محله جوبشور (۶)
انتهای کوچه مرحوم مشد ابوالقاسم محمدی بود؛ پدر حاج عشقی و مرحوم حاج علنقی و اوس تقی. (شاطر تقی) از وقتی یادم مییاد به علت پیری کار نمیکرد. وقتی میومد مغازه ما برای خرید اگه سیگار میخواست میگفت یه پاکت دود کن هوا کن بده، وقتی هم سبزی میخواست میگفت پنج زار (پنج ریال) علف بده. خدا رحمتش کنه.
توی کوچه احمدی خونه تقریبا بزرگی بود که صاحبش آق جواد بود. آقا جواد سید بود و کلاه سبزی روی سرش میذاشت و دو سه دور پارچه مشکی دورش میپیچید که نه کلاه محسوب میشد نه عمامه و قبای بلند تنش میکرد و شالی مشکی و گاهی سبز به کمرش میبست. این سبک لباس بیشتر شبیه لباس اصیل و سنتی ایرانی بود تا لباس آخوندی. او مرد بذلهگویی بود و گاهی به افراد تیکه میانداخت. البته از بین زنها فقط به یه پیر دختر قرتی تیکه میانداخت که بر عکس خانمهای جوبشوری که حجابشون کامل و سنتی بود این خانم تحت تاثیر فرهنگ پهلوی با چادر رنگ روشن و حجاب نصفه و نیمه تردد میکرد. البته گاهی هم خودش سر به سر آق جواد میذاشت ولی بیادب نبود. فرزندان آق جواد ساکن تهران بودن اما ایام محرم میومدن و توی خونه پدری چند شبی روضه میگرفتن و خرج میدادن. (نذری و غذا دادن به عزاداران) خود آق جواد هم توی دستههای عزاداری میونداری میکرد.
سر کوچه یا بهتره بگم سر سراه جوبشور مرحوم حاج علی کبتقی (کربلایی تقی) شوهر خاله ما و خانوادهاش زندگی میکردن. او تو کار عتیقهجات بود و نیمه شعبان یکی از دیدنیترین سازهها رو با پس ماند کوره های آجرپزی درست میکرد و انواع وسایل عتیقه و حتی حیوانات کوچیک زنده مثل انواع ماهی، لاکپشت، مار، خرگوش و ... رو به نمایش میذاشت. صدای خوبی هم داشت و سالیان زیادی موذن مسجد محل بود. البته داود پسر بزرگش و یکی از برادرهای من به اسم ناصر هم جزو مؤذنهای مسجد بودن. منم چند وقتی موفق شدم مکبری بکنم. یادم میاد اولین بار که توی مسجد مکبری کردم با اینکه چند جا اشتباه داشتم ولی یکی از نمازگزارا یه پنج ریالی به هم پاداش داد که خاطره خوشش هنوز یادم نرفته.
یکی از پسرخالهها به اسم مهدی در جنگ شهید شد. خدا حاج علی و خاله زهرا و پسرش محمدتقی رو بیامرزه. وسطای کوچه حاج حمزه اسحاقی بود که به همراه پسرش امیر در جنگ شهید شدن. راستی راستی مرد چقدر باید دل بزرگ باشه که خودش با وجود زن و چند تا بچه پاشه بره جبهه و به پسر جوانش هم اجازه بده وارد جنگ بشه تا در کنار هم از حیثیت کشورشون دفاع کنن و شهید بشن. روحشون شاد. همچین صحنهای فقط توی کربلا و در بین یاران سید الشهدا تکرار شده. بعد از شهادت این دو عزیز مسولیت خانواده و همچنین مسولیت عروس و نوه عزیزشون (زن و بچه امیر) افتاد به دوش همسر حاج حمزه. الحق و الانصاف خانم قاسمی زن صبور و مقتدری بود. هم در عزای همسر و فرزندش خوب درخشید هم یادگاریهای همسر و فرزندشو بهخوبی سرپرستی کرد. خدا ایشونم رحمت کنه.
یکی از کسانی که دلم نمیاد یادش نکنم حاج علممد کَل وردیه (حاج علیمحمد). تقریبا روبروی مسجد مغازه بزازی داشت و با اینکه پیرمرد بود ولی بسیار شیکپوش بود. تقریبا هر زمانی که در مغازه بود مشغول خوندن قرآن بود. فکر کنم در ماههای عادی هم ماهی چند بار قرآن رو ختم میکرد. خدا ایشون و همسر و پسرش حاج احمدو بیامرزه.
توی محلمون هنرمند مجسمهسازی بود به اسم آقای احمدی. موهای بلند و لباسهای خاص و رنگ و وارنگی میپوشید و مجسمههای زیبایی میساخت. خونهش نسبتا بزرگ و پر از درختای کاج بلند بود و توی حیاط خونه پر از مجسمههای جور واجور و البته کمی مخوف البته من هیچگاه جرات نکردم توی خونشون رو ببینم. بعد از انقلاب رفت سمت شمال کشور و توی شهرهای کندلوس و متل قو کارهای هنری زیادی تولید کرد.
دوتا از کاسبهای خیلی محترم جوبشور برادران عقاقی هستن؛ آق رضا و آق تقی. این آقایون پسرای شاطر حاجی بودن. حمام محل مال پدرشون بود. بعد از تعطیلی حمام اونجا رو تبدیل کردن به کافه سنتی و اسمشو گذاشتن دخمه ولی کاسبی شون نگشت و قسمتی از حمام رو رو تبدیل کردن به چندتا مغازه. آق تقی وسایل و ابزار لوله کشی و بخاری گازی ریخت توی مغازهش. آق رضا هم بعد از انقلاب کارمند کمیته امداد شد. روزا میرفت سر کار دولتی عصرها در مغازش شیرینیفروشی میکرد.
آق رضا مدعی هست پدرش بنیانگذار جوبشور بوده و در این خصوص نقل میکنه که بخش زیادی از زمینهای جوبشور رو از مرحوم تولیت میگیره تا محلهای در این منطقه بسازه. لذا با کمک چند نفر مسجد، حمام و نانوایی رو به عنوان هسته اولیه جوبشور دایر میکنن تا مردم رغبت کنن به اون منطقه بیان و ساکن بشن. عجالتا چون معارضی برای این ادعا نداریم قبول میکنیم بنیانگذار جوبشور شاطر حاجی بوده. یکی از پسرای حاج رضا عقاقی به نام مسعود در جنگ شهید شد.
مرتضی باقری
نظر شما