رویکرد ژیل دلوز به فلسفه، گزارش سخنرانی محمد ضمیران در خانه کتاب
روزنامه شرق، یکشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۲ - ۲۵ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۸ ژانویه ۲۰۰۴
صد و چهارمین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه با عنوان «رویکرد ژیل دلوز به فلسفه» با سخنرانی دکتر محمد ضیمران، شانزدهم دی ماه در حضور جمع کثیری از علاقه مندان به فلسفه در خانه کتاب برگزار شد.در ابتدای این نشست، دکتر محمد ضیمران ضمن ارائه شرح حال مختصری از زندگی این فیلسوف معاصر فرانسوی، درباب نحوه مطالعات ژیل دلوز اظهار داشت: ژیل دلوز مطالعات تاریخی خود را بیشتر براساس شخصیت پژوهی اندیشمندانی که در حوزه فلسفه نقش بسزایی داشتند، دنبال کرد و کوشید تا راه تازه ای را در تفسیر فلسفی از اندیشه های این بزرگان عرضه کند. به همین دلیل نوع نگاهش با نگاهی که در فلسفه سنتی رایج بود، تفاوت داشت. او به جای پرداختن به موازین و اصول اولیه، کار را از میان گستره فلسفه آغاز کرد. او حتی تفکیک میان دال و مدلول، جوهر و عرض، وحدت و یگانگی و... را در چارچوب مباحث فلسفی مورد انتقاد قرار داد. به زعم او جهان چیزی نیست جز صحنه تحرک، پویایی و تکاپوی پایداری که در برخوردها و صیرورت ها متبلور می شود. بنابراین بیشتر فلاسفه از دوران سقراط به بعد، در حقیقت مومیایی گرانی بودند که اندیشه را به صورت منجمد، خشک و متصلب عرضه کردند و از هرگونه پویایی جلوگیری نمودند. به همین جهت او طرح فلسفی خود را در قالب مفهومی گیاه شناختی با عنوان «ریزوم» عرضه کرد.وی در باب انتقاد دلوز به تاریخ فلسفه گفت: دلوز روش معمول و متداول تاریخ نگاری فلسفه غرب را به چالش گرفت و مدعی شد که مورخان فلسفه غرب با نگاهی محدود و از دریچه ای بسیار تنگ به فلاسفه گذشته می نگرند از این رو به نوشتن اندیشه های فلاسفه ای چون هیوم، کانت، اسپینوزا، نیچه، برگسون و لایب نیتس همت گماشت. او دو انتقاد عمده به سبک و موضع نهادین تاریخ فلسلفه غرب وارد کرد. نخست به سیاست سنت ایراد گرفت و گفت: تاریخ فلسفه همواره عامل اصلی قدرت در فلسفه و اندیشه بوده و پیوستن نقش سرکوبگر را ایفا نموده است. چگونه می توان بدون خواندن آثار افلاطون، دکارت، کانت و هایدگر و... راجع به آنها اندیشید؟ تصویر اندیشه ای که فلسفه نامیده می شود، به صورتی تاریخی شکل گرفته است و همواره می کوشد مردم را از فکر کردن و اندیشه اصیل باز دارد.
دکتر ضیمران در باب دومین ایراد دلوز بر تاریخ فلسفه تصریح کرد: دومین انتقاد دلوز به سبک سنتی و دیرین تاریخ فلسفه وارد شده است و به خصوص نحوه تربیت متخصصان این رشته را به نقد می کشد. وی مدعی است که باید فلاسفه را از اندیشیدن و تامل در باب پدیده ها بازداشت. کار فیلسوف خلاقیت و آفرینندگی است و نباید به تامل محدود شود. به گمان او این آفرینندگی در قیاس با سایر نویسندگان، شکل تصویرگری را به خود می گیرد. تاریخ فلسفه از نظر او رشته ای تاملی نیست بلکه باید همچون نگارگری و تصویرپردازی در نقاشی به خلق تصاویر ذهنی و فکری بینجامد. همان گونه که در نقاشی چیزی از جهان خارج را تجسم می بخشیم، در تاریخ فلسفه نیز باید به چنین شگردی دست بزنیم. از نظر او پژوهنده فلسفه باید از اندیشه متفکران پیشین الهام گیرد و با تولید مفاهیم تازه، زمینه اندیشه و حیات نوین را فراهم آورد و لاجرم فصل جدیدی را در گستره اندیشه و، زیست بشری فراهم سازد.]...[
وی ضمن اشاره به اینکه دلوز، اسپینوزا را شاهزاده فلاسفه می داند، در باب نظریات دلوز در این باره گفت: دلوز مدعی است که بزرگی اسپینوزا را می توان براساس دو جلوه اصلی تجربه گرای در اندیشه او ارزیابی کرد. او این دو عامل را در یک حرکت جمع کرده است. نخست آنکه امر استعلایی را در فلسفه خود مردود اعلام می کند و در عوض به حلول و درون بود روی می آورد، دیگر آنکه اسپینوزا به نقد اخلاق به صورتی متفاوت نگاه می کند. از نظر اسپینوزا نیک و بد پندارهایی است که از جهان بینی و رویکرد اخلاقی ناشی می شود و چنین رویکردی قدرت عمل ما را تنزل می دهد و تجربه احساسات عسرت بار را در ما بر می انگیزد. به هر تقدیر درنظر اسپینوزا اخلاق امری استعلایی محسوب نمی شود، بلکه باید آن را در کاربرد در زندگی عادی ارزیابی کرد. بحث احساسات عسرت بار تقریباً با نظریه بیزاری و اخلاق بودگی نیچه قابل قیاس است.دکتر ضیمران در باب برخورد دلوز با فلسفه نیچه گفت: اندیشه های نیچه نقشی کلیدی در شکل گیری فلسفه دلوز ایفا کرده است. با انتشار کتاب «نیچه و فلسفه» دلوز نگاه تازه ای به نیچه در فرانسه رواج یافت. زیرا تا آن زمان اکثر اندیشمندان نیچه را با اندیشه های فاشیستی مرتبط می دانستند. دلوز معتقد است در تاریخ فلسفه غرب، پیوند بسیار مرموز و نهفته ای، اندیشه های لوکرسیوس، اسپنوزا، هیوم و نیچه را با هم مرتبط می سازد و آن چیزی نیست جز نقد مفهوم نفی، رشد و تکامل التذاذ، بیزاری از درون گرایی و تایید برون بودگی مناسبات و نیروها و بالاخره نفی سلطه. به نظر دلوز این فرزانگان همواره کوشیده اند تا در سایه روح نقاد خویش، نظام های کلیت خواه و خردزده را به چالش گیرند و همه آنها کوشیده اند تا فلسفه تباین، صیرورت و حیات را جانشین نظام های مومیایی شده عقلی کنند. به زعم دلوز نیچه در آثار خویش کوشیده است تا وجهی عارضه شناسی را که برپایه تحلیل نیروهای فعال قرار دارد، عرضه نماید و با نفی نیروهای سلبی، نیروهای ایجابی و حیات بخش را معرفی کند. دلوز در این اثر خود وحدت گرایی مونیستی هگل گرایان را به چالش می گیرد و کثرت گرایی و چندگانه انگاری را می ستاید. به تعبیر دلوز، نیچه واقعیت را منظومه ای از نیروهای متفاوت و پویا می داند که در سایه مشیت و اراده درونی به حرکت درمی آیند. نیچه همواره مفاهیمی چون هویت، وحدت و جوهر را نقد کرده است و به تایید و تباین، غیریت، تصادف، صرفه، هبا و صیرورت پرداخته است. دلوز نیز به تاسی از نیچه تمام فلسفه های وجودی را نقد می کند و فلسفه صیرورت را برای رسیدن به مقصود کافی می داند.وی با اشاره به تحقیقات مشترک دلوز و گوتاری که منجر به تالیف دو جلد کتاب شد، افزود: جلد اول این تحقیقات «ادیپ ستیز» نام داشت. در این اثر، آنها نظام مارکسیستی و فلسفه مارکس را ارزیابی کردند و انتقادات بسیاری را به آن وارد نمودند. آنها روانکاوی لاکان را اوج تاثیر مارکسیسم قلمداد کردند. در این اثر با نقد تازه ای از مدرنیته روبه رو می شویم که محور آن را سرمایه داری تشکیل می دهد. آنها در تقابل با روانکاوی، تحلیل شیزوفرنیک را مطرح کردند و مدعی شدند که به منظور بنیان فکنی از تقابل های دوتایی و نفی رویکرد مدرنیته به ذهنیت، این نظریه را تدوین نموده اند.
ضیمران ضمن اشاره به این مطلب که دلوز و گوتاری فرآیند سرکوب میل و تمنا را از طریق محدود کردن کارمایه های مولد آن، محدوده فکنی یا گستره فکنی و رها کردن میل از چارچوب ها و قالب های محصورکننده اجتماعی را گستره زدایی یا محدودزدایی نام نهاده اند، در باب بهترین مصداق گستره زدایی و محدودزدایی سرمایه داری گفت: بهترین مصداق این مسئله را می توان در ایجاد شخصیت های شیزوفرنیک ملاحظه کرد. به زعم آنها شیزوفرنی یک بیماری یا حالی بیولوژیک نیست بلکه شرایط روانی معطوف به رهایی بخشی را هموار می کند. می توان شیزوفرنی را محصول رمزگشایی مطلق محسوب کرد. شخصیت شیزوفرنیک ذهنیت خویش را از قید واقعیات بورژوایی و خود سرکوب کننده و محدودیت های ناشی از فراخود می رهاند و دام هایی را که ادیپ برای او گسترده است، کنار می زند. از این رو شیزوفرنی را باید خطری جدی برای سرمایه داری تلقی کرد. فرآیند شیزوفرنیک زمینه رهایی پست مدرن محسوب می شود. به تعبیری ذهنیت شیزوفرونی خطری جدی برای سرمایه داری و مدرنیته به شمار می رود. به عبارت دیگر فرآیند شیزوفرنیک دارای خصلتی محورگریز است و شخصیت پارانویا و فاشیست را به سمت انقلاب سوق می دهد.
در پایان این نشست دکتر محمد ضیمران درباب آخرین اثر خویش با عنوان «درآمدی بر نشانه شناسی هنر» اظهار داشت: با ظهور مدرنیته در ایران تنها راه آشنایی با علوم فنون غربی، ترجمه بود. از آن دوره به بعد ترجمه به و صورت تحت اللفظی و ترجمه به معنا یا ترجمه فرهنگی مطرح شد و اندیشمندان ما از آن دوره تاکنون سعی کردند به طریقی با استفاده از این دو راه از معضلاتی که جامعه ما در برخورد با فرهنگ غربی با آن روبه رو بود، بکاهند. اگرچه ترجمه لفظ به لفظ در بسیاری موارد یاری دهنده ما بوده است اما به گمانم ترجمه فرهنگی برای حل مشکلات ما مناسب تر است چرا که روح تمام تحقیقاتی که از ۱۵۰ سال پیش تا این زمان صورت گرفته، در خود جای می دهد. نوشته های من هم از این ترجمه تبعیت می کند. در یکی از سمینارهایی که در دوره دکترای پژوهش هنر داشتیم، نشانه شناسی را به عنوان بخشی از مطالعات قراردادیم و کتاب چندلر را به عنوان متن درسی در این سمینار ارائه نمودیم. مطالبی که در این اثر ذکر شده است به انضمام چندین موضوع دیگر را در کلاس های درس بیان کردم و دانشجویانم آنها را استنساخ کردند و حاصل آن استنساخ ویرایش و چاپ شد. در مقدمه کتاب هم به وضوح اشاره کرده ام که چارچوب این اثر به چندلر تعلق دارد. پس به هیچ وجه این اثر ترجمه لفظ به لفظ کتاب چندلر نبوده است.
وی افزود: روح ترجمه بر تمام نوشته های من مسلط است، اما تفاوت این نوع ترجمه با ترجمه تحت اللفظی در این است که من هیچ گاه هنگامی که درباره فیلسوفی، مطلبی می نویسم، از یک کتاب استفاده نمی کنم و از چندین اثر بهره می گیرم تا مفاهیم به درستی انتقال یابند. هدف من به هیچ وجه انتقال کلمات و گزاره ها نیست، بلکه هدف من انتقال فرهنگی است و چون وظیفه من تدریس است، این مسئله را برخود فرض می دانم که اندیشه هایی را که در زمان حاضر در جامعه ما کاربرد دارند، ترجمه کنم و در اختیار کسانی قرار دهم که دسترسی به متن با زبان اصلی برایشان امکان پذیر نیست.
نظر شما