موضوع : پژوهش | مقاله

‌ ‌‌‌مـفهوم‌ رانۀ مرگ نزد لاکان

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 341)
‌ ‌‌‌مـفهوم‌ رانۀ مرگ نزد لاکان نوشتۀ الی راگلند ترجمۀ شهریان وقفی‌پور

نه تها نظریۀ‌ فـروید‌ در‌ بـاب رانـۀ مرگ( death drive )کلی و اجمالی است،بلکه بسیاری از تحلیلگران بر این نکته‌ پافشاری می‌کنند که او اندیشه‌هایش در مـورد تاناتوس( thanatos )را دنبال نکرد،بلکه‌ آن را رها کرد‌ و تمام‌ شده دانست،آن هم با در تقابل قـرار دادن آن با اروس به عنوان نـیرویی مـتضاد و برابر[با آن].ارنست جونز تأکید می‌کرد که حتی اگر فروید هم از تاناتوس سخن گفته‌ باشد،فدرن( federn )است که این ایده را وارد نوشته‌های روانکاوانه کرد.1لیکن زمانی که فروید در مقالۀ«ورای اصل لذت»خود کـاری تکرار را کشف کرده بود، دیگر نمی‌توانست بر‌ ایدۀ‌ حرکت غریزی از لذت به واقعیت صحه بگذارد،به طوری که زندگی عملا به اصول مرگ تحویل شود.2و فروید در بخش هفتم«تحلیل امر پایان پذیـر و امـر پایان ناپذیر»اروس‌ و تخریب‌ را به عنوان اصول عام ارائه کرد:دو رانۀ اصلی که بر کنش انسانی حاکم‌اند.3
در میان بقیه،ارنست جونز برداشت فروید از رانۀ مرگ در«ورای اصل لذت‌»(1920‌)را به نقد می‌کشد-آنـجایی کـه اجبار به تکرار معادل رانۀ مرگ فرض می‌شود-و استدلال می‌کند که ایدۀ رانۀ مرگ در تناقض با اصول زیست شناختی‌ای است که معرف‌ عطش‌ به‌ زندگی‌اند.لاکان این احتمال را‌ پیـش‌ کـشید‌ که شاید فروید از این در ایدۀ رانۀ مرگ را وا نهاد که همقطارانش با چنین نظریه‌ای مخالف بودند.یا شاید‌ خود‌ فروید‌ جواب معقولی برای این مفهوم نیافت.در واقع‌،فروید‌ همواره بـه ایـدۀ نـیروی قدرتمند زندگی نقشی بزرگتر مـی‌داد.

&%02655QRAG026G%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 342)
لاکـان مـی‌گفت که فروید همقطارانش را با این‌ کار‌ آرام‌ کرد،همانهایی را که از ایدۀ وجود هر گونه«رانه‌»ی متمایل به مرگ رنجیده بودند.امـا لاکـان سـخت بر این تأکید خویش پافشاری می‌کرد که حـتی در اولیـن‌ نوشتۀ‌ فروید‌،به گونه‌ای نارس و در حال تکوین کشف رانۀ مرگ[و قرار دادن‌ آن]در‌ قلب کارکرد روحی وجود داشت.اگـر چـه انـدیشمندان رشته‌های مختلف همواره تلاش می‌کنند عللی را معلوم‌ کنند‌ که‌ انـگیزۀ رفتار بشرند،هیچکدام جز فروید در سراسر عمر حرفه‌ای‌اش و لاکان در‌ سراسر‌ پنجاه‌ سال تدریس،ادعا نمی‌کنند که انسانها را عـملا اصـل مـرگ به پیش می‌راند.اگر‌ چه‌ مسألۀ‌ رانۀ مرگ را در نوشته‌هایش،مگر در آخـر عـمر،بروز نداد؛لاکان این بینش‌ تکان‌ دهنده را ارائه می‌کند که موضع نگاری یا توپوگرافی ثانوی فروید(آن،خـود‌،ابـرخود‌)بـازنگری‌ای‌ در کل نظریه و رویه یا عمل پیشینش بود.پاسخ فروید وقتی نتوانست از ایـن‌ فـکر‌ پرهـیز کند که اصل لذت انسانها را بر نمی‌انگیزد،تلاشی بی‌امان برای مفهوم‌ پردازی‌ دوبارۀ‌ روند تـقریبا سـه دهـه‌ای ساختن روانکاوی بود.در پرتو این بینش،موضع نگاری ثانوی فروید‌ اقراری‌ تلویحی به شـکست خـویش در فهم،یا همراهی کردن با،کشف خود‌ او‌ در‌ باب کارکرد ناخودآگاهی است که بـر زنـدگی روحـی حاکم است.

لاکان از آنجایی مسأله را‌ بر‌ گرفت‌ که فروید آن را وانهاد و لاکان رانۀ مرگ را در آثـارش بـه‌ عنوان‌ مسأله‌ای جاری و در حال تکوین حفظ کرد.با فرض این مقدمه،قصد دارم بـه ایـن دو‌ پرسـش‌ پاسخ دهم:مفهوم رانۀ مرگ در نزد لاکان چیست؟و چرا مرگ،و نه زندگی‌،انگیزۀ‌ انسانها[برای عمل]است؟ولی مفهوم رانـۀ مـرگ در نزد لاکان‌،نه‌ آن‌ تکراری است که فروید در«ورای اصل‌ لذت‌»می‌گوید،و نـه پرخـاشکری( aggression )از دیـدگاه ملانی کلاین است؛بلکه[رانۀ مرگ نزد لاکان]سکون‌ یا‌ لختی( inertia )کیفی( jouissance )است‌ که‌ عشق فرد‌ بـه‌ عـلائم‌ بـیماری‌اش( symptom )را بزرگتر از هر‌ گونه‌ میلی به تغییر این علائم قرار می‌دهد.ولی لاکان چـطور بـه اینجا‌ می‌رسد؟4طبقه‌بندی‌ای‌ که ژاک-آلن میلر ( jacques-alain‌ miller )از دوران تدریس‌ لاکان‌ به سه دوره متفاوت به‌ دست‌ می‌دهد،می‌تواند در دنبال کردن ایـن مـوضوع راهگشا باشد که چگونه لاکان تفسیر‌ مجددی‌ از اندیشه‌های فروید در باب‌ رانۀ‌ مـرگ‌ را پرورانـد.5لاکان‌ در‌ دهۀ 1950 رانۀ مرگ‌ را‌ در چارچوب معنایی«کـارکرد و حـوزۀ کـلام و زبان در روانکاوی»باز تعریف کرد.او اندیشه‌هایش‌ را‌ بـر پایـۀ این ایدۀ پدیدار شناختی‌ هگل‌ قرار داد‌ که‌ کلمه‌ چیز یا شیء( thing‌ )را

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 343)
از بین مـی‌برد و اسـتدلال کرد که در تجربۀ ادراکی(خـیالی)حـس یکی بـودن( onenes‌ )،در‌ تـقلای بـشری برای بازنمایی( re-presertation‌ )شیء‌ گم‌ شده‌ اسـت‌.6لاکـان در تفسیر‌ دوباره‌اش‌اش‌ از«ورای اصل لذت»در سمینار ll این نظریه را بسط و توسعه داد.7همین که «واقعیت‌»( reality‌ )(دادهـ‌های‌ کـلمه)در شبکۀ نمادین گرفتار می‌شود-یعنی‌ نـماد‌ پردازی‌ یا‌ معنادار‌ مـی‌شود‌-شـیء در کلمه یا مفهوم حاضر یـا نـموده می‌شود،نه در نوعی واقعیت تجربی بی‌واسطه.علاوه بر آن،هر گاه زبان اشیاء را بـنامد،دیـگر نمی‌توان به‌ خوشی بی‌میانجی واقـعیتی داده شـده مـن حیث( qua )ادغام ادراکـی بـا شیء فی نفسه( thing-itself )بـازگشت. پس از آن هـمیشه،تنها می‌توان شیء را از طریق توسل به کلمات‌ شناخت‌.و کلمات دال بر غیبت«شیء»در مقام پر بـودن( fullness )یـا حضورند؛به عبارت بهتر،اگر چـه کـلمات در جستجوی بـاز نـمایی شـیء فی نفسه‌اند،هرگز نـمی‌توانند با آنچه‌ در‌ جستجوی گفتن آنند یکی باشند یا در عین حال که«این همه»را می‌گویند،در سـطح یـکی بودن،وحدت و صحت را تجسم بخشند‌.

در‌ ایـن اولیـن دوره از تـندیس‌ لاکـان‌،تـصاویر مرئی یا خـیالی بـر امر خیالی نقاب می‌زنند،آن هم با تکرارهایی که به چیزی از لذت مجا،بروز می‌دهند.در این زمان‌،لاکـان‌ رویـۀ کـلینیکی یا درمان‌ را‌ درگیر شدن در بین الاذهنیت( inter-subjectivity )کـلمات مـی‌دانست؛و بـیمار تـحت روانـکاوی( analysand )را فـردی به شمار می‌آورد که برای تشخیص بودن در خود کلمات به روانکاو( analyst )مراجعه می‌کند‌.علائم‌ بیماری یا سیمپتومها اجرای نماد پردازی نشدۀ( non-symbdixed *قصۀ زندگی یا سرگذشت( histoire )شخص به حـساب می‌آمدند که امکان آن را داشتند که در امری نمادین ادغام شوند،با‌ گفتن‌ یک روایت‌ یا با تشخیص دیگری بزرگ( the other )در مقام صاحب میل( desiring )بیمار.لاکان در دورۀ دوم‌ تدریس،در توصیفش از رانۀ مرگ تأکید خـود را از بـین‌ الاذهانیت‌ سخن‌( speaking )به زبان معطوف کرد،و آن را ساختاری همزمان( synchranic )لحاظ کرد.در این بافت و زمینه، زبان ‌‌به‌ عنوان خودکاری( automation )بی‌مفهوم( senseless )و مکانیستی‌ای تصویر می‌شد که معانی نامفهوم( nonsensical )تولید‌ می‌کند‌.او‌ از دیدگاهی پدیدار شـناختی بـه دیدگاه زبان شناختی ساختارگرا تغییر جهت داده بود،به دیدگاهی‌ که در آن زمان نظامی تفاوتی( differential )از عناصر ذاتا بی‌معنا( meaningless )است‌.9او رانۀ مرگ را‌ با‌ از خود بیگانه شـدن در پس نـقاب خود نظام نمادین معادل مـی‌گرفت.

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 344)
در سـخن لاکان در طول این دورۀ دوم،مفهوم«مرگ دوم»( second death )را در تقابل با «مرگ»اول‌ یا حیوانی بدن زیست شناختی مطرح کرد.مفهوم«مرگ دوم»تقلایی برای توصیف اختگی( castration )به عنوان عـملکرد یـا ساختار از خود بیگانگی اسـت،از خـود بیگانگی‌ای که در آن نظام‌ نمادین‌ در مقام ریاضت(یا اختگی)بدن جسمانی در نظر گرفته می‌شود.زبان بر بی‌واسطگی ارضا[ی میل]،کورکورانه نوعی«نه»(حد یا«نوعی»قانون) اعمال می‌کند.زبان از این طـریق بـه‌ عنوان‌ ساختار از خود بیگانگی با کیف دست اندر کار است؛به معنای دقیق کلمه،زبان تقسیم خاصی را درون سوژه وارد می‌کند؛و پس از آن، انسانها همواره از تجربۀ‌ کوشش‌ برای اعادۀ کیفیت ممنوع«دمغ و مشوش»( thrwn ) شـده‌اند.

امـا در جهان ابـژه‌ها یا اشیا،عملکرد کاربردی مفارقت( seperation )یا فقدان( loss )است. فی المثل،فقدان«ابژه‌هایی»که فرد با‌ آنها‌ هـمسان‌ می‌شود-و از همین رو خود‌ را‌ با‌ اشیا یا کنشهای مناسکی وابسته می‌کند-،حـس آنـی یـکی بودن لذتبخش یا انسجامی را مختل می‌کند که این ابژه‌ها ارائه می‌کنند‌(مثلا‌ حمامی‌ گرم،تماشای تلویزیون یا کـشیدن ‌ ‌سـیگاری ملایم).فقدانها‌ سبب‌ استفاده از استعاره(جانشینی)می‌شوند که کارکرد آن سعی در گرفتن جای(مـجاز)اثـرات کـمبود است.در واقع هر‌ گونه‌ قطع‌ یا مداخله در رابۀ شخص با اشیای جهان،مختلف کنندۀ‌ حـس سعادت و سلامتی( well-being )است که ممکن است به مثابۀ پیوستگی میان بدن[جسمانی]و جهان پیـرامون تعریف شود‌.از‌ همین‌ رو،هـر چـیزی که واقعیت آنی فقدان را بر احساس شخص‌ از‌ کامل بودن(یکی بودن با خویش)تحمیل کند،در خود ادراک مداخله کرده،آن را قطع‌ می‌کند‌.مداخله‌ یا قطع مذکور این واقعیت را مجسم می‌سازد که ادراک منبعث از‌ بـدن‌ من‌ حیث بر ساخته‌ای خیالی‌است-بر ساخته‌ای جزء جزء نه به عنوان یک کل.

لاکان‌ در‌ سومین‌ دورۀ تدریسش،این فرضیه را پیش کشید که دیگری-که از آحاد دلالت کنندۀ‌ بارومی‌ای‌( borromean )ساخته شده است کـه امـر نمادین،امر خیالی و امر واقعی را به‌ خود‌ معطوف‌ می‌کنند-دقیقا در مرکز خود واجد عنصری تروماتیک است.او این عنصر را تقلیل‌ ناپذیری‌ فقدانی نامید که به عنوان عاملی مثبت در نظر گرفته مـی‌شود:(بـه تصویر‌ صفحه‌ مراجعه‌ شود).خلئی ملموس در قلب زبان،وجود و بدن قرار دارد؛از همین رو،این فقدان‌ است‌ که زندگی را به پیش می‌راند،و از رانۀ مرگ مایه‌ای می‌سازد که‌ به‌ انسجامهای‌ شناخته شـده مـی‌چسبد نه

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 345)
اینکه با واقعیت تحمل ناپذیر فقدان در مقام اضطراب مقابله کند‌.11‌

ابژۀ‌ a به هر چیزی اشاره دارد که این خلأ را پر کند.12‌به‌ معنای دقیق کلمه،ابژۀ a به سرعت وجود را بـر تـکرارها مـبتنی می‌کند-یعنی در روابط تکرار‌ شـونده‌ بـا ابـژه هایی که کارکرد حیاتی ظاهر آنها به پر کردن خلئی‌ بالفعل‌ مرتبط است.بنابراین،انسانها ابژه‌هایی را می‌جویند‌ که‌ به‌ خیال پردازیهایشان( fantasy )تـداوم بـخشد،حـتی اگر[در‌ این‌ راه]به ابژۀ خیال پردازی‌ای برسند کـه هـیچگاه نمی‌تواند کاملا خلأ را بپوشاند،حتی‌ اگر‌ آن«ابژه‌ها»(که شاید بتوان‌ آنها‌ را به‌ عنوان‌ زمینه‌های‌ آشنا تعریف کرد)که در اولیـن‌ دمـ‌ لذت بـخش‌اند،در لحظۀ بعد توقف و ایستایی( fixity )«مرگ»را پیش کشند‌.مناسک‌ تکراری بـه عادات بدل می‌شوند،و در‌ این حال اروس را‌ به‌ تاناتوس تبدیل می‌کنند.13حتی‌ اگر‌ تکرار ذاتا مرگبار نباشد،با بندهایی نـامرئی مـا را بـه سکون وصل می‌کند‌.در‌ نتیجه،ما از هر چه‌ به‌ ما‌ ایستایی -حـس ثـابت‌ بودن‌-ببخشد،در مقابل دیالکتیک‌ حرکت‌ دفاع می‌کنیم،حرکتی که در آن آزادی،حقیقت و تغییر است.

پس کیف چیست؟به سادگی می‌توان‌ کـیف‌ را تـقلای لاکـان برای ترجمۀ مفهوم‌ لیبیدوی‌ فروید دانست‌.از‌ منظر‌ دیگر،می‌توان گفت کیف‌ نـام آن چـیزی اسـت که موجودات بشری را میان امر والا و امر مسخره،میان لذت‌ و درد‌،میان وجود و نیستی معلق مـی‌دارد:ارزشـی‌ ( value‌ )کـه‌ شخص‌ در‌ سطح ارزش مادی‌( worth‌ )به وجود خویش نسبت می‌دهد.کیف ذات یا کیفیتی است که بـه زنـدگی شخص ارزشش را‌ می‌بخشد‌.کیف‌ اولیه انرژی شهوانی‌ای ( libidinal )است که در‌ نقاط‌ فقدان‌ و در‌ واکنش‌ بـه‌ عـمل قـطع گرد می‌آید و انسجام مادۀ ناخودآگاه خیال پردازی‌ای را حفظ می‌کند که از انسانها مخلوقاتی لخت( inert )،دفـاعی و مـقام[در برابر تغییر]می‌سازد.

فروید در کوششهایش برای فهم‌ آن چیزی که در ورای اصل لذت است،کمیتی از لذت را توصیف کـرد کـه آن( id )مـی‌نامیدش.خواستهای آن از هر چیزی که واقعیت عملا در راه لذت ارائه‌ می‌دهد‌،تجاوز می‌کند؛و این عدم تعادل موجب رانـۀ مـرگ یا قانون انتروپی ( law of entropy )می‌شود که هدف آن ایستایی یا ثبات است.در موضع نـگاری ثـانوی فـروید (1923)خود‌ یا‌ اگو اصل میانجی کنندۀ واقعیتی است که اهتمام آن معطوف به ایجاد تعادل مـیان خـواستهای فـرهنگی واقعیت(ابر خود)و خواستهای حریصانۀ لذت(آن‌)است‌.از منظر فروید،آن-خودخواه‌ و کور‌-بـا جـستجوی تمامیتهای محال لذت،انرژی روانی را به پیش

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 346)
می‌راند.اما فرآیند اولیۀ غریزۀ مرگ در مقابل خواستهای افراطی آن بـرای لذت مـی‌ایستد‌،چرا‌ که هدف رانۀ مرگ‌ کاستن‌ از سطح هیجان یا نقاط فشار در زنـدگی بـشر است.فروید در مقالۀ «ورای اصل لذت»استدلال کرد کـه«هـدف زنـدگی مرگ[یا انتروپی]است»(38).اما فروید با هم ردیـف قـرار‌ دادن‌ تکرار و چستجوی لذت،به بن‌بستی منطقی رسید که او را به این استدلال کشاند کـه تـکرارها-و فی نفسه ریاضتها-با کـاستن از تـنش یا کـشمکش بـه لذت مـنجر می‌شوند.

فروید‌ سر‌ آخر به‌ ایـن قـید دوگانه رسید:ایستایی معادل لذت است.لاکان از همان سمینار vll :منش روانکاوی(1960-1959‌)شرح و تـفسیر بـر این ناسازه و بن‌بست در آثار فروید را آغـاز‌ کرده‌ بود‌.14لاکان کـه بـا نظر فروید در باب ماهیت رانـۀ مـرگ مخالف بود،اظهار کرد که انسانها ‌‌به‌ سوی مرگ در مقام انتروپی نمی‌روند،بـلکه«مـرگ»در شکل افراطهایی در کیف‌ ما‌ را‌ بـه پیـش مـی‌راند؛به عبارت بـهتر،مـا به ابژه‌های بت‌واره(ابـژۀ a )چـنگ می‌زنیم، ابژه‌هایی که‌ به عنوان خیر خود شناسایی‌شان می‌کنیم.[از نظر فروید]انسانها بدون هیچ گـونه دلیـل‌ ظاهری در قیدهای دوگانه‌ محبوس‌ می‌مانند،پنـداری از قـصد ناخرسندند.در درسـهای لاکـان،دلیـل مخفی و رازآلود نیست.ما تـحت کنترل رخدادهای تروماتیکی هستیم که پیشاپیش امر واقعی را به عنوان نظامی از معانی‌ای بر ساخته اسـت‌ کـه مع الوصف،در فکر، حافظه یا در بـدن بـه عـنوان انـسدادها حـفظ می‌شوند.مایۀ تـروماتیک دانـش نماد پردازی نشده‌ای است که به عنوان گره‌ها( knot )یا بن‌بستهای بلا تکلیف مانده‌ در‌ زبان(اندیشه)ظاهر مـی‌شوند.

ایـن بـرداشت از انرژی جسمانی اولیه کاملا متفاوت از برداشت فـروید اسـت.در بـرداشت ژان گـیر( jean guir )کـه اقـتباسی لاکانی از نظریۀ رانۀ مرگ فروید‌ است‌،اجبار تکراری که فراتر از اصل لذت است،نوعی خود آزاری(مازوخیسم)ازلی زیست شناختی-اندامواره ( big-organic )است.15گیر[این اجبار]را خود آزاری‌ای شهوانی-ژنتیکی( erotogenic ) می‌نامد کـه‌ در‌ درد لذت را می‌یابد.بحث ژان گیر نیز مبتلا به دیگر سوء تفاهمات نوعی مابعد فرویدی از رانۀ مرگ است.استدلال گیر آن است که مرگ برای زندگی خوب‌ است‌ و کیف‌ بنیادی است(" phenomenes ").

لاکان در‌ دورۀ‌ سوم‌ تـدریسش،ایـن نظریه را پروراند که کیف به عنوان نظامی از معنا

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 347)
کمبود( loss )و فقدان( lacj )است،چرا که اینها اضطراب‌ برانگیزند‌.با‌ این حال،نمی‌توان مفهوم لاکان را مبنی بر‌ اینکه‌ هدف رانه‌ها انسجام اسـت بـا این مفهوم فروید یکی گرفت.که هدف رانه‌ها انتروپی است.در نظریۀ زیست شناختی‌ فروید‌،اندامواره‌ یا ارگانیسم روان شناختی‌ای که در طلب ایستایی لذت است‌،بـه عـنوان غیبت کشمکش،یا لذت تعریف مـی‌شود.در نـظریۀ لاکان،انسانها انسجام معنایی را هدف می‌گیرند که‌ بدن‌ خیالی‌ را از رویارو شدن با سوراخهایی حفاظت می‌کند که از آنجا‌ درد‌ امر واقعی-در مقام بن‌بست-به فکر وارد مـی‌شود.بـا این حال،اثر نـظام واقـعی مایۀ‌ غیر‌ قابل‌ صحبت،علائم معمایی بیماری بدن را ایجاد می‌کند.

پس چطور نظریۀ لاکان‌ بازاندیشی[مفهوم]فرویدی‌ رانۀ‌ مرگ است؟مفهوم رانۀ مرگ در نزد لاکان پر تفصیل و پراکنده است و در هر سطحی از‌ کار‌ نظری‌ و کلینیکی یا درمـانی او نـقش ایفا می‌کند.لاکان استدلال می‌کند که فروید گام اصلی‌ را‌ وا نهاده است.اصل لذت در تقابل با اصل واقعیت نیست؛بلکه لاکان‌ آنچه‌ راکه‌ در لحظۀ اول موجد لذت یا خوشی است و بعد به نارضایی تـبدیل مـی‌شود،در‌ لحظۀ‌ دوم،کـه تکرار اولی است،اصل واقعیت یا رانۀ مرگ می‌نامند.لذت به‌ نارضایی‌ تبدیل‌ می‌شود چرا که تکرار،بنا بـه تعریف،به لحظه‌ای قبلی اشاره دارد-به فقدان لذت‌(یا‌ انسجام)-بـا ایـن حـال،لذت همچنان به عنوان( fixation ) ردپا(یا«نامه‌»)در‌ حافظه‌ می‌ماند و به خیال پردازی جسمیت می‌بخشد؛بنابراین لذت از طریق تکرارهایی بازیافت می‌شوند کـه ‌ ‌خـیال‌ پردازیهای‌ مرتبط‌ با فقدان نابود کننده را بر می‌سازند.

اگر چه هدف تکرار تـجربۀ‌ مـجدد‌ ارضـایی پیشینی(«وهمی»)است،تلاش برای باز یافتن چنان لحظات از دست شده‌ای متکی بر توقفها‌ یـا‌ تثبیت شدگیهایی است که به منظور جبران فقدان ابژۀ اولیه اعمال می‌شوند‌:یـعنی‌ توهم یکی بودن آغـازین مـیان کودک و مادر‌.با‌ این‌ حال، ابژۀ از دست رفته همچنان از‌ دست‌ رفته می‌ماند.لاکان در سمینار 14 ژانویۀ 1970 خودش گفت که آن کیف‌ از‌ دست رفته است حتی در‌ همان‌ لحظۀ تکرار‌.16‌فرد‌ تلاش می‌کند تا«آن» ( it )را‌ بـه‌ دست آورد-آن یا لیبیدو-آن هم از طریق ابژه‌های واقعی،لیکن‌ فقط‌ بافه‌های کیفی را به دست می‌آورد‌ که پیشتر در خصائل‌ یکتایی‌( unary )منقش(یا نوشته)شده‌ است‌ که بدن جسمانی فرد را به جهان متصل مـی‌سازند.آن هـم از طریق‌ رانه‌هایی‌ که نوعی کیف آغازین را‌ بر‌ می‌سازند‌.17از همین‌ رو‌ لاکان در ایجاد اجتماع‌ و پیوند‌ میان رانۀ مرگ و مفهوم تکرار&%02656QRAG026G%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 348)
دنباله‌رو فروید است.اما با کشف تکرار‌ به‌ واقعیت-و نه لذت-مرتبط اسـت،اسـتدلال‌ می‌کند‌ که واقعیت‌ دلپذیر‌ یا‌ بی‌خطر نیست بلکه مرگبار‌ است.

لاکان در 2960-1959 طرح کلی چارچوب بحثی را ریخت که در طول زندگی‌اش‌ آن‌ را بسط و توسعه داد.زبان در‌ پی‌ آن‌ است‌ که‌ امر واقـعی را‌ بـاز‌ نماید.سوژه‌ها در حوزۀ زبان وجود دارند نه در واقعیتی ناب،لیکن به مثابۀ ابژه‌های خود‌ شیفتۀ‌ کیفی‌ که در ابتدا با یکسان سازیها آنها‌ را‌ ساختار‌ بخشیده‌ است‌.این‌ ابژه‌ها نیز بـه نـوبۀ خـود نیازمند اعتبار تشخیص یا بـه رسـمیت شـناخته شدن از جانب دیگرانی‌اند که شخص با آنها به توهماتی مجال ادامه می‌دهد که زندگی‌اش‌ را با آنها می‌گذراند.از همین رو،ما خویشتن را بـه مـنزلۀ سـوژه‌های میل درون حوزۀ زبان تجربه می‌کنیم.ما به مـنظور احـساس ثبات،کلیت و یکی بودن با خویشتن در‌ جهان‌،کلمات و کنشهایی را تکرار می‌کنیم که زمانی به ما لذت بخشیده‌اند-نه آنطور کـه فـروید مـی‌گوید،مایل به ثبات در انتروپی حداقلی،بلکه مایل به ارضای جـسمانی انسجامی که‌ ما‌ را از امر واقعی اضطراب حافظت می‌کند.

از آنجا که تکرارها موجد منظومه‌های مشابهی از کیف هستند که در وهـلۀ اول پیـوستگی‌ای را‌ مـیان‌ خود شیفتگی خاص شخص و«ابژه‌ها‌»یش‌ برقرار می‌ساخت،کیف نشانگر واقـعیت رابـطۀ تنازعی خاص خود با میل است.چون میل با ضمیر ناخودآگاه-با«من نمی‌دانم»-سر و کـار دارد، de‌ facto‌ (بـه شـیوه‌ای عملی)دیالکتیکی‌ است‌.اما در مقابل،کیف خاص و مطلق است.مناسک یا عـادات پیـشاپیش دال بـر کیفی هستند که فرد بدیهی فرض می‌کند.لاکان در قلب خیال پردازی‌ای(به تصویر صـفحه مـراجعه شـود‌)که‌ ارضای فقدانی ناخودآگاه را می‌جوید، ناسازه‌ای را یافت که او را به نتیجه رساند که تمامی رانـه‌ها را رانـه‌های مرگ بنامد.ما مایل به تفسیر در خیال پردازی هستیم(به‌ عبارت‌ بهتر،دگرگونیها‌ یـا واریـاسیونهای بـی‌پایان سبک یا مد)،ولی به آن سمت رانده می‌شویم که ارضا از طریق امری‌ پیشاپیش بر سـاخته شـده را بجوییم-یعنی امر آشنا.این بدان‌ معنی‌ است‌ که ضمانت انسجام در کیف هـیچگاه واقـعا نـمی‌تواند میلی را ارضا کند که همواره این پرسش ضمنی ‌‌را‌ به شکلی دیگر مطرح می‌کند:من چـه هستم؟من در خـط نگاه خیرۀ( gaze )اجتماع‌ چه‌ ارزش‌ مادی‌ای دارم؟به عبارت دیگر، من فاقد چه چـیزی هستم؟من چـطور مـی‌توانم خودم را ایدئال کنم؟با این حال نمی‌توان‌ برای امر جدید-برای تغییر-با تکرار امر آشنا و شـناخته شـده مـیل را‌ ارضا کرد،و همین افراد‌ را‌ در چیزی که بیش از همه ارزشش می‌نهند،ثابت نـگه مـی‌دارد:انسجام امر محتمل و مورد انتظار.

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 349)
این مرگ است که در تمامی کنشهای روزمره‌مان،ما را به پیش مـی‌راند.

لاکـان در‌ encore (باز هم)،پدر ازلی موردی اشاره در رسالۀ«توتم و تابو» (1913-1912)فروید را تفسیر کرد،اینکه شـهود فـروید از قدرت امر واقعی در پدر مردۀ تمثیلی تجسم یـافته اسـت‌-پدر‌ رسـمی در درجۀ دوم اهمیت قرار دارد-و این پدر مرده در بنیاد شـناخت بـشری قرار دارد.18اما پدر ابتدایی مورد نظر فروید-کسی که ورای قانون زندگی می‌کند،کسی‌ کـه‌ اسـتثنایی بر قاعدۀ اختگی است-از نـظر لاکـان پدری اسطوره‌ای ( mythic )اسـت.البـته مـنظور لاکان از اسطوره غیر حقیقی یا داسـتانی نـیست؛بلکه«اسطوره به آنچه عملکردش منبعث از‌ ساختار‌ است،شکلی حماسی( epic )می‌بخشد»19بـنا بـه اصطلاحات منطق،برای آنکه قاعده‌ای وجـود داشته باشد،باید اسـتثنایی بـر آن قاعده باشد.با این حـال،ایـن اسطوره که مردی‌ قدر‌ قدرت‌-سر پدر( ur-father )معاف‌ از‌ قانون‌،رها از تابوی زنای با مـحارم بـاشد پایه‌ای ناسازه‌گون( paradoxical )برای قانون گـروهی اسـت.بـه عبارت دیگر،ایـن پدر اسـطوره‌ای موجب‌ ایجاد‌ فرا‌ خـود تـاریخی می‌شود آن هم با استلزام قتل‌ خویش‌.فروید این مسأله را پیش کشید که قانون گـروهی بـرخاسته از گناه مشترک(اودیپی) ناشی از قتل پدری اسـت‌ کـه‌ تمامی‌ کـیف را بـرای خـود نگه می‌داشت.این سـر پدر اسطوره‌ای‌ مقید به هیچ گونه قانونی نیست،و لیکن از همین رو،پایه‌ای ساختاری برای قانون می‌شود،آن هـم نـه‌ صرفا‌ چون‌ چهره‌ای جبار( tyrannical )است،بـلکه هـم از ایـن رو کـه بـه‌ مثابۀ‌ اصل مـمنوعیت( prohibition )عـمل می‌کند.ناسازۀ بعدی از این قرار است:قانون بر پایۀ این باور‌ شکل‌ می‌گیرد‌ که ابر چـهره‌ای( super figure )هـست کـه حق او بر سرخوشی( enjoyment‌ )تام‌ و تمام‌،شرایط قـانون را بـرای دیـگران ضـروری مـی‌سازد.اسـطورۀ مورد نظر فروید از پدری ازلی‌ که‌ ورای‌ قانون است و همۀ زنها را برای خویش نگه می‌دارد و از همین رو لذت کیف‌ را‌ برای دیگران انکار می‌کند،از نظر لاکان بدین معنا است:قانون( the law‌ )[بـه‌ طور‌ کلی]، کیف تام و تمام را برای هر کسی ممنوع می‌کند،آن هم به عنوان‌ مسأله‌ای‌ ناشی از ساختار ( a mather of strocture )و نه مسأله‌ای ناشی از اخلاق.

محال بودن‌ زیستن‌ در‌ سطح کیف ناب در نوشته‌های فرهنگی متنوع در بـاب ابـر خودی نشان داده شده است‌ که‌ لاکان آن را«سبع و وقیح»توصیف می‌کرد.اما منظور لاکان چه بود؟از آنجا‌ که‌ نخستین‌ شکل ابر خود را نیروی اخته کنندۀ ازلی نگاه خیره‌ای ایجاد کرده است قـضاوت کـرده‌ و از‌ این‌ طریق انواع آرمانها را ایجاد می‌کند،احکام ابر خود همواره پس از‌ آن‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 350)
است که با نیروهای فرافکنانۀ بینایی برخورد می‌کنند،نیروهایی که در هندسۀ مـوضع نـگارانۀ لاکان به‌ روابط‌ خیالی مـتعلق‌اند.فـی المثل،وقتی نگاه خیرۀ سرد بیگانه‌ای،فردی را از‌ حرکت‌ در پیاده‌رویی شلوغ باز می‌دارد،او چه‌ کرده‌ است؟یا چه‌ نکرده است؟شاید معصومانه به نوعی پیوند کیف وارد‌ شده‌ است-بـه عـبارت دیگر،این توهم فـرافکنانۀ یـکی بودن که جفتی عاشق که‌ سلانه‌ سلانه می‌گذرند،به وجودش آورده‌اند‌،ناآگاه‌ از آنکه‌ نزدیکی‌ روانی‌ آنها پیوندی مرئی نیست که فضا‌ را‌ اشغال کرده باشد.وقتی سهوا میان دو نفر،که بـا دسـتبند به‌ هم‌ وصل نشده یا در آغوش هم‌ نیستند،قدم گذاشته شود‌،آن‌ عابر به عنوان تذکر قانون‌ احلیلی‌( phallic )اختگی یا فقدان عمل می‌کند،آن هم با شکستن توهم آن دو‌ نفر‌ مبنی بـر یـکی بودن.

از‌ هـمین‌ رو‌،لاکان اصل فرویدی‌ لذت‌ را به مثابۀ الگوی‌ ناسازه‌گونی‌ از مرگ تفسیر کرد. آنچه را فروید پیش‌فرضهای ناخودآگاه می‌نامید،لاکـان خیال پردازیهای بنیادین‌ نام‌ نهاد، خیال پردازیهایی که مثال قارچ‌ تـصاویر‌ اغـوا کـننده‌ پخش‌ می‌کنند‌-یعنی،چیزهایی که گویا‌ قرار است به ارضا برسند.لیکن ارضا به سرعت اعتیادآور مـی‌شود.‌ ‌و هـمین امر به طرزی‌ ناسازه‌گون‌ دشمن میل است.اگر چه ابر‌ خود‌ فرهنگی‌ شـکستهای‌ بـشری‌ را بـه باد‌ ریشخند‌ می‌گیرد و خود را در سلسله‌ای از کلمات نشان می‌دهد که تلویحا نشان از معیار یا پارادایم‌«بـه‌ لحاظ‌ اخلاقی»(سیاسی)صحیح دارد که فرد باید‌ با‌ آن‌ در‌ مورد‌ خودش‌ در خصوص «هـنجارهای»کیف یا آرمانهای اجـتماعی آن لحـظه قضاوت کند،سویۀ مرگبارتر کیف در نگاههای خیره و صداهای به یاد ماندنی[انسانی]ظاهر می‌شود؛به عبارت بهتر،از آنجا‌ کیف در بند دیگری است-و البته نه آن دیگری که فکرش را می‌کنیم-افراد خویشتن را به طرز تـوضیح ناپذیری زیر بارهای مرگ یا لختیهایی می‌یابند که حقیقتا با واقعیات‌«بیرون‌»مطابق نیستند.اگر چه انسانها گناه و تقصیر را به دیگران فرا می‌افکنند،چنین فرافکنیهایی عملا یکسان سازیهای خود شیفته‌وار بـا آرمـانهای ناخودآگاه«نفس»( self )هستند.لاکان در حین توسعۀ‌ اندیشه‌هایش‌ در باب نظام امر واقعی(از 1974 به بعد)،نظریۀ ثانویه‌اش در مورد علائم بیماری صرفا استعاره-جانشین سازی-نیست بلکه مبتنی بر‌ رانۀ‌ مرگند،به امـری کـه«بیشتر‌ در‌ ما است نه در دیگری»و ما را بیمار نگاه می‌دارد.در واقع نفس کیف همان اصل صورت‌بندی علامت بیماری است،چرا که علائم بیماری‌ معماهایی‌( enigma )هستند

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 351)
که در‌ قلب‌ هر زنجیرۀ دلالت کـننده‌ای دورادور بـقایای تقلیل ناپذیر دانش تروماتیک را احاطه می‌کنند.از این منظر،کیف در ما«رانه‌ای را که نباید فهمیده شود»تولید می‌کند،رانه‌ای را که‌ انکار‌ را پایه می‌گذارد و از خود میل،میلی را می‌سازد که نباید فـهمیده شـود.لاکـان حتی پس از پایان عمل روانکاوی،افـراط و مـازادی را در کـیف یافت که همچنان باقی می‌ماند‌ و در‌ مقابل درمان‌ مقاومت می‌کند.در واقع،هر جا که بیماری و رنج بر ماندن پافشاری می‌کند،نوعی ارزش گـذاری مـفرطی‌ از کـیف یافت می‌شود که لاکان از 1975 به بعد آن‌ را‌ تـرسیم‌ کـرد،آن هم به عنوان نظام معنایی بر ساخته‌ای که می‌خواهد هیچ از خود نداند.هیچکس نمی‌خواهد ‌‌از‌ علائم بیماری‌اش خلاص شود چـرا کـه رانـۀ مرگ-که در اینجا به عنوان‌ کیف‌ ترجمه‌ می‌شود-فراتر از اصـول لذت و فراتر از اصل تکرار قرار دارد،یعنی در سمت بن‌بستهای‌ واقعی‌ای که زندگی ما را سازمان می‌دهند،آن هم به شیوۀ امر آشـنای‌ مـنفی‌ای کـه ما بدان‌ دو‌ دستی چسبیده‌ایم.

فروید در هر آن چیزی که فرد نتواند کـنترلش کـند،آشوب( chao-s )می‌دید و آن را انتقال منفی یا خودآزاری ناخودآگاه می‌نامید.لاکان آشوب را علامت ناخشنودی بنیادی، ناخرسندی و حتی‌ سـرخوشی مـعکوسی در نـقض اصل لذت به شمار می‌آورد که مانع سرسختی را در زندگی هر کس و کسالتی( malaise )را در تـمدن جـای مـی‌دهد.20در هر حال کسالت-فقدانی در‌ وجود‌ یا خواست-تداوم می‌یابد چرا که این فقدان سـاختاری اسـت. مـتأسفانه،آن محتواهایی که ما با آنها سعی می‌کنیم شکاف مذکور را پر کنیم،هر دم برایمان ارزشمندتر مـی‌شود و پرسـش‌ در‌ باب وحشتهایی که این محتواها ایجاد می‌کنند،از قلم می‌افتد.بی‌شک چنان ارضایی مـجزا از غـریزه اسـت.21

همه می‌دانند که لاکان همواره در مورد مبناهای نظری به فروید‌ باز‌ می‌گشت،اگر چـه ارجـاعات خاص لاکان به فلسفه،مطالعات زبان،مردم شناسی و توپولوژی بودند،حال آنکه ارجـاعات فـروید بـه علوم«طبیعی».فروید در 1923(در موضع نگاری ثانویه از‌ آن‌/خود‌/ ابر خود)دیگر بار بر‌ تفوق‌ ضـمیر‌ نـاخودآگاه بر اگو یا خود،و تفوق رانۀ مرگ بر دیگر رانه‌ها تأکید ورزیـد.22خـود یـا الگوی فرویدی در الگوی 1923‌ بار‌ بیان‌ ضمیر ناخودآگاه به عنوان نیروی ناشناخته‌ای را به‌ عهده‌ داشت کـه عـمل مـی‌کرد بی‌آنکه سوژه دانشی از آن داشته باشد.23فروید خود یا اگو را بر آن‌( id‌ )حـک‌ کـرد،از این منظر اگو به عنوان عاملی سرکوبگر به‌ کار می‌آمد.لاکان این ایدۀ فرویدی را بدین شـیوه تـرجمه کرد:دقیقا همان گونه که زبان

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 352)
ندانسته به‌ کار‌ گرفته‌ می‌شود تـا چـیزی را ترجمه کند که در اندیشۀ خودآگاه مفقود‌ اسـت‌ -ولی بـرای دیـگری‌ای که نسبت به دانش بیرونی است،شـناخته شـده است-کیف نیز بعدی عاطفی‌( affective‌ )به‌ کلمات می‌افزاید.حکم مذکور یادآور این ایـدۀ فـروید است که سکوت رانه‌ها‌ بـه‌ نـحوی‌ سخن مـی‌گوید.

واقـعیت بـنیادینی که رانۀ مرگ بر آن مبتنی اسـت،ایـن است که‌ سوژه‌های‌ انسانی‌ فاقد دسترسی مستقیم به معانی‌ای است که بـر زنـدگی ما حاکم‌اند.انسانها در زندگی‌ آگاه‌ خـود سخن می‌گویند و رفتار مـی‌کنند بـی‌آنکه بدانند کلمات و کنشهایشان برخاسته از مـجموعه‌ای از‌ فـرضیات‌ ناخودآگاه‌(2 s )است.این فرضیات دانشی را بر می‌سازند که از تفاسیری داستانی( fictive )و سوبژکتیو از‌ جهان‌ تـشکیل شـده است،تفاسیری که نسبی،در هـم ریـخته یـا تصادفی نیستند،بـلکه‌ بـه‌ شدت‌ تعین یافته‌اند،آن هـم بـه دست مصالح دلالت کنندۀ انضمامی که در خانوادۀ کودکی فرد‌ ساخته‌ شده‌اند.

تبیینات«نفس»-باور(" self "- believed )در یـکسان سـازیهایی تثبیت شده‌اند که‌ اسطوره‌های‌ زندگی‌ فـرد را کـنترل می‌کنند،اسـطوره‌هایی کـه بـه گونه‌ای پایۀ زندگی را مـی‌ریزند انگار در کیف‌ ریشه‌ داشته‌ باشند.از همین رو توسل به امر پیش شناخته شده راه میلی‌ را‌ سد مـی‌کند کـه انسانها را به جستجوی آزادی و تغییر می‌راند.در سـطح تـجربۀ بـشری،مـا از‌ رسـیدن‌ به تعادل«ثـبات»بـاز می‌مانیم،ثباتی که مثلا در فیزیک یا علوم‌«طبیعی‌»تعریف شده است؛یعنی رانۀ بشری بیشتری‌ شـبیه‌ مـونتاژ‌ عـمل می‌کند تا اینکه ناشی از هر‌ گونه‌ عـلیت طـبیعی بـاشد.امـا از آنـجا کـه مخزن کهن دانش ناخودآگاه مبهم و نسبت‌ به‌ تأمل آگاه نامتقارن است، هر‌ گاه‌ به عنوان‌ اندیشه‌ به‌ عاریت گرفته شود،در مقام«دانش‌»محو‌ و نابود می‌شود.نه خـطی بودن کلام و دستور زبان و نه قرابت تکرار«نفس‌»(" seld‌ "- repetition )،هیچ کدام،غیریت را در‌ خود زبان آشکار نمی‌سازند‌؛فقط‌ میل ناخودآگاه چنین می‌کند.مع‌ الوصف‌ زبان این تأثیر کاذب را می‌بخشد که انسانها هـم زمـان( synchronic )،روایی،موجوداتی‌ خطی‌ و به عنوان سوژه‌های«ارادۀ آزاد‌»کاملا‌ و به‌ شکلی پر برای‌ خویشتن‌ حاضرند؛از همین رو‌،در‌ هر لحظۀ مفروضی،به نظر می‌رسد معنا صحیح و باور پذیر است.

و همین بسندگی زبان‌ برای‌ انـدیشه و کـیف برای وجود[انسانی]،جلوی این‌ بصیرت‌ را سد‌ می‌کند‌ که‌ هر گونه درگیری بشر‌ در نظام فرهنگی واجد نقصی ماندگار و همیشگی است: محال بودن اینکه خـویشتن را بـه گونه‌ای‌ درخور‌ و کافی در زبان بـاز نـماییم.این‌ نقس‌،از‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 353)
یک‌ طرف‌،ناشی از فقدانی‌ است‌ که خود مخزن حافظه است-دیگری غایب و مبهم.از طرف دیگر،ضمیر ناخودآگاه از طریق میل‌ کنشهای‌ هر‌ سـوژۀ آگـاهی را هدایت می‌کند.بنابراین حـکمت‌ عـقل‌ سلیم‌ در‌ این‌ باور‌ به راه خطا می‌رود که ارضا ذاتی ابژه‌ها،چیزها و انسانها است. در واقع کلمات،در آن حال که با زبان«دانشی»مغشوش در باب وجود،میل و کیف‌«سخن می‌گویند»،به مانند شـواهد یـا نوار زخم‌بندی«عمل می‌کنند».لاکان استدلال می‌کرد که وجود دردناک است چرا که مبتنی بر معنایی است که ناشی از آثار فقدان است،آثاری‌ که‌ به گونه‌ای سازمان می‌یابند انگار در رشـتۀ خـیالی تصاویر و خـیال پردازیهای کثرت قرار دارند.اگر چه این مایۀ اولیه هیچ گاه مستقیما باز یافتنی نیست و هیچ گـاه نمی‌تواند شکاف‌ خود‌ فقدان را پر کند،معنا همچنان در پی«چیزی»است که کـاملا دور از دسـترسی اسـت.این چیز،که علت آن نوعی اتکا‌ به‌«ابژه‌ها»ی کیفی است که فرد‌ را‌ به هم چسبیده نگه مـی‌دارد،‌ ‌تـجسم بخش رانۀ مرگ در وجود[انسانی]است.

لاکان مدعی بود که برای روانکاوی مهمترین پرسشها در مـورد ابـژه ایـن است‌ که‌ آن را از نظرگاه‌ فقدان‌ آن لحاظ کنند.24راسل گریگ( russell grigg )نقطۀ شروع لاکان را واضح می‌کند.25لاکان در نـوشته‌های فروید سه شیوۀ متفاوتی را تمیز داد که ممکن است که ابژه‌ بدان‌ طرق فـقد یا از دست بشود:اخـتگی،نـاکامی( frustratien )و محرومیت( privation )،که این آخری را لاکان اضافه کرد.لاکان،بر خلاف نظریه پردازان روابط ابژه( object-relations )، با مفهوم پدیدار‌ شناختی‌ اشخاص به‌ عنوان ابژه‌های موجود در روابط اجتماعی سر و کار ندارد-اشخاص به عنوان«ابـژه‌هایی»که فرد باید به‌ آنها،در چارچوب تصاویر درونی شدۀ والدینی( pasental )،خوب یا بد‌،میزان‌ یا‌ باز میزان شود.لاکان بر عکس معقتد بود که ماتریسهای خیال پردازیهای بنیادین،به گونه‌ای خـیالی بـدن ‌‌را‌ پیرامون ابژه‌هایی سازمان می‌دهند که میل را سبب می‌شوند.این ابژه‌های کذایی به‌ شیوه‌هایی‌ میل‌ را سبب می‌شوند که در تقابل،و نه همساز با،برداشت ما بعد فرویدی از سلسلۀ‌ توسعی هم آهنگ،مـنظم،طـبیعی و بهنجار است.گریگ اشاره می‌کند که توسعۀ مذکور‌ از شروع زندگی در‌ ارتباط‌ با ابژه‌ها -دهانی،مقعدی و غیره-رخ می‌دهد،ابژه‌هایی که هیچ گاه آن چیزی نیستند که به نظر می‌آیند.این ابـژه‌ها هـمواره چیز دیگری گرفته می‌شوند،چرا که از بیرون معنایی به‌ آنها داده می‌شود(گریک،«نظر لاکان در مورد روابط ابژه‌ها»،42).

&%02657QRAG026G%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 354)
شود صرفا غیر تاریخیتر از وقتی نیست که در فکر از نو ساخته شود،بـلکه بـیشتر در بـین‌ الاذهانیت‌ ریشه دارد.»26لاکان در دهۀ 1960 چـنین«دانـشی»را حـقیقت سرکوب شده یا حماسۀ دیالکتیکی هر سوژه‌ای توصیف کرد.با این حال لاکان در تفسیر مجدد این ایدۀ فروید‌ که‌ رانۀ مـرگ سـوژۀ انـسانی را به حالت ناانداموار طبیعت باز می‌گرداند که وجـه مـشخصۀ آن ثبات یا انتروپی است،معنای«ناانداموار»را تغییر داد و هر گونه معنای از هم‌ پاشیدگی‌ فیزیولوژیکی مایۀ زیست شناختی را کنار گذاشت.28در عـوض،رانـۀ مـرگ کاملا به گونه‌ای انضمامی به بقایا و فضولات خاطرات جای گـرفته در پوست و استخوان ما از طریق اسطوره‌های‌ خانوادگی‌ و تروماهای‌ کهن مربوط است.یکسان سازیهایی‌ که‌ ما‌ را شکل می‌بخشند،تراشه‌ها و تـکه‌هایی در کـلمات بـاقی می‌گذارند که اطمینان خاطر اگو یا خود را مشوش می‌سازند،اطمینان و آسـودگی از‌ ایـنکه‌ با‌ تلاشهای بی‌وقفه[می‌تواند]اگو را با فکر و فکر را با‌ ادراک‌ آگاه یکی بگیرد.

لاکان استدلال می‌کرد که ورای مـعنای روشـن،نـوعی دیگر از دانش قرار دارد،آنجا که انسانها‌ میان‌ معنای‌ وجود داشتن به عـنوان مـوجودی انـسانی(با ارادۀ آزاد و خود‌ مختاری)و مواجهات با خلأ در نوسانند:کیف که در نتیجۀ فقدانها به تعویق مـی‌افتد،بـه رانـۀ مرگ جنبه‌ای‌ مثبت‌ و در‌ عین حال جنبه‌ای منفی می‌بخشد.فرد در سطح ارزش،عینا خود‌ را‌ با چـیزی( someathing )یـا هیچ چیز همسان می‌سازد؛از همین رو:از یک طرف،کیف سد‌ راه‌ رانه‌ای‌ می‌شود کـه انـسجام را نـشانه رفته است چرا که ما،به طرزی‌ ناسازه‌گون‌،از‌ طریق چنگ زدن و چسبیدن به گذشته انـواع نـاپیوستگیها( discontinuity )را ایجاد می‌کنیم.این افراط‌ در‌ کیف‌ کلید فهم معنای علائم بیماری شخص است،عـلائمی کـه از آن رو ریـشه‌ای هستند‌ که‌ منبعث از خیالپردازیهای بنیادین‌اند.با این حال،حتی اگر محتمل باشد که چیزی‌ نـاشناخته‌ را‌ درون تـاریخ زنجیره‌های دلالت‌بخش زندگی‌مان بیاموزیم،هیچکس نمی‌خواهد به دانش ضمیر( savoir )ناخودآگاهش«وقوف‌ یـابد‌»،دانـشی کـه او را قربانی میل دیگری می‌سازد،و نه سوژۀ ارادۀ آزاد خودش‌.چرا‌ که‌ اگر اذعان کنیم ما برای خـویشتن بـه مـثابۀ دیگری ساخته شده‌ایم،[از همین رو]و آرمانهایمان‌ تخفیف‌ می‌یابند.با این حال،هیچ چـیزی نـمی‌تواند غیر از مرگ یقینهای اگو‌ شخص‌ را‌ قادر کند که وجود خویش را حول میلی جدید باز سازد؛زیـرا انـواع اختلالهای مشاعر‌( alienation‌ )که‌ شخص را در همسان سازیهای ثابت شده محکم نگه می‌دارد،کـیف را‌ بـر‌ اساس ترس از فقدان بنا می‌کند.انسانها بـه هـر گـونه

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 355)
مجموعۀ آشنایی از همسان سازیهای حتی‌ دردناک‌ تـن مـی‌دهند از بیم آنکه مبادا از نظام نمادین مألوف به درون‌ امر‌ واقعی اضراب فرو افـتند،امـری که به‌ سوی‌ خلئی‌ گـشوده اسـت که خـالی بـودن بـالفعل در‌ قلب‌ وجود است.

لاکان فروید را اولیـن کـسی می‌داند که ضمیر ناخودآگاه را مکانی‌ موجود‌ ( an existing place )می‌نامد.لیکن‌ روانکاوان‌ ما بعد‌ فـرویدی‌،[مـعنای]خیال‌ پردازیهای روحی آگاه و ناخودآگاه را از‌ بین‌ بـرده‌اند،آن هم با برقرار سـاختن نـوعی تساوی خام[میان آنها]با مغز.از‌ نـظر‌ لاکـان،«ذهن»( mind )استعاره‌ای است برای‌ نظامهایی که از آغاز‌ زندگی‌ ساخته می‌شوند،آن هم با‌ خـصائلی‌ پیـوندی یا مرتبط با تداعی:صـدها،بـوها،تـصویرها و ابژه‌هایی که مـیل را سـبب‌ می‌شوند‌.این تأثرات انـضمامی،در هـر‌ سه‌ نظام‌،کیف را به‌ عنوان‌ مجموعه‌ای از همسان سازیها‌ بر‌ می‌سازند و از همین رو،سه نوع مـتفاوت از کـیف را به بار می‌آورند:کیف‌ متعلق‌ بـه انـداموارۀ بیولوژیکی(امـر واقـعی)؛مـتعلق‌ به‌ بدن(نظام‌ خـیالی‌)؛ متعلق‌ به سوژه(نظام نمادین‌).در بزنگاه میان نظام نمادین و نظام خیالی،کیف با معنایی سـر و کـار دارد که به‌ زندگی‌ مشغولیت با فـقدان سـر و کـار دارد‌ کـه‌ لاکـان‌ آن‌ را‌ اختگی مـی‌نامد (بـه‌ تصویر‌ صفحه مراجعه شود)،و در واقع امر واقعی و نظام نمادین،می‌توان کیف دیگری را یافت،جایی که‌ خـلأ‌ در‌ سـطح خـود انداموارۀ جسمانی(به تصویر صفحه‌ مراجعه‌ شـود‌)مـستقر‌ مـی‌شود‌.

اگـر‌ چـه در سـۀ این نظامها در ساخت معنا،به شیوه‌ای مشارکتی عمل می‌کنند،در نقاط تقاطع از هم جدا و یا در کار همپوشانی‌اند.و در این فضاهای«دیدکور‌»( blind sight )، عناصر با یکدیگر به شیوه‌ای تطابق می‌یابند کـه عملکردهای روحی فی نفسه متناقض می‌شوند.فروید چنین بن‌بستهایی در اندیشه را به عنوان لغزشهای ناخودآگاهی توصیف می‌کرد که درون‌ عملکرد‌ ظاهرا صحیح و از نظر طبیعی بی‌دردسر زبان رخ می‌دهند.اگر چه فروید ایـن فـرضیه را مطرح کرد که جزئی ناخودآگاه از ذهن موجب«خطاهای»( error ) فراموشی،لغزشها( lapse )،گافها‌( slip‌-up )،زوال حافظه( fading )،تصادفات،لطیفه‌ها، مزاحها،نفهمی( silliness )،شگفتی،طنز کنایی( irony )،انکار و نظایر آن می‌شود؛با این حال خطاهای مذکور را‌ اختلال‌هایی‌( aberration )درون هـنجار مـی‌دانست.ولی‌ لاکان‌ استدلالش آن بود که وجود معیوب( defective )است؛چرا که زبان نقصان دارد و از این رو نمی‌تواند جای چیزی را مشخص کند.لاکان در‌ رسالۀ‌«واژگونی سوژه»،وجـود سـوژه‌ را‌ ابژۀ a آن

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 356)
( its doject a )می‌نامید.این مکانی کـه ورای تـعیین و انتصاب( esignation )است،و علت آن فقدان دال است و«خود وجود را سست می‌کند»کیف است(316).

لاکان استدلال می‌کرد که‌ باوری‌ عمیق وجود دارد که زبان در سطح آرامی انسجام مـی‌یابد کـه صرفا باز تابندۀ دقـت عـینی یقینی علمی یا واقعیت ذهنی یا سوبژکتیو عقیده‌ای تفسیری است؛ولی این باور خود‌ معرف‌ و گواه این‌ واقعیت است که انسانها زبان را به منظور پنهان کردن همان شکافها و سوراخهایی به کـار مـی‌برند که‌ زبان سعی در پر کردنشان دارد.اما از آنجا که زبان‌ اندیشه‌ای‌ مادی‌ است که ساخته شده است،سوراخها و شکافهای آن به عنوان تناقضات،ناسازگاریهای زمانی و نظایر آن ظاهر می‌شوند‌.‌‌مع‌ الوصف[این سوراخها و شکافها]به«ورایـی»در خـود زبان اشـاره می‌کنند که با میل و کیف‌ سر‌ و کار‌ دارد.همان هنگام که کودک می‌تواند به شیوه‌ای منسجم سخن بـگوید-یعنی هنگامی که قادر‌ می‌شود خود را به عنوان سوژه‌ای ارائه دهد کـه بـاز نـمایندۀ آن دالی‌( s 1)برای دالی دیگر s 2)است‌-کلام‌ پایۀ دانشی را پاک می‌کند که حافظه از آن نشأت می‌گیرد.بنابراین،حتی اگر آگاهی ( consciousness )و حـافظه ‌ ‌هـم گستره( co-extensive )باشند،در لحظه‌ای برق‌آسا یا همان دم کاربرد،همدیگر را‌ حذف می‌کنند.

کشف لاکان-ایـنکه مـعنا صـرفا تا بدانجا دیالکتیکی است که«سوژه»ای را برای معنا یا دالی دیگر باز نماید-نشانگر وابستگی مـعانی ظاهرا«طبیعی»به ارجاعات ناخودآگاهی است‌ که‌ ما در زندگی آگاه،یقین و اعتماد را وقـفشان می‌کنیم.با این حـال،مـا صرفا از آن رو مطمئن‌ایم و یقین داریم که به طرزی مهلک در کیف آشنا بودن تثبیت شده‌ایم‌،آشنا‌ بودنی که باور ما را به معنا،خیال پردازیهای تثبیت شده و واقعیات انداموار محکم می‌کند.زبان یک پیـام دارد: -که عملا زمان‌مندی ضمیر ناخودآگاه است-وارد می‌کند آن هم‌ در‌ مقام عملکرد زبان که حافظۀ فعال را در تمامی کنشهای زبان مستقر می‌سازد.همین حرکت زمانی در زبان،خود شکافهای میان کلمات و تصاویر را آشکار می‌سازد.نـه کـلمات و نه‌ تصاویر‌ برای‌ پوشاندن فقدان تکافو نمی‌کنند،از‌ همین‌ رو‌،پراکندگیها یا ناپیوستگیهایی را که اندیشۀ ناخودآگاه موجد آن است،ملغی نمی‌کنند.

با این حال،ما همچنان در پی پوشاندن بی‌ثباتی‌ بنیادین‌ ارجاع‌ به انسجامهای خـیالی هـستیم.ولی نه تنها مکان‌ معنا‌ در دیگری پنهان است و از همین رو برای تفسیر آگاه مبهم است

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 357)
(به تصویر صفحه مراجعه شود)،در ضمن‌ درست‌ در‌ مرکز دانش هر فرد خلئی وجود دارد(به تصویر صـفحه‌ مـراجعه شود).بنابراین شخصی‌ترین دانش فرد بر آن«چیز»نماد پردازی نشده،محال و به گونه‌ای ریشه‌ای از دست‌ شده‌ای‌ ساخته‌ می‌شود که هیچکس را توان بیان یا تفصیل آن نیست ولی‌ فشردگی‌ محض[آن«چیز»]بـیشتر مـا را(کـه بیماری اوتیستی یا در خود مـانده،روان پریـش یـا به‌ لحاظ‌ جسمانی‌ ناتوان از سخن گفتن نیستیم)به انکار،سرکوب یا والایش وا می‌دارد‌،حال‌ آنکه‌ پافشاری بر آن هیچ نادرست ( amiss )است.زیـرا وابـستگی بـه معنا از آغاز زندگی‌ شروع‌ می‌شود‌،از وقتی که نـوزادان صـداها و حرکات دیگری ازلی را ثبت می‌کنند بدین منظور که‌ از‌ آن دیگری‌ای پاسخ بیرون بکشند که بدو وابسته‌اند؛حتی گریۀ نوزاد یک پارول‌ اسـت‌،کـلمه‌ای‌ کـه برای معنایی رمز گذاری شده که از میل به پاسخ بـه گریه‌اش سخن‌ می‌گوید‌،از بیم آنکه مبادا در دام اضطرابی بیفتد که فقدان یا کمبود موجب‌ آن‌ است‌.

مفهوم رانۀ مـرگ در نـزد لاکـان،«رانه»ای انسانی را به«غرایز»حیوانی فرو نمی‌کاهد‌؛بلکه‌، معانی دقیقی کـه بـه اندامواره یا ارگانیسم زیست شناختی انسان سر و سامان‌ می‌دهند‌،رانۀ‌ مرگ را به دالی خیالی بدل می‌سازند.از آنـجا کـه دالهـا بدن را«قطعه قطعه‌ می‌کنند‌»، حیوانات‌ بشری به دلیل کسب حس و معنایی از«وجـود»( esse )آرامـش مـی‌یابند،معنایی‌ که‌ خود را در اسطوره‌ها و قصه‌هایی باز می‌نماید که بدن و معنا را به جهان پیوند مـی‌دهند. از‌ هـمین‌ رو«مـعنا»همواره پیشاپیش بیگانه است چرا که از بیرون تحمیل می‌شود‌؛ به‌ عبارت دیگر،هیچ گـونه مـعنای پیشینی( a priori‌ )،فطری‌ و حقیقی‌ای‌ از«نفس»وجود ندارد.«بیگانه شدگی»( alienation‌ )یعنی‌ بیگانه،«دیگری»،غریب[بوده]بر خـلاف جـانوران کـه صرفا خواستار کیف یا ارضای ناشی از‌ تغذیه‌ یا نوازش شدن و غیره هستند‌،حیوانات‌ بـشری مـی‌خواهند‌ بدانند‌ چه‌ باید بکنند که مورد عشق قرار‌ بگیرند‌.حیوانات بشری امیدوارند کـه عـشق قـادرشان سازد که فقدان را بپوشانند و کمبودی‌ را‌ پر کند که مضمر در میل‌ است.

می‌توان توازیهایی را‌ دید‌ میان،از یـک طـرف،این‌ ایدۀ‌ لاکان که رانه‌ای که قرار است تداوم بخش کیف بـاشد خـود ارضـا( auto‌-erotic‌ )است،و از طرف دیگر،توصیف‌ او‌ از‌ تمامی رانه‌ها در‌ مقام‌ رانه‌های مرگ.از آنجا‌ که‌ معنا هیچگاه برای ارضـای خـواسته‌های مـیل تکافو نمی‌کند،امر خیالی فعال می‌شود و ظاهر حقیقت‌ یا‌ واقعیت را می‌گیرد و از امـر مـرئی‌، انسجامهایی‌ ادراکی می‌سازد‌.اما‌ در‌ بازی زندگی،آنجا که‌ هیچکس سرانجام یا به تمامی

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 358)
برنده نمی‌شود،تـکه‌های واقـعی کلماتی و تصاویر معنا را با صرف‌«ماهیتی‌»می‌پوشانند که لاکان کیف می‌نامدش.در‌ واقـع‌،اضـطراب‌ رانۀ‌ مرگ‌ را به خیال‌ پردازی‌(و از همین رو بـه مـیل بـرای کیف)پیوند می‌دهد،آن هم حول هراس از دسـت دادنـ‌ هویتی‌ که‌ لیبیدو را به عنوان اندامی واقعی،و با‌ این‌ حال‌ نامرئی‌،در‌ بدن‌ بـر مـی‌سازد.

لیکن این تثبیتهای مرگ-تـثبیتهای کـیفی سنگ شـده-هـیچ ربـطی به«بودن-برای-مرگ» هایدگر نـدارد،مـفهومی که با دلمشغولی انسان با نگرانی( worry )سر‌ و کار دارد؛چرا که نگرانی و اضـطراب(کـه با«مرگ»به عنوان فقدانی مـثبت شده مواجه‌اند)هیچ کـاری بـا یکدیگر ندارند.30هایدگر،نظیر دیـگر مـتفکران در طول قرون،سؤالش این‌ است‌ که چرا علی‌رغم همۀ آنچه می‌دانیم و همۀ آنـچه مـی‌توانیم انجام دهیم،درد و رنج( suffering )بشری هـمچنان بـر مـاندن پافشاری می‌کند.لاکـان بـه این پرسش پاسخی مـتفاوت از پاسـخ فیلسوفان‌ می‌دهد‌.ما نمی‌توانیم از درد و رنج بشری پرهیز کنیم؛چرا که رانۀ مرگ حاکم بـر نـظام نمادین است و از ما کار چندانی بـرای تـغییر‌ آن‌ بـر نـمی‌آید.در واقـع،کارکرد‌ تکرار‌ در سطح عـلامت بیماری، به عنوان تاناتوس وارد روابط بشری می‌شود.و تاناتوس،در قلب میل و رانه،خود را به صورت سـه پاسـخ متفاوت کیف‌ به‌ عدم علاقۀ( non-rapport‌ )جـنسی‌(بـه تـصویر صـفحه مـراجعه شود)تجسم مـی‌بخشد:یـا هنجارها و رسوم اجتماعی فقدان علاقۀ جنسی را پر می‌کنند(زندگی در باشگاههای صحرایی،ورزش،تلویزیون و غیره)؛یا انحراف به کـفایت راه دسـترسی‌ بـه‌ کیف را در ارضای عدم علاقۀ جنسی باز مـی‌کند؛یـا،روان نـژندی( neurosis )بـه عـنوان نـارضایی از هنجارها و از کیف به خود مجال تداوم می‌دهد.31با این حال،هیچ‌ یک‌ از این‌ علائم بیماری در مانی برای آن فقدان بینادین-یا ناخوشی( malaise )نیست-آن فقدانی که انسانها در‌ جستجوی جـبران آنند:فقدانی-در-وجود( lack-in-being ).

لاکان در‌ این‌ بافت‌ و زمینه است که یادآور شد انتقال( transference )،روابط دوران کودکی را آنطور که فروید می‌پنداشت تکرار نمی‌کند‌.‌‌همچنین‌ وابستگی متقابل مرحلۀ آیینه‌ای هم نمی‌تواند تبیینی درخور از چـگونگی سـاخته شدن عملکرد‌ تکرار‌ به‌ دست دهد. لاکان بر این ایدۀ فروید پافشاری می‌کرد که برای آنکه چیزی تکرار شود‌،باید پیشاپیش اساس یافته باشد،چیزی گواه آن باشد و به گـونه‌ای پیـشینی تثبیت‌ شده باشد.تکرار فقط‌ پس‌ از امر واقعی یا فاکت معنای(منطقی)می‌یابد،و سپس در ارجاع به قبل[معنا پیدا می‌کند].و این«قبل»( before )با ابـتنای دانـش و میل فرد در کیف سر و کـار دارد.بـنابراین تکرار چه‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 359)
نشانگر الگو سازی هنجاری یا تجویزی( normative )زندگی روزمرۀ«اگو»با مناسک صلبی باشد که وجه مشخصۀ وسواس است؛چه نشانگر آوازهای طـوطی‌وار و تـقلیدی‌ای باشد که بر زبـان روان پریـشها می‌آید‌؛چه‌ نشانگر ایثارهای ناکارآیی باشد که هیستریکها پر و بالش می‌دهند،تکرار«کنشها»موجب کیف ناشی از تصدیق«نفس»درون محدوده‌های لذت از امر آشنا و شناخته شده می‌گردد.

از آنجا که انسانها‌ ضمیر‌ ناخودآگاه را به عـنوان«دانـشی»در باب میل رد می‌کنند،به قدرت همسان‌ساز کیف نابینا می‌مانند،به قدرتی که راه دسترسی به دانش در باب میل را سد می‌کند‌.

با‌ این حال،انسانها نمی‌توانند مانع ورود امر واقعی شوند،امری کـه بـا آثار کـیف باز می‌گردد و در همان حال تقلاهای اگو برای کلیت و یقین را به بازی می‌گیرد.در‌ حالی‌ که‌ دالهای ناخودآگاه در زبـان بر‌ جا‌ می‌مانند‌ اما به راحتی به فراموشی سپرده می‌شوند،کـیف آثـار مـرگبار توهمهای اجباری را تکرار می‌کند.در حالی که دالها به زبان‌ دانش‌ تعلق‌ دارند،کیف حتی مقدم بر زبـان ‌ ‌مـنسجم و همگرا‌ بر‌ ساخته می‌شود،همان گونه انسجام حول و حوش ابژه‌ها سازمان می‌یابد.ژاک آلن مـیلر امـر واقـعی‌ای را که با زبان‌ و کیف‌ باز‌ می‌گردد،به عنوان نا-مفهوم تعریف کرده است.این نـامفهوم‌ غیر مفید وحدت مضمر در چیزها را سوراخ سوراخ می‌کند و در درون کلمات انسانها منفجرش می‌کند.فـقدانها،از‌ یاد‌ رفتگیها‌ و ابهامات سـوژۀ نـمادین لغزشهای زندگی روزمره را تشکیل می‌دهند؛حال آنکه‌ قصه‌ها‌،اسطوره‌ها و ایدئولوژیها باور به آرمان پردازیهای خیالی نفس( imaginary self-idealization )را توجیه می‌کنند.لیکن امر‌ واقعی‌ از‌ طریق بن‌بستهای ملموسی باز می‌گردد که ما را به تصدیق تـصویر آرمانی‌«نفس‌»در‌ چشمان دیگران«می‌راند».از همین رو مبادلۀ«اگو»به وزن مرگباری از قدرت خود‌ شیفته‌وار‌ منجر‌ می‌شود؛یعنی فرد کالاوارگی«نفس»(" self "- reification )را می‌جوید-به عبارت بهتر،همان استمرار‌ کیف‌ را.

مایۀ شگفتی نیست که بـیشتر مـردم در این چیزها مشترکند:آمادگی پذیرش‌ شک‌، اضطراب‌،خواری،یأس؛و همچنین آمادگی پذیرش دقایق(یا دوره‌های)شادی،رضایت، خوشبختی و خرسندی.از آنجا‌ که‌ نه کیف مثبت و نه کیف منفی ثابت( constant )زمانی یـا حـالتی از وجود‌ نیستند‌،افراد‌ میان دو حس در نوسان‌اند،حس و معنایی مطلق از کسی بودن -«آنجا»بودن( da-sein‌ )-یا‌ هیچکس نبودن،«رفته»بودن( fort-sein ).کیف به حالات و&%02658QRAG026G‌%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 360)
برخوردهای‌،طبق‌ انتظار،متناظری از خود شیفتگی و پرخاشگری مـیدان مـی‌دهد که نشانگر تمامی رفتار و سلوک فرد با‌ دیگری‌ است‌.فرد«اینجا»است یا«آنجا»؟کسی یا هیچکس؟ خود شیفتگی هنجاری اساسا اصل مقاومت‌ در‌ برابر دانش حقیقی از«نفس»فرد است؛حال آنـکه پرخـاشگری بـه عنوان پاسخی جبرانی به زخـمهای‌ خـود‌ شـیفته‌وار است،و اشکال متنوعی از لطیفۀ ملامت‌بار یا کنایی تا جنایت عشقی‌ یا‌ جنگ ملی را شامل می‌شود.

لاکان این‌ ایدۀ‌ فروید‌ را دنبال مـی‌کرد کـه اجـزای سرکوب شده‌ در‌ فکر(ناخودآگاه)در لغزشهای زبان،رؤیاها،خـنده،لطـیفه‌ها و نظایر آن باز می‌گردند.اما‌ لاکان‌ در اینکه چه چیزهایی سرکوب‌ شده‌( urverdranght )هستند‌،فراتر‌ از‌ فروید می‌رود.این معانی نماد پردازی‌ نـشده‌اند‌(یـا هـمان امر واقعی ترومای هضم نشده)که سبب می‌شوند مکانهای خـالی‌ در‌ بدن زیست شناختی از معنایی سرشار‌ شوند که هنوز به‌ زبان‌ ترجمه نشده‌اند؛32در ضمن‌ la‌ lalangue یا زبانی ازلی( premordial )است که هـرگز امـکان تـرجمۀ آن وجود ندارد‌،اگر‌ چه آثار آن قابل ردگیری‌ و محاسبه‌ است‌.امر سـرکوب شـده‌( the‌ re-pressed )-آنچه وقتی‌ از‌ نو مطرح می‌شود،با زبان و یکسان سازیها مبارزه می‌کند- مایۀ کیف در بدنهای زیست‌ شـناختی‌(واقـعی)و خـیالی است.معنای امر سرکوب‌ شده‌ به هیجان‌( excitement‌ )یا‌ بیم( dread )تعلق دارد‌.کیف بـه سـرعت از هـیجان به ناخوشی تغییر جهت می‌دهد،و با این کار از ناپیوستگیهایی‌،که‌ به دلیل آثار مـعمایی‌شان هـمه‌گیر و هـمه‌ جا‌ حاضرند‌،به‌ سیپتومهای‌ اسرارآمیز یا دقایق‌ ناگهان‌ شهوانی حرکت می‌کند-با تمامی آن مـواردی کـه ما را از آنچه می‌پنداریم هستیم،نامتحدتر می‌سازد‌.

فضای‌ امر‌ واقعی بر سازندۀ حدود نـظام نـمادین(یـا‌ فرهنگی‌)مورد‌ نظر‌ لاکان‌ است‌.آنجا که نظام نمادین دیگر نظم یافته نیست،امـر واقـعی با زنجیره‌های دلالت‌بخش کهن وزن لختی کیف را حمل می‌کند.در هر یک از ما انسانها،مـنطقۀ‌ مـرگ را حـدود نظام نمادین مشخص می‌سازد،و از همین رو،حد این منطقه نقطه‌ای است که نظام نمادین در این امـر شـکست می‌خورد که خود را بر امر واقعی تسری‌ دهد‌.لاکان با فرض قـدرت خـداگونۀ امـر واقعی، مفاهیم ارادۀ آزاد،نیات نیک،«درمانهای»موقتی،صحبتهای نشاط انگیز،پاداشهای رفتاری یا هر گونه قـرص ویـتامین روانـکاوانۀ دیگر را به سخره‌ می‌گرفت‌؛در عوض از درد فردی ناشی از محو و ظهور تدریجی( fading in and out )سوراخی در دیـگری(بـه تصویر صفحه مراجعه شود)سخن‌ می‌گفت‌، سوراخی که آگاهی انسان را‌ با‌ چیزی بنیان‌کن مشخص می‌سازد.آثـار کـیف گویای دانشی از

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 361)
فقدان است که آنچنان در شالودۀ تو هم فرد در باب مـوجودی بـودن( being a being‌ )بنیادین‌ است که انسانها هیچگاه‌ از‌ تلاش بـرای بـازیافت یـا حفظ حس و معنایی از یکی بودن با هـمه چـیز دست بر نمی‌دارند.

فروید رانۀ مرگ را ثبات یا انتروپی جستجوگر تبیین می‌کرد و آن را بـر ایـن‌ ایده‌ استوار می‌ساخت که اصـل لذت بـر فرآیندهای روانـی حـاکم اسـت.فروید با این مدل اقتصادی‌اش اسـتدلال مـی‌کرد که«تنش نامطلوب»شخص را وا می‌دارد که در جستجوی لذت برآید؛یعنی‌ فرآیندهای‌ روانی لذتـی‌ را نـشانه می‌روند که ناشی از کاستن از تنش اسـت،بدین منظور که از عـدم لذت و نـاخشنودی‌ای‌ پرهیز کند که علت آن مـمنوعیتهای بـیرونی است که مستلزم سرکوب‌ غریزه‌های‌ آن‌( id )هستند.33این نظریه،که لاکان شکل تـازه‌ای بـدان بخشید،معنای تاریکتری به خـود مـی‌گیرد اگـر ‌‌لذت‌ هدف( cause )مـرگباری-لذت در نـاخشنودی یا شوک-لحاظ شـود کـه فرد به‌ عنوان‌ کیف‌ زندگی خویش در جستجوی آن است زیرا(و صرفا به این دلیل کـه)انـسجام بخش است‌.

فروید تکرار را به غـرایز زیـست شناختی مـرتبط مـی‌کرد،آن هـم با تعریف‌«رانه»بـه عنوان «کششی‌ که‌ در انداموارۀ زنده فطری است،کششی به بازیافت حالت پیشتر»(یعنی نوعی لخـتی نـظری مادامی که در موقعیتهای آگاهی یا بـا خـبری( awareness )مـا قـبل ادراکـی باشد).34 از منظر فـروید‌،رانـۀ مرگ فشار یا انگیزه‌ای به سوی حالت مطلق سعادت یا خوش بودن عینی و عاطفی است.چـنین حـالتی بـه واسطۀ معادل گرفتن انسجام لذت با غیبت تـنش تـعریف مـی‌شد.دقـیقا از‌ آنـجا‌ کـه لاکان اظهار شگفتی می‌کرد که چگونه حالت خود شیفتگی آغازین می‌تواند در احاطۀ خویشتن قرار بگیرد،این پرسش را مطرح کرد که چه چیز حالت ابتدایی لختی را بر‌ مـی‌سازد‌.لاکان از آنجایی که فروید هیچ جوابی نیافت،پاسخی بیرون کشید. تثبیتهای اولیۀ کیف ابتدایی(لختی)ساختۀ بقایایی است که در نتیجۀ ترومای فقدان(مجزا کردن،بریدن،از شیر‌ گرفتن‌)رها شده‌اند.جـنبۀ گـنگ رانۀ مرگ این است:آن لذتهای اصلی یا اولیه-دچار تثبیتهای شهوی یا لیبیدینال شدن-انسانها را در لذتهای خالص مستحکم یا ثابت نمی‌کند،بلکه‌ در‌ درد‌ تکراری مستقر می‌سازد که لاکان‌ اصل‌ واقـعیت‌ مـی‌نامیدش.ما در تقلاهایمان برای ثابت ماندن از تغییر،ابژه‌هایمان را آرمانی می‌کنیم و مردم و افکار را با جامه‌های ایدئولوژیکی امر خیر‌،امر‌ حقیقی‌ و امر زیبا می‌پوشانیم.لیکن ضـمیر نـاخودآگاه حرکت می‌کند‌ چرا‌ که مـیل در تـعقیب کیفی دور شده است،چرا که میل و امر جنسی در تردید

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 362)
و نوسانی بی‌انتها به دور‌ خلأ‌،در‌ حال رقص‌اند.35

لاکان در سومین دورۀ تدریسش،استدلال می‌کرد‌ که امر واقعی مـا را بـه تصمیم‌گیری، انتخاب و عمل مـی‌راند.امـر واقعی در عین آنکه همواره به درون‌ زندگی‌ و زبان‌ گسیل می‌شود،به اسرار ظاهرا رخنه ناپذیر ارزشی مثبت می‌بخشد.لاکان‌ می‌گوید‌ که ما به امر واقعی عادت کرده‌ایم.این حقیقت( truth )اسـت کـه ما سرکوبش می‌کنیم.36‌امر‌ واقعی‌ در مقام نوعی ابژۀ«قریب»وجود دارد،آن هم در نقطه‌ای که‌ سوژه‌ها‌ ابژه‌ هستند،نه ارباب کلمات -یعنی در نگاه خیره،صدا،خلأ و نظایر آن.37در‌ واقع‌ می‌توان‌ گفت که خـود اگـو نوعی ابـژۀ a است.اگو از طریق ظرفیت خویش،رانۀ مرگ‌ را‌ به زیر بال و پر خود می‌گیرد،آن هم با تلاش برای حـفظ و برنشاندن‌ انسجام‌ خیالی‌ یکی بودن و بالاتر از حقیقت.

تزویج میان اگو و رانـۀ مـرگ در مـوارد بالینی روانکاوی‌ مشخصتر‌ می‌شود،جایی که علامت بیماری خودش را به عنوان علامت بیماری تعریف می‌کند‌،آن‌ هـم‌ ‌ ‌دقـیقا با امتناع کردن از تصدیق اتصالش به کیف.مثال آشنا مثال شوهری است کـه‌ از‌ زنـش سـوء استفاده می‌کند و او هم همیشه،به شیوه‌های متعدد بد رفتاریهای‌ او‌ را‌ برای خود توجیه می‌کند:خسته بـود؛مادرش تحویلش نگرفته بود؛از قصد این کار را‌ نکرد‌.لیکن‌ حقیقت علامت بسیاری پنـهان در زندگی این زوج در چنین امـتناع زنـ‌(که‌ نشان از هیستریک بودن دارد)قرار دارد، امتناع از نمایش«بابا»ی) daddy )جانشینش به عنوان موردی‌ غیر‌ ایدئال.در واقع،علامت بیماری مدعی آن است که هیچ چیزی خارج‌ از‌ قلمرو امور مرئی نمی‌تواند علت آن باشد‌.38‌ در‌ این قـلمرو،میل،در مقام علت،به‌ دلیل‌ رابطه‌اش با کیف،والایش می‌یابد،و در عین حال،حوزه‌های زبان و بدن را در‌ برابر‌ مؤلفه‌های مرگ شکننده و آسیب پذیر‌ می‌گذارد‌؛در برابر‌ مؤلفه‌هایی‌ که‌ ابر خود از طریق وقاحت گناه‌ پدیـدشان‌ آورده اسـت (کوته،134 freud et le deais ).در درسهای آخر لاکان‌،این‌ حکم اخلاقی متقدمش-«اول آنکه،تنها‌ چیزی که ممکن است‌ فرد‌ بدان علت گناهکار باشد،از‌ دست‌ نهادن چیزی در ارتباط با میلش است»(321, sem.vll )-به این حکم‌ بـدل‌ مـی‌شود:«گناه تنها در از‌ دست‌ کشیدن‌ از کیف خفته‌ است‌».

تا به آنجا که‌ به‌ کلام و خیال پردازیهایی مرتبط است که در پیوند با امر واقعی‌ای سازمان می‌یابند که‌ در‌ تکه تکه‌ها ظاهر مـی‌شود،نـمی‌توان روانکاوی‌ لاکانی‌ را علم‌ معنا‌ یا‌ تفسیر، یعنی هرمنوتیک،به‌ شمار آورد.در عوض،عناصر غیر قابل فهم و دور از دست در سخن،

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 363)
وجود یا‌ خواست‌-جزء a- ذاتی ساختار بارومی(یا موضع‌ نگاری‌)هر‌ فـردی‌ اسـت‌.لخـتی کیف ناخودآگاه‌-خودآزاری‌ ناخودآگاه مـتصل بـه نـگاههای خیره یا صداهای ابر خود- سرشار از حس و معنای مجازات کننده‌ای است‌ که‌ می‌آید‌ یا ایدئالی است که بدان می‌رسیم؛ و این‌ لخـتی‌ درونـ‌ وجـود‌ آنچنان‌ نافذ‌ است که نمی‌توان هیچ گونه مـعادلۀ سـاده‌ای را میان سلامت و«رفتار بهتر»یا حتی میان سلامت و غیبت علائم بیماری،به عنوان درمان نامگذاری کرد.روانکاوان ما بـعد‌ فـرویدی بـیما را فردی گناهکار یا کودک صفت به شمار می‌آورند که بـه راحتی قابل درمان است یا اینکه انسان را تا حد ضریب دکارتی عقل‌گرایی تنزل می‌دهند که عقل‌ را‌ معادل هـنجارهای مـضمر در انـدیشۀ غربی معاصر قرار می‌دهد؛از همین رو لاکان این روانکاوان را غیر اخلاقی مـی‌شمرد:[فـی المثل،از این جمع]دیل کارنگی ( dale carnegie )فروید و دکارت‌ را‌ به صورت«قدرت اندیشۀ مثبت»بازنویسی می‌کند.

اگر کنار گـذاشتن رنـج و بـیماری آسان بود،حتما همه کنارش می‌گذاشتند.تعجب انگیز است که چرا‌ مـردم‌ بـه مـایۀ عذابشان می‌چسبند آن‌ هم‌ به شیوه‌ای که به لحاظ استعاری قابل قیاس با مـار خـوش خـط و خال ولتر است؛افعی‌ای که فرد نوازشش می‌کند و بدان امید می‌بندد،حتی‌ وقتی‌ کـه زهـرش را به‌ سینه‌اش‌ می‌ریزد.39لاکان اصرار می‌ورزید که درک قدرت رانۀ مرگ محال است چـرا کـه بـا کیف وجود جوش خورده است و همین[امر]از میل،هدفی گم شده می‌سازد.افراد درمان را جـعل‌ مـی‌کنند‌؛به هر گونه بازی‌ای که تصور می‌کنند روانکاو آرزویش را دارد دست می‌زنند؛هر گـونه زنـدگی فـلاکت باری را تاب می‌آورند؛به جای آنکه توهمات بال و پر گرفته‌ای را ویران‌ کنند‌ که مبتنی‌ بر یـکسان سـازیها و خیال پردازیهای ناخودآگاه است.لاکان بر مبنای همین نظریه،میل روانکاو را بـرای هـر‌ گـونه معالجه‌ای،مهم و حیاتی می‌دید؛چرا که مقرر است روانکاو بیماری‌ و رنجی‌ را‌ شبیه سازی کند کـه زیـربنای امـیال ناگفته و حتی بر ساخته نشدۀ فرد مورد روانکاوی است.روانکاو جایگاه ‌‌فـرد‌ مـشابه( semblant )را می‌گیرد،اندوههایی را شبیه سازی می‌کند که آنچنان برای بیمار‌ عمیق‌اند‌ که‌ نمی‌تواند از آنها سخن بگوید؛روانـکاو در عـین حال مکان یأس خالی و سکوت کیفی را‌ آشکار می‌سازد که در پس هر پرسش مـیل قـرار دارد.در این سطح‌ از یأس،فرد مورد‌ روانکاوی‌ در مـقام سـوژه پاسـخ امر واقعی است،«ابژه»ی کیف بیگانه‌ای کـه او بـا اسطوره، خیال پردازی و قصه پاسداری‌اش می‌کند.مقرر است که روانکاو میل فرد مورد روانـکاوی را ورای نـظام بستۀ‌ اگویش براند،چرا کـه مـیل در خود مـانده نـاشی از تـکرارهای بی‌چیز امیال

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 364)
دیگری است که[این]ادامه دهـندۀ اسـارت است.از همین رو،علت و هدف دردناک بیمار به جلو می‌رود انگار حاصل‌ زنـدگی‌ کـس دیگری باشد.

قرار است روانکاو چـنان عمل کند که مـیل بـیگانه شدۀ فرد مورد روانکاوی را تـجسم بـخشد،با این حال بدان معنا نیست که نقش هم‌دلی-کارکرد ابلهانه‌ و پوچ‌ اگـو-را بـر عهده گیرد؛بلکه روانکاو بـاید داد و هـوار مـیل وانهاده را لال بازی کـند؛مـیلی که سد شده اسـت آن هـم با کیف مرگباری که حتی بر‌ نظام‌ دفاع ایمنی بدن نیز مؤثر است.از ایـن مـنظر،کیف به معانی گره خورده‌ای اشـاره دارد کـه آثار آنـها زنـدگی را کـنترل می‌کنند،حتی اگر ایـن معانی تا بدان‌ حد‌ دردناک‌ باشند که یادآوری یا صحبت‌ از‌ آنها‌ ممکن نباشد.به هـر حـال،چنین مایۀ نماد پردازی نشده‌ای سازمان مـی‌یابد،و بـه گـونه‌ای دردنـاک و مـسموم کننده عمل مـی‌کند.از آنـجا‌ که‌ امر‌ واقعی در حافظه غایب است لیکن اثر آن‌ حاضر‌ است،دیگر نمی‌توان آن را هدفی گم شـده انـگاشت.در واقـع،انسدادهای موجود در زبان نقطۀ ورودی را برای‌ روانکاو‌ فـراهم‌ مـی‌آورند کـه امـر نـمادین را بـه کار گیرد تا بر‌ روی امر واقعی کار کند[و اثر داشته باشد].قدرت آشغال مرگبار-پس مانده‌های-مختص[خود]ما که ما از هدف‌ آن‌ پشتیبانی‌ می‌کنیم،در این واقعیت نهفته است کـه کیف عینا در بدن‌ ذخیره‌ می‌شود،و به ما صدمه می‌زند.درد«ناگفته»ها به گونه‌ای عینی برای زندگی مانع ایجاد می‌کنند‌ حتی‌ از‌ ورای قبر،و این را با نگاههای خیرۀ فراموش نشدنی‌ای انجام می‌دهد کـه‌ مـی‌توان‌ آن‌ را نگاه«درونی»شیطان یا ابر خود قضاوتهای موعظه کننده توصیف کرد.

فروید در‌ 1915‌،در‌ مقالۀ«اندیشه‌های گهگاهی در باب مرگ و جنگ»گفت:«مرگ من تصور ناپذیر است،حتی‌ ضمیر‌ ناخودآگاه بـه خـاطر فنا ناپذیری‌اش شناخته می‌شود.»40در 1956 لاکان برای آنچه‌ که‌ فروید‌،و بسیاری دیگر پیش از او،دیده بودند،دلیلی می‌یابد. هیچکس نمی‌تواند حقیقتا مرگ خودش‌ را‌ مورد وارسـی قـرار دهد چرا که«نه مـرگ و نـه تولد، راه حلی در‌ دال‌ نمی‌یابند‌.این امر به روان نژندها ارزشی وجودی یا اگزیستانسیال می‌بخشد.»41مرگ و تولد نیز مانند‌ جنسیت‌(که فرد روان‌نژند را پریشان می‌کند)در بزنگاه بـن‌بست در امـر واقعی‌ قرار‌ دارند‌.از آنـجا کـه مرگ،تولد و جنسیت در سطح علت و معلول معمایی‌اند،به لحاظ فکری بازنمایی‌ ناپذیرند‌.تعجب‌آور‌ نیست که کودکان عجیبترین برداشتها از امر جنسی،تولد و مرگ را ارائه‌ می‌دهند‌ و این حداکثر تا سیزده سالگی اسـت.بـچۀ یازده سالۀ من نیز مثل من که از مادرم‌ پرسیده‌ بودم«چرا من در مراسم عروسی شما نبودم؟»

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 365)
چنین سؤالی را کرد؛او‌ می‌گوید‌«می‌ترسم پس از مرگم نتوانم توی تابوت‌ نفس‌ بکشم‌».این حکمت یازده سـاله ایـنطور ادامه مـی‌دهد‌:«عمل‌ جنسی داشتن نوزاد است.اما اگر دکتر مرا هم مثل تو بدوزد،چطور‌ می‌توانم‌ بچه داشـته باشم؟»و همینطور این پرسشها‌ را‌ دختر یازده‌ سالۀ‌ من‌ و دوستان دور و برش می‌پرسند،بـه رغـم‌ آنـکه‌ کتابهای توضیحی مناسب سنشان را می‌خوانند،در کلاسهای درس در مورد جنسیت‌ صحبت‌ می‌کنند و با عروسکهای به لحاظ کالبد‌ شناختی درسـشان ‌ ‌بـازی می‌کنند‌.

لاکان‌ در کل آثارش استدلال می‌کرد‌ که‌ علی‌رغم آنچه که فروید می‌پنداشت،روانـکاوی عـلمی طـبیعی نیست،بلکه علمی ریاضی و منطقی‌ است‌.با این حال،متون فروید‌ در‌ باب‌ تجربۀ انسانی حـقایقی‌ را‌ می‌گویند که خود فروید‌ نمی‌دانست‌.فی المثل،تمدن و ناخرسندیهای آن(1930)چنین حقیقت بنیادینی را آشـکار می‌سازد.ناخوشی در‌ قلب‌ زنـدگی نـشأت گرفته از طریقۀ قدم‌ به‌ قدم و ساده‌ شده‌ای‌ نیست‌ که برخاسته از تصادف‌ میان اقوال ابر خود با کوششهای آن( id )است.در ضمن ناشی از یکسان سازیها‌ با‌ والدین بد،یا با سرخوردگیهای زیستی‌-جنسی‌ یـا‌ غیره‌-نیست‌.ناخوشی لختی همیشگی‌ای‌ در‌ میل ناخودآگاه است که تمام زندگی هنجاری حول خطا یا نقصان ناشی از عدم ارتباط جنسی‌ میان‌ مردان‌ و زنان سازمان می‌یابند.دو نمی‌تواند یکی باشد‌.عشق‌ مانع‌ نـاخوشی‌ نـمی‌شود‌. نارضایتی‌ هنجاری انسانی است.

این نقصان یا ناخوشی دائمی با فقدان ابژۀ ابتدایی آغاز می‌شود.این چنین فقدانی برای کسب نوعی حس و معنای درونی شدۀ قانون اجتماعی ضروری‌ است:آمـوختن تـفاوت به عنوان قانون مرزها.این قانون،قانون«نه»گفتن به یکی بودن با مادر است.این قانون نفس را در ارتباط با سومین جملۀ تفاوت،در چارچوب‌ تفاوت‌ جنسی،تعریف می‌کند.تـقسیمات ازلی در وهـلۀ اول،میل به عنوان خواست تکرار لذت را سبب می‌شوند.میل همچنان و با تجربۀ به اصطلاح اودیپی یکسان شدن با مامان و بابا‌ شکل‌ می‌یابد.در نتیجه،زبان و کیف دگرگونی امیان و هویات را به دو نـظام از دانـش هـدایت می‌کنند:دارند( savois )میل در نظام نـمادین و تـشخیص‌( connaissance‌ )کـیف در نظام خیالی.لیکن‌ در‌ ساختار اودیپی هیچ گونه آرزوی طبیعی(زیست شناختی)برای زنای با محارم حکمفرما نمی‌شود،در این ساختار صرفا میل بـرای یـکی شـدن حاکم است‌.نتیجۀ‌ عملکرد میل در زندگی‌ روزمره‌،رانـه‌ای بـه سوی تسلط است،برای آنکه مبادا فقدان یا نبود ثبات زندگی روزمره را تحلیل برد.

&%02659QRAG026G%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 366)
باز سازی اسطورۀ اودیپ در شـکل سـاختار اودیـپی در نظریۀ لاکان‌ امری‌ حیاتی است،در این نظریه که رانۀ مـرگ در مرکز زندگی قرار دارد.به عبارت ریشه‌ای‌تر،کودکان می‌آموزند خویشتن را در زبان باز نمایند،آن هم با تمایز گذاری میان‌ یـک‌ صـدا از‌ دیـگری،با تفاوت گذاری میان افراد،الحان،بوها و غیره.اما حتی پیـش از آنـکه کودکان دستور زبان‌ را بیاموزند،بنیاد[زندگی اجتماعی]به وسیلۀ معنای سوبژکتیویتۀ فردی حول و حوش تجربیات‌ کودک‌ از‌ اختگی و احـلیل( phallus )سـازمان مـی‌یابد.این دورۀ سومی«اودیپی» خودش به عنوان دال قضیبی یا تصدیق ناخودآگاهی ‌‌برساخته‌ مـی‌شود مـبنی بـر آنکه مادر همه نیست.فرد روان پریش،که فاقد این‌ دال‌ برای‌ تفکیک است،بر رانـه‌ها تـکیه مـی‌کند تا به زندگی‌اش معنایی ببخشد.بنابراین،هیچ دال«معنایی‌»ندارد به جز آنکه در ارتباط بـا امـور پیشینی مشخصی قرار بگیرند.خلئی‌ که در دیگری است‌ سرشار‌ از این حقیقت است: ابـژه‌های آغـازین گـم شده هیچگاه در اولین مکان تحت تسلط و در دست نبودند.از نظر بیشتر مردم،میل در«رانه»،درخـواست فـقدان(به تصویر صفحه مراجعه شود‌)را مستقر می‌سازد.ما در پی،در جستجوی، ابژۀ a خیال پردازی(به تـصویر صـفحه مـراجعه شود)هستیم-هر ابژه‌ای که وعدۀ تخفیف فقدان و استمرار کیف را حفظ کند.لیکن فقدان بـر‌ مـاندن‌ در مرکز هر واحد دلالت بخشی اصرار می‌ورزد،و با این کار معنا را به تـمامی در زمـینه‌های لرزان مـستقر می‌سازد.

نوع مواجهۀ سوژه با مادر در مقام فاقد(یا نبود‌)-نه‌ فاقد عضو،بلکه فـاقد قـابلیت هـمه بودن برای فرزندش-نشانگر جایگاه فرد در زبان به عنوان فرد هنجار بـنیاد،روان نـژند، منحرف یا روان پریش است.زن یا مرد‌ هنجار‌ بنیاد بر تفاوت جنسی اذعان می‌کند و در همان حال کـه بـر آن مویه و زاری می‌کند،ستایشش می‌کند یا از آن cause celebre می‌سازد.با این حال،او از بنیاد‌ راضی‌ از‌ قـواعد نـظام نمادین است.روان‌ نژند‌ اختگی‌ را رد می‌کند-ایـنکه تـفاوت جـنسی سازندۀ تفاوت است-از همین رو از حکم«الزامی نـیست کـه چنین باشد»، مضمونی برای‌ زندگی‌ می‌سازد‌.منحرف دانش اختگی را نمی‌پذیرد،و از این رو‌ مدعی‌ هـر دو جـنس است:هر دو/و( both / and ).در روان پریشی-وضعیت بـزرگترین مـحرومیت از ظواهر اجـتماعی-سـوژه بـاد‌ نه‌ این‌ و نه آن جنس نبودن را حـمل مـی‌کند و تفاوت جنسی در‌ ضمیر ناخودآگاه سلب مالکیت شده است.روان پریش فاقد جایگاهی در دیـگری اسـت.

اصل اودیپی بدان معناست که‌ هـر‌ جنسی‌،جنس دیگری بـودن را از دسـت می‌دهد،کیف کل بودن را‌ از‌ دسـت داده اسـت.دال نام پدر به عنوان اصلی است برای نظم بخشیدن به آشوب

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 367)
یا‌ هاویۀ‌ رانـه‌ها‌ کـه به شیوه‌ای غیر متقارن از مـادر مـن حـیث یک یا کـل‌ رویـ‌ می‌گردانند‌.چنین دالی خواست فـرزند را از طـبیعی بودن مادر به قصۀ قانونی پدر منحرف‌ می‌سازد‌،به‌ سمت کسی که فرهنگ را نماد پردازی مـی‌کند،بـا این حال،فرهنگ ناشی از‌ چرخش‌ نـمادین نـیست، بلکه پاسـخی بـه فـقدان ابژۀ اولیه است.نـوآوری لاکان در روانکاوی‌ مطرح‌ ساختن‌ استعارۀ پدرانه( paternal )یا پدر نمادین در مقام ساختار بود،اما ساختاری که ضـروری‌ عـملکرد‌ اجتماعی است.روان پریشی حالت مرگ حـقیقی اسـت،جـایی کـه کـیف بر قانون‌ غـلبه‌ مـی‌کند‌، قانونی که صرفا قانون مبادله است.به هر حال منظور من از مبادله،مبادلۀ ازدواج‌ نیست‌ کـه صـرفا نـماد واقعیت ساختاری و مورد نظر لوی استروس است.لاکـان ظـرفیت‌ مـبادله‌ (جـانشین‌ سـازی)را بـا دیالکتیک تغییر برابر می‌گیرد.راه حل بدیل غیر دیالکتیکی حد آزادی را‌ در‌ روان‌ پریشی مستقر می‌سازد.42

اما چگونه می‌توان نوعی آزادی را در روان‌ پریشی‌ یافت حال آنکه در آنجا ابژۀ اولیه اصلا گـم نشده است؟لاکان به طرز قابل قبولی به تلویح‌ به‌ آن حد آزادی-آن حد شکننده-اشاره می‌کند که در این واقعیت‌ خفته‌ است که بسیاری از روان پریشان هم‌ می‌توانند‌ و هم[عملا]‌ در جهان اجتماعی زندگی می‌کنند،در تقابل‌ بـا‌ آن مـرگ مطلق و بی‌پایان زنده که هیچ گونه آزادی‌ای را تجربه نمی‌کند،یعنی‌ در‌ همان قطب پیشاروان پریشانه‌ای که‌ لاکانیها‌ در خود‌ ماندگی‌ یا‌ اوتیسم( outism )می‌نامندش.در خودماندگی،نوعی‌ مورد‌ افراطی روان پریشی،حالت مرگی اسـت کـه در آن زبان چندان به‌ کار‌ نمی‌آید،البته اگر اصلا هر گونه‌ عملکرد تکمیلی اگو وجود‌ داشته‌ باشد.در مقابل،در روان‌ پریشی‌،امر نمادین به امـر واقـعی پیوند می‌خورد؛و نظام خیالی تـفاوت بـاز نماینده(یعنی‌،فاصله‌" distance ")توقیف می‌شود. از آنجا‌ که‌ زبان‌ در خود مانده‌ یا‌ اوتیستیکی در کیف غرقه‌ است‌؛به این کار نمی‌آید که جایگاهی به سوژه بـبخشد کـه قابلیت به کارگیری زبـان‌ را‌ بـه دست آورد،قابلیتی که فرد‌ را‌ قادر می‌سازد‌«نفسی‌»را‌ در زبان برای دیگری‌ باز نماید.سوژۀ در خود مانده،در زبان زندگی می‌کند،اگر چه به طرزی غیر‌ قابل‌ انعطاف و منفی.

در روان پریشی عدم‌ انعطاف‌ بـه‌ قـلمرو‌ استمرار‌ یافتۀ کیف دیگری‌ اشاره‌ می‌کند که پیشاپیش حاکی از همزیستی میان کودک و مادر است:این دو به طرزی واقعی( real‌-ly‌ ) به‌ عنوان یکی عمل می‌کنند( o j ).جملۀ سوم-دال‌ برای‌ تفاوت‌-که‌ به‌ طـور‌ مـعمول به عـنوان نقطۀ مرجعی به کار می‌آید برای پیوند زدن نام خاص خود به تصویری از بدنی

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 368)
جنسی(در یکسان سازی هـویت چه مذکر باشد و چه‌ مؤنث)توقیف می‌شود.در نتیجه، قابلیت تفکر انـتزاعی-کـه پایـۀ آن تخیلی برون فکنانه است-تضعیف می‌شود.در عوض خاطرات خود انگیخته و عینی یا انضمامی سر بر می‌آورند تـا ‌ ‌جـا‌ به‌ جایی‌های فرآیند اولیه را از اندیشۀ ثانویه پر کنند،و از این طریق اندیشۀ فرآیند ثانویه را دگـرگون سـازند،کـه اغلب به صورت خلاقانه‌ای صورت می‌پذیرد.نمادهای خیال پردازانه که‌ زیربنای‌ هر گونه استفادۀ هـمگرا از دستور زبان است،زبان را از درخششی دوگانه می‌انبارد که غالبا از این سوژه [سوژۀ روان پریـش]خالق هنر‌،شعر‌،موسیقی یـا ریـاضیات می‌سازد.

لاکان‌ درس‌ اندوهناکی دارد:هر کسی از دست می‌دهد.اگر چه روان پریشها-که در از دست دادن ابژۀ اولیه شکست می‌خورند و تلویحا قواعد تجویزی یا‌ هنجار‌ بنیاد را رد می‌کنند‌-شاید‌ چیزهای اعجاب آوری خلق کنند،هیچ کـسی که با بیماران روان پریش سر و کاری داشته باشد؛مادران را بر نمی‌انگیزد تا کودکانش را از دسترسی به امر اجتماعی دور سازند‌.درد‌ محض و بی‌پایان رنج روان پریشانه باقی رنجهای روحی را به سایه می‌راند. با این حـال،فـقدانی که بیشتر مردم با آن می‌زیند،سویۀ مرگ‌آوری هم دارد.میل به عنوان کششی‌ موقتی‌ وارد زبان‌ می‌شود،و در عین حال ما را به جستجوی ابژه‌هایی می‌کشد که ارزش کاستن از کمبود-در-وجود‌ را دارند.با این حـال،مـیل که در خدمت فقدان است‌، مرزی‌ در‌ برابر کیف بی‌حد است.در این بافت و زمینه،آگاهی باز تابندۀ تنش قطبی میان اگوی بیگانه شده ‌‌در‌ کیف و«ورا»یی در رانه‌هایی است کهاز فهم می‌گریزند.روانـکاوان لاکـانی بر آنند‌ که‌ اگوی‌ ایدئال( i [ o ])-نوعی صورت‌بندی ناخودآگاه-را از ابژۀ a جدا کنند، ابژه‌ای که به اگوی ایدئال چسبیده‌ است.ابژۀ a ،که هر فرد با آن تلاش می‌کند که انسجام را تحقق‌ بـخشد،در عـین حـال‌ که‌ ایدئالها را کالایی می‌کند،هـمواره مـازاد یـا امری افراطی است؛و در واقع،«این»ابژه را تحقق میل را سد می‌کند،چرا که میل به طور تلویحی گویای مازاد ( surplus )کیفی است‌ کـه لاکـان بـقایای«ظواهر»باقی ماندۀ وجود متعلق به گذشتۀ مـا، مـی‌نامیدش.بدتر آنکه،این نقابها و اسطوره‌ها در مقام مایۀ مردۀ همچنان حاضر می‌مانند،و در عین حال حرکت موقتی تفسیر در‌ زمان‌ حال را مـتوقف مـی‌سازند.

سـوژه،که petit a (کوچک a )در نظر گرفته می‌شود،نوعی ظاهر است.در سطح ظـاهر یا پدیداری،سوژه بر امر واقعی نقاب می‌زند،آنجایی که کیف میل‌ را‌ مهار می‌زند،کیفی که این قـصه را مـی‌گوید کـه هر کس چه ایدئالها و امیدهایی را قربانی کرده است.دختر به کـدام فـقدان

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 369)
مادرانه هویت خودش را ارائه می‌دهد تا‌ درد‌ مادرش را جبران کند؟پسر برای کدام ایدئال پدرانه خودش را قربانی می‌کند؟کدام اندام جسمانی در تـاریخ جـنسی/خـود شیفته‌وار/ پرخاشگرانۀ خانوادگی که سرشار از پاداش و مجازات است،قربانی می‌شود؟نام «خانوادگی»چه کسی‌ را‌ بـاید‌ بـا زحـمت پاک کرد؟«دینهای»پرداخت‌ نشدۀ‌ چه‌ کسی باری بر دوش فرزند است؟بزرگسال به کدام امیال مرده و اشتیاقهای خـفه شـدۀ دیـگران،خود را در چارچوب تاریخچۀ دینهای خانوادگی/فرهنگی‌ قربانی‌ می‌کند؟هزاران برداشت‌ از این پرسشهای معلق مانده را می‌توان در‌ کـلینیک‌ روانـکاوی دید.و هر روانکاوی تنها می‌تواند شگفت‌زده شود که چرا افراد تحت روانکاوی در دنـبال حـماسه‌های دیـگران به زندگی‌ نیمه‌ مرده‌ ادامه می‌دهند.و ارجاع من صرفا به آن کسانی است که‌ دیـگر نـمی‌توانند بار روی دوششان را تحمل کنند و بنابراین از همگامی با ریتمهای نظام نمادین باز می‌مانند و بـه‌ یـکی‌ از‌ بـسیار«نهادهایی»متوجه می‌شوند که فکر می‌کنند ممکن است به آنها‌ کمک‌ کند.

مردم به نـحو مـطلوبی سرکوب شده را که می‌توان وسواسیهای«هنجار بنیاد»یا هنجارمند توصیف‌ کرد‌،پرسـش‌ بـارهای خـود را صرفا به نهادهای گروهی یا اجتماعی منتقل می‌کنند(به‌ کلیسا‌،ارتش‌،احزاب سیاسی و غیره).مـصالح رنـج و آسـیب آنها به وسیلۀ سناریوهای گناه/ تقصیر بر دیگران‌(افراد‌ یا‌ گروهها)فـرافکنی مـی‌شوند.اما تقصیر را به گردن دیگران انداختن مایۀ مرگبار کیف را‌ متفرق‌ نمی‌سازد،کیفی که پیرامون رانه‌ها گـرد مـی‌آید،رانه‌های موجود در معانی‌ای که با‌ ارزش‌ گذاردن‌«نفس»سر و کار دارند.امـر واقـعی،اگر چه با زبان معمایی علائم بـیماری،بـدنی‌ را‌ بـه سخن در می‌آورد که قابلیت به طرزی بـی‌نهایت دگـرگون شوندۀ آن برای‌ جا‌ به‌ جایی،به مردم امکان می‌دهد که به توهمات اسـتمرار بـخشند و[از این طریق] دیگری ساختگی‌ راضـی‌شان‌ نـگه دارد.و دیگر نـهاد اجـتماعی-نـهاد پزشکی-نشانه شناسی ناخوشی جسمانی را‌ بـا‌ گـسترده‌ای‌ از داروها،معالجات و نامهای«علمی»ای،که توصیفگر هر عارضۀ ممکنی هستند،سندیت مـی‌بخشد.چـنین‌ افرادی‌ با‌ مقصر دانستن دیگران-اقـتصاد، پزشکان،تاریخ و نظایر آن-نـفوذ و تـسلط کیف مرگ‌ را‌ نادیده می‌گیرند،و بـا دایـرۀ بسته‌ای زندگی می‌کنند که لاکان با شاه گفتار یا دیسکورس اصلی معادلش‌ مـی‌گیرد‌؛یـعنی همان مذهب«من بودن»( being me )( metre ).43

از آنـجا کـه‌ اولیـن‌ تجربیات جهان بـر اسـاس-سر ابژه‌هایی( ur‌-object‌ )ساخته‌ مـی‌شود کـه علت میل‌اند-ابژه‌هایی مثل سینه‌،مدفوع‌،صدا،نگاه خیره،احلیل(خیالی)،واجها،جریان

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 370)
ادرار و هـیچ(لاکـان،«واژگونی سوژه»،315‌)-صورت‌بندیهای‌ ناخودآگاه،از آغاز،ادغـام شـده‌اند‌ مثل‌ مـاتریسهای مـعنا‌ کـه‌ منطق‌ آنها جسمانی اسـت.اندیشۀ ناخودآگاه تحت‌ عناوین‌ عشق،میل و ارضا توسعه می‌یابد.از همین رو راه لاکان از فروید‌ جدا‌ می‌شود و او اسـتدلال مـی‌کند که میل‌ ما خود ابژه‌های فـی‌ نـفسه‌ نـیستند تـا بـه ما لذت‌ بـدهند‌،بـلکه میل ما انسجام است. می‌توان مشاهده کرد که میل چگونه به رانۀ‌ مرگ‌ قلاب شده اسـت.انـسانها بـاید‌ از‌ دیگران‌ ارضای عینی را‌ بجویند‌ و از این رو خطر‌ عـدم‌ لذت نـاشی از عـدم تـوافق یـا نـاپیوستگی را به جان بخرند.اما هزینۀ سر‌ سپردگی‌ به دیگری،یعن رها کردن میل‌ خود‌،عظیم است‌.این‌ به‌ معنای ارضا شدن با‌ فلاکت خویش و عقلانی ساختن کـیف مکرری است که تداوم‌بخش آن دروغها و توهمات است.

نه تنها‌ میل‌ کنار گذاشته می‌شود،بدتر از آن‌،به‌ طرز‌ مرگباری‌ از‌ طریق رانه‌ها به‌ کیف‌ قلاب می‌شود.«ابژه‌های»میل در نزد لاکان سبب مـی‌شوند مـیل به مثابۀ رانه‌هایی جزئی عمل کند‌ که‌ در‌ پی ارضا از طریق بقایای اشکالی هستند‌ که‌ اول‌ از‌ همه‌ سبب‌ ایجاد میل شده‌اند.از همین رو،«رانه‌ها»در تمامی بستارهای ما مداخله می‌کنند و در همان حال زبان و اگـو را بـه صورت خرده علامات بی‌پایانی از امر واقعی‌ در می‌آورند.خرده علاماتی از نگاه خیره، صدا،امر دهانی و امر مقعدی،که همگی آنها صرفا یک هدف دارنـد-از مـیان برداشتن فقدان (209. sem,ll ).بنابراین نمی‌توانیم تـحقق ابـژه‌ را‌ بیابیم.به همین منوال نیز اگو با هیچ تاوان و جبران مافاتی درمان پذیر نیست.لاکان می‌آموزد که هر رانه‌ای،رانۀ«مرگ»است.رانه‌های جـزئی هـماره هدف خود را از‌ دست‌ مـی‌دهند؛یـعنی این هدف را که ارضای مدام را فراهم آورند؛آن هم با بستن خلأ،یک بار و برای همیشه.

البته واضح است‌ که‌ تجربیات و ابژه‌ها رضایت بخشند؛ولی‌ رانه‌ها‌ چیزی بیش از لذت را نشانه می‌روند.آنـها تـکرار حس و معنایی را نشانه می‌روند که از آن کلیتی است که در وهلۀ اول آنها‌ را‌ بر ساخته است و خود‌ مانند‌ مونتاژی است که از خصایل انضمامی ساخته شده باشد.به عبارت دقیقتر،رانه‌ها صرفا می‌توانند بـه رویـارویی‌های از دست شـده منجر گردند چرا که بستار هیچگاه نمی‌آید.بنابراین،رویارویی‌ها طلب‌ بیشتری‌ می‌کنند:از نو،نوب بعدی، encore (باز هـم).لاکان این شکاف میان میل و تحقق( fulfilment )را«آشفتگی بنیادین زندگی غریزی»و پایـۀ تـمامی مـسائل و ناخرسندیها یا عدم لذتهای بشری می‌نامد(سمینار‌ ll‌ ،209).فی‌ المثل،در بیماری بی‌اشتهایی پیوندی روان پریشانه برقرار می‌شود،میان خـلئی

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 371)
‌ ‌کـه بر ساختۀ فقدان آغازین مادر‌ به عنوان ابژۀ ابتدایی انسجام است،نیاز بـه غـذا بـرای استمرار‌ بقای‌ جسمانی‌ و خواست عشق.به طور معمول،رانۀ دهانی بر میل تأثیر می‌گذارد تـا در مادر به عنوان ضمانت ‌‌عشق‌ ادغام شود.در بیماری بی‌اشتهایی نیاز محض یا گـرسنگی ابتدایی،به شیوه‌ای مـرگبار‌ بـه‌ خلأ‌ وصل می‌شود.خواست لجوجانه برای عشق به رانه‌ای تبدیل می‌شود که با خود نیستی می‌آمیزد‌،و از همین رو احساس خلأ را عینا باز می‌سازد.زن بی‌اشتها زندگی خود‌ را بر سر رد‌ کردن‌ غذا به خـطر می‌اندازد و غالبا هم از دست می‌دهد.بیماری بی‌اشتهایی هر آن ممکن است در پی آن پیش بیاید که زن هیستریکی بافت و زمینۀ عشقی‌ای را از دست بدهد که‌ به او ثبات می‌بخشد بدون آنکه گونه‌ای جایگزین برای پر کردن فقدانی بـاشد کـه نمی‌تواند سرکوبش کند.او با رد کردن غذا،لذت یکی بودن با نیستی را به دست می‌آورد‌.

لاکان‌ مقولات فرویدی آسیب شناسی-روان نژندی،روان پریشی،انحراف-را حفظ کرد لیکن تعریفی جدید به آن بخشید،و تأکید مـی‌کرد کـه علت انواع روان نژندی و روان پریشی نه«طبیعی»است‌ و نه‌ زیست شناختی؛بلکه«آسیب شناسی‌ها»یا ساختارهای به لحاظ بالینی متفاوت نشانگر الگوهای دقیق میل‌اند.مع الوصف،این شیوه‌های پیوند زدن مـسائل بـه مفهوم کمبود،به معنا شناسی اشاره‌ نمی‌کنند‌ بلکه به فقدان ابژۀ اولیه‌ای اشاره دارند که وجود دال مستحکمی برای جنسیت را الغا می‌کند.آثار این فقدان اولیه در تقلاهای فرد برای جـبران در زبـان،از طـریق‌«ابژه‌ها‌»،هویدا‌ می‌شود،جبران فـقدان راه حـل‌ بـرای‌ مسألۀ‌ وجود.ناخوشی مضمر در وجود ناشی از این واقعیت است که هیچ گونه رابطۀ هماهنگ عشق با جنس[زیست شناختی]،در چارچوب‌ وحدت‌ طـبیعی‌ جـنس مـذکر و جنس مؤنث وجود ندارد،چه این‌ عشق‌ هـمجنس گـرایانه باشد چه دگر جنس خواهانه.لاکان با ارائۀ تعریفی مجدد از خیال پردازی به عنوان پوششی بر‌ خلأ‌ مثبت‌ شدۀ نبود،اسـتدلال مـی‌کرد کـه خلأ در وهلۀ اول به‌ عنوان چیزی بر ساخته می‌شود که فـرهنگ را از فقدان بنیادین«علاقۀ جنسی» ایجاد می‌کند.هیچ گونه علاقۀ‌ یکی‌ بودنی‌ میان مادر و فرزند،یا مرد و زن وجود نـدارد.

ایـن ایـده که‌ هیچ‌ گونه هماهنگی بنیادینی میان جنسها وجود ندارد(نک بـه encore ،40)و هـیچ گونه تناسبی برای هویت‌ جنسی‌ از‌ طریق جنسیت نیست،از طرف فمینیستهای ما بعد ساختارگرا لفظ به لفـظ‌ و عـینا‌ لحـاظ‌ شده است و تصور می‌کنند منظور لاکان آن بوده است که انسانها روابط جـنسی نـدارند‌.44‌لاکـان‌ عملا استدلال می‌کرد که انسانها مرتبا از لحاظ جنسی«رابطه برقرار می‌کنند»و این تقلایی‌ اسـتبرای‌ پل زدن بـه روی خـلأ.لاکان واقعیت&%02660QRAG026G%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 372)
خلأ غیر قابل پل‌ زدن‌ میان‌ جنسها را(که اغلب یا انکار می‌شود یـا آرمـانی می‌گردد)به ناخوشی یا رانۀ‌ مرگ‌ مضمر در خود فرهنگ پیوند می‌زند،و این نـاخوشی را بـه نـوعی ناممکنی یکی‌ بودن‌ میان‌ افراد یا درون موجود فردی نسبت می‌دهد.ژاک آلن میلر قاعدۀ تثبیت شـدۀ لاکـان را‌-تثبیت‌ شده به مفهومی ریاضی چرا که مربوط به رابطۀ علت و معلول اسـت‌-ایـن‌ گـونه‌ تفسیر کرده است که هیچ گونه شیوه‌ای وجود ندارد که یک پسر یا دختر بـتواند‌ از‌ طـریق‌ مشاهدۀ زوج نمونۀ پدر/مادر،به هویت جنسی دست یابد(یعنی بفهمد‌ که‌ مـرد یـا زن چـه باید باشد،یا رابطۀ مرد با زن چیست).45بر عکس،کوشش‌ فرزند‌ برای متناظر کردن رابـطۀ جـنسیت،بـدان،زبان و امر جنسی،آن هم به‌ شیوه‌ای‌ عقلانی که از طریق مشاهدۀ زوج والدین‌ بـه‌ دسـت‌ آید(یا معادل آن،مشاهدۀ پیکربندیهای اجتماعی‌ متنوع‌)به بن‌بستها و عدم درکهایی منجر می‌شود که به عـنوان تـروما تجربه می‌شوند.و هر‌ کجا‌ که ترومایی باشد، امر واقعی‌ به‌ مثابۀ سـوراخهایی‌ مـشهود‌ در‌ درک بر ساخته می‌شود.و ابژۀ a تلاش‌ می‌کند‌ تـا خـلئی را بـپوشاند که نه اسطوره است و نه استعاره.

بـنابراین،رمـز‌ میل‌ ناخودآگاه را نمی‌توان به گونه‌ای منطقی‌ گشود مگر در ارتباط‌ با‌ هدف رانه،کـه یـکی شدن‌ با‌ خود لیبیدو اسـت.و لاکـان این شـهود را بـه فـروید نسبت می‌داد مبنی بر‌ آنکه‌ مـعنا مـی‌تواند واجد قدرت مرگ‌ فراتر‌ از‌ زندگی باشد.فروید‌ می‌گفت‌ که حافظه متکثر، چـند‌ گـانه‌ و به اشکالی متنوع حک شده اسـت(سمینارها ll 203).اگر چه فـروید دریـافت که‌ حافظه‌ ساده نیست و مـردم هـمواره در جستجوی‌ معنایند‌( bedeutung )،لاکان‌ کشف‌ کرد‌ که معنا چگونه به‌ حافظه پیوند می‌خورد.مـعنا کـه با اشکال متنوع حافظه در هـم تـافته اسـت، نشأت گرفته‌ اسـت‌ از آثـاری واقعی که به عـنوان‌ دانـش‌ نماد‌ پردازی‌ نشده‌ در بدن جا‌ گرفته‌اند‌، نشأت گرفته از بدن نمادین به عنوان امری ادغـام شـده در ابژه‌های جزئی،و نشأت گرفته از‌ نظام‌ خـیالی‌ دالهـا که بـدن را تـکه تـکه می‌کنند‌ و در‌ عین‌ حال‌ نـقشۀ‌ آن‌ را برای معنا ترسیم می‌کنند.ما از طریق آثار مرکب این سه نظام،«جهان»اشکال را بـه گـونه‌ای فرافکنی می‌کنیم انگار هیچ گونه شـقاق ذهـن/بـدن وجـود‌ نـدارد.طبق این سـناریو،«ذهـن»استعاره‌ای است-نه آنطور که ریچارد رورتی می‌گوید،آیینه-،برای آنچه به گونه‌ای انضمامی در واحدی بـارومی یـا زنـجیره‌ای از مایۀ واقعی،نمادین و خیالی جمع‌ شده‌ اسـت.در حـقیقت،گـره‌ها، تـقاطعها و نـقاط کـوری در این مایه ظاهر می‌شوند که بر سازندۀ همان چیزی است که کلا آن را «ذهن»می‌نامیم،و به عنوان یک عضو یا‌ ذات‌ بدان می‌اندیشیم.در ضمن ذهن اندیشۀ عقلانی

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 373)
بـه معنای دقیق آن نیست،اگر چه در روان پریشی،با عقلانیت منطق ضمیر ناخودآگاه عمل‌ می‌کند‌.ذهن عبارت است از(نا‌)همگرایی‌ نامتقارن خصایل خیالی،کلمات و قواعد و نمادین و بن‌بستهای ایجاد شده توسط نظام واقـعی مـعانی[و از همین رو]به گونه‌ای ریشه‌ای از دست شده است.این سه‌ نظام‌،همگی،بر خلأ استوار‌ شده‌اند‌.لاکان در ابتدای بازخوانی فروید گفت که«ذهن نشأت گرفته از خاطراتی است که طوری عـمل مـی‌کنند انگار عینی یا ابژکتیوند:نامۀ بی‌نشانی( dead letter )؛دالهایی که ممکن است به‌ یک‌ موضوع محدود شوند، این گونه قلمداد می‌کند که سوژۀ سخن‌گو پیـشاپیش مـرده است»(سمینار ll ،202).بعدتر، لاکان ایـن«نـامه‌های بی‌نشانی»را یکسان سازیهای کیف می‌نامید که در آن سوژه‌،ابژۀ‌ امر واقعی‌ است،چرا که lettre زبان به بدن وصل می‌شود،آن هم با چسب شهوانی یا لیـبیدینال تـألم‌،از خود به در شدن یـا اضـطرابی که به گونه‌ای متفاوت‌ در‌ سه‌ نظام مجزا ثبت می‌شوند.

از همین رو حافظه،که این گونه شرحش رفت،در انسانها درونماندگار است‌ و ‌‌آنها‌ را به پیش می‌راند.لاکان اصطلاح wahrnehmungen فروید را به عنوان ارتباطهای آغـازینی‌ تـرجمه‌ می‌کند‌ که به گونه‌ای همزمان میان ضمیر ناخودآگاه و آگاهی رخ می‌دهند،با این حال برای تأمل‌ آگاه از دست شده‌اند.این ارتباطها اگر چه در سطح بافت و زمینه برای‌ حافظه گم شده‌اند،ایـن‌«عـلائم‌ ادراکی»هـمچنان ردها یا خصایل امر قطع شده‌ای را حفظ می‌کنند که اول از همه ترجیحاتی را نقش زده است که با امر واقـعی کیف از دست شده یا مفقوده انتخاب‌ فردی را معین می‌سازد.به هـمین دلیـل زبـان حول لیبیدو مادیت می‌یابد؛و این ایده‌ای رمزآلود نیست.صرفا کافی است به شعر یا موسیقی اندیشید تـا ‌ ‌نـوستالژیایی را دریافت که با زبان‌، تصاویر‌ و اصوات،زمان حال را از طریق کیف lalangue اولیه،به زمـان گـذشته پیـوند می‌دهد. منظور فروید از bewusstsein خاطرات آگاه و مفهومی بود؛لیکن vorbewusstein او به دینامیک نمایشهای واقعی(سر‌ ابژه‌های‌ مـوجد میل لاکان)اشاره داشت که خاطرۀ همزمان را مشخص می‌ساخت،آن هم از طریق ردهای در زمـانی چیزی دیگر،نوعی کـیف کـه هنوز گفته یا پیدا نشده است‌(سمینار‌( lll ،4-202).

بر خلاف قلمرو آغازین ردهای واقعی یا خصایل یکه‌ای که برای خاطره از دست رفته‌اند،خاطرات پیش آگاه در ارجاع به آثار بیگانگی مرحلۀ آیینه‌ای سـاختار می‌یابند‌،آثاری‌ که‌ از جهان بیرون به کودک‌ تحمیل‌ می‌شود‌.به معنای دقیق کلمه،خاطرات پیش آگاه به واسطۀ اتصالهای برش(در مقام تفکیک)که با انفصالهای بیگانگی پیوند خورده‌اند،ساختار‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 374)
می‌یابند‌.اگـر‌ چـه این خاطرات پیش آگاه verdrangt (یعنی تحت‌ فشار‌)هستند،فی نفسه سرکوب شده به شمار نمی‌آیند؛بلکه سرکوب در لغزش آنی سرکوب تشخیص داده می‌شود،وقتی که‌ چیزی‌ از‌ یک نظام بیان دلالت کننده سـقوط کـرده،به دیگری گذر‌ می‌کند -چه این نظام خیالی باشد،چه نمادین یا واقعی(سمینار iii ،4-202).سقوط ابژۀ a نشانگر فرو ریختن‌ بخشی‌ از‌ کیف فشرده شدۀ[مستقر]روی مسیری دیگر است.حال این قـطره چـه بخشی‌ از‌ نسوج زنده،چه پیوندی خیالی،همزیستی پروردۀ عذابی متقابل،دین یا نگاه خیره‌ای باشد که قضاوتهایش‌ بیرحمانه‌ است‌،هر گونه پوست انداختن ابر خود-چه ناشی از خط آغازین رانـه‌ها‌ بـاشد‌ چـه‌ ناشی از اعلامیه‌های دیگری-بار فـضولاتی را سـبک خـواهد کرد که هر یک از‌ ما‌ در‌ درونمان به مثابۀ مرگی حملش می‌کنیم.

لاکان دریافت که مرگ در سرچشمۀ زندگی در‌ فقدان‌ کیفی اثر مـی‌گذارد کـه مـا در پی جانشین سازی برای آن هستیم،[کیفی]که‌ با‌ تکرارهایی‌ صـورت مـی‌گیرد که به سرعت به وظیفه بدل می‌شوند.او در ضمن کشف کرد‌ که‌ زبان قادرمان می‌سازد که از جایگاه شک‌باوری از آن تکرارها سـخن بـگوییم،حـتی‌ اگر‌ کمبود‌ یا فقدان در مقام واقعیت ساختاری [(به تصویر صـفحه مراجعه شود) s ]هیچگاه ناپدید نشود.این‌ نقصان‌ دلیلی بر آن است که چرا پرسشهای«بزرگ»زندگی هیچگاه یک بـار‌ و بـرای‌ هـمیشه‌ پاسخ داده نمی‌شود؛در ضمن دلیلی است بر کثرت تفسیرها و اثر بی‌پایان سـاختن مـعنا.با‌ این‌ حال‌،باور آن تقریبا محال است که خلا یا رانۀ مرگی در مرکز‌ زندگی‌ قرار دارد چـرا کـه از طـریق واقعیتهای متناظر یادآوریهای زودگذر در ارتباط با فقدان یا کمبود‌ قابل‌ اثبات نـیستند.عـلاوه بـر این،خلا همواره کیف را به درون زبان‌ و به‌ درون انداموارۀ جسمانی می‌راند و با این کار‌ ویـرانی‌ انـواع‌ انـسجامها را سبب می‌شود.خلا واقع در‌ قلب‌ وجود در بهترین حالت معما و در بدترین صورت عذابی تحمل نـاپذیر ایـجاد می‌کند‌ و میان‌ این دو قطب اضطراب،از‌ خود‌ به در‌ شدن‌(شیدایی‌)،افسردگی،عصبانیت یا یـأس [تـولید مـی‌کند]‌.اما‌ به این سادگی نمی‌توان خلا را رد کرد،چرا که تصمیم ناپذیر‌ یا‌ مبهم نـیست.خـلا به سوی امر‌ واقعی محالی گشوده می‌شود‌ که‌ هیچگاه از نوشتن خویشتن بر‌ رویـ‌ ابـژۀ a ( das ding یـا چیز)دست بر نمی‌دارد،ابژه‌ای که در پی پر‌ کردن‌ خلا( vide )فقدان است.

لاکان‌ استدلال‌ می‌کرد‌ که دیـگری یـا‌ نظام‌ نمادین خودش را در‌ کودک‌ به مثابۀ علامت بیماری‌ای مستقر می‌سازد که مـعنای آن جـبران فـقدان ابژۀ اولیه(ابژه‌های‌ جزئی‌ منسوب

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 375)
به مادر)است.این علائم‌ بیماری‌ نیز به‌ نوبه‌ خـود‌،مـنطقه‌ای حـدی را ایجاد‌ می‌کنند میان آنچه فروید اضطراب و خودداری یا منع درونی( inhibition )می‌نامید.کـلام بـه lalangue ،تصاویر‌ و اصوات‌ ارزشی تفسیری می‌دهد تا خلئی را‌ بپوشانند‌ که‌ بر‌ زبان‌ از پیش غلظت‌، وزن‌ و حرکت را تـحمیل مـی‌کند.زبان اینها را وارد می‌کند و نظام جاری و گردانی از فرافکنیها،فروفکنیها و ادغامهایی‌ از‌ فرهنگ‌ می‌سازد کـه اسـطوره‌های یک دوران و درون خانواده‌هایی‌ خاص‌ را‌ سبب‌ می‌شوند‌.

اگر‌ بـه گـفتۀ لاکـان،اولین فقدانها به مادر مرتبط‌اند و تابوی زنـای بـا محارم فقدان عمیق اما ضروری ابژۀ اولیه‌ای است که مانع از روان پریشی می‌شود،آن وقـت‌ ایـن جمله معنادار خواهد بود کـه اسـطوره‌های شخصی و فـرهنگی درون بـافت و زمـینه‌ای او دیپی هضم شده‌اند.زن به لحاظ سـاختاری از دسـت رفته یا گم شده است،آن هم به‌ عنوان‌ ماهیتی مطلق در سمت امـر واقـعی( la femme ).زن به لحاظ فلسفی،زیست شناختی یـا عاطفی از دست نشده اسـت؛بـا این حال افراد پیوند مـیان فـقدان،مادر و زن‌ را‌ در سطح تضمین«وجود»ی تفسیر می کنند که این فقدان را رد می‌کند.یـکسان سـازی با زبان،قوانین و دودمان بـرهانی اسـت بـرای آنکه‌ هیچ‌ چـیز از دسـت نمی‌رود و فرهنگ‌ خودش‌ بـه حـرکتی اجباری از امر طبیعی به امر فرهنگی بدل می‌شود.با این حال امر واقعی بـه نـظام نمادین تجاوز می‌کند،و در این حال‌ وقـاحت‌ کـیف در لحنهای قـانون‌ فـرهنگی‌-زبـان اخلاق-ابر خودی ظـاهر می‌شود که سعی می‌کند از طریق میل خودش بر دیگران فرمان براند.

افراد در جستجوی تحقق[میل‌شان]هستند،از طـریق دل کـندن از زبان و اهداف از دست‌ شدۀ‌ رانه‌ها:ایـن جـستجوی نـاسازه‌گون،مـذکرها و مـؤنثهای زیست شناختی را تـحت مـمنوعیات غریبی قرار می‌دهد.موجودات انسانی در پی آرمانی از وجودند که به زندگی «معنا»ببخشد.از همین رو،جستجوی‌ مذکور‌ در پیـ‌ عـشق،آرمـانها و ارضا است-و نه در پی «نفس».این مورد شـاید نـامهربانانه‌ترین قـطعه در تـدریس لاکـان بـاشد‌.یقین اگو صرفا خلأ را درضمیر ناخودآگاهی لال بازی می‌کند کهما‌ را‌ به‌ اولین مکان می‌خواند.می‌توان دید که لاکان تصویر رایج از انسان را وارونه کرد،این تصویر را ‌‌که‌ همواره در فـرآیند خلق خویشتن جدید است.در ضمن،آنچه«نفس»یا«ذهن‌»می‌نامندش‌،به‌ طرزی چپکی مستقر است.سوژه‌های انسانی در جایگاه دنباله‌روی همیشگی از ضمیر ناخودآگاهند،و در این‌ حال خود را در ترکهای زندگی خویش می‌یابند و هـمواره در پی تـفسیر این‌ واقعیت‌اند که آنها چه‌ کسانی‌ و

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 376)
چه چیزهایی در جهانند.با توجه به رغبت انسان برای پیشاپیش«دانستن»،نقشه ریختن و طراحی راهبرد،زندگی تنها می‌تواند به آنها ضربه‌هایی نامنتظره هـبه کـند.

«جبر باوری»لاکان نوعی ما قبل‌ جبر باوری است،از همین رو هم بی‌رحمانه‌ترین و هم امیدوارانه‌تر از باقی جبر باوریهای دوران گذشته است.از آنجا که چیزهای مـختلفی راه سـوژه‌ها را سد می‌کنند از قبیل نقاط کـور‌ در‌ زبـان خود آنها،از قبیل یکسان سازیها و علائم بیماری،این سوژه‌ها مشتاق وحدت یا یکی بودن از طریق انواع ایدئولوژیها هستند:ثبات و ایستایی قصه‌های اگو و تکرارهای کـیف.بـا این حال‌ هیچکس‌ نـمی‌تواند امـیدوار باشد که نوعی فضای آزادی یا خلاقیت ایجاد کند،مگر آنکه آرایش آنچه را از قبل بوده است،از نو مرتب کند و بچیند،و sein (وجود)را در[انسان‌ یا]دازاین‌( dasein )از نو بر سازد،در دازاینی که شامل esse (ذات)یا کـیفی اسـت که لاکان چسب لیبیدینال می‌نامید.از آنجا که جایگاه ناخودآگاه-هم در دیگری و هم در‌ کیف‌-جایگاهی‌ مسأله‌ساز است که در ابتدا‌ توسط‌ زبانی‌ خلق می‌شود که بعدتر درون زبان از نو ظاهر می‌شود،زبان نـمی‌تواند بـه پرسشهای خـودش در باب امر«بیشتر از زبان‌ درون‌ زبان‌»که عاقبت قابل تحویل به دستور زبان،نحو‌ یا‌ زبان شـناسی نیست،پاسخ بدهد.لیکن می‌توان امر نمادین را به کار گرفت تـا بـا بـن‌بستهای واقعی درون زبان‌ سلوک‌ کرد‌.از این منظر،لاکان امیدوار بود که روانکاوی را به‌ همان نوع تجربۀ آغازینش بـاز ‌ ‌گـرداند که توسط فروید با درمان از طریق صحبت کردن ( talking rut )تجربه‌ می‌شد‌،به‌ جایی کـه مـوجود تـحت رنج و عذاب،این فرصت را می‌یافت که‌ ورای‌ آن چیزی بزید که اولین بار او را در امری یکسان ثـابت گردانده است-در شیار‌ مرگ‌( dwath‌ rut ).این چالشی که لاکان هم دانشگاهیان و هم درمانگران( clinician )را بـا‌ آن‌ مواجه‌ می‌سازد،پیـشنهادی اسـت برای دنبال کردن تفسیر مجدد او از روانکاوی.او از [ترکیب]روش‌ فرویدی‌ و کلینیک‌ احیا شده نوعی معرفت شناسی جدید ارائه می‌دهد، جایی که اگوی خود شیفته‌وار و علامت‌ معمایی‌ بیماری باید از یکدیگر جدا شوند تا کیف بـه سخن درآید.

تنها به‌ این‌ شیوه‌ است که می‌توان امر نمادین را به کار گرفت تا بر روی«ابژۀ»سرکوب‌ و خیال‌ پردازی شده‌ای تأثیر گذاشت که همچنان برای فرد هدف مخفی و[همان]امید به رهـایی‌ مـانده‌ است‌.این سرکوب متعلق به دوران کودکی یا خیال پردازیهای جنسی نیست،

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 377)
می‌کنیم.در چنان بن‌بستی‌ فرد‌ همه یا هیچ است-سوژه‌ای انسانی(سوژۀ نگاه خیره،صدا، خلأ و نظایر‌ آن‌)-که‌ آرزومـند غـیبت درد است و به آموزش عشق امید دارد.تنها هنگامی که سرکوب برداشته شود‌،ابژۀ‌ a از‌ فانتزی بیرون می‌افتد و در این حال به فرد امکان می‌دهد که با‌ میل‌ ناخودآگاه رو به رو شود،آن هم در چـارچوب کـیف مرگباری که راه آن را سد‌ می‌کند‌.

این مقاله ترجمه‌ای است از:

ellie regland ," lacan's concept of death drive‌ " in‌ essys on the pleasures of death ,1995‌, london‌,routledge‌ ,84-114.

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 378)
(به تصویر صفحه مراجعه شود‌)

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 379)
(به‌ تصویر صفحه مراجعه شود)

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 380)
(به تصویر صفحه مراجعه شود)

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 381)
(به تصویر صفحه مراجعه‌ شود‌)

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 382)
 

نظر شما