ناله دلسوخته ی عاشق دربند
فاطمه سادات آل ایوب
گفتند نگویید جامانده اییم، هرکس که دلش رفته جامانده نیست و در خیل زوار است...
این حرفها درست..
اما همان دلِ رفته این حرفها را نمی فهمد ...میخواهد با چشم سر هم ببیند.
میخواهد استشمام کند هوای خانه ی پدری را. می خواهد خاک و گرمای مشایه را به داخل ریه ها فرو ببرد..میخواهد هرم عشق بین الحرمین را بچشد...
ولی حیف...صد آه و صد افسوس...
من کجا و دل رفته کجا و دوری از تو...
آی زوار اباعبدالله من به شما رَشک می ورزم، غبطه میخورم به حال دلتان. دلی که خریداری شده و آنکه مانده خیلی فرق دارد...
دلم تنگ شده برای نشستن پای شش گوشه، خاطراتم مرا می برد... همان نقطه ایی که گویی به یکباره برایم مهیا شد و اشاره شد بیا اینجا، کمی نزدیک تر...همان گوشه ی دنج کوچک...
نشستم و غرق در شما شدم..به راستی که چقدر درست فرمود عمه ی مظلومه مان که ما رایت الا جمیلا...
چقدر همه چیز شما زیباست آقاجان..چه زیباست که جوان رعنایتان کنارتان است...
چقدر زیباست که ۶ ماهه به روی سینه ی پدر خفته... چه می گویم خاک بر دهانم...کدام قامت رعنا، همان که اربا اربا شد؟ کدام شش ماهه همان ۶ ماهه ی ذبیح بی سر و عطشان...
آقاجان خاک بردهانم که برای ثانیه ایی بفهمم ۶ ماهه از دست داده ام مثل شما...
خاک عالم برمن اگر ثانیه ایی بگویم کمی هم درد مولایم هستم... شما کجا و ذره.....
بعد می گویم فقط شباهت شان به ۶ ماهه بودن شان هست...و الا من کجا و رباب...
آخ رباب...
شب جمعه اس... دلم ناگاه شروع به نوشتن کرد ....
امان از دل بی قرار... امان از دل تنگ... امان...
صلی الله علیک یا اباعبدالل
نظر شما