موضوع : پژوهش | مقاله

لحظه ای که امریکا را تکان داد

ما برای نیم‌قرن با آن زندگی کرده‌ایم و هنوز هم آنچه در آن روز در دالاس رخ داد بیش از هر چیز دیگری در تاریخ امریکا تکان‌دهنده است؛ منظور از تکان‌دهنده یعنی مانند انفجار برق بهت‌آور و متحیرکننده بود. یک دقیقه رئیس‌جمهور ایالت متحده در حال لبخند زدن و دست تکان دادن است. نلی کونالی، همسر فرماندار تگزاس، از صندلی خودروی لیموزین خود می‌پرد و می‌گوید: «آقای رئیس‌جمهور، نمی‌توانید بگویید دالاس شما را دوست ندارد». لحظه‌ای بعد، او «خ خ خ» می‌کند و گلوی زخمی خود را محکم می‌فشرد. سپس سرش می‌ترکد. خون و لخته‌های خون بر سر و روی بانوی اول می‌پاشد؛ بانویی که دیوانه‌وار و ناامیدانه می‌کوشد تا تکه‌های پراکنده سر همسر خود را روی صندلی عقب جمع کند.
این یکی از وحشیانه‌ترین صحنه‌هایی بود که تاکنون دوربین‌ها آن را ثبت کرده‌اند. نمی‌خواهم بیش از این، آن واقعه را توصیف کنم؛ زیرا حتی روی کاغذ هم بسیار غم‌انگیز است. من هم مانند بسیاری دیگر از نویسندگان خواهم نوشت و یکی از جزئیات خاصی را به عنوان یکی از راه‌هایی که نشان می‌دهد همه چیز نه تنها بهتر که بدتر شده واگویه می‌کنم: اینکه ژاکلین کندی با دستکش سفیدی که در دست داشت، دست خود را باز کرد تا به کلینت هیل، نماینده سرویس مخفی، بخش کوچکی از جمجمه‌ای را که در کف دست خود نگه داشته بود نشان دهد. قربانی یکی از قدرتمندترین، مسحورکننده‌ترین، ثروتمندترین و کاریزماتیک‌ترین افراد روی این سیاره بود.
در یک لحظه چراغ زندگی‌اش خاموش شد. این مسئله آن‌قدر ناگهانی، آن‌قدر وحشتناک و آن‌قدر باعظمت بود که ترور جان اف کندی را به رویدادی تقریبا بی‌نظیر و پریشان‌کننده و تکان‌دهنده تبدیل کرد. در عرض چند ثانیه، قدرتمندان، بی‌یاور و ناامید می‌شوند؛ زیبارویان، زشت می‌شوند؛ آرامش به اغتشاش تبدیل می‌شود و آشنا بیگانه می‌‌شود.
در میان تکه‌ها و قطعات تمام آن مفروضات درهم‌شکسته و درهم‌ریخته، پنجاه سال شک و تردید، نیم‌قرن جست‌وجو، تحقیق، نظریه‌پردازی و سرزنش متولد شد. بسیاری از امریکایی‌ها باور ندارند که آنچه در دالالس اتفاق افتاد به راستی تا به حال حل و فصل شده باشد. اکثریت آشکاری ــ بیش از 81 درصد در سال 2001 و حدود 60 درصد در نظرسنجی اخیر آسوشیتدپرس ــ بر این باورند که این ترور یک توطئه بود. نتیجه‌گیری کمیسیون وارن ــ که در آن یک مرد به تنهایی مسئول این ضربه ویرانگر شناخته شده بود ــ در قیاس با تلاش‌های طاقت‌فرسا برای جمع‌‌آوری یک گزارش رضایت‌بخش‌تر توجه اندکی جلب کرد.
کارهایی که مثل یک ساختمان بالا رفته، تخریب شده و دوباره ساخته شده و نظریه‌های مختلف توطئه که در مورد مرگ کندی مطرح می‌شود همه‌اش دچار اشکال است. حجم توضیحات ارائه‌شده برای آن لحظه ترور در دالاس واقعا گیج‌کننده است. تئوری‌های ارائه‌شده برای این ترور بسیار متفاوت بوده و هر کدام کسی را مسئول مرگ کندی می‌داند: کندی از سوی یک نفر، مافیا، سازمان سیا، ائتلاف پیچیده نظامی ـ صنعتی، نیروهای مخفی خود کندی، میلیونرهای راست‌گرا، فیدل کاسترو، دشمنان کاسترو، معاون رئیس‌جمهور کندی، یعنی لینندون جانسون، کشته شد. یا یک تصادف غم¬انگیز بود و هدف مورد نظر فرماندار دالاس، جان کونالی، بود که در صندلی جلوی رئیس‌جمهور نشسته بود. این روایت‌ها و این افراد و نهادها در قتل کندی دخیل هستند. آن توضیح گیج‌کننده‌ای که می‌گویم این است.
من به تازگی وارد انبوه نظریه‌ها شدم و سعی کردم ریشه‌ها و محصول این سرمایه‌گذاری گسترده را بفهمم که بخشی از آن بورسیه من بود و بخشی هم رؤیای شدید شخصی. من به آن دوردست‌ها رفتم تا ببینم یک جنگل به چه سرعتی می‌تواند فرد را ببلعد و در خود پنهان کند. چقدر آسان است که در کسری از ثانیه از میدان «دیلی پلازا» به بحث‌های بی‌پایان در مورد خسارت واردشده به شیشه جلو اتومبیل لیموزین ریاست‌جمهوری بروم و از آنجا به ایده کالبدشکافی اسناد جعلی بروم. و از آنجا به ماجرای «لی هاروی اسوالد» یا توطئه یسوعیون بروم. این راه به مسیرهای بی‌پایانی منشعب می‌شود و به همه جا و هیچ کجا می‌رود. در برخی موارد به نظر می‌رسد که تصویر واقعا درست و پرطنین از آن صحنه وحشتناک، از آن بانوی اول است که در صندلی عقب لیوزین دچار آسیب‌های روحی ـ روانی شد. این انسانی‌ترین و قابل فهم‌ترین لحظه در تمام این حادثه تکان‌دهنده است. پنجاه سال است امریکایی‌ها در حال تجربه این هستند که بی‌خیالی در مبارزه با گلوله قاتل این ترور بی‌پرده و گستاخانه و در عوض در تاریکی به دنبال قطعات آن پازل گشتن نمی‌تواند نظم را درست و حسابی بازگرداند.
من به این نتیجه رسیده‌ام که گریزی از آن نیست که زخم قتل کندی به جای التیام، چرک کند. آن شوک به اندازه‌ای بزرگ بود که به راحتی نمی‌تواند حل و فصل شود. مخاطرات بسیار بالا بود، اما این واقعیت عواقبی هم داشته است. اکثریت زیادی از امریکایی‌ها ــ نه کمتر از جان کری، وزیر امور خارجه بر اساس اظهار نظر اخیری که ایراد کرد ــ تاریخ رسمی را رد کرده و پذیرای «ضد نظریه‌هایی» شده‌اند که در بردارنده اتهاماتی مبهم ــ بسیار مبهم ــ در مورد جامعه امریکاست. تئوری‌های توطئه در مورد کندی همچون گردباد، توفان‌هایی از تردید درباره سایر آسیب‌ها و مناقشات ملی برانگیخته است: از حادثه 11 سپتامبر و اردوگاه¬های «آژانس مدیریت اضطراری فدرال» (FEMA) گرفته تا پرواز «TWA 800» و غذاهای اصلاح‌شده ژنتیکی. میراث آن لحظه تکان‌دهنده عادتی مشکل‌ساز و نگران‌کننده در ذهن مدرن امریکایی است: سوء ظن اکنون یک اندیشه است، اعتماد یک وهم است.

مرگ در دالاس
«شک و تردید» در آن روز خاص ریشه نگرفت. شک و تردید مدت‌ها پیش از آنکه کندی به دالاس وارد شود در این شهر عمیقا ریشه داشت. «نوستالژی» دهه‌های 1950 و 1960 با نقاشی‌های رنگی به تصویر کشیده‌شده ــ عصر معصومیت و موفقیت ــ اما در حقیقت، این دو دهه، زمان‌های تلخی بودند. حس «هدف مشترک امریکایی» در جنگ جهانی دوم با جنگ سرد شکسته شد و انقلاب حقوق مدنی به خطوط گسل ضربه زد. نظریه‌پردازان توطئه در جناح راست شبکه¬¬ای سایه¬وار از کمونیست‌ها و دوستانشان را یافتند که هدفشان تضعیف فرهنگ امریکایی و انتقال قدرت به سازمان فاسد ملل متحد بود.
دالاس بستر این تفکر بود. مردانی نفتی مانند اچ ال هانت و کلینت مورکیسون از تبلیغات راست افراطی حمایت مالی می‌کردند، درحالی‌که «تد دیلی» ــ ناشر روزنامه ــ هم رویکردی افراطی در صفحات «Morning News » دالاس را در بوق و کرنا می‌کرد. وقتی کندی ژنرال ارتش «ادوین واکر» را به خاطر پراکندن ایده‌های فوق محافظه‌کارانه «جامعه جان بیرچ» در میان نیروهای امریکایی از کار برکنار کرد، دالاس با آغوش باز او را پذیرفت. واکر به زودی به خاری در مسیر کندی تبدیل شد و این حرفی است که بیل میبنوتاگلیو و استیون ال دیویس در کتاب جدیدشان با عنوان «دالاس 1963» مستند کرده‌اند. واکر گروهی از اوباش را تحریک به برانگیختن و دامن زدن به جدایی سیا ـ سفید در سال 1962 در دانشگاه «می‌سی‌سی‌پی» کرد و بعد از آن یک گروه از شاگردان خود را برانگیخت تا علیه دیدار آدلای استیونسون (سفیر امریکا در سازمان ملل) از دالاس در اکتبر 1963 سخت اعتراض کنند. تجربه استیونسون و برخورد زشت با او در دالاس، تاجری صاحب‌نام و اثرگذار به نام استنلی مارکوس را متقاعد کرد که به کاخ سفید هشدار دهد این شهر برای دیدار رئیس‌جمهور ایمن نیست. کندی این پیام را نشنیده گرفت، اما هنگامی که برای دیدار از دالاس آماده می‌شد احتمال خشونت را در ذهن داشت. بیوه او به یاد می‌آورد که او با آرامش به تأمل پرداخت که یک تک تیرانداز می‌تواند از پنجره‌ای در ساختمان‌های بلند و باز آتش بگشاید.
در اواخر صبح روز 22 نوامبر، جان و ژاکلین کندی در این محیط مسموم فرود آمدند. آنها روز را در «فورت ورث» و در زیر آسمان خاستری و بارانی آغاز کرده بودند، اما وقتی جت ریاست‌جمهوری در دالاس بر زمین نشست، آفتاب تابیدن گرفت. این هوا به گونه‌ای بود که دستیاران کاخ سفید و روزنامه‌نگارانی که همراه با رئیس‌جمهور بودند آن را «هوای کندی» نامیدند. زمانی که خورشید این گونه لبخند زد، رئیس‌جمهور دوست داشت تا سقف لیوزین را کنار بزند و روی صندلی عقب بایستد تا مردم به راحتی بتوانند او را ببینند. برنامه‌ها و برنامه‌ریزان به دنبال این بودند که کاروانی موتوری در امتداد خیابان اصلی و مرکز شهر دالاس به حرکت درآیند. جالب است که اعتراضی از جانب گروه‌های راست افراطی دیده نشد. جزوه‌های پراکنده‌شده، رئیس‌جمهور را به خیانت متهم می‌کرد و روزنامه «اخبار صبح» (Morning News ) آگهی‌ای را چاپ کرد که مخالفت با کندی در آن موج می‌زد. اما اینها در برابر سیل جمعیتی که تشویق‌کنان در کنار مسیر کاروان ایستاده بودند رنگ باخت. بانوی اول (ژاکلین کندی) با لباس صورتی که بر تن داشت و کلاه لبه‌داری که بر سر داشت لبخندزنان دست تکان می‌داد. کونالی در صندلی جلوی رئیس‌جمهور نشسته بود و اندکی بالا و پایین و چپ و راست می‌شد. بدون شک محاسبه کرده بود حفظ کندی با همین میزان آرا کم‌خطرتر از چشم‌انداز انتخاب دوباره اوست؛ مسئله‌ای که وی از آن می‌ترسید.
در ورودی مرکز شهر ــ که کاروان موتوری می‌توانستند سرعت بگیرند ــ لیموزین کندی از سرعت خود کاست و ابتدا به راست و سپس به چپ به سوی میدان پلازا چرخید؛ میدانی که به نام ناشر «مورنینگ نیوس» نام‌گذاری شده است. ساعت در بالای «بایگانی کتابخانه مدرسه تگزاس» 12:30 را نشان می‌داد. مهاجری روسی به نام آبراهام زاپرودر در ماکانی محکم کنار پلازا ایستاده و دوربین فیلمبرداری 8 میلی‌متری خود را محکم در جای خود قرار داده و به کار خود مشغول بود و محل کار او هم در ساختمانی در همان نزدیکی بود. او به تعبیر خودش در همان لحظه‌ای که صدای 2 یا 3 گلوله را شنید بلافاصله دوربین را به کار انداخت. آنچه در این 6/26 ثانیه دوربین او گرفت به کابوسی برای او تبدیل شد؛ کابوسی که در آن دوربینش فیلم ترکیدن سر رئیس‌جمهور را ثبت کرده بود.
در فریم‌های نهایی فیلم 486 فریمی زاپرودر، او آخرین گام‌های سریع دویدن هیل، مأمور امنیتی مخفی، را ثبت کرد که به پشت ماشین رئیس‌جمهور پرید. ‌آنچه در این تصویر دیده نشده تقلای هیل بود برای پنهان کردن سر بانوی اول و خواباندن سر او روی صندلی عقب. همان طور که او با بدن خود به محافظت از بانوی اول می‌پرداخت، می‌دید که نلی کونالی، همسر خون‌آلود خود را که از ناحیه نیم‌تنه و مچ دست مجروح شده به پشت خوابانده، درحالی‌که در صندلی عقب، رئیس‌جمهور در استخر خون غرق شده است. هیل با علامت دادن به ماشین‌های عقبی انگشت شست خود را به نشانه ناامیدی و مرگ روی زمین گرفت. کاروان موتوری به سرعت به سوی اتوبان رفته و به نزدیک‌ترین بیمارستان شتافتند. در بیمارستان یادبود «Parkland» پزشکان دریافتند که رئیس‌جمهور هنوز اندکی نفس می‌کشد و بلافاصله به دنبال باز کردن راهی در نای او برآمدند تا نفس بکشد؛ چراکه گلوله گلوی او را مسدود کرده بود. وقتی پوکه گلوله روی ویلچر حامل رئیس‌جمهور به بیمارستان یافت شد، یکی از عوامل سرویس مخفی آن را به جیب خود انداخت. بدون اینکه آن را به عنوان شاهد ثبت کند. عوامل دیگر هم در بیرون، شروع به پاک کردن لیموزین کردند پیش از آنکه به این نکته پی ببرند که آنها در حال دستکاری در صحنه جرم هستند. در ساعت 1 بعد از ظهر اعلام شد که رئیس‌جمهور مرد و عامل سرویس مخفی برای تحویل گرفتن جسد و انتقال بازماندگان به واشنگتن مشخص شد. آنها چشم و گوش خود را بر ادعای مقام‌های تگزاس بستند که می‌گفتند جنازه باید در دالاس کالبدشکافی شود.
عوامل امنیتی و مخفی بلافاصله تابوت و همسر کندی را به «لاوفیلد» و محل نسبتا امن «ایر فورس وان» منتقل کردند؛ جایی که جانسون ــ رئیس‌جمهور در انتظار ــ در درون اتاقی گرم نگهداری می‌شد که پرده‌های آن کشیده شده و احتمال حمله‌ای دیگر می‌رفت. هیچ کس نمی‌دانست که آیا ترور فقط یک گام کوچک در یک طرح بزرگ‌تر بود یا خیر. عوامل امنیتی ناامیدانه به دنبال این بودند که هواپیما را به صورتی امن به هوا بفرستند، اما جانسون ــ که چند ماشین عقب‌تر از اتومبیل کندی بود ــ اصرار داشت که او باید قبل از ترک و سوار شدن بر هواپیما سوگند یاد کند؛ بنابراین آنها منتظر ماندند تا قاضی منطقه‌ای «ساراهیوز»، که دوست جانسون بود، به هواپیما رسیده و مراسم سوگند را برگزار کند. جانسون با دقت ژاکلین کندی را در لباس خونینش برای گرفتن عکس مستقیما در کنار خود نشاند.
و این در حالی اتفاق می‌افتاد که پلیس دالاس اسوالد را متهم کرد؛ مرد جوان عجیب و 24 ساله‌ای که از نیروی دریایی اخراج شده و با اندک شهرتی که به‌دست آورده بود به شوروی گریخت و حدود سی ماه بعد در سال 1962 دوباره به امریکا بازگشت. اسوالد که پس از یک درگیری در داخل سینما دستگیر و متهم شد که جی دی تیپیت، افسر پلیس دالاس، را درحالی‌که از «دیلی پلازا» می‌گریخت به قتل رسانده اصرار داشت که او رئیس‌جمهور را نکشته است. او به پلیس گفت: «من به کسی تیراندازی نکرده‌ام. شما به دنبال پاپوش درست کردن برای من هستید». او می‌گفت: «فریب خورده است». اینکه منظور او از این عبارت دقیقا چه بود هرگز معلوم نشد؛ چراکه اسوالد به جای دادگاهی محاکمه شدن، درحالی‌که از یک بند زندان به بند دیگر می‌رفت، در 24 نوامبر به ضرب گلوله کشته شد. قاتل، جک رابی نام داشت که صاحب یک کلوب بود.

بذرهای تردید سر بر می‌آورد
نکته بازگو کردن این گاهشماری غم‌انگیز نشان دادن بذرهای تردید است که در جنگل توطئه کاشته و رشد کرده. پرسش‌ها این است: چرا با توجه به ترس و نگرانی‌های موجود در مورد دالاس، رئیس‌جمهور سوار بر ماشین بدون سقف شد؟ چرا مسیری انتخاب شد که کاروان موتورسوار به طور مستقیم در زیر پنجره کتابخانه مذکور از سرعت خود بکاهد؛ جایی که در آن بازرسان جعبه‌های یافتند که تک‌تیرانداز خود را در آن استتار کرده و سه پوکه بر روی زمین مشاهد شد؟ چرا ادعا می‌کنند که گلوله از پشت سر شلیک شده وقتی برخی شاهدان مطمئن هستند که مردان مسلح را در میدان دیلی پلازا در جلوی کندی دیده و صدای تیرشان را شنیده‌اند؟ چرا هیل در پشت لیموزین رئیس‌جمهور نایستاده بود؟ با توجه به نظریه رسمی که گلوله از پشت و گلوی رئیس‌جمهور رد شد قبل از آنکه به کونالی هم آسیب بزند، چرا این گلوله که نشان از آسیب بیشتری داشت در بیمارستان یافت نشد؟ چرا عوامل سرویس مخفی شروع به پاک کردن و شستشوی لیموزین کردن؟ چرا کالبدشکافی در دالاس انجام نشد؟ چرا فیلم زاپرودر مشخص‌تر نبود؟ چرا جانسون آن‌قدر مصمم بود که به دست ساراهیوز ادای سوگند کند؟ چرا اسوالد خود را «فریب‌خرده» نامید؟ چرا روبی او را کشت پیش از آنکه در محکمه محاکمه شود؟
و رازی که مسلما تمام رازهای دیگر را تحت شعاع قرار می‌دهد این است که چه اتفاقی برای راست‌گرایان دالاس افتاد؟ برای بسیاری از لیبرال‌ها، این سخت‌ترین راز برای هضم کردن است. چگونه آن جمعه سرنوشت‌ساز در میان ترس و بیمی آغاز شد که دیدار کندی از دالاس می‌توانست از سوی نوکران مردان نفتی و ژنرال واکر دیوانه خراب شود و با چپ‌گرایی مثل اسوالد (مارکسیست معتقد، تحسین‌کننده اتحاد جماهیر شوروی و دوست خودخوانده فیدل کاسترو ) در پشت میله‌های زندان به پایان برسد؟ برای نخبگان فرهنگی و فکری امریکا، تهدید واقعی درباره کشور در پاییز سال 1963 از سوی راست‌های ستیزه‌جو با ساحران مک‌کارتیستی‌اش و مقاومت گسترد در برابر یکپارچگی بود. در مقابل، تهدید فرضی قرمز از سوی کمونیسم جهانی به عنوان یک پارانوئید فانتزی ذهن محافظه‌کار کنار زده شد. در نظر آنها، اسوالد، دقیقا فردی اشتباه برای قاتل کندی بود. همان‌طور که ویلیام منچستر در گزارش موثق خود نوشته است، ژاکلین کندی اندکی پس از مرگ رئیس‌جمهور و دستگیری اسوالد با شگفتی گفته بود که جرم با جنایت متناسب نیست. او گفت: «این کار برخی از این کمونیست‌های کوتوله ابله است».
نهال توطئه در زمینی بارور افتاد. به هر شکلی، تمام نظریه جایگزین ترور که طی پنجاه سال جریان داشته، یا به دنبال حذف اسوالد به عنوان قاتل هستند یا او را با تصویری جدید و مناسب‌تر بازسازی می‌کنند. ایده یک فرد مسلح که از پنجره مشرف به خیابان «Elm» تیراندازی کرده ــ «نظریه تنها مهره»، چنان‌که منتقدان آن را به شکلی تحقیرآمیز چنین می‌نامند ــ ممکن است ساده‌ترین توضیح باشد. اما برای متقاعد کردن مردم کافی نیست. در عوض، اسوالد به عنوان گروگان مطلع یا بی‌خبر مردان نفتی (که از این عصبانی هستند که کندی می‌خواست معافیت‌های مالیاتی را بردارد)، نظامی (که نگران بودند کندی جنگ سرد را تشدید و در ویتنام به صلح برسد)، سازمان سیا (که می‌ترسید کندی توطئه پنهان برای کشتن کاسترو را پایان دهد) یا جانسون (که از 1964 در خطر غرق شدن در رسوایی بود) ایفای نقش می‌کرد.
نظریه‌‌های دیگر کلا نقش اسوالد را پاک می‌کرد. قتل ــ در این سناریوها ــ از سوی نیروهای راست‌گرا برنامه‌ریزی و انجام شد که بعدها اسوالد مارکسیست را به عنوان محرکی نهایی برای برنامه‌های شیطانی‌شان به دام انداختند. در مجموع، او مانند یک مرد ساده‌ای بود که گول «FBI» و «CIA» را خورد وقتی تلاش رقت‌انگیزی می‌کرد که در روسیه خانه‌ای بیابد یا با کوبایی‌ها دوست شود. وقتی زمان ترور کندی در دالاس فرار رسید، آنها جرم و جنایت رخ‌داده را به سادگی به این آدم خوش‌نیت، اما احمق و بی‌عرضه گره زدند و همه چیز را به گردن او انداختند.
در مقابل این نظریه‌های گمراکننده اما مقامات چه چیزی ارائه دادند؟ تنها کاری که انجام دادند تشکیل یک کمیسیون شتاب‌زده روبان آبی متشکل از چهره‌‌های برجسته دولتی به رهبری ارل وارن، رئیس دادگستری بود. عضویت در کمیسیون وارن تقریبا آب پاکی را بر دست کسانی ریخت که معتقد بودند این قتل یک کودتا بود. آنها به حضور جدایی‌طلبان قدرتمند اشاره کردند و جانسو، سناتور ریچارد راسل از جورجیا را در این پانل عضو کرد. رئیس قدیمی سازمان سیا، آلن دالس ــ که کندی او را تا حدی مسئول تلاش فاجعه‌بار برای حمله به کوبا در خلیج خوک‌ها کرده بود ــ هم حضور داشت و جان مک کلوی، رئیس بنیاد فورد ــ مظهر اقتدار امریکا ــ هم بود.
وکیلی به نام مارک لین انتقاد شدیدی از این پانل داشت که شک و تردید بین‌المللی درباره تحقیقات دولتی حتی پیش از آنکه کارش آغاز شود را برانگیخت. برتراند راسل، فیلسوف سالمند و محترم، چهره‌های برجسته دیگری را از چپ بریتانیایی به کار گرفت تا کمیته «چه کسی کندی را کشت؟» را تشکیل دهد. وقتی گزارش رسمی کمیسیون وارن در سپتامبر 1964 منتشر شد، این گزارش حاوی خطاها و تناقضات کافی بود تا سر و صدای مربوط به توطئه را برانگیزد. لین به‌سرعت با انتشار کتابی با عنوان «قضاوت سریع»، که بیش از نیمی از سال در فهرست بهترین کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز قرار گرفت، به کمیسیون پاسخ داد. در یک مدت زمان کوتاه، نظرسنجی‌ها نشان داد که از هر سه امریکایی، دو نفر به کمیسیون وارن اعتقاد ندارند.

دست آخر چه؟
قاضی لوئیس براندیس روزگاری نوشته بود: «اما این در مورد ترور کندی درست نیست. انتشار اطلاعات بیشتر و بیشتر تنها باعث رد تئوری‌های توطئه شده است. به نظر می‌رسد برای هر حقیقتی، سؤالی دیگر یا دسته‌ای از سؤالات هست. تاریخ فیلم زاپرودر تصویر خوبی است. پس از این قتل، زاپرودر حق فیلم خود را به یک شرط به مجله «LIFE» فروخت: سکانس وحشت‌آور در فریم 313 نباید علنی شود. اما بعد در 1960، وکیل منطقه‌ای غیرقابل پیش‌بینی در نیواورلئان، یعنی جیم گریسون، تلاش کرد تا ثابت کند ترور از سوی گروهی از مردان در شهر او رخ داده که شاید همدیگر را از طریق فعالیت‌های مرتبط با «سیا» می‌شناختند (یا شاید هم نمی‌شناختند). در نهایت تحت پیگرد قرار گرفتن کلی شاو از سوی گریسون ــ اولین باری که یک نفر به دلیل جرائم مربوط به کشتن کندری محاکمه می‌شد ــ در شرایط معمولی یک شکست مفتضحانه بود. هیئت منصفه این تاجر را در کمتر از یک ساعت تبرئه کرد. اما گریسون به عنوان بخشی از این پرونده ناشیانه، خواستار مشاهده کل فیلم شد و از دست او زمان زیادی طول نکشید که به دست مردم رسید. امروز هر کسی با یک کامپیوتر و از طریق لنز دوربین زاپرودر می‌تواند ببیند که دقیقا در دیلی پلازا چه رخ داد.
با این حال، دسترسی به این فیلم فوق‌العاده هیچ چیزی را حل نکرد. مردم آنچه را می‌خواهند ببینند در آن می‌بینند. برخی به وضوح می‌بینند که کندی از پشت، مورد اصابت گلوله قرار گرفته درحالی‌که گریون و دیگران می‌گویند که این گلوله سرنوشت‌ساز از جلو شلیک شد. برخی کندی و کونالی را می‌بینند که به طور هم‌زمان به این «گلوله جادویی» واکنش نشان می‌دهند که کمیسون وارن به این نتیجه رسید که باید به هر دوی آنها شلیک شده باشد. دیگران می‌بینند که آنها با چند تیر مورد اصابت قرار گرفته‌اند. یک نظریه‌پرداز دیده است که راننده لیموزین رئیس‌جمهور را با تپانچه «کروم» هدف قرار داده است. برخی دیگر می‌گویند خود کونالی به سوی کندی تیر انداخت؛ مهم نیست که خود فرماندار به‌شدت مجروح شد. مستندها و شاهدان عینی به یک اندازه تفاسیر مختلف دارند. اگرچه میزان مطالب دردسترس محققان ترور در طول سال‌ها فوق‌العاده افزایش یافته. اما این مجموعه اطلاعات کار چندانی برای حل و فصل اسرار پنهان از پیش نبرده است. گزارش کمیسیون وارن به 26 جلد رسید، اما کافی نبود. یک دهه بعد، افشاسازی‌های بیشتری در پی بررسی کمیته تحقیق سنا از «سیا» و «اف‌بی‌آی» رخ داد. در بسیاری موارد، این افشاسازی‌ها عمیقا نگران‌کننده بود و ثابت کرد که مأموران دولتی تا گردن در کودتاهای بالقوه و توطئه‌های ترور در سراسر جهان در طول سال‌های منتهی به قتل کندی فرو رفته و فعالیت داشتند. این هم اشاره‌ای وسوسه‌آمیز است اما هنوز کافی نیست.
در سال 1979 یک کمیته ویژه از مجلس نمایندگان اطلاعات بیشتری در حمایت از نتیجه‌گیری خود منتشر کرد که می‌گفت اسوالد به تنهایی وارد عمل نشد. این یافته از سوی یک نهاد رسمی دولتی در صدر اخبار جهان قرار گرفت؛ من با گروهی از زارعان در رشته‌کوه‌های آلپ فرانسه در سال 1984 ملاقات کردم که مایل‌ها از نزدیک‌ترین روستا فاصله داشت و زمانی که ما سعی در برقراری گفت‌وگو با وجود موانع زبانی داشتیم، به فوریت جان کلام آنها را دریافتم: آیا مافیا کندی را کشت/ حدود 4 میلیون صفحه مطلب در دهه 1960 منتشر شد پس از آنکه کنگره «هیئت بازنگری سوابق ترور» را برای تابیدن نور به صندوق اسرار تشکیل داد. بازرس محترم ترور کندنی، جفرسون مورلی در زمره کسانی است که این برایشان کافی نیست. مورلی به دنبال شکایت از دولت برای پرونده‌های مربوط به آن عامل مخفی با روابط احتمالی‌اش با اسوالد است.
تکه‌های گلوله امتحان شدند و باز هم مورد امتحان قرار گرفتند. عکس‌ها دیجیتالی شده و بهبود یافته‌اند. فیلم‌های قدیمی بارها تحلیلی شدند و تصاویر دو بعدی به الگوهای سه‌بعدی کامپیوتری تبدیل شده است. شاهدان با شهادت‌های جدید یا تغییریافته گزارشاتی داده‌اند. سال به سال، پرونده ترور قطورتر می‌شود. هر از گاهی، یک نویسنده هم پیدا می‌شود که می‌گوید بس است؛ گویی کسی می‌تواند مهر پایانی بر این آرزوی بی‌پایان بزند. این پروند هرگز بسته نمی‌شود.

منبع:  هفته نامه آسمان شماره ۶۶
مترجم : محمدحسین باقی

 

نظر شما