آمریکا و انتقال هزینه های سیاسی به خاورمیانه
مجله پگاه حوزه 26 مرداد 1381، شماره 62
نویسنده : پور هاشمی، سید عباس
حادثه ی یازدهم سپتامبر گرچه با موضع گیری سریع و صریح امریکا و با واکنش نظامی آن کشور روبه رو گردید، اما هرگز تحلیلی جامع از این رخداد مهم آغاز هزاره ی جدید ارایه نگردید. تبلیغات سراسری جهان با مطرح کردن نام اسامه بن لادن، مانع طرح نظریات رقیب در ریشه یابی علل و عوامل حادثه ی یازدهم سپتامبر گردید.
هیأت حاکمه ایالات متحده ی امریکا، با بهره گیری از نظریه ی برخورد تمدن ها و به بهانه ی مبارزه با تروریسم، فصل جدیدی را در منازعات بین المللی گشود که بررسی منازعات جدید در ابعاد گوناگون حایز اهمیت است.
در بعد سیاست داخلی امریکا مسأله ی امنیت (Security)، محور اولویت های نظام سیاسی ایالات متحده قرار داشته است. افکار عمومی و رسانه های نسبتا آزاد این کشور، در بدو حملات یازدهم سپتامبر متوجه ناکارآمدی سیستم امنیت داخلی این کشور شدند و مشروعیت دولت بوش در بعد سیاست داخلی به شدت مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت. هزینه ی سیاسی و اقتصادی برای امنیت داخلی کشور که «بحران مشروعیت» را نیز به همراه داشت، هیأت حاکمه و سیاست گذاران داخلی و خارجی امریکا را واداشت تا برای حل این بحران که در «بحران سرمایه داری» در غرب ریشه داشت و دیر یا زود امپراطوری مدرن را به چالش می کشید، چاره ای بیاندیشند.
«جورج دبلیو بوش» پس از گذراندن بحران انتخابات ریاست جمهوری که از مشروعیت لازم برای رهبری امریکا برخوردار نبود و جرقه های این ناکارآمدی از گوشه و کنار نظام سیاسی امریکا شنیده می شد، به دنبال برون رفت از این بحران بود.
با پدیدار شدن انفجارهای مهیب یازده سپتامبر، این فرصت طلایی برای هیأت حاکمه فراهم آمد تا با نشانه گرفتن «ریشه های ناامنی» به خارج از کشور، نگاه و توجه افکار عمومی خود را به سوی «دیگری» سوق دهند تا از مسئولیت «Responsibility» عدم امنیت در کشور و ناکارآمدی سیاست های امنیتی بوش شانه خالی کنند.
بنابراین رسانه های گروهی امریکا در اولین اقدام و تنها پس از گذشت مدتی کوتاه از این حادثه، گروه القاعده و بن لادن را به عنوان متهم اصلی این حادثه معرفی کردند و به سرعت با انتشار خبر 10 مسافر عرب تبار هواپیمای سوخته، تمام نگاه ها مضطرب و حیران افکار عمومی و مردم امریکا را متوجه افغانستان ساختند. رسانه های بزرگ ارتباطی جهان که در معاملات اخبار و اطلاعات و زد و بندهای خبری، به صورت زنجیره ای دنباله روی غول های رسانه ای جهان هستند، به ارایه ی تحلیل ها و اطلاعات درباره ی القاعده، طالبان و افغانستان پرداختند. دیری نپایید که دولت امریکا با هدف انتقال هزینه های سیاسی داخلی به خارج از کشور، جنگ همه جانبه ای را علیه افغانستان آغاز کرد.
انتخاب افغانستان به عنوان هدف نظامی که کمترین هزینه ی سیاسی برای دولت امریکا به همراه داشت، حکایت از این استراتژی بزرگ دارد.
اما در بعد سیاست خارجی و روابط بین الملل، داستان حادثه ی یازدهم سپتامبر شگفت انگیزتر است. یکی از پایه های مهم و اساسی «جهانی سازی» علاوه بر سلطه ی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، استقرار استیلای نظامی در منطقه ی نفت و گازخیز آسیای مرکزی و خلیج فارس بوده است.
امریکا پس از ناکامی در جنجال سازی در تعیین رژیم حقوقی دریای خزر و استفاده از منابع گاز و نفت آسیای مرکزی، به دنبال نفوذ مستقیم و بدون واسطه در این منطقه بود که انتخاب افغانستان با ظرفیت انتقال گاز و نفت به دریای آزاد، در سناریوی اهداف نظامی آن قرار گرفت.
در این سناریو، پایگاه نظامی امریکا در افغانستان با هدف کنترل چین، روسیه و ایران که در فرایند جهانی سازی امریکا ممانعت زیادی به عمل آورده اند، معنا و مفهوم تازه تری می یابد.
اما در بعد سیاست فرهنگی ایالات متحده، نظریه ی «جنگ تمدن ها» و «ضدیت با رادیکالیسم اسلامی» چاشنی مناسبی برای چارچوب استراتژی فرهنگی آن بود که انتخاب طالبان با ضعف ایدئولوژیک موجود در آن، هدف سریع الوصولی بود. گفتمان طالبانی که بر اساس زور و خشونت و با تفسیری خشن از دین اسلام، دارای ضعف های ایدئولوژیکی عمیقی بود که امریکایی ها به زودی متوجه این ضعف بزرگ طالبان و شبه نظامیان القاعده شدند. آسیب پذیری فرهنگی طالبان و عدم اقناع افکار عمومی مردم افغانستان، فرصت مناسبی را به دست داد تا بتوانند از این فضای «ضعف فرهنگی» به نفع استیلای فرهنگی خود در منطقه بهره برداری نمایند.
در قالب این استراتژی فرهنگی «واژه ی تروریسم» که برای مردم اروپا و امریکا دارای بار فرهنگی ویژه ای است، در دستور تبلیغات رسانه های گروهی غرب قرار گرفت. نمایش فیلم های هالیودی از حملات انتحاری مسلمانان رادیکال علیه غربی ها که در شبکه های تلویزیونی و با داستان های تخیلی به صورت گسترده به نمایش درآمد، از این استراتژی فرهنگی دنباله روی می کند. امریکا با ارایه ی این الگوی فرهنگی در جهت استیلای فرهنگی خود و به منظور انتقال هزینه های داخلی خود به خارج از کشور، «مبارزه با تروریسم» را به عنوان یک گفتمان جهانی در ادبیات سیاسی - حقوقی جهان مطرح ساخت که رسانه های گروهی و تحلیل گران سیاسی در راستای تئوریزه سازی این مفهوم، به صورت یکپارچه عمل کردند.
بدون تردید فلسفه ی انتقال هزینه های سیاسی از داخل کشور به خارج از کشور، تنها به افغانستان محدود نشده است، زیرا امریکا نتوانست با انتقال هزینه ها به خارج از کشور، بهره برداری نهایی و لازم را به عمل آورد. در همین چارچوب رئیس جمهور امریکا، ایران، عراق و کره شمالی را کشورهای به اصطلاح محور شرارت خواند تا زمینه های فکری لازم برای استراتژی های نظامی بعدی را فراهم سازد یا دست کم در اجرای سیاست های انتقال هزینه های داخلی به خارج از کشور موفق عمل کند.
از این رو بسیاری از تحلیل گران سیاسی و اندیشمندان روابط بین الملل به راز این استراتژی امریکا پی بردند و استراتژی جنگ طلبانه ی امریکا را گامی برای سرپوش نهادن بر مسایل داخلی خود تلقی کردند. از نگاه دیگر رقبای دموکرات جرج بوش نیز با استراتژی جنگ طلبانه ی بوش مخالف بودند. پس از حادثه ی سپتامبر، روزنامه ی لوموند فرانسه[1] به نقل از «چلسی» دفتر بیل کلینتون (رییس جمهوری سابق امریکا) نوشت:
«همیشه برای من و همه ی مردم این سئوال مطرح می شود که علت این همه نفرت برخی کشورهای مسلمان از امریکا چیست؟» آیا لشکرکشی امریکا به نقاط مختلف دنیا، بر این نفرت جهانی نسبت به امریکا نمی افزاید؟
تحلیل گر روزنامه ی لوموند معتقد است که مردم امریکا این نفرت مردم جهان از امریکا را درک نمی کنند و تصور می کنند که امریکایی ها در همه جای دنیا محبوب هستند. سیاستمداران امریکایی خیلی زود به این «نفرت همگانی و جهانی» پی بردند. از این رو در صدد ائتلاف جهانی برای مبارزه باتروریسم بودند تا پرستیژ از دست داده ی سابق را دوباره به دست آورند. امریکایی ها در طول تاریخ به بهانه ی «حقوق بشر» و «مداخله ی بشر دوستانه» در بسیاری از کشورها مداخله ی سیاسی و نظامی کردند، اما این بار با ساختن دشمن جدید به دنبال ائتلاف جهانی برای مبارزه با تروریسم بودند که از طریق این ائتلاف و بدون تردید با رهبری امریکا، بار دیگر پرچم دار حقوق بشر و صلح جهانی باشند.
اگر در تحلیل رخداد حادثه ی سپتامبر و اقدامات سیاسی - نظامی امریکا پس از این حادثه، مسأله ی «اتحادیه ی اروپا» را در نظر داشته باشیم، مسأله روشن تر می شود. اروپا که از ابتدای ژانویه ی سال 2001 با تشکیل یک اقتصاد واحد و یک پول واحد (یورو) به رقیبی برای دلار تبدیل شد و از طرفی برخی از کشورها تمایل خود را برای پشتوانه قرار دادن یورو به جای دلار اعلام کردند (مثل چین و ایران و...). و به همراه سقوط ارزش دلار در مقابل یورو، خواب نظام تک قطبی به رهبری امریکا را آشفته کرد.
در جریان صادرات فولاد اروپا به امریکا نیز امریکایی ها با یک بازیگری جدید که قبلاً توجه چندانی به آن نداشتند، مواجه شدند. از این رو، استراتژی خشن و جنگ طلبانه ی بوش را نمی توان تنها در چارچوب مبارزه با یک گروه افراطی مسلح به نام طالبان و القاعده خلاصه کرد. در ورای داستان حمله به افغانستان و عراق، باید به دنبال منافع آشکار و پنهان ایالت متحده بود تا به کنه تحلیل وقایع اخیر دست یافت.
پی نوشت:
[1] 1.3.p. 1002 erbmevoN 62,52 ,NOHCARF NIALA ,semiA laM sinU_statE sel ,stnemucoD te sreissoD ,ednoM el
پس از رخداد 11 سپتامبر، هیات حاکمه امریکا برای برون رفت از بحران عدم کارآمدی در حفظ امنیت شهروندان ایالات متحده، تلاش کرد تا با نشانه گرفتن ریشه های ناامنی به خارج از کشور، افکار عمومی را به «دیگری» سوق دهد. در این زمینه، انتخاب افغانستان به عنوان اولین هدف نظامی، که کم ترین هزینه سیاسی را برای دولت امریکا داشت، حکایت از این استراتژی بزرگ داشت.
نظر شما