موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

لبنان، شیعه و مناسبات قدرت

مجله  پگاه حوزه  02 شهریور 1381، شماره 63 

نویسنده : فحص، سیدهانی
مصاحبه گر و مترجم: مجید مرادی

حجة الاسلام والمسلمین سیدهانی فحص، از رجال سیاسی لبنان است که در بسیاری از نشریات معتبر عربی مقالات و یادداشت های سیاسی اش به چاپ می رسد. تجربه حدود یک دهه تحصیل و تلبس به لباس روحانیت در طول چهار دهه اخیر و حضور مستمر وی در میدان های رزم و جهاد و فرهنگ و مطبوعات و سیاست، زمینه ای مذهبی به کارنامه اش داده است.

وی پیش از پیروزی انقلاب، ارتباط نزدیکی با امام خمینی داشت و در همان روزگار درمانگاهی به نام امام خمینی در جبل لبنان تأسیس کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به ایران آمد و چند سالی به فعالیت های فرهنگی در قم و تهران اشتغال داشت. وی اکنون علاوه بر روزنامه نگاری در پایتخت مطبوعاتی و انتشاراتی جهان عرب (بیروت) به تدریس «دین شناسی تطبیقی» در دانشگاه «قدیس یوسف» (سنت ژوزف) بیروت مشغول است.

تازه ترین اثر وی کتاب «الشیعه والدولة فی لبنان» است که با مقدمه نبیه بری رییس پارلمان لبنان و دبیرکل جنبش امل، از سوی مؤسسه انتشاراتی دار اندلس چاپ و منتشر شده است. پیش تر - حدود یک سال و نیم پیش - مصاحبه ای در موضوع شخصیت شیخ شمس الدین(ره) با سیدهانی داشتیم که هم زمان با اربعین آن متفکر بزرگ، منتشر کردیم. اکنون موضوع «شیعه و مناسبات قدرت در لبنان» را محور گفت وگویی با ایشان در منزلشان (در ناحیه جنوبی شهر بیروت) قرار داده ایم.

انتشار کتاب تازه شما با عنوان «الشیعة و الدولة فی لبنان» را اولاً تبریک می گوییم و ثانیاً به عنوان نخستین سؤال، دوست داریم انگیزه تان را از پرداختن به این موضوع، بدانیم.

ابتدا از اهتمامی که شما به این موضوع دارید، سپاسگزارم. این موضوع دغدغه مشترک همه ما است و امیدوارم بتوانم کارم را در این زمینه تکمیل کنم؛ زیرا آنچه تاکنون انجام داده ام، در حکم مقدماتی نظری است که به دوره زمانی محدود - 1922 م، زمان تأسیس دولت لبنان تحت قیمومت تا سال 1947 یعنی دوره ی استقلال - پرداخته است.

اما درباره انگیزه هایم از انجام این کار، باید بگویم، یکی از مهم ترین انگیزه های من، تجربه تازه ایران و اهتمام ایران به لبنان و نیز اوضاع جدید لبنان و وضع شیعه در لبنان بوده است. ارتباط ایران با این موضوع روشن است.

زیرا وقوع انقلاب و دولتی اسلامی در ایران، مسأله ی موضع شیعه نسبت به دولت را بار دیگر مطرح کرد. شیعه به لحاظ تاریخی، بیش تر در موضع مبارزه و مخالفت بود. وقوع انقلاب و برپایی دولت انقلاب، ایرانِ شیعی آن را در برابر آزمایشی تازه قرار داد. این آزمایش بر این محور قرار داشت که چگونه «طرد باطل» را به «طرح حق» تبدیل خواهی کرد؟ توجه من به این نکته جلب شد که جسارت ایدئولوژیک برتری که مبنای انقلاب و تأسیس دولت بود، رفته رفته به شکلی روش مند به نفع پروژه تجربی ایران، رو به کاهش نهاد. مفهوم این وضع آن بود که ایران به طور ضمنی تصمیم گرفته تا به حافظه اش و حتی به عقل خود اکتفا نورزد و طرح اسلامی اش را به طرحی جهانی تبدیل کند که با طرح های دیگر تکمیل می شود.

این ویژگی الگویی اسلامی است که بر روی دیگران گشوده است. این امر ما را از ایده انحصارگرایی شیعه، خارج می کند؛ زیرا شیعیان در خارج از تاریخ و اجتماع و بیرون از جهان اسلام و عرصه بین المللی زندگی نمی کنند. از این رو باب تجدیدنظر در بسیاری از مفاهیم تعمیم یافته باز شد. یکی از این مفاهیم، تقلیل نامنصفانه و بی ضابطه و ناتاریخی شیعه، به عنصری عصیان گر و سرکش است. از نظر من طرد و رد و عصیان همواره کار درستی نیست.

اگر به تاریخ تشیع هم بنگریم، دوره هایی را می بینیم که بین شیعه و دولت ها تعامل و تعاطی و گاه در تجربه دولت آل بویه و فاطمیان و صفویه، یگانگی وجود داشته است.

آن تعمیم ناروا که از آن سخن گفتم، همه این ها را رد می کند. البته من اکنون نمی خواهم از تجربه دولت صفویه - به عنوان مثال - دفاع کنم؛ آن را قابل نقد هم می دانم. ردّ مطلق چاره ساز کار نبوده و نیست. در ضمن اعتراض با طرد، تفاوت دارد. اگر مخالفت سیاسی را تا سطح یک ایدئولوژی مستحکم ارتقا دهید، تاریخ را برای خود تعطیل کرده و خود را خارج از تاریخ قرار داده اید. افزون بر این تاریخ شیعه همیشه همراه ردّ و طرد حکومت ها نبوده است. ردّ و قبول نسبی در تاریخ شیعه جریان داشته است. معیار این ردّ و قبول چیست؟ مصالح و منافع امت و اصول علمی و عقیدتی و اخلاقی، که فقه ما هم بر آنها استوار است.

اخلاق گرایی امامان ما - علیهم السلام - برای ما درس بزرگی است که با واقع بینی، منافع و مصالح عمومی را بر منافع خصوصی ترجیح می دادند؛ بی آن که از بینش و نگرش خود دست بردارند. نمونه اش سخن امام علی(ع) است که می گوید: واللّه لا سلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورٌ الاّ علی خاصة؛ «به خدا سوگند، بدانچه کردید، گردنم می نهم، تا آن گاه که امور مسلمانان بسامان باشد و ستمی جز بر من نرسد.» (نهج البلاغه، خطبه 74) بنابراین امام(ع) هم احتمال می دادند که امور مسلمانان به دست غیرآنان - هرچند کم شمارتر - بیفتد و آنان در صورت ترجیح الگوی خود، هزینه های غیرقابل تحملی را بپردازند.

بنابراین اولویت های امت متفاوت است و مصالح و منافع متغیر. ستم دیگری که نسبت به تشیع شده، این است که زمان شناسی و مصلحت شناسی و اولویت یابی شیعیان را نادیده گرفته شده اند. من رساله ای مربوط به دوره مشروطه خواهی ایران خواندم که از نجف و با امضای آخوند خراسانی (صاحب کفایة الاصول) و جمعی از مجتهدان دیگر سر برآورد. این رساله خطاب به سلطان محمد رشاد ترک (پادشاه عثمانی) است.

نویسندگان نزد او شکایت می برند که این پسربچه قاجاری (مظفرالدین شاه) نمی خواهد مشروطیت را اجرا کند و تو اعلام کردی که با مشروطه موافقی، و با خطابی ولایی - و فراتر از حساسیت شیعی و تفاوت قومی و مذهبی - او را مخاطب قرار می دهند. این یکی از مظاهر پویایی اندیشه شیعه و اولویت شناسی آن است. من فکر می کنم در کنار ستمی که با تهمت حکومت ستیزی مطلق به شیعه روا شده، ستمی هم به اهل سنت شده است و آن تقلیل اهل سنت به عنصری مطلقا سازگار با دولت است. از دید من همگرایی با دولت، همواره خطا نیست. دولت از ضرورت های اجتماعی است و عدل مطلق شأن خداوند است. عدالت بشری نسبی است. هرگاه نسبت ستم به عدالت فزونی یافت، باید اعتراض کرد. اما اگر نسبت عدالت به ستم - هرچند به میزان اندکی - فزونی داشت، باید بستری دیگر برای روابط تعریف کرد و نصابی دیگر در نظر گرفت. اهل سنت هم همیشه با دولت ها هم ساز نبوده اند. تاریخ سرشار از حرکت های مخالف و مبارزات و انقلاب های سنی است؛ چه درست و چه خطا. قطعا جنبش های رهایی بخشی مانند جنبش عمر مختار از کتم عدم تاریخی پدید نیامده اند. همین طور عبدالکریم خطابی و انقلاب الجزایر و... این ها به گذشته خود متصل بودند و حجتشان را از گذشته و از فقه شان می گرفتند.

با این حال نوعی رابطه مجاورت را می توان بین اهل سنت و قدرت های سیاسی حاکم، در طول تاریخ اسلام مشاهده کرد.

بله، به نظر من می توان نوع رابطه آنان را با قدرت و نوع رابطه قدرت را با آنان نقد کرد. به لحاظ تاریخی، چون قدرت ها معمولاً ردای اهل سنت بر تن داشتند و از اندیشه سنی پیروی می کردند، و اندیشه سنی هم برای رعایت مصلحت خویش دنباله رو دولت بود، تا حدی رابطه بین دولت و سنت در ابهام فرو رفت. اما انگیزه خاص من در تألیف این کتاب، اهتمام ایران به مسأله لبنان شیعی است.

ایران تجربه شیعی لبنان را پیامی به جهان متکثر اسلام می داند. در ایران تکثر وجود دارد؛ اما تکثر موجود در لبنان متفاوت است. می توان گفت از آن رو که شیعیان لبنان عمق راهبردی ایران هستند، ایران می خواهد از این طریق - که در جنبش مقاومت اسلامی لبنان نمود یافت - پیام دیگری برای جهان عرب و اسلام ارسال کند.

به نظر من اگر ایران در مقاومت اسلامی لبنان مشارکت نمی کرد، باز مقاومت پدید می آمد، ولی نه به این حجم. بنابراین نمی توان نقش ایران و الگوی ایرانی و گفتمان ایرانی را نادیده گرفت. پیام دیگری که ما باید به عنون لبنانیان هماهنگ با اهداف ایران شیعی شرقی اسلامی جهان سومی ارائه کنیم، عرضه الگوی مدنیتِ معاصر است که بر پایه های اصولی محکم و استوار قرار داشته باشد. من معتقدم مقاومت اسلامی لبنان - که امام موسی صدر نقش بنیان گذار آن را داشت - در صدد اعطای موجودیت آشکار به شیعه و فعال کردن بدنه آن بود. زیرا جمعیت شیعه در لبنان فراوان است. شیعیان لبنان از اقلیت های بزرگ یا اکثریت های کوچک اند.

شیعیان لبنان اکثریت دارند یا اقلیت؟

لبنان مجموعه ای از اقلیت هاست؛ اما شمار شیعیان بیش تر است.

بر اساس آمارهای جدید...؟

آمارها از ترس رسوایی تکمیل نشد!

اما آخرین آمارهای جمعیتی نشان می دهد که شمار شیعیان لبنان از اهل سنت و مسیحیان بیشتر است.

بله؛ رقم دقیقش اکنون در حافظه ام نیست. به نظر من اعداد و ارقام باید همچنان معما باقی بماند؛ زیرا مفهوم اقلیت و اکثریت در لبنان متفاوت از جاهای دیگر است. اقلیت و اکثریت در این جا «معنایی» است، نه «عددی». از این رو وجود مسیحیان هم در لبنان ضرورتی اسلامی است؛ هر چند شمار مسیحیان 20% باشد. خود من لبنان را بدون وجود مسیحیان قبول ندارم! در آن صورت لبنان مفهومی نخواهد داشت و چیزی در حد یکی از استان های سوریه خواهد بود. وجه متمایز لبنان همین جمع است. بنابراین نباید در عدد و رقم توقف کنیم، بلکه باید به معنا بیابیندیشیم.

به سخنم بازمی گردم که امام موسی صدر، بنیان گذار حرکت شیعی در لبنان بود. وی از گذشته شیعه در لبنان منقطع نبود و پایه حرکت خود را بر مبنای داده های جدید استوار کرد. آمدن شخصی چون سید موسی از قم - و از راه نجف - به عبارت دیگر از خارج از لبنان به این کشور، فرصت واقع گرایی و تا حد زیادی امکان بی طرفی و تکثرگرایی را به او داد. وی با این شرایط بهتر توانست وضع شیعیان و نقش آنان و امکان مشارکت آنان را در ساختن آینده لبنان ببیند. وی تلاش کرد شیعیان را وارد حوزه دولت کند؛ یعنی موجودیت شیعه را موازی حضور در دولت و حکومت قرار دهد. زیرا پیش از آن حضورشان در دولت کم تر از وزن و فعالیتشان بود.

مسیری که امام موسی صدر برای این کار پیمود، راهی صلح آمیز بود. از این رو «شورای عالی شیعه لبنان» را تاسیس کرد و هدفش برانگیختن شیعه از طریق برنامه های میهنی و ملّی و عربی - و البته متفاوت از برنامه جنبش آزادی خواهی عربی و متفاوت از جنبش راست لبنان - بود. وی راه میانه و اعتدال را در پیش گرفت و خواست تا شرایط تحقق و ابراز وجود شیعه را پیش از هضم در دیگری پدید آورد. برنامه وی صلح جویانه و کانال آن هم شورای عالی شیعه بود.

پیش از این که وارد این مسئله شویم، بهتر است از وضعیت شیعیان لبنان، پیش از آمدن امام موسی صدر بگویید.

وضعیت شیعه، ادامه همان وضع دوره عثمانی بود که سایه ستم بر همگان و به ویژه بر شیعه گسترده بود. در دوره عثمانی شیعه را به حاشیه برده بودند. دوره قیمومت هم، آنان را از این وضع نجات نداد.

تأسیس دولت تحت قیومت لبنان مجالی برای شکوفایی عمومی شیعه - به صورتی کند - فراهم کرد. شیعیان زودهنگام و بدون در نظر گرفتن سهم واقعی خویش، وارد پروژه دولت شدند؛ زیرا به این پروژه اعتقاد داشتند. آنان بطور جدّی با دولت تعامل برقرار کردند و رفته رفته از شدّت گفتمان طایفه ای خویش - جز در شرایط فشار استثنایی - کاستند. آنان به این ترتیب وارد پروژه ای ملّی شده بودند؛ بی آن که تشیع خویش و وحدت عربی - اسلامی خود را فراموش کنند. به این ترتیب درخششی در رفتار شیعه پدید آمد؛ اما سهم آنان که کم تر از حجمشان بود، به کندی رو به رشد و فزونی گذارد. تا این که دوره استقلال فرا رسید و حضور و سهم شیعه در دولت به سرعت فزونی یافت؛ اما پس از مدتی باز رو به کندی گذاشت. در سال 1958م ناآرامی ها و درگیری هایی در لبنان اتفاق افتاد.

اهل سنت از این فرصت استفاده کرده جایگاه خود را در دولت بهبود بخشیدند. دولت در لبنان در درجه نخست برای مارونی ها و در درجه دوم برای اهل سنت و در درجه سوم برای دیگران پی ریزی شد: اوضاع و شرایط هم به آنان کمک می کرد. انقلاب مصر، انقلاب عراق و نفت عرب. اهل سنت به مخالفت با عناصری برخاستند که خواهان پیوستن لبنان به پیمان سنتو بودند و مواضع خود را تقویت کردند. بهبود اوضاع اهل سنت، شیعیان را وادار به چاره اندیشی برای بهبود اوضاع خود کرد راهش چه بود؟ آنان ابتدا به مشارکت با اهل سنت(در 1958 م) روی آوردند، بی آن که روابط خود را با مارونی ها قطع کنند. رفته رفته آنان به موضوع دیگری هم اندیشیدند و آن اندیشه علم و ارتقای جایگاه علمی خود بود.

آنان این بحث را داشتند که حاشیه امنی از لحاظ اقتصادی برای خود ایجاد کنند. برخی لبنانی های شیعه که به افریقا مهاجرت کرده بودند و وضع مالی خوبی هم داشتند، کمک کردند و شیعیان بر توسعه علمی و اقتصادی و عمرانی تمرکز یافتند و در آبادانی لبنان مشارکت ورزیدند. افزون بر این، محرومیت تاریخی شیعیان، آنان را صاحب مواهب و صاحب گفتمان فنّی و فکری متفاوت کرد. پس از سال 1958، هر چند اهل سنت جایگاه خود را در دولت تحکیم بخشیدند، ولی به تقویت حرکت تشیع نیز اهتمام ورزیدند. سید موسی صدر در چنین دوره ای وارد لبنان شد. در آغاز کوشید تا ایده توسعه و تحول را وارد فرهنگ عمومی کند. این ایده به طور کامل تنها پس از شکست جنبش آزادی بخش عرب، در سال 1967م تبلور یافت.

سید موسی به این فکر افتاد که بدیلی شیعی برای جنبش آزادی بخش عرب، وارد صحنه کند، بی آن که با آن جنبش اصطکاک بیابد. وی موضوع فلسطین را به عنوان محور این ایده قرار داد. محوریت فلسطین، شیعه را وارد بستر عربی - اسلامی می کرد و آنان را با مهم ترین مسئله مطرح در جهان اسلام، پیوند می داد. مسئله فلسطین، شیعه را به موضوع مهم دیگری پیوند می داد: جنوب لبنان. زیرا جنوب، شانه به شانه الجلیل(فلسطین) بود. این امر پویایی و نشاط شیعه را افزون کرد. امام موسی صدر این فرصت را مغتنم شمرده، طرح شورای عالی شیعیان را در همین شرایط عملی کرد؛ تا سطح جایگاه شیعه را در دولت ارتقا بخشد.

جنبش امل پیش از تأسیس شورای عالی شیعه، راه اندازی شد یا پس از آن؟

پس از آن و در سال 1973 م.

چرا امام موسی صدر به جای تأسیس شورای عالی شیعه، به فکر تأسیس شورایی اسلامی اعم از شیعه و سنی نیفتاد؟

ابتدا قرار بود که چنین چیزی - شورای عالی اسلامی - تشکیل شود و حتی در این زمینه با جمال عبدالناصر نیز رایزنی شده بود. اما این طرح با مقاومت هایی در میان اهل سنّت و مخالفت های جزیی درمیان شیعیان روبه رو شد. خود من نیز بر تشکیل شورایی واحد، تعصب می ورزیدم؛ ولی بعدها به این نتیجه رسیدم که خیر در همان چیزی بود که اتفاق افتاد. یعنی این که شیعه با عنوان خود و شناسنامه خود وارد صحنه شود. زیرا تجمع ساختگی و مصنوعی که اعضای آن تمایز خود را حفظ کرده اند، به نزاع خواهد انجامید. اکنون یک شورای شیعی و یک شورای سنّی وجود دارد. با وجود این دو می توانیم نزاع و چالش را کنترل کنیم؛ زیرا عناصر متعدد و متکثر می کوشند تا وحدت یابند؛ اما عناصری که به زور وحدت یافته اند، کارشان به تجزیه و تفرقه می کشد. وجود توازن، حرکت زا است. من با حذف طوایف موافق نیستم؛ با محو طایفه گرایی موافقم.

آیا وجود طوایف متعدد خود، زاینده طایفه گرایی نبوده است؟

خیر؛ طوایف مانند احزاب اند. طوایف واحدهایی اجتماعی اند و قابل شکستن نیستند. البته جنگ های داخلی که در سال 1975 آغاز شد، مسیر صلح آمیز حرکت امام موسی صدر را مسدود کرد و امام موسی و همه ی ما غافلگیر شدیم.

گویا مرحوم شمس الدین نیز با ایده تشکیل این شورا موافق نبودند، ولی در نهایت بدان پیوستند.

ورود شیخ شمس الدین به این شورا، پاسخ مثبت به تقاضای جمعی از علما بود که از ایشان خواسته بودند تا در این شورا وارد شود. خود وی نیز اصولاً مخالف شورا نبود. شاید به طور جزئی ضد امام موسی صدر بود، اما با اصل شورا مخالفت نداشت. شیخ محمد مهدی شمس الدین تداوم راه امام موسی صدر بود و فراتر از این، روش امام موسی را تا سطح ایده و پروژه فکری فقهی منسجمی ارتقا داد.امام موسی صدر، انتظار جنگ را داشت و به همین سبب در تشکیل حرکت امل تعجیل کرد و دو سال پیش از شروع جنگ این جنبش را تشکیل داد و این نشانه آینده نگری وی بود. وی جنبش امل را به مکانی برای فعالیت های شیعی و جوانان شیعه که خواهان تغییر اوضاع بودند - و تا پیش از این جذب گروه های چپ می شدند و از تشیع می بریدند و سرخورده می شدند - تبدیل کرد. جنگ شروع شد و طرح و برنامه صلح آمیز به پایان رسید. این اوضاع ادامه داشت تا انقلاب ایران پیروز شد. پس از آن سازمان آزادی بخش فلسطین از لبنان خارج شد و اوضاع در لبنان بر اساس مقاومت و فعالیت میهنی تحول یافت.

این فعالیت ها که از جنبش امل شروع شده بود، به جنبش حزب الله وصل شد. و به تدریج وزنه ی شیعه سنگین تر شد و شیعیان با قدرت و گستردگی، موجودیت خود را در دولت تثبیت کردند. نکته ی دقیقی که این جا باید اشاره کنم، این است که باید کیفیت را بر کمیت ترجیح داد. اما این بار - پس از تثبیت و تحکیم جایگاه حزب الله - شیعیان از طریق جنگ توانستند جایگاه خود را در نظام سیاسی تثبیت و تحکیم کنند، نه از راه آشتی جویانه ای که امام موسی صدر، حتی با پرداختن هزینه ها و کوتاه آمدن از برخی مطالبات بر تحقق آن اصرار داشت. او می خواست همگان جایگاهی داشته باشند و جنگی درنگیرد.

دقت نظر و واقع بینی حکم می کند که ما نیز به مجموعه بپیوندیم و در حساب سهم خود دقت داشته باشیم. زیرا گاه ممکن است حق ما ده باشد، اما مصلحت کشور و مصلحت شیعه اقتضا کند به پنج اکتفا کنیم. زیرا نباید کاری کنیم که دیگران را بترسانیم. شیعه همان گونه که با لیاقت و زیبندگی در برابر دشمن مقاومت کرد، باید با شایستگی، پروژه آشتی ملّی و داخلی را پیش ببرد. مقاومت اسلامی شیعه به هدف حفظ یکپارچگی لبنان شکل گرفت. زیرا اسراییل سبب تفرقه بود. طبیعی است آنان که به لطف مقاومت یکپارچه شدند. بنابراین باید در ابعاد سیاسی و فکری و اجتماعی هم یکپارچه و متحد شوند. مفهوم این سخن آن است که مقاومت اسلامی (حزب الله) باید با جامعه لبنانی و افکار و دغدغه هایشان آمیخته شوند. چنان که در این کتاب هم گفته ام، این تصور که شیعیان لبنان ضددولت بوده اند، درست نیست. زیرا شیعیان وارد همه نهادهای حکومتی، از پارلمان گرفته تا وزارت خانه ها و ادارات و حتی محاکم شرعی و مدنی شده اند. بسیاری از علمای شیعه و فرزندانشان و دوستانشان از آغاز وارد فعالیت های دولتی شده اند. اگر شیعیان وارد دولت و حکومت نشده بودند، قطعا در حاشیه می ماندند.

نظر شما