى اهمیت بسیار است:
1. اعمالى که با یکدیگر مقایسه شده است, یعنى سقایت حجّاج و تعمیر مسجد الحرام از یک سو, و جهاد در راه خدا, از سوى دیگر, همگى برخاسته از ایمان واعتقاد به خدا و آخرت نبوده است; چه این که یکى (فى سبیل اللّه) بوده است و دیگرى خیر! یکى مورد مدح بوده است و دیگرى آمیخته با ظلم; (واللّه لایهدى القوم الظالمین).
2. در آیه شریفه تنها اعمال با هم مقایسه نشده است, بلکه شخص عمل کننده نیز در مقایسه نقش دارد, زیرا آیه چنین تعبیر مى کند: (کمن آمن باللّه…).
بنابراین, در آیه صرفاً سخن از مقایسه ارزشها نیست, بلکه مقایسه میان صاحبان عمل نیز هست و این معنا با روایت نخست سازگار است و نه سایر روایات; چرا که در آیه نخست, سخن از مقایسه افراد و برشمردن مفاخر به میان آمده است.
توجّه به دو نکته یاد شده, انتخاب درست ترین روایت را آسان مى سازد و چنین مى نمایاند که منطبق ترین روایت بر آیه, روایت نخست است. زیرا از روایت دوم چنین استفاده مى شود که عباس ایمان به خدا داشته, ولى حاضر به هجرت و جهاد نبوده است! واین بر خلاف هر دو نکته یاد شده است.
علاوه بر این, در روایت دوم, عباس پرده دارحرم معرّفى شده است, در حالى که عباس چنین عنوانى را نداشته است و از سوى دیگر مسأله سقایت حجّاج در آیه مطرح است و در این رویات مطرح نیست.
امّا روایت سوم که سبب نزول آیه را سخنان عباس هنگام اسارت در جنگ بدر مى داند, از دو جهت با آیه ناسازگار است:
نخست از این جهت که در روایت مقایسه بین اعمال صورت گرفته است و در آیه مقایسه میان صاحبان عملها.
دوم این که در روایت سخن از آزاد کردن اسیر است و در آیه سخن از سقایت حاجّ.
وامّا روایت چهارم که نزول آیه را به جریان گفت وگوى برخى از اصحاب راجع به بهترین عمل پس از اسلام آوردن, مربوط مى داند, دو اشکال مهم دارد:
اشکال اول این که روایت مى گوید این بحث, مقایسه بین اعمال کسانى است که ایمان آنان مفروض ومسلّم است, در حالى که از آیه استفاده مى شود, یک صاحب عمل, مؤمن و دیگرى, ظالم و مشرک است.
15
اشکال دوم این که در روایت مقایسه بین اعمال است و از نقش شخص عمل کننده اثرى دیده نمى شود, حال آن که آیه عمل و عامل را مدّنظر دارد و از برترى انسانِ خداباور و عمل وى بر اعمال برخاسته از انگیزه شرک و کفر, سخن مى گوید. بنابر این, روایت یادشده نیز با آیه کریمه انطباق ندارد.
جعل اسباب نزول در مدح خلفا
چهارمین محور از محورهاى جعل و تحریف در اسباب نزول, جعل فضایل ومناقب براى خلفاست که در این جا به چند نمونه از آن اشاره مى کنیم:
1. (یا ایّها النبیّ حسبک اللّه و من اتّبعک من المؤمنین) انفال / 64
اسباب نزول واحدى46 و همچنین برخى کتابهاى تفسیر مانند کبیر47 و بیضاوى48 درباره سبب نزول این آیه, روایتى را از ابن عباس نقل مى کنند که آیه شریفه, درمورد اسلام آوردن عمر نازل شده است و از این طریق, به گونه اى غیر مستقیم مى خواهند فضیلتى براى وى اثبات کنند و اسلام آوردن عمر را نقطه عطفى در تاریخ اسلام بدانند که باعث تسلّى خاطر پیامبر(ص) گردید, ولى همان طور که بعضى از اندیشه وران اهل سنّت متوجه شده اند, آیه فوق هیچ ارتباطى با اسلام عمر ندارد,زیرا:
اولاً عمر در فاصله بین هجرت به حبشه و هجرت به مدینه اسلام آورد49, در حالى که آیه فوق, از آیات سوره انفال است که در مدینه نازل شده است50. پس بین اسلام عمر و نزول آیه فوق, چندین سال فاصله است و نمى توان نزول آن را به اسلام آوردن عمر نسبت داد.
ثانیاً اگر آیه درباره عمر نازل شده باشد, کلمه (حسبک) در آیه کریمه چه معنایى خواهد داشت؟
آیا به این معناست که ارزش اسلام عمر به اندازه اى است که جاى اسلام دیگران را مى گیرد و نیازى به آنان نیست؟ یا مفهوم آن این است که ایمان آوردن وى, باعث قوّت قلب مسلمانان و تقویت روحى آنان گردید؟ و یا مراد از آن این است که پیوستن وى به جمع مسلمانان از نظر توان نظامى و دفاعى چنان آنها را تقویت کرده است که توان مقابله با مشرکان مکه را دارند و نیازى به کمک دیگران نیست؟
16
هیچ یک از احتمالات فوق را نمى شود ثابت کرد, بلکه شواهد تاریخى چیزى جز آن را اثبات مى کند.
اگر بنا باشد در اسلام یک فرد را داراى تأثیر ژرف بدانیم, آن فرد حمزه خواهد بود, زیرا حمزه هم موقعیّت عالى اجتماعى داشت و هم فردى دلاور و جنگجو بود.
بنابراین, فرض نزول آیه براى کسى که نه شخصیّت والاى اجتماعى داشت و نه از نظر قدرت جسمى و روحى امتیازى براى وى ثبت شده, چنانکه در جنگ احد در زمره فراریان از جنگ قرار گرفت, امرى بس غریب است.
هنگامى که عمر به جمع مسلمانان پیوست, مسلمانان از نظر عدّه وعُدّه در وضع بسیار دشوارى قرار داشتند. به گواهى تاریخ, این وضع چند سال دیگر نیز ادامه یافت و اسلام وى هیچ تغییرى در جبهه مسلمانان به وجود نیاورد.
چه بسا به خاطر همین دلایل و شواهد بوده است که طبرى از نزول این آیه در مورد عمر سخنى به میان نیاورده است51 و ابن کثیر نیز روایت یادشده را تضعیف مى کند.52
2. (و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخواناً على سرر متقابلین) حجر 47/
آیه فوق همان گونه که از سیاق آن پیداست و مفسّران شیعه و سنّى نیز به آن اعتراف دارند, در زمینه توصیف بهشتیان و نعمتهاى بهشتى است و به آیات قبل مربوط است که در باره داستان آفرینش آدم و سجده ملائکه و تمرّد ابلیس و قضاى الهى نسبت به سر نوشت او و پیروانش, سخن مى گوید53. امّا در بعضى از کتابهاى اسباب نزول54 آیه شریفه در باره ابوبکر و عمر و على(ع) دانسته شده است.
با توجه به سیاق آیات, بدیهى است که این روایت, سخنى کذب بیش نیست, زیرا آیات فوق اساساً سبب نزول خاصى ندارند, بلکه بیانگر یک سلسله اوصافى هستند که بهشتیان از آن برخوردارند. علاوه بر آن, تاریخ نیز گواه بر بطلان چنین روایتى است. این همه حوادث ناگوار که پس از وفات رسول اکرم به وقوع پیوست و کشمکشهاو اختلافاتى که بین امام على(ع) و ابوبکر و عمر وجود داشت, همگى نشاندهنده ناخشنودى آنان از یکدیگر است.55
چنانکه امام على(ع) در نهج البلاغه از پایمال شدن حق خود و نادیده گرفته شدن شایستگیهایش توسط ابوبکر و عمر, در مقابل مردم و تاریخ شکایت مى کند.56
17
3. (ما کان لنبیّ ان یکون له اسرى حتى یثخن فى الارض تریدون عرض الدنیا و اللّه یرید الآخرة و اللّه عزیز حکیم, لولا کتاب من اللّه سبق لمسّکم فیما اخذتم عذاب عظیم)
انفال / 68 ـ 67
در کتابهاى تفسیرى اهل سنّت, راجع به نزول آیات فوق, داستانى نقل شده به این مضمون که در جنگ بدر, هنگامى که مسلمانان تعدادى از مشرکان را به اسارت گرفتند, پیامبر اکرم در باره چگونگى رفتار با آنان و این که آنان را بکشند یا در مقابل هر یک از آنان فدا بگیرند, با اصحاب مشورت کرد. برخى گفتند باید فدیه گرفت و بعضى دیگر که عمر از آن جمله بود و بنابر نقلى, سعدبن معاذ نیز, پیشنهاد کردند که باید آنان را گردن زد. پیامبر بر طبق نظر گروه اول عمل کرد, امّا آیه شریفه نازل شد و پیامبر را به خاطر فدیه گرفتن, مورد عتاب قرار داد و نظر عمر را تأیید کرد57! و در برخى روایتها آمده است که پیامبر فرمود, اگر عذابى از آسمان نازل مى شد, کسى جز عمر و سعدبن معاذ از آن نجات پیدا نمى کرد و بنابر بعضى نقلها فرمود: نزدیک بود که درمخالفت تو دچار بلا گردیم!58
این داستان که روایت فوق از آن سخن مى گوید و نزول آیه را به آن نسبت مى دهد, از چند جهت درخور درنگ است:
1. موضوع آیه اصولاً, اسیر گرفتن است, نه چگونگى رفتار با اسیر و این که او را بکشند یا فدیه بگیرند.
در آیه اول خداوند به عنوان یک سنت الهى مى فرماید: هیچ پیامبرى حق ندارد که در میدان جنگ اسیر بگیرد, تا وقتى که کاملاً بر دشمن پیروز گردد و در آیه دوم خطاب به مسلمانان که در جنگ بدر شرکت کرده بودند, مى گوید: اگر نبود سنت خدا که بدون ابلاغ امتى را کیفر نکند, عذاب شدیدى نسبت به آنچه گرفتید به شما مى رسید.
آیه اول به روشنى مسأله اسیر گرفتن را مطرح مى کند و آیه دوم نیز به قرینه (فیما اخذتم) از اسیر گرفتن سخن مى گوید, زیرا مسلمانان هنوز فدیه اى در یافت نکرده بودند که (فیما اخذتم) نظر به فدیه داشته باشد.
2. از نکته یادشده نیز مى توان دریافت که عتاب موجود در آیه دوم, هیچ ارتباطى با پیامبر اکرم (ص) ندارد, زیرا اسیر گرفتن در میدان جنگ که عتاب آیه متوجه آن است, کار مجاهدانى بود که در جنگ بدر شرکت داشتند و از روى عادت معمول در جنگها, از دشمن اسیر گرفتند و پیامبر هیچ نقشى در آن نداشت و در تاریخ نیز نیامده است که پیامبر نسبت به اسیر گرفتن از دشمن توصیه کرده باشد یا سخنى گفته باشد که نشاندهنده رضایت به آن باشد. پس روایت یاد شده که عتاب را به پیامبر نسبت مى دهد, تهمتى ناروا و ناشیانه به پیامبر است.
18
3. این داستان چنین مى نمایاند که فهم و درایت عمر و سعدبن معاذ, نسبت به حکم شرعى اسیران, از فهم و درایت پیامبر اکرم بیشتر بوده است, زیرا آنان قبل از نزول آیات با زیرکى یا با الهامهاى معنوى آن را درک مى کنند, ولى پیامبر چنین درک و شناختى ندارد!
4. بنابر بعضى از روایتها پیامبر از نزول عذاب آسمانى بر خود و مسلمانان سخن مى گوید و حتى بنابر برخى نقلها, این عذاب را به سبب مخالفت کردن با عمر مى داند! (کاد ان یصیبنا فى خلافک بلاء). این سخن در غایت, گزافه گویى و جهل به مرتبه پیامبر (ص) است; پیامبرى که به نص آیه قرآن (وما کان اللّه لیعذّبهم وانت فیهم…) (انفال 33/) وجودش در جامعه مانع نزول عذاب بر مشرکان است, چگونه ممکن است خود مستحق نزول عذاب شود و کسى چون عمر و یا سعدبن معاذ, عذاب را از او برطرف سازند!
بنابراین, سبب نزول یادشده از جهات مختلف عقلى و نقلى با آیه سازگار نیست و دستهاى جعل و تحریف در آن آشکار است.
19
خاتمه
با تأمل در نمونه هاى یادشده و مقایسه آنها با موارد دیگر, مى توان به حقایقى چند در زمینه جعل و تحریف در اسباب نزول دست یافت:
1. جعل و تحریف روایات اسباب نزول, بیشتر در زمینه هاى سیاسى و اجتماعى صورت گرفته است; یعنى محور عمده جعل و تحریف در اسباب نزول, اشخاص و جریانهایى بوده اند که در عرصه حیات اجتماعى و سیاسى مردم نقش مؤثرى داشته و در تاریخ اسلام موج آفرین و سر نوشت ساز بوده اند. امّا در موضوعات غیر سیاسى, یاجریان به صورت دست نخورده روایت شده است و یا به ندرت, نقلهاى متعدد و ناسازگار با هم دیده مى شود.
2. از بررسى نمونه ها به دست مى آید که تعلّق و پیوند اشخاص به گرایشهاى سیاسى و جریانهاى فکرى و عقیدتى مختلف که بعداً پدید آمد, از عوامل عمده جعل و تحریف بوده است. وابستگیهاى سیاسى و مذهبى جریانهاى اجتماعى سبب شده است تا حتى ساحت پیامبر اکرم(ص) را که شخصیتش فراتر از هرگونه قالب گروهى و فرقه اى است, مورد تهاجم قرار دهند, زیرا دستگاه خلافت اموى على رغم تظاهر به اسلام و جانشینى پیامبر, در واقع به پیامبر به عنوان یک فرد از قبیله رقیب مى نگریستند.
داستان گفت وگوى معاویه با مغیرة بن شعبه که در مقدمه از آن یاد کردیم, گواه این حقیقت است. البته در کنار این عامل, از نقش زنادقه و دشمنان شکست خورده که از هیچ فرصتى براى لکه دار کردن ساحت مقدس پیامبراکرم (ص) فرو گذار نمى کردند! نباید چشم پوشید.
3. روایات اسباب نزول, تا آن جا که ابعاد سیاسى دارد, از نظر حجیت و اعتبار مورد تردید است و براى استناد به آنها باید همه معیارهاى حدیث شناسى را مورد توجه قرارداد. گر چه کسانى چون علامه طباطبائى در باره اعتبار اکثر روایات اسباب نزول, اظهار تردید کرده اند و معتقدند که بیشتر روایات سبب نزول, قابل استناد براى تفسیر آیات نیست. اگر این سخن را در کلیتش نپذیریم, دست کم در مورد روایاتى که بار سیاسى دارد, باید پذیرفت.
4. با توجه به مطالب فوق مى توان گفت که آشکارترین پیامد جعل و تحریف در روایات اسباب نزول, ایجاد ابهام و تیرگى نسبت به شخصیتها و افرادى است که در تاریخ اسلام مطرح بوده اند. این همه روایتهاى متناقض و متعارض در مورد شخصیتهاى برجسته و مطرح در تاریخ اسلام, مانع بررسى و داورى صحیح و منصفانه در باره آنان گردیده است.
20
پی نوشتها:
1. ترمذى, الجامع للسنن,4/ 209 ; حاکم نیشابورى, المستدرک على الصحیحین,2/ 514.
2. واحدى, اسباب النزول / 297; سیوطى, لباب النقول, ترجمه اسلامى/566 (شأن نزول آیات).
3. فخر رازى, تفسیر کبیر,32/ 55.
4. طبرى, جامع البیان,12/ 32; فخر رازى, تفسیر کبیر,32 / 55; قرطبى, الجامع لاحکام القرآن,20/ 211; آلوسى, روح المعانى,30/39; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم,4/738.
5. فى المجمع: و قد روى عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى امیه کان عند النبى فجاء ابن ام مکتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه, فحکى اللّه سبحانه ذلک. مجمع البیان (چاپ جدید), 10 / 664.
6. سید مرتضى, تنزیه الانبیاء / 118; شیخ طوسى, التبیان,10/268; طبرسى, مجمع البیان,10/ 437; ابوالفتوح رازى, تفسیر ابوالفتوح ( چاپ 5 جلدى), 5/475; علامه طباطبایى, المیزان,20 / 203.
7. طبرسى, مجمع البیان, 10 / 664. عن الصادق (ع) انّها نزلت فى رجل من بنى امیة کان عند النبى فجاء ابن ام مکتوم, فلمّا رأه تقذر منه و جمع نفسه و عبس و اعرض بوجهه فحکى اللّه سبحانه ذلک.
8. تعداد اندکى از علماى اهل سنت نیز به ایمان ابوطالب باور دارند; از قبیل:
مبرّد در الکامل, فخّار بن معد موسوى, ایمان ابوطالب/ 263.
ابوالقاسم بلخى و ابوجعفر اسکافى, ابن أبى الحدید, شرح نهج البلاغة, 14/66.
9. (أجمعت الشیعة على ذلک, و قد آمن بالنبى من اول الأمر).مجلسى, بحار, 35/ 138.
(أجمعت الامامیة على ذلک).طبرسى, جوامع الجامع (چاپ رحلى) /347; و ابن أبى الحدید, 14/ 65.
10. بخارى, صحیح بخارى, ( دارالقلم) 6/ 477; کتاب التفسیر/ 439.
11. مسلم, صحیح مسلم, همراه شرح نووى,1/ 215.
12. ابن عساکر, تاریخ دمشق, به نقل: غازى عنایة, أسباب النزول القرآنى / 299; ابن کثیر, السیرة النبویة, 2/126.
13. واحدى, اسباب النزول / 227; غازى عنایة, أسباب النزول القرآنى,(بیروت, دارالجیل)/ 299; ابن خلیفة علیسوى, جامع النقول فى اسباب النزول,2/ 261; ابن خلیفة علیسوى, المسند الصحیح من اسباب النزول / 156; عبدالفتاح القاضى, اسباب النزول عن الصحابة و المفسرین, (بیروت, دارالندوة الجدیدة) /168.
14. قرطبى, الجامع لأحکام القرآن,13/ 299.
15. مسلم, صحیح مسلم, 1/215 ; بخارى, صحیح البخارى,6/ 477; طبرى, جامع البیان, (بیروت, دارالفکر),11/ 92; سیوطى, الدرالمنثور, (بیروت, دارالفکر),6/ 428.
21
16. فخر رازى, تفسیر کبیر, 25/ 2.
17. امینى, الغدیر, 8/19; بحرالعلوم, حاشیه ایمان ابى طالب/ 145.
18. فى المجمع: قیل نزل قوله تعالى (انک لاتهدى من أحببت) فى ابى طالب فان النبى صلى اللّه علیه وآله کان یحبّ إسلامه فنزلت هذه الآیة و کان یکره اسلام وحشیّ ـ قاتل حمزة ـ فنزل فیه (یا عبادى الذین أسرفوا على أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله) الأیة, فلم یسلم ابوطالب و أسلم وحشى, و رووا ذلک عن ابن عباس و غیره. طبرسى, مجمع البیان,7/ 260.
19. و من شعره:
واللّه لن یصلوا إلیـک بجمعهـم حتى أوسّد فى التراب دمیناً
فاصدع بأمرک ما علیک غضاضة وابشر بذاک و قرّ منک عیوناً
و دعوتنى و علمت أنک ناصحی ولقد دعوت و کنت ثمّ أمیناً
و لقـد علمـت بـأنّ دین محمــد من خیر أدیــان البریة دینــاً
مجلسى, بحار, 35 /87, 146; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى) / 265; سیوطى, شرح شواهد مغنى, 2/ 686; ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, 14/55.
نیز مراجعه شود به: ابوطالب, دیوان; امینى, الغدیر, 7/ 370; مجلسى, بحار, 35 /92ـ 175; ابن هشام, السیرة النبویة, 1/ 377و291; ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغة,14/ 55 به بعد.
و قصیده لامیه ابوطالب که شهرت آن در حدّ قصیده (قفا نبک) امرؤ القیس است.
20. مجلسى, بحار, 16/5.
21. مجلسى, بحار, 19/ 1به بعد; 35 / 68 به بعد.
22. ابوالفتوح رازى, روض الجنان, ( مشهد, بنیاد پژوهشهاى اسلامى), 15/ 150; امینى, الغدیر, 7 / 384; مجلسى, بحار, 35/ 68 به بعد.
23. فى الکافى و أمالى الصدوق عن الصادق علیه السلام قال: ان مثل أبى طالب مثل أصحاب الکهف أسروا الایمان و أظهروا الشرک فآتاهم اللّه أجرهم مرّتین. کلینى, کافى, 2/ 339, ب 169 ح38.
24. جمعى از صحابه و تابعین نیز آیه را مربوط به کافران دانسته اند; از جمله آنها: ابن عباس, محمد بن الحنفیه, حسن, سدى, قتاده, مجاهدو ضحاک مى باشند. مراجعه شود به: تفسیر ابن کثیر, 2/ 132; ابن کثیر, السیره النبویة, 2/ 131; نیشابورى, غرائب القرآن,7/90; طبرسى, مجمع البیان,4/ 287.
25. سیوطى, الاتقان, 1/ 17.
26. راجع به این دلیل, مراجعه شود به کتب ذیل:
فخر رازى, تفسیر کبیر, 12/189; عبده, المنار, 7/ 349; طبرى, جامع البیان, (چاپ قدیم), 5/109; ابن کثیر, السیرة النبویة, 2/131.
22
27. فخررازى, تفسیر کبیر, 12/189; نیشابورى, غرائب القرآن, 7/90.
28. طبرى, جامع البیان, ج5/172; سیوطى, الدرالمنثور, 3/261; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, ( دارالمعرفة), 2/132; ابن کثیر, السیرة النبویة, 2/131.
29. روایاتى که نزول آیة را در باره ابوطالب مى داند از سه طریق نقل شده:
1. ابن عباس که راوى آن حبیب بن ثابت است.
2. قاسم بن مخمیرة متوفاى 111 (تذکرة الحفاظ, 1/ 122).
3. عطاء بن دینار.
همه این راهها, مرسله اند, زیرا حبیب مستقیماً از ابن عباس نقل نمى کند و با واسطه مجهول از او روایت مى کند و دو راوى دیگر از تابعین هستند.
30. راجع به نزول آیه فوق درباره مشرکان, به تفاسیر ذیل مراجعه شود:
طوسى, تبیان,4/ 106; طبرسى, مجمع البیان, 4/287; طباطبائى, المیزان, 7/57; ابوالفتوح رازى, روض الجنان, (چاپ پنج جلدى), 2/ 265; فخر رازى, تفسیر کبیر, 12/ 189; قرطبى, الجامع لأحکام القرآن, 6/405; طبرى, جامع البیان, 5/ 173; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم,2/ 132; زمخشرى, کشاف, 2/14; عبده, المنار, 7/349; شوکانى, فتح القدیر, (بیروت, دار احیاء التراث العربى),2/ 108; أبى السعود, إرشاد العقل السلیم, 3/ 122.
31. اسباب النزول عن الصحابه والمفسرین / 124; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم,2/610; قرطبى, الجامع لأحکام القرآن,7 /30.
32. مراجعه شود به مدارک فوق و اسباب النزول واحدى /178.
33. اسباب النزول عن الصحابه و المفسرین / 124; دکتر غازى عنایة, اسباب النزول القرانى /240; قرطبى, الجامع لأحکام القرآن, 8/272; واحدى, اسباب النزول/ 177; بخارى, صحیح البخارى, 6/ 411, کتاب التفسیر باب356; نووى, شرح صحیح مسلم, 1/ 214.
34. وفات ابوطالب سه سال قبل از هجرت بوده است. ابن هشام, السیرة النبویة, 1/416; زمخشرى, الکشاف, 2/315; نووى, شرح صحیح مسلم, 1/215; ابن کثیر, السیرة النبویه, 2/122.
35. قرطبى, الجامع لأحکام القرآن,8/273.
36. زمخشرى, الکشاف,2/ 315.
37. قسطلانى, ارشاد السارى,7/270.
38. برخى از شخصیتهایى که به نزول آیه شریفه را در باره امیرالمؤمنین(ع) نقل کردند, عبارتند از:
1. طبرى, جامع البیان, (مصر, میمنیة), 9/140.
2. غزالى, احیاء العلوم, 3/258.
3. فخر رازى, تفسیر کبیر, 5/ 223.
4. ابن اثیر, أسد الغابة, (مصر),4/25.
5. قرطبى, الجامع لأحکام القرآن, 3/21.
6. نیشابورى, غرائب القرآن,(مصر), 2/201.
7. ابوحیان, بحرالمحیط, (مصر), 2/118.
8. آلوسى, روح المعانى, 2/97.
9. قندوزى, ینابیع المودة/92.
23
10. شبلنجى, نورالابصار, (چاپ جدید)/175.
11. سیوطى, الدرّ المنثور,(چاپ 8 جلدى), 4/53, ذیل آیه 30 سوره انفال.
12. حسکانى, شواهد التنزیل,تحقیق محمودى, 1/122.
شخصیتهاى دیگرى نیز نزول آیه شریفه را درباره امیرالمؤمنین علیه السلام نقل کرده اند. مراجعه شود به احقاق الحق, 2/24 و 14/ و فضائل الخمسة, 2/345.
39. عن سعیدبن المسیب قال أقبل صهیب مهاجراً نحوالنبى (ص) فأتبعه نفر من قریش فنزل عن راحلته و انتثل ما فى کنانته ثمّ قال: یا معشر قریش قد علمتم أنّى من أرماکم رجلاً و أیم اللّه لاتصلون إلیّ حتى أرمى بکلّ سهم فى کنانتى ثم أضرب بسیفى ما بقى فى یدى فیه شى ثم افعلوا ما شئتم و ان شئتم دللتکم على مالی و قنیّتى بمکة و خلّیتم سبیلى. قالوا: نعم. فلّما قدم على النبیّ (ص) قال: ربح البیع و نزلت: (ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد). سیوطى, الدرّ المنثور, 1/576; واحدى, اسباب النزول /39.
40. رجال کشى/ 15; مامقانى, تنقیح المقال, 2/30; ثقفى, الغارات,2/569.
41. ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, 13/262; شوشترى, الأخبار الدخیلة, 1/167; الحسنى, الموضوعات فى الآثار و الأخبار/197.
42.الدرّ المنثور: اخرج ابن جریر عن محمدبن کعب القرظى (رض) قال: افتخر طلحة بن شیبة و العباس و على بن ابى طالب, فقال طلحة: انا صاحب البیت معى مفتاحه, و قال العباس (رض) انا صاحب السقایة و القائم علیها, فقال على (رض): ما ادرى ما تقولون, لقد صلیت الى القبلة قبل الناس و انا صاحب الجهاد, فانزل اللّه (اجعلتم سقایة الحاج…) الآیة کلها. سیوطى, الدرّ المنثور, 4/146; طبرى, جامع البیان,6/670; قرطبى, الجامع لأحکام القرآن,8/92;ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 2/535.
43. الدرّ المنثور: اخرج الفریابى عن ابن سیرین قال: قدم على بن ابى طالب (رض) مکة فقال للعباس (رض) اى عمّ ألاتهاجر, الاتلحق برسول اللّه, فقال: اعمر المسجد الحرام و احجب البیت, فانزل اللّه: (اجعلتم سقایة الحاجّ و عمارة المسجد…). سیوطى, الدرّ المنثور,4/146; واحدى, اسباب النزول /164.
44. الدرّ المنثور ـ عن ابن عباس (رض) قال: قال العباس (رض) حین اسر یوم بدر: ان کنتم سبقتمونا بالاسلام والهجرة والجهاد لقد کنّا نعمر المسجد الحرام, و نسقى الحاج, و نفک العانى, فانزل اللّه: (اجعلتم سقایة الحاج…).سیوطى, الدرّ المنثور, 4/145; واحدى, اسباب النزول /164.
45. الدرّ المنثور ـ عن النعمان بن بشیر (رض) قال: کنت عند منبر رسول اللّه (ص) فى نفر من اصحابه فقال رجل منهم ما ابالى ان لا اعمل للّه عملاً بعد الاسلام الاّ ان اسقى الحاج, و قال آخر: بل عمارة المسجد الحرام.
24
و قال آخر: بل الجهاد فى سبیل اللّه خیر مما قلتم: فزجرهم عمر (رض) و قال: لاترفعوا اصواتکم عند منبر رسول اللّه(ص). ـ وذلک یوم الجمعة ـ ولکن اذا صلیتم الجمعة دخلت على رسول اللّه (ص) فاستفتیه فیما اختلفتم فیه, فانزل اللّه: (اجعلتم سقایة الحاج…) الى قوله (واللّه لایهدى القوم الظالمین).
واحدى, اسباب النزول / 163. واحدى از معمربن بشیر نقل مى کند, ولى شاید نقل الدر المنثور صحیح تر باشد.
طبرى, جامع البیان,6/67; عبده, المنار,10/216.
46. واحدى, اسباب النزول /160.
47. فخر رازى, تفسیر کبیر, 15/191.
48. بیضاوى, تفسیر بیضاوى, 2/161.
49. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 2/337; طبرى, تاریخ طبرى, (دارالکتب العلمیة), 1/549; الأبیارى, الموسوعة القرآنیة, 1/62; ابن کثیر, السیرة النبویة, 2/32; ابن اثیر,الکامل, (دارالکتب العلمیة ), 1/602.
50. طباطبائى, المیزان, 9/139; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 2/337; الابیارى, الموسوعة القرآنیه, 1/328 به نقل از ابن ندیم و ص321 به نقل از بقاعى.
51. طبرى, جامع البیان, (چاپ قدیم), ج6/26.
52. ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 2/337.
53. قرطبى, الجامع لأحکام القرآن,10/33; طبرى, جامع البیان,14/25;طباطبائى, المیزان, 12/177.
54. واحدى, اسباب النزول /186; غازى عنایة, اسباب النزول القرآنى/248; ابن خلیفه علیوى, جامع النقول فى اسباب النزول, 2/176.
55. امینى, الغدیر, 10/135.
56. امام على(ع), نهج البلاغه, خطبه شقشقیه.
57. واحدى, اسباب النزول /160; قرطبى, الجامع الاحکام القرآن, 8/64; آلوسى, روح المعانى, 10/34; طبرى, جامع البیان, 10/42; ابن کثیر, تفسیر القرآن العظیم, 2/325.
58. واحدى, اسباب النزول/160; غازى عنایة, اسباب النزول القرآنى/220; قرطبى, الجامع لأحکام القرآن, 8/47; آلوسى, روح المعانى, 10/34.
25
منبع: فصلنامه پژوهشهای قرآنی
نظر شما