رسانه های غربی; حمایت از منافع برتر
پنجشنبه 14 تیر ,1375 4 ژوئیه ,1996 سال چهارم , شماره 1010
گفت و گوی نوآم چامسکی با آندژی لودینسکی از طریق اطلاعات
الکترونیکی قسمت دوم
تزخدمت داوطلبانه به کارکرد کل سیستم رسانه های جمعی غربی برمی گردد
که اطلاعات را از صافی می گذرانند, تفاسیر را وفق می دهند و مخالفان
را به حاشیه می رانند.
. لودینسکی: شاید برای این نوع نشریات تقاضایی وجود ندارد. هرچه
باشد رسانه های غربی تا حدود زیادی بر مبنای بازار آزاد عمل
می کنند.
. چامسکی: مکانیسم های بازار آزاد در جوامع غربی امروزی طیف نظریات
و آراء مجاز را ترجیحا محدود می سازند. تمرکز سرمایه در بازار
رسانه ها کاری راکه از عهده دستگاه سانسور بر نیامده بود به انجام
رساند. به این معنا که مطبوعات افراطی و شکوفای قرن نوزدهم را که
به محافل کارگری نفوذ کرده و قادر بود با روزنامه های پرتیراژ در سطح
کشور رقابت کند به حواشی راند و از دور بیرون کرد. بعدها, همان
نیروهای بازار, که شما آنچنان مدافع آن هستید, رسانه های همگانی را
درون قالب تنگ ایدئولوژی فشردند, و بدین سان طیف افکار عمومی را تنگ
کردند. گذشته از این, همان طور که همه می دانیم, شرکتهای بزرگ
رسانه ای می توانند برای نوع مشخصی از اطلاعات ایجاد تقاضا کنند که این
خود سبب عدم رواج و گسترش عقاید و افکار دگراندیشان و ناراضیان
می شود.
. لودینسکی: حرفهای شما کماکان مرا قانع نمی کنند. شما دنیای
بیزینس را یکپارچه توصیف می کنید, در حالی که در واقع بازارمکان
برخورد منافع متضاد است. همچنین عقایدی که از نظر برخی ناخوش آیند
است مورد توجه دیگران قرار می گیرد. می توان جنبش حفاظت از محیط زیست
را نمونه آورد که بر خلاف منافع شرکتهای بزرگ رشد کرد و نضج گرفت.
شما که اساس کار رسانه های غربی را رد می کنید آیا شق بهتری را سراغ
دارید
. چامسکی: دوباره تکرار می کنم: نظریات و عقاید مختلف فقطآنگاه
امکان ابراز می یابند که به پای بست های سیستم سیاسی ضربه نزنند و
منافع حیاتی نظام را به مخاطره نیفکنند. مثال نهضت حفظ محیط زیست
بهترین نمونه نیست. روسا و صاحبان شرکتها علاقه دارند که فرزندانشان
بتوانند در دنیایی زندگی کنند که بکلی ویران شده باشد. به علاوه ,
جنبش یاد شده بیشتر از سوی طبقات ممتاز و مرفه حمایت می شود. از قضا
من این مطالب را در خانه ای می نویسم که در کپ کاد( cod Cape ) در
محدوده حفاظت شده پارک ملی قرار دارد وتوسط خانواده کندی و البته
به هدف والای حفظ محیط زیست تاسیس شده است. در عین حال که فقرا را هم
از محوطه حفاظت شده دور نگه می دارد ! خوب دیگر, خانواده کندی در
اینجا مالک زمینهای وسیعی است.
شما درباره شق دوم می پرسید: در کتابم تحت عنوان توهمات ضروری
الگوی رسانه های دموکراتیک را از جمله طبق پیشنهادهای اسقفهای
برزیلی و سازمان یونسکو آورده ام. به نظرمن رسانه های همگانی باید
نه در دست سازمان دیوان سالاری دولتی باشند(سازمانی که باید به طور
کلی جدا محدود شود) و نه به هیچ بهانه در اختیار هیولاهای بخش خصوصی
که بیرون از هر نوع کنترل گسترده قرار دارند, گذاشته شوند. در جو
سیاسی فعلی آنچه بیش از هر چیز اهمیت دارد تلاش سخت و پیگیر در جهت
گسترش دائمی طیف افکار عمومی است. من خود در این امر می کوشم.
. لودینسکی: پذیرش و هضم تز خدمت داوطلبانه رسانه ها برای من
دشوار است. خودم روزنامه نگارم و حس نمی کنم که داوطلبانه در کار
خدمت در جهت برخی منافع دولت یا شرکتها باشم.
. چامسکی: تزخدمت داوطلبانه به کارکرد کل سیستم رسانه های جمعی
غربی برمی گردد که اطلاعات را از صافی می گذرانند, تفاسیررا وفق
می دهند و مخالفان را, در مواردی که خطر متوجه بعضی از منافع حیاتی
می شود, به حاشیه می رانند و فرعی جلوه می دهند. اگر شما این تزرا
نمی پذیرید توصیه می کنم به واقعیتها توجه کنید. مثلا بیایید نحوه
گزارش رسانه های آمریکایی در مورد جنگ در ویتنام را(به عنوان کمک
ایالات متحد) با جنگ در افغانستان (به عنوان تجاوز شوروی) مقایسه
کنید. یا ترور در کامبوج (توام با اعتراض) و ترور در تیمور شرقی
(سکوت) آیا در این موارد و دیگر موارد کاملا مستند, سروکارمان با
خدمت به منافع برترینست به نظر من, جواب مثبت است. حالا می پرسیم:
آیا اجباری در کار بود لابد قبول می کنید که زور در کار نبود. پس
بنابراین, خدمت جنبه داوطلبانه دارد.
تنها برهان شما برای رد این تز احساس شخصی شماست که باکمال تاسف
ربطی به اصل قضیه ندارد. این تز به کارکرد کل رسانه ها برمی گردد.
هنگامی که ایالات متحد مسلحانه در هائیتی وارد عمل شد رسانه ها قبل از
هر چیز بر لزوم بازآوردن دموکراسی و به علاوه, شکست تحریمهای اقتصادی
تاکید می کردند. در همین اثنا خبرگزاری آسوشیتدپرس خبر داد که دستگاه
اداری ریاست جمهوری بوش و کلینتون مجوز تامین نفت برای نظامیان
هائیتی را به شرکت تکزاگو داده است. هر سردبیر مسئولی می بایست متوجه
این نکته شده باشد. اما آیا کسی آن را مطرح کرد
نه, کسی آن را مطرح نکرد, گرچه که معنای آن واقعیت روشن بود:
تحریمها را هرگز جدی نگرفته بودند. آیا کسی نوشت و روشن کرد که
پرزیدنت آریستید به عنوان شرط بازگشت بناچار می بایست با استراتژی
اقتصادی آمریکا در هائیتی موافقت می کرد آیا کسی تجزیه و تحلیل کرد
که آن برنامه بیش از هر چیز به سودسرمایه گذاران آمریکایی طرح شده
بود نه در جهت منافع فقرای زاغه نشین که آریستید را به قدرت رسانده
بودند
. لودینسکی: شماکه بشدت علیه ظلم و ستم ابراز نظر می کنید دردهه
1970 و 1980 تلاشی در جهت جانبداری از مبارزه جبهه ضد کمونیست در
اروپای شرقی به خرج ندادید. با یکدندگی عجیبی تاکید می کردید که
سرنوشت کسانی مانند آندره ساخاروف و کشیش لهستانی, پاپیه اوشکو,
کلبی سلکانه مورد سوء استفاده غرب قرار می گیرد.
. چامسکی: جالب است که می گویید من از ناراضیان اروپای شرقی
پشتیبانی نکردم. این البته واقعیت ندارد. خودهمین, که چنین عقایدی
رایج است, بر بسیاری چیزها در مورد جو روشنفکری پراکننده این
دروغها دلالت دارد.
در واقع, من برای ناراضیان اروپای شرقی بیشتر فعالیت کرده ام تا به
نفع مظلومان در کشورهای زیر نفوذ آمریکا, گرچه اینان قربانیان ستم و
سرکوب شدیدتری بوده اند. این را با غرور نمی گویم. ساده ترین احساس
اخلاقی انسان را موظف می کند که در درجه اول به ستمدیده ترین همنوعانش
کمک رساند. حمایتهای من منحصر به امضاء قطعنامه ها و شرکت در
اعتراض ها نمی شد. در بسیاری از موارد, که برخی از آنها قرین موفقیت
شد, شخصا اقدام کردم. در نتیجه چند نفری توانستند به غرب بیایند.
زمانی که کوشیدم از چکسلوواکی دیدن کنم, کارگزاران غربی آگاهانه از
صدور روادید به من خودداری کردند.
متوجه هستم که چرا نام پاپیه اوشکو را به میان آوردید. درکتاب
جعل توافق به تجزیه و تحلیل گزارشهای مطبوعاتی پرداختیم که همزمان
درباره قتل کشیش پاپیه اوشکو در لهستان از یک سو و صد کشیش (در آن
میان اسقف اعظم) و خواهران تارک دنیا در آمریکای مرکزی انتشار
می یافت. این گزارشها به وضوح با یکدیگر فرق داشتند. در موضوع قتل در
لهستان مکررا و مفصلا مقاله می نوشتند و در تفاسیر بر این نکته
تاکید می کردند که گناه اصلی برگردن کرملین است. حال آن که جنایت در
آمریکای مرکزی, جز چند اشاره کوتاه, عمدتا به سکوت برگزار شد. بد
نیست در اینجا نه تنها به تفاوت کمی جنایات توجه کنیم, بلکه همچنین
این واقعیت را مد نظر بگیریم که قاتلین کشیش لهستانی به سرعت دستگیر
و محاکمه و مجازات شدند در حالی که جانیان مورد حمایت ایالات متحد در
آمریکای مرکزی از عقوبت مصون ماندند و کماکان از پشتیبانی آمریکا
بهره مندند و مطبوعات در تمجید از آنان کوتاهی نمی کند.
این بررسی بیانگر چیست بی تردید شما خودتان بهتر از هر کسی می دانید
که مطبوعات رسمی رژیمهای کمونیستی چگونه با تعصب جنایات غرب
راتقبیح می کردند تا بدین وسیله بر فجایع درون رژیم سرپوش بگذارند.
وگرچه ناراضیان اروپای شرقی تنها مردم زیر ستم و سرکوب شده دنیا
نبودند, با این همه از وضعی استثنایی, از حمایت عظیم بانفوذترین و
نیرومندترین نیروها در غرب, بهره می بردند. این پشتیبانی تا به آن
اندازه رسید که واژه ناراضی به آنان منحصر شد, گویی درهیچ جای دیگر
دنیا ناراضی وجود نداشت. اکنون هرگاه این واژه را در توصیف روحانیون
ژزوئیت در امریکای مرکزی به کاری می برم کمتر کسی اصلا درک می کند که
مقصودم چیست. نتیجه این که برای ناراضیان اروپای شرقی این اطمینان
موهوم حاصل شده است که آنان یگانه مبارزان مهمی هستند که در جهان به
حساب می آیند. این خود محوری مخصوص, پیامدهای ناهنجاری به بار آورد
که اکنون به چشم می بینیم. یکی از محترمترین ناراضیان سابق در
سخنرانی خود در کنگره امریکا دستگاه اداری ریگان را به خاطردفاع
از آزادی در جهان تحسین کرد. آن هم درست چند هفته پس از آن که اعضای
گردان آموزش دیده در امریکا, کشیش ایگناتسیو الاکوریا, رئیس دانشکده
امریکای مرکزی و یکی از روحانیون برجسته رادر سان سالوادور به قتل
رسانده بودند. لطفا به من بگویید این چگونه صحنه ای می بود اگر فردی
مدافع حقوق بشر از امریکای مرکزی, مثلا همان کشیش الاکوریا, در
کرملین ظاهر می شد و دفتر سیاسی حزب کمونیست را به خاطردفاع از
آزادی مورد ستایش قرار می داد
. لودینسکی: شما از مخالفان اروپای شرقی انتقاد می کنید که چرا از
حمایت غرب برخوردار شدند. خوب, این چه اشکالی داشت به نظر شما
باید آن رارد می کردند همین کرملین نشینان, که به قول خودتان
علاقه ای به ایشان نداشتید, از جمله جنبش صلح دوستی را که شما هم به
آن وابسته بودید زیر بال و پرخودشان گرفته بودند. آن زمان دورانی بود
که دو اردوی جهانی باحمایت از گروههای مخالف داخلی می کوشیدند ثبات
سیاسی یکدیگر را سست کنند.
. چامسکی: عبارت غریبی را به کار بردید! من نمی گویم به گردانندگان
حزب کمونیست علاقه ای ندارم. من از آنان بیزارم و همیشه هم بوده ام. از
ابتدای جوانی کمونیسم را به دیده یکی از جنایتکارترین کجرویهای قرن
بیستم, اگر نه سرتاسر تاریخ بشری, نگریسته ام (بارها در این زمینه
مطلب نوشته ام) نسبت دادن تلویحی چیزی جز این نظر به من براستی
خشم انگیز است. باید خجالت بکشید, آقا. اما این دیگر به خود شما
مربوط است نه به من. این گونه برداشت که کرملین ازناراضیان در غرب
پشتیبانی می کرد, ساده انگاری فاحشی است. البته این حرف تا حدودی در
مورد رویدادهای سالهای 1930 و همچنین بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم
صدق می کند. اما مسلما این رای در قضیه اعتراضها به جنگ ویتنام یا
جنبش همدردی با قربانیان سرکوب در امریکای جنوبی صادق نیست. لطفا
از یاد نبرید که ما در باره ایالات متحد بحث می کنیم. اوضاع در
اروپا, به دلایل گوناگون, کمی فرق داشت. لیکن حتی در آنجا نیز
سازمانهای کمونیستی و تشکیلات زیرزمینی وابسته به آن معمولا در
برگیرنده عناصری بودند که در فعالیتهای صلح طلبان حقیقی غربی اخلال
می کردند و کرملین از این گروهها, همچون هرگروه ناوابسته دیگر, نفرت
داشت.
به این پرسش که آیا ناراضیان شرق اروپا باید از پذیرفتن حمایت از
جانب مسئولان جنایت در دیگر نقاط دنیا خودداری می کردند یا نه, پاسخی
ندارم. حق ندارم به قربانیان ترور این گونه ارائه طریق کنم. ولی
پیشنهاد می کنم به این مسایل از روی دیگر آن بنگرید. صرف نظر از
واقعیتها, فرض کنیم که مدافعان حقوق بشر در غرب در برابر چنین دو
راهی قرار می گرفتند. آیا می بایست حمایت کرملین را می پذیرفتند (در
واقع کرملین ترجیح می داد به نئونازیهای آرژانتین کمک کند) آیا
می بایست دل به دیدار کارگزار مسخره ای از مسکو خوش کنند به عقیده من
مردمی که تحت سلطه وحشت و خشونت به سر می برند حق دارند کمکهای مالی
را از هر جا که ممکن باشد بپذیرند. لطفا توجه کنید که من از برخی
اصول گرایان افغانستان که کمکهای مالی CIA را می پذیرفتند, انتقاد
نکرده ام. از سوی دیگر به لحاظ اخلاقی, برادری مددگیرندگان با
مددرسانان می تواند تردید برانگیز باشد. اصول اخلاقی روشن است, نتایج
را هر کس خودش باید استنتاج کند.
. لودینسکی: به نظرم می رسد که شما به این واقعیت بها نمی دهید که
فشاربی امان غرب, از جمله رویارویی نظامی که امپراتوری شوروی
واقعا تاب تحملش را نیاورد, یکی از موجبات سقوط کمونیسم بود. همین
علت محبوبیت مارگارت تاچر و رونالد ریگان را در شرق اروپا روشن
می کند.
. چامسکی: قضیه پیچیده است. ما ازتازه ترین دوران تاریخ حرف می زنیم
وبنابراین مشکل می توان رای نهایی صادرکرد. اخیرا تعداد زیادی
تجزیه وتحلیل های بنیادی و پژوهشهای تاریخی دراین زمینه انتشار
یافته است که تزموثر بودن فشار غرب را در سقوط شوروی تایید
نمی کند. برای مثال: به نظر ریموند گارتوف, مورخ محافظه کار وابسته
به مراکز قدرت در واشنگتن, سیاست ریگان نه تنها فروپاشی شوروی را
تسریع نکرد بلکه به یک معنا از شتاب آن کاست, از جمله این که سبب
تاخیر خروج ارتش شوروی از افغانستان شد.
ادامه دارد
نظر شما