موضوع : نمایه مطبوعات | همشهری

دموکراسی و فرهنگ

شنبه 30 تیر ,1375 20 ژوئیه ,1996 سال چهارم , شماره 1021

سیدمحمد خاتمی
در بینش قدیم فلسفی ,دموکراسی امر مطلوب نیست. . . گرچه آن را
نزدیکترین شکل حکومت به حکومت مطلوب ولی غیر از آن دانسته اند
فارابی, موسس فلسفه اسلامی تنها کسی است که در سیاست تامل جدی کرده
است و پس از او تفکر فلسفی درباب سیاست و مدینه و اجتماع کم و بیش
در محاق غفلت قرار گرفته است

اشاره: در مورخه 75,4,2 و,75,4,3 گفتگوی همشهری بااستاد دکتر
سیدمحمد خاتمی درباره برخی مسائل فرهنگ سیاسی در ایران و اسلام به
نظر خوانندگان گرامی رسید. درادامه این گفتگو, پاسخ آخرین پرسش
ما از ایشان به دلیل طولانی بودن مطلب, اینک تقدیم می گردد. پرسش
آخرین مابدینصورت طرح گردیده است شما دموکراسی را به عنوان نتیجه
فرهنگ سیاسی خاصی چگونه ارزیابی می کنید ضمن تشکر از استاد خاتمی که
با صبر و دقت بسیار به سوالات ما پاسخ گفته اند, در ذیل متن پاسخ
ایشان به نظر خوانندگان می رسد.
سرویس مقالات

در ساحت پیچیده و پر راز ورمز وجود انسانی بخصوص شان اجتماعی آن
تلاش برای یافتن سبب و عامل یگانه و قطعی برای پدیده ها, به دشواری
به سرانجام می رسد. در این موردها از جمله در بیان نسبت میان
دموکراسی و فرهنگ, احتیاط, شرط انصاف و فرزانگی است.
بدون تردید بینش خاص انسانهادرباره جهان و انسان درپیدایش و
پابرجایی دموکراسی که شیوه ای و رویه ای از زندگی جمعی و سیاسی
است ,موثر است. به سخن دیگر,دموکراسی با هر بینشی و منشی سازگار
نیست. و از آنجا که بینش آدمیان در مجموعه فرهنگ می گنجد, سربسته
می توان از تاثیر فرهنگ در دموکراسی و سببیت اولی برای دومی سخن گفت
ولی اولا نادیده گرفتن سببها و عامل های دیگر در این پدیده ,
ساده انگاری است. ثانیا چون دموکراسی پایدار شد, منشاء عادتها,
ادبها و بینش ها و منش های ویژه ای در انسانهای تن داده به این نظم
می شود و به این معنی می توان گفت که دموکراسی موثر در فرهنگ است نه
نتیجه آن.
این بحث, به هر نتیجه ای برسد به نظر من باید در پی بحث اساسی دیگر
یعنی پرسش از مفهوم و ماهیت دموکراسی بیاید. و بهتر که در مجال تنگ
کنونی درباره واژه ابهام آفرین دموکراسی که احیانا سبب سوء
تفاهم هایی میان کسان و گروهها هم شده است و می شود, سخن بگوییم که
البته این سخن کوتاه و بسیار ابتدایی خواهد بود.
زادگاه مفهوم و مصداق دموکراسی, غرب است و این واژه در زادگاه خود
نیز مبهم و تلقی ها از آن گوناگون بوده است و البته که در
جامعه هایی مثل جامعه ما دارای ابهام دو چندان. موج های تمدن و فرهنگ
غرب در گسترش جهانی اش از حدود دو سده پیش زندگی و ذهن ما را که در
اثر انحطاط تاریخی دچار رکود و فسردگی بود در برگرفته است. شیوه
زندگی غربی و فن و فن آوری جدید, زندگی ما را, و ذهنیت و تلقی متناسب
با تمدن غرب, ذهن و دل و دماغ ما را سخت آشفته کرده است و این
آشفتگی که امروز هم از آن رنج می بریم منشاء بدفهمی های بزرگی در
جامعه فکری ما شده است که اگر عزم سربلندی داریم باید به هر قیمتی
که شده است آن را بکاهیم و ان شاءالله از میان برداریم. البته تذکر
به این آشفته فکری و تلاش برای رسیدن به تفاهم منطقی میان اهل نظر و
تحصیل, گام نخستین در راه رهایی از این بحران است که خود, مستلزم
برخورداری از فضایی مناسب در حوزه اندیشه و میدان تبادل نظر است ;
فضایی که به سادگی فراچنگ نمی آید و رسیدن به آن در گرو جدی گرفتن
اندیشه و حرمت نهادن به آن از سوی همه نظرورزان و تامل گران و نیز
سیاستمداران و زمامداران جامعه وگشادگی سینه, نیت نیکو و شکیبایی
فراوان از سوی همه آنان است. دموکراسی که پیشینه ای دراز دارد, در
دوره متاخر تاریخ زبان فارسی از جمله, به: مردم سالاری وحکومت مردم
بر مردم برگردانده شده است. یونانیان باستان, دموکراسی را,هم
بعنوان سامانی از سازمان زندگی همگانی و صورتی ازسیاست تجربه
کردند و هم اندیشمندان بزرگ یونانی آن را مورد تامل و اندیشه
قراردادند و در عهد جدید تاریخ هم دموکراسی از مطرح ترین سامانهای
سیاسی است و هم بحث انگیزترین آنها. هر چند که میان اندیشه دموکراسی
و نظامهای دموکراتیک امروز واندیشه و نظام دموکراسی قدیم تفاوت
فراوان وجود دارد و نبایدبه صرف وجود پاره ای همانندیها, آن دو را
یکی دانست.
افلاطون و ارسطو هر دو دموکراسی را نکوهش کرده اند; افلاطون به شدت و
ارسطو به ملایمت.
افلاطون می گوید: دموکراسی که از دل نظام فاسدتر شده الیگارشی
برمی آید; عبارتست از حکومت تهیدستان برجامعه. و چون نوعا
تهیدستان ,اکثریت دارند طبعا دموکراسی ,حکومت اکثریت است
برجامعه . ( 1 ) ارسطو در باب دموکراسی با تفصیل بیشتر سخن گفته است
و گرچه او نیزدربعض موردها دموکراسی راحکومت تهیدستان( 2 )
می داند, ولی در مجموع پنج گونه دموکراسی را مشخص می کند. ( 3 ) که
پاره ای از آنها به حکومت مطلوب مورد نظر او, که حکومت طبقه متوسط
براساس قانون, با هدف تامین مصلحت همگان است, نزدیک است. و بطور کلی
گرچه دموکراسی را در رده حکومتهای منحرفی چون حکومت اقلیت ثروتمند و
مستبدان می آورد ولی آن را بر روی هم از همه بهتر یا کمتر بد معرفی
می کند. ( 4 )
از پیشنیان مسلمان, فارابی ,موسس فلسفه اسلامی تنها کسی است که در
سیاست تامل جدی کرده است و پس از او تفکر فلسفی در باب سیاست و
مدینه و اجتماع کم و بیش در محاق غفلت و تغافل قرار گرفت.
گفتارهای فارابی درباره دموکراسی به ویژه در دو اثرمهم سیاسی وی:
آراء اهل المدینه الفاضله والسیاسه المدینه مهم و خواندنی است.
در نگاه این فیلسوف نیز,جامعه دموکرات که آن رامدینه احرار و
مدینه جماعیه ترجمه کرده است , ( 5 )اجتماعی ناپسند است و دربرابر
مدینه فاضله و جامعه مورد پسند فارابی قرار دارد. وی نخست, شهرهای
نازیبا را زیر سه و گاه چهار عنوان, رده بندی می کند که عبارتند از
مدینه های: جاهله , فاسقه , ضاله و مبدله یا متبدله . ( 6 ) و دموکراسی را
از جمله شهرهای جاهل می داند. ( 7 )
فارابی در انتقاد ازشهرآزادان به لحن و محتوای گفتار افلاطون
نزدیک است ولی در نهایت چون ارسطو, آن را به شهر نیکوی خود نزدیکتر
می بیند و حتی برآمدن شهر با فضیلت از دل این شهر را ممکن بحساب
می آورد.
هر سه فیلسوف, ویژگی پایه ای دموکراسی را وجود آزادی در همه کار,
برای همه کس و برابری همه کس درهمه چیز می دانند و چون غایت مدینه را
سعادت و نیکبختی, و نیکبختی را در گرو پیروی همه نیروهای وجود آدمی
از نیروی تعادل آفرین خردمی دانند و خرد نه آزادی مطلق که
پای بندی به بسیاری از امور ومیزانها را می پسندد, طبعاآزادی
انسانها در خواستهایشان را مطلوب نمی دانند. چرا که آدمیان دارای
شعورهای متفاوت و میل و منافع مختلفند و با وجود آن آزادی زیانبار
خواهد بود. فلسفه افلاطون, ارسطو و فارابی وابسته به حوزه باستانی
اندیشه فلسفی است. هر سه فیلسوف, غایت انسان و جامعه انسانی را خیر
و نیکبختی می دانند که اصل آن, امریست کلی و عقل می تواند و باید آنرا
دریابد و راه رسیدن به این هدف, فضیلت نام دارد که باز معیارهای کلی
آن را خرد کلی اندیش تشخیص می دهد. پس چارچوب کلی و از پیش تعیین
شده ای خارج از حیطه وجود آدمی برای سعادت وجود دارد که انسان باید
آنرا تشخیص دهد و برای رسیدن به آن راه مناسب را که همان فضیلت است
بشناسد و آنرا کسب کند. منتهی ارسطو به تناسب نظر متفاوتش با نظر
افلاطون, گرچه خیر برین را خیر عقلی و لاجرم, کلی و ثابت می داند, ولی
بر این باور است که سیاست (همچون اخلاق) چون باعمل سروکار دارد و
رفتار وعمل با جزئیات دانش فلسفی برای شناخت مصداقهای فضیلت
اخلاقی و مدنی بسنده نیست بلکه در این حوزه ها باید سیر شناخت را
از جزئیات آغاز کرد تا به کلیات رسید, بر خلاف علم کلی و ریاضی که
نقطه حرکت فکر از کلیات است. بنابراین در نظر او, شایستگی سیاسی ,
مرهون ممارست در عمل و کسب مهارت است و همه شهروندان آزاد (که در
برابر زنان و بردگان و کودکان و بیگانگان عددشان چندان زیاد هم
نیست) باید شیوه فرمانروایی و فرمانبرداری را با هم بیاموزند و به
تناوب آنها را تجربه کنند. البته چون به نظر ارسطو فضیلت در هر
موردی عبارتست از حد وسط میان دو رذیلت افراط و تفریط, طبعا حکومت
با فضیلت و خوب را نیز حکومت طبقه متوسط که مظهر اعتدال و صاحب
فضیلت بیشتر است می داند.
ولی افلاطون که هم برای حقیقتهای هستی و طبیعت و هم برای اخلاق و
سیاست قائل به مثالهای ثابت است و درک مثالها را ویژه نخبگان
اندیشمند و خردمند جامعه یعنی فیلسوفان می داند و فضیلت را عین
آگاهی به حساب می آورد, در عرصه سیاست به این نتیجه می رسد که حکومت
مطلوب وشهر زیبا, شهر و حکومتی است که فرمانروای آن فیلسوف باشد و
طبیعی است که افلاطون هیچ روی خوشی به دموکراسی نشان ندهد.
بنیاد بحث فارابی در سیاست که البته از ابتکار و تازگی نیز تهی
نیست, جمع میان اندیشه های مدنی این دو فیلسوف یونانی است: فارابی
نیز همانند افلاطون وارسطو, مدینه را اصیل و فرد انسان را در میان
جمع دارای هویت و معنی می داند و مدار اجتماع و مدینه را حاکم یا
حکومت به حساب می آورد. ( 8 )
در نظر فارابی هم سعادت (نیکبختی) که امری کلی و برین است و هم
فضیلت که واسطه ووسیله رسیدن به نیکبختی است توسط عقل شناخته
می شوند و این مهم در توان فیلسوف است. پس رئیس اول حتما باید
فیلسوف باشد یعنی کسی که عقل او به عقل فعال پیوسته است و از این
راهها حقیقتهای پایدار و والا را درمی یابد. اما سیاست با امور روزمره
و با انسانها و ویژگیها و رفتارهای آنان سروکار دارد و سیاستمدار
خوب کسی است که به جزئیات امور, به گذشته و آینده, به شایستگی های
فردی و جمعی شهروندان و.. . آگاهی داشته باشد و چنین آگاهی مطمئن در
صورتی حاصل می شود که خیال یعنی کانون تشخیص جزئیات نیز به عقل فعال
پیوسته شود و امور جزئی را درست بنگرد و تنها پیامبر است که خیال او
به عالم بالا و عقل فعال متصل است. بنابراین تحقق مدینه فاضله در گرو
زمامداری برترفیلسوف پیامبر است و بس و رئیس اول شهر نیکو کسی
نیست جزحکیم نبی( 9 )
باری در بینش قدیم فلسفی ,دموکراسی امر مطلوب نیست حتی ارسطو که
بی تمایل به نوعی از دموکراسی نیست, گرچه آنرانزدیکترین شکل حکومت
به حکومت مطلوب ولی غیر از آن می داند.
و اینک تاملی دردموکراسی به صورت و معنای تازه درجهان معاصر:
غرب جدید که سرچشمه هستی تاریخی خود را در یونان و روم باستان
می بیند و بر این باوراست که با برداشتن پرده قرون وسطی از پیش
دیدگان, و نگریستن در سرچشمه های حیات معنوی و اجتماعی خود, تولدی
دوباره یافته است (رنسانس,) در عهد جدید خویش کوشیده است تا
سرمشق های مجرب و اندیشیده شده از سوی پدران مدنی و فکری خود را در
حرکت جدید زندگی وتعیین سرنوشت تازه سیاسی واجتماعی پیش رو
بگذارد بی آنکه امکان نقد اندیشه و شیوه زندگی پدران را از خود
بگیرند. و درمیان شیوه ها و مرامها وتجربه های مختلف سیاسی بالمال
و به میزان چیرگی هرچه بیشتر اقتصاد سرمایه داری و گسترش دانش تجربی
و میدانداری زاده این دانش یعنی تکنولوژی و نیرو گرفتن طبقه جدید
شهری, آنچه در ذهن و زندگی غربی, جایگاه بلند یافته است دموکراسی
است که البته آنچه در مرحله اخیر تاریخ غرب به تناسب اوضاع و
احوال, مورد توجه و عمل قرار گرفته است با نسخه اصلی و ابتدایی آن
در زندگی و اندیشه یونان قدیم, تفاوتهای پایه ای دارد. دموکراسی در
دوران پسین تاریخ غرب, نه به سادگی, که در فرایندی نسبتا دراز و
پرماجرا پدیدار و پایدار شده است. سیاست, نیز ابتدا چون بسیاری از
شئون دیگر زندگی به تبع دید کلی انسان غربی, هرچه بیشتر دنیوی و
بشری شده است. در آغاز این فرایند فکری اجتماعی, ملت به جای خدا و
طبیعت, منشا قدرت سیاسی و مشروعیت آن شد. و شاه بعنوان مظهر پدیده
نوظهور ملت در برابر کلیسا و فئودالیته توسط روشنفکران عهد جدید و
طبقه متوسط شهری امتیاز خواه, تقویت شد و هنگامیکه در برابر قدرت
شاه, هم کلیسا بر سر جای خود نشست و هم فئودالیته به سستی و زبونی
کشانده شد, بورژواها که مهمترین عامل محرک مرحله جدید تاریخ غربند,
شاه را از تخت خدایگانی به زیر کشیدند و از صحنه سیاست بیرون راندند
یا اگر وجود اسمی او را هم تحمل کردند با کنستیتوسیون (مشروطیت,) آن
را به امر تشریفاتی و خاضع در برابر اراده مردم در آوردند. و البته
همین طبقه متوسط است که بیشترین امتیازها را تحت عنوان مردم بدست
آورد.
ادامه دارد

یادداشت ها: 1 جمهور, ترجمه فواد روحانی , بنگاه ترجمه و نشر
کتاب ,1360, کتاب هشتم , صص 477 و478
2 سیاست , ترجمه دکتر حمید عنایت , کتابهای جیبی , چ چهارم , کتاب
چهارم , ص 158
3 همان , کتاب چهارم , صص 156 و 166
4 همان , کتاب چهارم , ص 158
5 سیاست مدنیه , ترجمه دکترسیدجعفر سجادی , انجمن فلسفه ,1358, ص
170
6 همان , ص 168 و اندیشه های مدینه فاضله , ترجمه دکترسیدجعفر
سجادی , کتابخانه طهوری , چاپ دوم , ,1361 ص 278
7 سیاست مدنیه , ص 170 واندیشه های مدینه فاضله , ص 276 به بعد
8 و این نکته از جمله مهمترین موارد اختلاف ماهوی میان اندیشه قدیم
سیاسی و اندیشه جدید است. در اندیشه جدید سیاسی: اولا محور سیاست و
جامعه و حکومت مردم یعنی جمع کسانی است که دارای فردیت و اصیلند و
حکومت ناشی از آنان است نه منشا اجتماعی که آنان, عضوآنند. ثانیا
برای اداره جامعه هیچ نظم و سرمشق از بیرون املاء شده بر انسان جز
آنچه خرد معاش اندیش و طبیعت نگر او تشخیص می دهد مورد اعتناء و
اعتبار نیست.
9 اندیشه های اهل مدینه فاضله , صص 267 و 269 و سیاست مدنیه , صص
155 و 156
 

نظر شما