موضوع : پژوهش | مقاله

شهر و رمان

رمان از بهترین وسیله‌ها برای ترسیم فضای شهرهاست. برخی از آنها تفاوت‌های شهروندان را نادیده می‌گیرند و برخی به فضای رئالیسم جامعه‌گرا نزدیک‌ترند.

این مقاله، بخش اول از مقاله «شهر و رمان» است که بخش دوم آن نیز با عنوان «تهران در قاب رمان» در همین وب‌گاه منتشر شده که در فایل‌های پیوست قابل دسترسی است.


شهر و شهروند در تعاملی دو سویه، بر جهات رشد و توسعه یکدیگر تاثیر می‌گذارند. رفتارهای اجتماعی شهروندان با تغییر محصولات مدرنیزاسیون و تغییر سیاست دولت‌ها، بی نیاز از کنترل، به شکل خودبه‌خود انطباق می‌یابد. برآیند تجمع این رفتارها، شکل شهر را تعیین می‌کند که به قول ادموند بیکن شاخصه بی‌رحم درجه تمدن بشر بوده و خواهد بود. شکل شهر را می‌توان برحسب معیارهای فیزیکی به شیوه شهرسازی کوین لیچ مطالعه کرد؛ هویت و ساختار فضا یا راه‌ها، حد و حدود، گره‌ها و نشانه‌ها و نقاط عطف محله‌ها شناخته می‌شوند اما کاربرد این فضاها بدون در نظر گرفتن محتوای اجتماعی آنها قابل بررسی نخواهد بود. پس ایده‌های شهرسازانه با نگرش به مسائل جامعه‌شناختی و عوامل اجتماعی و محیطی تکمیل می‌شود و هم کنشی نیرومند میان فضا و فرآیندهای اجتماعی به کمک طراح مدرنیست می‌آید تا آرزوی بزرگش را که متحول کردن جوامع از طریق متحول کردن فضاست تحقق بخشد. یکی از ابزارهای اصیل و مهم در توصیف این فضا و تحولات برخاسته از آن، رمان است که در مقاله حاضر با تکیه بر تصویر شهر تهران در ادبیات امروز، به این موضوع پرداخته خواهد شد.
مسائل انسان شهرنشین علاوه بر جنبه‌های اجتماعی، شامل جنبه‌های کاملا فردگرای پنهان (یادگار دوران جنگل‌نشینی) درون اوست. از نظر روسو اجتماعی شدن انسان از این حیث که باعث شده تا بسیاری از استعدادهای بالقوه او محملی برای نمود پیدا کنند، عامل کمال و ترقی او بوده اما محدود شدن دایره اختیاراتش توسط اجتماع، نادیده گرفتن میل او به تنهایی و داشتن فضایی دنج او را به خصوص در سال‌های اخیر به دوری جستن از شهر و سکونت در حومه آن سوق داده است. حومه شهر مکانی است بین روستا و شهر و اختراع الگویی طبقه متوسط است که برای اولین بار در شهرهای صنعتی جدید انگلستان پدید آمد. حومه‌ها از لحاظی آرمانشهر بورژوازی توصیف شده‌اند؛ زیرا دربرگیرنده زندگی خانوادگی و خصوصی جدیدی است و نیاز او را برای جداسازی‌اش از بقیه گروه‌ها برآورده می‌سازد. انتقاد از مجتمع‌های مسکونی بزرگ باعث اعتبار یافتن خانه‌های ویلایی حومه شهر شد. گذر از فضای خصوصی به عمومی به مجموعه‌ای از مناسک نیاز دارد که بر حسب محیط‌های فرهنگی و ملی متفاوت است و خانه شخصی ویلایی، یک نظام نمادی و عملی عرضه می‌کند که به بینش طبقه متوسط درباره دنیا و خانواده نظم می‌دهد.

جداسازی مکان‌های فعالیت از مکان‌های مسکونی ادامه بینش فن‌سالارانه زون بندی (پهنه‌بندی) مناطق مختلف شهری است که از قرن نوزدهم با دور شدن از مراکز شهرها و محلات قدیمی و رشد مجتمع‌های مسکونی یکنواخت در سراسر دنیا شیوع بیشتری یافت؛ از این رو برخی شهر را به مثابه بوته ذوب تمدن‌ها دانسته‌اند که فرهنگ‌های گوناگون را در گروه‌های یکنواخت و همگن قابل تعریف می‌کند؛ مردمی که عادات مصرف مشترکی دارند. چنین دیدگاهی با نادیده گرفتن تفاوت‌های اقلیمی و قومی می‌کوشد الگوهای یکنواختی برای زندگی به مردم ارائه دهد. اما مطالعه مناطق مختلف شهری و بررسی سبک زندگی گروه‌های مختلف، بی‌اساس بودن ایدئولوژی آمریکایی بوته ذوب را که دغدغه یگانگی اقوام و ملیت‌ها را دارد، افشا می‌کند. با این همه نوعی از ادبیات معاصر شهری مصرّانه با حفظ نگاهی جهان‌وطن و مدنظر قرار دادن شباهت‌ها و نادیده گرفتن تفاوت‌ها در پی ترسیم جهانی است که حاصل ذوب گذشته و قالب‌ریزی آینده در بسته‌بندی‌های مشخص است و انسان سرگردان و بی‌نام و نشان را به حرف وا می‌دارد تا از غم‌ها و شادی‌های کوچکش حرف بزند و تنهایی بزرگش را فراموش کند. در این نوع داستان‌ها، شهر بستری است آبستره با ویژگی‌های بارز و برشمرده برای زندگی انسان‌های قالبی با مسائل مشترک و الگوهای رفتاری قابل پیش‌بینی که محدودیت جهان‌بینی‌شان ناشی از محدود بودن جهان بینی نویسنده نیست، بلکه نویسنده با چشم‌پوشی از بخش اعظم جهان و متمرکز کردن دیدگاهش به نکته‌ای خاص می‌کوشد به آن حتی در سایه غمی بزرگ جان بدهد؛ غمی که حاصل شکست قهرمانان کوچک این داستان‌ها در جنگی با وضعیتی بسیار برتر از آنهاست (جهان ماشینی)، پس در برابر مشکلات کوچک قرار داده می‌شوند تا شکست‌ها و پیروزی‌های ناچیزشان، زندگی را بستری پویا و در حال کمال به نظر آورد و تقلایشان برای به دست‌آوردن موقعیتی ناچیز شاید باعث شود شکست بزرگشان را فراموش کنیم. این داستانها با داشتن عناصر تکراری و مشترک و ساختاری قابل تقلید به علت حذف جزئیات و توجه به کلیات، جایگاه مهمی را در ادبیات شهری به خود اختصاص داده‌اند. با وجود اینکه چنین نگاهی با جامعه صنعتی آمریکا که از ابتدای ظهورش در پی حذف تفاوت‌ها و یک کاسه کردن ملیت ها بود، همخوان‌تر است اما در سال‌های اخیر، نویسندگان جوان ایرانی با نوشتن داستان‌هایی از این دست، شهری شدن جامعه را حتی در مقیاسی کوچک، نوید داده‌اند! در داستان‌های سیامک گلشیری آدم‌ها، عروسک‌وار در بستری که شهر نام دارد و جایی است برای تقسیم شغل‌ها و خیابان‌هایی دارد که نه برای دسترسی به سایر نقاط شهر بلکه به منظور ایجاد راهبندان و محلی برای ملاقات آدم‌ها، چهره شهر را خط خطی کرده‌اند و آپارتمان‌هایی که زوج‌های مسئله‌دار را در خود جای داده‌اند (زوج‌هایی که حتی وقتی از شهر دور می‌شوند مسائلشان را در چمدانی با خود می‌برند) زندگی می‌کنند. گلشیری تلاش کرده شهرنشینان جهان وطنی بیافریند که با وجود تمام کم و کسری‌هایشان، نخ‌های نامرئی به آدم‌های تنهای هر گوشه جهان متصلشان می‌کند. آدم‌های او شاید راحت بتوانند درباره خرابی یخچالشان با شخصیتی از «کارور» گفت‌وگو کنند یا درباره گرمی هوا با شخصیتی از داستان‌های «جویس اوتس». اگرچه شهری که او می‌سازد، شهری واقعی نیست و آدم‌هایش به رغم تمام تلاشش در دایره محدودی از کارها و حرف‌های تکراری اسیرند اما ساختار کلی آثارش با آثار جهانی‌ای از این دست قابل انطباق است. در این باره ویژگی مهم این نوع داستان، بی‌ویژگی بودن است. شهر و ساکنانش نمونه‌هایی از کلیتی هستند که داستان‌نویس در ذهنش ساخته و پرداخته و حتی اگر از خیابان یا رستورانی واقعی نام برده شود به شهر ویژگی تازه‌ای نمی‌بخشد، چون در کلیت داستان، شهر مانند صحنه نمایشی تصویر شده که شخصیت‌های محدودی در آن ایفای نقش می‌کنند و با تغییر صحنه (که راحت و با جابه‌جا کردن اشیا محدودی امکان‌پذیر است) به دکور تازه‌ای وارد می‌شویم. داشتن پلاکی که نشان دهد خیابانی که آدم‌ها در آن راه می‌روند نامی دارد، باعث تاباندن نوری تازه به صحنه نمایش و سه بعدی جلوه دادن آن نمی‌شود. به علت داشتن عناصر (اشیا، شخصیت‌ها، حوادث) محدود و استفاده خطابه‌ای از آن عناصر و داشتن اهداف و برنامه‌های کلی، شاید بشود چنین داستان‌هایی را با وجود ظاهر واقع‌گرایانه‌شان در زمره داستان‌های نمادین دسته‌بندی کرد؛ زیرا هر شی نه فقط خود آن شی بلکه نماینده بخشی از نیات نویسنده است که به واسطه آن به خواننده منتقل می‌شوند و هر شخصیت با تکرار نقشش در قالب شخصیت‌های دیگر معنایی می‌یابد که از نامش فراتر می‌رود و به تیپی آشنا و قابل پیش‌بینی تبدیل می‌شود؛ مثل مردهای خنثی و زن‌های تصمیم‌گیرنده در داستان‌های گلشیری. شهر با نمادهایی مثل ترافیک، آپارتمان، زندگی کارمندی و زن و شوهرهای جوان معرفی می‌شود. چنان که اگر لازم باشد در صحنه نمایشی، شهر مورد نظر این گونه داستان‌ها حضور پیدا کند، نصب چراغ راهنما، ترسیم پنجره‌های متعددی به نشانه خانه‌های لانه زنبوری، عبور چند عابر که به یکدیگر تنه می‌زنند و پخش صداهایی که شلوغی خیابان را القا کنند، کافی به نظر می‌رسد. در این داستان‌ها، شهر خود نمادی از صنایع دست بشر است که هر چه بیشتر توسعه یافته‌اند، به احساس تنهایی بشر دامن زده‌اند. شاید درونمایه کلی تمام انواع این داستان‌ها در همین نکته خلاصه شده باشد و همین خود، علت ایستا بودن جهان‌بینی حاکم بر آنهاست. مسئله این داستان‌ها دور افتادن آدم‌ها از یکدیگر است؛ آدم‌هایی که بدون هیچ مبارزه‌ای وضع خود را پذیرفته‌اند و در نهایت، چیزی به آگاهی آنها یا خواننده افزوده نمی‌شود جز تثبیت بیشتر ذهنیت قدیمشان. با اتصال این آدم‌ها به تاریخ جغرافیایی خاص معنای داستان از دایره تنگ و نمادینش خارج می‌شود؛ انگار نوری تازه به صحنه تابانیده می‌شود تا به آن عمق دهد و معناهایی نه به سادگی و روشنی آنچه گفته شد، بلکه پیچیده در لفافه‌ای روان‌شناسانه به داستان افزوده می‌شود. در داستان‌هایی مانند داستان‌های مجموعه «مترجم دردها» اثر جومیا لاهیری یا «عدالت در پرانتز» اثر ایزاک بابل، با نگاهی به پشت سر و اتصال شخصیت‌ها به مکانی با آداب و رسوم ویژه و گذشته‌ای پرحادثه (مانند گذشته هر انسانی) و توجه به جزئیات رفتاری و روانی آدم‌ها، به رئالیسم جامعه‌گرایانه نزدیک می‌شویم. مسئله آدم‌ها نه فقط تنهایی بزرگ بشر بلکه غم‌هایی است که می‌شود درباره‌شان گفت‌وگو کرد و امید، اگرچه دیریاب اما دست‌یافتنی است.

منبع: هفته نامه خردنامه شماره 35
نویسنده : امیرحسین خورشیدفر

نظر شما