موضوع : پژوهش | مقاله

شاعر قبیله در کوچ به قبله


در این نوشتار، نگارنده به موضوع نگاه علی معلم دامغانی به «نسبت میان ایران با اسلام» پرداخته است.
و اما بعد، گفت رستم را هم رَخش رستم کُشد بنده اگر دست به بُلفضولی بزنم و بخواهم تفصیل نداشته ام را در این اجمال مجال عرضه کنم، آخرالامر حاکی از همان حکایت می شوم که گفت: «یکی سخن ماهی می گفت. یکی گفتش که خاموش! تو چه دانی که ماهی چیست؟ چیزی که ندانی چه شرح دهی؟! گفت: من ندانم که ماهی چیست؟ گفت: آری. اگر می دانی نشان ماهی بگو. گفت که نشان ماهی آن است که همچنین دو شاخ دارد همچون اُشتر. گفت: خه! من می دانستم که تو ماهی را نمی دانی الان اکنون که نشان دادی چیزی دیگرم معلوم شد که تو گاو را از اشتر نمی دانی!» (مقالات شمس، این عبارات را در پایان مقاله «مرده شناسی اندیشه های مرده»، از محمدسعید حنایی کاشانی دیدم.) و این در حالی است که آنچه دربایست صورت و تنها همین صورت اشعار شاعر قبیله ما برادر محمدعلی معلم ثم دامغانی، حفظه الله تعالی، می توانست بود به منصه ظهوری آن چنان که در عداد «شیئا مذکورا» نیز لحاظ بتواند شد نرسیده است. این است که غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد که این خطیری را بر دوش حقیرم نیندازم و عرض خود نبقرم و باقی قضایا. پس همان بهتر که سخن کوتاه کنم؛ اما گفتم «شاعر قبیله ما»، اگر چیزی در خصوص همین تعبیر بنویسم بد نیست.

دین الهی من البدو الی الختم برآورنده بنایی است که بر بنیان هایی چند در حوزه های مختلف بنا شده است (توحید، عدالت، نبوت، معاد و دیگرها از همین دست) که در ظهور هر جلوه از این دین، پس از مسخ و سپس نسخ جلوه پیشین، به احیای دوباره آن مواریث الهی اقدام می شود. از جمله مهم ترین مواریث این دین الهی «اخوت» (نمونه را نک: قرآن، حجرات، 10) است؛ البته مأثوره اخوت عنان با عنان است با بنیادین مأثوره دیگری به نام ولایت. ازآنجاکه اصلا پذیرش دین الهی به معنای پذیرش صیرورت و سیر انفسی است، لاجرم در آن، معنای پسی و پیشی (تقدم و تأخر، اولویت و اُخرویت) مستتر است و از این روست که از بنیان های حکمی به راست گیرنده دین الهی، پذیرش ولایت (کاملا تحت اللفظ: امامت، پیش بودن، پیری) است؛ یعنی پذیرش این نکته که همواره پیش رویی هست و پیر پیشروی که باید از او بالضروره پیروی کرد (نمونه را نک: قرآن، توبه، 71). طبق این لطیف هی حمی، اصولا هیچ دو نفری نیست مگر اینکه یکی را بر دیگری به نحوی از انحا، حکم ولایت رواست (این چنین است که از این منظر نیز می توان بر این قول آن مجاهد فقیه، خمینی بزرگ(ره) صحه گذاشت که در کتاب ولایت فقیه آورده: از بداهت موضوع، تصور ولایت فقیه موجب تصدیقش است). با اندکی دقت در این دو اصل بنیادی به نکته مهم دیگری پی می توان برد که این دو اصل متضمن نفی و تن ندادن به مناسبات طبقاتی حاکم بر عالم انسانی غرب زده است که گرچه در ظاهر، تفاوت های کیفی ذاتی و اکتسابی را منکر هستند، اما با حاکم کردن ضروروار تفاوت های کمی و بنابراین قائل شدن نوعی اصالت باز ضرور برای آنها، دسته بندی ای هر چه غیر انسانی تر از انسان ها در آنها شیاعی تمام دارد. این گونه است که به نظر بنده مناسب ترین تعبیر برای گزارد حق تمامی این معانی «قبیله» در صورت ناب و سره آن است.

عضو «قبیله» شدن، قبول کردن مناسباتی است که از قِبَل آن، فرد می پذیرد از وجهی دیگران را قبیل خود بداند و از وجه دیگر به قبله قبیله رو کند و رهنمودهای ولی یا پیر آن را با حسن قبول تلقی کند. البته این «قبیله» در اصل همان «امت واحده انسانی» و لاجرم «اسلامی» است؛ اما به سبب از بین رفتن قدرت ضربه زنندگی و برانگیزانندگی تعبیر «امت»، با علم به آنکه پس از توضیحات، خواننده فرهیخته و آگاه، همه جا ضمن «قبیله» «امت» را از خاطر شریف خود می گذراند، این تعبیر مناسب تشخیص داده شد.

از خصوصیات مهم قبیله انسانی می توان به اشتراک نفوس و اموال اعضای قبیله اشاره کرد (فتوت و عیاری). عضو قبیله، دیگر هم قبیلگان را در جان خود شریک می داند؛ یعنی جان هر عضو قبیله در گرو جان اعضای دیگر است (تعبیر بلند اسلامی آن «ایثار» و «بذل جان» و «جهاد» و «شهادت طلبی» است.) و دیگر اینکه اموال قبیله و حوزه عمل آن اختصاص به هیچ یک از اعضا ندارد، بلکه از آن همه است (نمونه را نک. قرآن، الرحمن، 10). همچنین این اصل در تقسیم غنائم بروز یافته است. از این اصل در دین مبین اسلام تعبیر به «زکات» و «انفاق» شده است و تعابیر دیگری نیز می تواند داشت؛ بر خلاف به اصطلاح قبیله شیطانی که در آن طبق نص صریح قرآنی «ای شیطان» در دارایی های و فرزندانشان هم سهمی کن» (قرآن، اسراء، 64) عضو این به اصطلاح قبیله نه تنها دیگر اعضا را در مال و جان خود شریک نمی داند (ایثار و انفاق ندارد) بلکه صرف، خود را در اموال و اولاد آنها شریک می کند (به اشتراک نمی گذارد، شریک می شود: دزدی و زنا و نیز قتل، علی مراتبهم)

یکی دیگر از خصوصیات بسیار مهم قبیله، مهاجرت و کوچندگی است که در معنای مترادف «ایل» به کار رفته است. هجرت و کوچ متضمن معنای التزامی جهت داشتن و افقی را فراروی خویش لحاظ کردن است. این چنین اهل کوچ هیچگاه سرگردان نمی شوند؛ زیرا از زمره ممکنات طرد شده است که آسمان بالکل بی ستاره باشد و اهل کوچ برای کوچیدن جز به ستارگان آسمان به چیزی دیگر نیاز ندارند (نمونه را نک. قرآن، نحل، 16). جست و جوی موارد تعبیر «قبیله» و «ایل» و اصطلاحات اخوت و عیاری و فتوت و اشارات به «کوچ» و «هجرت» و «هدایت به ستاره» در گفتارها و نوشتارها و اشعار و تصانیف شاعر قبیله ما کاری است که هر کس با یک دور خواندن آن متون از عهده اش بر تواند آمد که از گسترده شدن بساط نشر و رسانه ها حرف دیگران را به مصداق «حرف درویشان بدزدد مرد دون» به نام خود سکه می زنند و نیز تا «رونق گفت خود در افزایم» (مصرعی از خود برادر معلم در آخر قصیده «ای هندوی کابلی هلا! هینا!») معترفم که این تعبیر «شاعر قبیله ما» اصالتا از یکی از بزرگ هم قبیلگان صد دادستان و افغانستان در پس و پیش ماست که این بنده آن را به وام ستانده بلکه اندکی فربه کرده است؛ یعنی شاعر ارجمند، برادر سیدابوطالب مظفری که آن را در یکی از بهترین مقالاتی که در خصوص اشعار جناب معلم نوشته شده است: «شور تازه و هنگامه قدیمی» (مجله شعر، ش 36 باز چاپ در بر این رواق مقرنس) طرح کرده و باز ناگفته نگذارم که ایشان نیز چنان که از بین السطور نوشته شان پیداست، این کشف را مدیون «مباحث قبیله گرایانه» متفکر هنوز در راه قبیله ما مرحوم علی شریعتی است که به نظر بنده به خصوص در کتاب شریف «حسین: وارث آدم» طرح و بسطی بالنسبه درخور یافته است. (نمونه را نک. صص 100 تا 106 آخر فصل «ثار»).

اما نیز به نظر می رسد یکی از مضامین اصلی و مهم اشعار و ترانه های شاعر قبیله ما برجستگی «فرهنگ ایرانی» در منظومه عظیم «قبیله انسانی اسلامی» است که البته فرسنگ ها با آن «ایران ایران» گفتن های کذایی و آن فسق و فجورهای «جشن» نام، که ذیل دوره طاغوت و همسو با آن مطرح بود و امروزه نیز به انحای دیگر هست و عملا نتیجه ای جز واگذاشتن عرصه فرهنگ این مرز و بوم به بیگانگان و دشمنان تاریخی ما ایرانیان نداشته و ندارد، فاصله دارد:

از خون و خوان ما به دشمن کام دادند
وین طرفه رندی را «تمدن» نام دادند
کفر فرنگ و جهل هندو بار کردند
اسلام را از جور و جادو خوار کردند
از فتنه هایشان پارسی گو روسیه شد
ماهیت اسلام و ایرانی تبَه شد
امَید را بیم عبوس از پا درافکند
توحید را شرک مجوس از پا درافکند
معیار ما شد در جهان ویران پرستی
ایزد پرستی های ما، ایران پرستی
از کوروش و دارای مسکین باج بردند
محنت به ما ماندند و تخت و تاج بردند

ما را به جام بیخودی مدهوش کردند
بر سفره ما خون ما را نوش کردند
از نام عالمگیر «ایران» ننگ ماندند
از ما در عالم سایه ای بی رنگ ماندند
از سنت و خوی کهن رسمی تهی ماند
از شعر و فرهنگ و هنر اسمی تهی ماند(...)
جز سایه ای زان ملت دانا نبودیم
بودیم ما در خانه، اما «ما» نبودیم

آن کجا و این بالندگی فرهنگی تاریخی در پرتو تعالیم عالی اسلام عزیز و آن وعده های رسول صادق را باور آوردن که «لو کان الایمان (او الدین او العلم) منوطا بالثریا لتناوله رجال من فارس» کجا؟! که:

نژاد آریان آغاز و اسلام آخرین مکتب
تهی از ما و کیش ما نشد گیتی بدین مذهب
چه هند و چین و ماچین و چه روم شرقی ارَان
چه آفریقا چه صحرای عرب، چه مصر، چه ایران
حضور مشرق بشکوه، علامگیر خواهد شد
که بر عالم، به علم و دین و دانش، چیر خواهد شد
پیمبری زی زمین فرمود از بالای، پروین را
هم ایدر آریان آرند لا بد دانش و دین را

بدین ترتیب می توان گفت هر چه از دفتر رجعت سرخ ستاره که چنان که گذشت، در آن از منظری، حتی تعریضاتی نیز به وجه ایرانی ما شده بود دورتر می شویم (و بازتاب آن را به ویژه در شعر «می روم تا کبود حقارت» می بینیم که در آن تا از آن فضاهای افیونی به کنایه یاد شود از مؤلفه های زردشتی استفاده شده بود) بحق وجه ایرانی مایه های شعری شاعر قبیله مان که هیچ گاه دچار خمودی نشده است پررنگ تر می شود، اما هرگز به ورطه التقاط در نمی افتد. در حقیقت شاعر قبیله مان هر چه زمان بیشتری برای تفکر می یابد، وعده های الهی را در حق عشیره خود صادق تر و به همسویی راسته کلی بنیاد فرهنگ بومی اش با آن دین حق الهی که باورش داشته و به راستش انگاشته است بیشتر پی می برد و با یقین و بی گمانی بیشتری از آن داد سخن می دهد (نمونه را ر.ک. حیرت دمیه ام، صدا در باد). با جست و جو و مطالعه ای که بنده در ادب معاصر ایران زمین کرده ام (با اینکه ادعای «صدردصدی» هم در موردش ندارم) دور از راستی نمی بینم اگر بگویم هیچ شاعری چنان چون شاعر قبیله ما از مصالح فرهنگ ارجمند باستانی و ریشه دار و البته در بنیاد «اهورایی» مان در ساختمان فکری ـ شعری اش بهره نبرده است؛ چنان که با سنجش وی با شاعری در پایه و مایه مهدی اخوان ثالث (سوم برادران سوشیانت!) با آن مدعیات شعوبی و فراشعوبی افراطی که دفتری از اشعارش را هم از این اوستا نام نهاده است به خوب اولا کمیت و فراگیر محدودشان و ثانیا عدم باورمندی راستین به همان ها را بو می توانیم برد (که ساختن تعبیر «مَزدُشت» از دم دستی ترین دلایل آن است). به عنوان نمونه پژوهشگران جوان را به تحلیل شعر «شهر سنگستان» در دفتر آخر شاهنامه توجه می توانم داد. اکنون دادخواهنانه و پرخاشگرانه می پرسم چگونه است که این «برادران» (هنوز دیر زمانی از آن بلندی داد و دادخواهی های ایران ایران و فسوس و فغان و آن سوگنامه ساز کردن ها از ستم های ترک و تازیشان نگذشته) درست زمانی که مام میهنشان را به همیاری فرزندانش در پدافند آن آفندهای دیوان دشمن خوی پریشان موی و چرکین روی با‌ آن مایه های تند تازیکانه و دراییدن گرفتن احیای قادسیه ها نیاز افتاد همه دچار یأس های فلسفی آن چنانی شدند و یکی یکی راه همان فرنگی را در پیش گرفتند که بر اغالنده این دیوان بود شاید هم، داستان چیزی دیگر است و اینان آن زبایش «کاشکی اسکندری پیدا شود»هایشان را به استجابت رسیده یافته بودند؟! (نیز نک. «جایگاه فرهنگ و تمدن ایرانی عباس آباد؛ مجله مطالعات ایرانی؛ سال 8، ش 15، بهار 1388). تا بیش از این درازگویی نکرده باشم این تمهید را ختم می کنم به بخشی از یک ترانه از شاعر قبیله مان:

در جهان دین بهی بوده است روزی، روزگاری
شوکت شاهنشهی بوده است روزی، روزگاری
لیک در مه گم شده است آن روزگاران روز باران
پیش از اینمان آگهی بوده است روزی، روزگاری
چشمه یا رودیم و کاریزیم ما
یارا که داند؟
از کجاییم و کجا ریزیم ما
جا را که داند؟
چشمه بی تاریخ کاریز است
ما زین هر دو افسون،
خیز تا رندانه بگریزیم ما
«ما» را که داند؟

(ظاهرا از کاریز نظر به زیرزمینی بودن و تاریک بودن مسیرش چیزی نظیر دخمه مراد شده است و باز طبق شواهدی درون و بیرون متنی آنچه بدان در قبال چشمه و کاریز اصالت داده ام تواند شد «رود» است. )

خاتم و خشورها منشورها را کرد باطل
غنچه غنچه، سنت و خشورها را کرد باطل
گفت از این پیش آنچه قابل بود مقبول است لیکن
وحی ایزد شک و شر و شورها را کرد باطل

تا پس از چند بند که دربردارنده چکیده و افشره دین و آیین راستین ماست می گوید:

هر که جز مایند در فرمان دیوانند و شیطانند
در جهان ما خصم ضحاکیم و دلشادیم از هم

(شرحه شرحه است صدا در باد، صص 89 و 90، نیز نک. تصنیف های «سلمان» (ص 50) و «مو سلمانم» (ص 64) و حتی «حکمت مطهر» (ص 71) و...)

 

با انتخاب لینک کانال تلگرام در قسمت «صفحه اینترنتی مرتبط» به ما ملحق شوید.


منبع: نشریه  خراسان فرهنگی شماره 4
نویسنده : محمد نوراللهی

نظر شما