مدیریت اسلامی و سیستم کشف و اثبات
مجله پگاه حوزه 02 شهریور 1381، شماره 63
نویسنده : قوامی
مصاحبه شونده: حجة الاسلام قوامی
گفت وگو: علی اقلیدی نژاد
با عرض سپاس و تشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، همان طور که اطلاع دارید و همه می دانند، انقلاب اسلامی ما موجب ایجاد یک موج عظیم در نظر گاه ها و تفسیرهای مختلف دلسوزان نسبت به اسلام شد. مخصوصا با تشکیل حکومت اسلامی و اندیشه ولایت فقیه، بحث مدیریت اسلامی نیز به صورت ناخودآگاه به عنوان یکی از مباحث اولیه مطرح شد. لطفا تاریخچه پژوهش در زمینه مدیریت اسلامی را پس از انقلاب و ضرورت ها و مسائلی که منجر به آن شد، بیان بفرمایید.
من هم تشکر می کنم از شما و سپاسگزارم از این فرصتی که در اختیارم گذاشتید. هم چنین قدردانی می کنم از این هفته نامه بسیار با ارزش و مؤثر که بتدریج جای خودش را در بیان صاحبان اندیشه عموما و حوزویان خصوصا باز می کند و ان شاء الله ابزاری می شود برای تعمیق اندیشه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی اسلام و امیدوارم ذخیره ای باشد برای آخرت و مایه رضایت الهی.
همان طوری که فرمودید با ظهور حکومت دینی و انقلاب اسلامی، یکسری مباحثی که قبلاً متروک بود، به صحنه آمد و طرح شد؛ مخصوصا در بین اندیشوران شیعی که حکومت ها را بیگانه از اعتقادتشان می دانستند و نوعا یا با حکومت های خود قهر و یا معارض بودند. لذا هیچ وقت در پی تئوریزه کردن اندیشه های سیاسی، به شکل مصطلح امروزین، برنمی آمدند. یکی از مسائل مهم، همین مدیریت اسلامی است که تبیین و کشف آن باعث جا افتادن این نظام و کارآمدی نظام نوپای اسلامی است که اگر کار آمدی یک نظام زیر سئوال رود و دچار بحران شود، مجموعه مبانی و پایه های اعتقادی آن نیز به ورطه شک و تردید می افتد؛ زیرا نظام سیاسی، منفک از نظام اداری نیست.
بررسی و تحقیق در تاریخچه مدیریت اسلامی در بین اندیشوران شیعه، برمی گردد به سال 1340 که طبق معمول سرسلسله آن استاد شهید مطهری است. ایشان در مدرسه عالی مدیریت کرمان دو سخنرانی داشتند. این دو سخنرانی یکی عنوان «مدیریت و رهبری در اسلام» داشت و دیگر هم مبحث «رشد» که این دو سخنرانی در حقیقت اولین مباحث جدی مدیریت اسلامی است؛ آن هم با تسلط شگرف و ژرفی که این استاد بی نظیر داشت. شما می بینید در هر مسئله ای که ایشان وارد می شود، در آن ابتکاری است و به نکاتی می رسد که دیگران کمتر آن را می بینند و این عنایتی بود که خدا به این مغز متفکر کرده بود.
بعد از ایشان در زمینه مدیریت کمتر کار شد. قبل از انقلاب که خود ما رشته مدیریت را تحصیل می کردیم، هیچ کس به فکر مدیریت دینی یا اسلامی و شیعی نبود. همه علاقه مندان به مدیریت گرداگرد مدیریت مصطلح علمی می چرخیدند و مدیریت را یک علم می دانستند. حوصله و فرصت پرداختن و چه بسا انگیزه آن را هم نداشتند که به مدیریت اسلامی بپردازند. چون حکومتی اسلامی در اطراف خود نمی دیدند. لذا تا ابتدای انقلاب، در مباحث مدیریت اسلامی کمتر مسئله ای دیده می شد.
بعد از انقلاب یک انفجاری از مباحث مدیریت به چشم می خورد. طبق آماری، از سال 40 تا سال 70، حدود 160 اثر ارائه شده؛ یعنی حدودا در 25 سال که عمر یک نسل است، 160 اثر ارائه شده که عبارتند از 21 مقاله، حدود 13 پایان نامه و 53 جزوه کمک درسی. با یک تحلیل آماری معلوم می شود که در هر سالی از این 25 سال، حدود 8 عنوان مورد بحث واقع شده است که این مقدار کمی است. مثلاً اکنون در کشورهای غربی، روزی یک کتاب در زمینه مدیریت منتشر می شود و حدود 86 مجله تخصصی مدیریت دارند. این حاکی از توجه فراوانی است که آن ها به این مقوله دارند. البته این خرده ای به ما نیست. چون ما دچار یک سردرگمی و بحران بودیم و انقلاب ما را به خود آورد که در این زمینه ها تلاش کنیم.
نگرش کلی به این تحقیقات نشان می دهد که کسانی که این ها را نوشته اند، یا از کسانی بودند که بیش تر بر مدیریت علمی مسلط بودند و با منابع مدیریت اسلامی آشنایی نداشتند، یا به طور خاصی علایق دینی داشتند؛ ولی از تخصص دینی عاری بودند. بخشی نیز مقابل آن است. یعنی از طریق کسانی نوشته شده که تخصص دینی داشتند، ولی تخصص علمی یعنی تسلط بر مدیریت روز را نداشتند.
بنابراین جای تحقیقاتی که حاوی هر دو تخصص و حامل هر دو تسلط باشد، خالی است؛ ولی خوشبختانه این روند رو به تکامل و رشد است؛ یعنی هرچه جلوتر می آییم به سمت کامل تر شدن پیش می رویم در یک فضایی که برمی گردد به اواسط دهه 60 (بین سال های 65 تا 70) دوباره موج شدیدی از طرف همین دوستان انقلاب و کسانی که طرفدار ایدئولوژی انقلاب بودند، به سمت مدیریت علمی پیدا می شود. یعنی یک نوع سرخوردگی در آن مقطع به چشم می خورد.
علت این سرخوردگی به نظر شما چیست؟
چون کار، ناقص و سطحی بود؛ یعنی به منابع اصیل مراجعه نمی شد و متدها و روش های پیشرفته را به کار نگرفتند، و مدیریت علمی می چربید. یکی از اساتید می گفت: ما وقتی وارد کلاس مدیریت می شویم، دانشجویان فکر می کنند کلاس اخلاق است! خوب علی القاعده وقتی تحقیق دقیق نباشد، یا مدیریت علمی بیگانه باشد، یا مدیریت علمی باشد و فقط رنگ و بویی از دین بگیرد، در ذهن انسان این را می آورد که پس مدیریت دینی وجود خارجی ندارد؛ یا اگر هست یکسری ارشاد و اخلاق و موعظه است و کارآمد نیست.
لذا دوباره رفتند به سمت مدیریت علمی و کم کم به این گرایش معتقد شدند که جستجوی مدیریت از لابلای متون و نصوص دینی کار بی نتیجه ای است. زیرا این ها تناسبی با هم ندارند. حتی برخی مدیریت را شبیه فیزیک و شیمی و ریاضیات دانستند که فرمول دارد و باید طبق فرمول ها پیش رفت. مخصوصا بعد از رحلت امام(ره)، شاهد تشدید این فضا هستیم. بعد از رحلت امام(ره) تهاجم گسترده ای به اصل مبانی حکومت دینی از سوی فرهیختگان - هم حوزوی و هم دانشگاهی - صورت گرفت که با حضور امام کمتر جرأت یا فرصت می شد که ابراز شود. ولی بعد، هم این فرصت پیدا شد و هم فضا به آن دامن می زد. وقتی ما به این سمت رفتیم که اصل حکومت را نفی کردیم و گفتیم اسلام شکل حکومتی خاص ندارد و این را به خود مردم واگذار کرده است، به طریق اولی مدیریت هم ندارد.
گفتید که حجم گسترده ای از منابع دین در زمینه مدیریت در اختیار داریم.منتها به این هم اشاره فرمودید که ما دچار یک نوع تطبیق زدگی هستیم، و اینکه مدیریت با همان سبک و سیاق خاصش آورده می شود و حداکثر این است که به وسیله بعضی از روایات و سیره ها، رنگ و لعاب اسلامی می گیرد. به نظر شما چرا اکثر تألیفات ما دچار این نوع تطبیق زدگی شده اند؟
این بحث، بسیار ریشه داراست و کلاً برمی گردد به ارتباط میان دین و علم کسانی که به منابع موجودشان یا اعتقاد کافی ندارند، یا احاطه کافی ندارند و ایدئولوژیشان را فقط یک مجموعه مقدس می دانند، در مقابل علم نیز یا مجذوبند یا مرعوب. لذا خواه ناخواه علم اصل قرار می گیرد. البته ما باید بین انطباق و تطبیق فرق قائل شویم. انطباق خیلی جالب نیست؛ زیرا در معنای انطباق، انفعال و یک نوع مغلوب و مرعوب شدن هست یعنی آدم، مغلوب اصطلاحات روز و علمی می شود و ما به همراه سرمایه هایی که داریم، سعی می کنیم که زیر مجموعه ای از آن ها شویم. ولی من فکر می کنم تطبیق از یک دیدگاه مثبت است. مفاهیم دینی که از متون استخراج می شوند و از واقعیت روز هم بیگانه نیستند، قابل تطبیق بر شرایط موجودند. یعنی این طور نیست که در تطبیق، مبانی و مفاهیم دینی مغلوب و مجذوب شوند. از این رو، الان در روش های مدیریت چند روش وجود دارد:
یک روش قیاسی است و شهید مطهری از این روش پیروی کرده است، در همان دو کتابی که عرض شد. روش قیاسی یک روش کلی است؛ بدون این که خیلی با مدیریت روز کاری داشته باشد. منابع دینی را اجتهاد وار می چیند و می رود از درون این ها معیارها و ملاک های مدیریتی را استخراج می کند.
روش استقرایی بر عکس قیاسی است؛ یعنی می آید اصطلاحات روز را از مدیریت می گیرد و می کوشد آن ها را به گونه ای توجیه دینی کند. به یک تعبیر همان انطباق و تطبیقی است که عرض کردم. حال کدام یک از این روش ها (قیاسی و استقرایی) مثبت است؟ الان هر یک از کتاب های مدیریتی یکی از این روش ها را پی گیری می کنند.
روشی که به عقیده بنده، مقبول است، نظریه مدیریت اسلامی است که بر یک سری قواعد عمومی استوار است. این نوع مدیریت، مدیریت علمی را در درون خودش مثل یک دستگاه زنده هضم می کند. مصرف کننده صرف نیست، بلکه تولید کننده است؛ یعنی از مدیریت روز با همه پیشرفتگی اش تغذیه می کند.
دستگاه گوارش زنده اسلام، این مواد را می گیرد و در درون خود هضم می کند. بعد یک نظریه ای از درون آن بیرون می آورد. منتهی مهم این است که این سیستم زنده مبنی بر یکسری قواعد عمومی، شناسایی و کشف شود. ما هیچ بیگانگی و ترسی هم از مبانی روز نداریم. با همه آن ها برخورد می کنیم و فقط از مدیریت مدرن به عنوان فهرست استفاده خواهد شد؛ ولی وجه غالبش همین است. به طوری که شما وقتی بخواهید وارد تحقیق در مدیریت شوید، اگر بخواهید به شکل قیاسی وارد شوید و هیچ اطلاعی از روند و چینش مباحث نداشته باشید، بحث سردرگمی است. مدیریت علمی حداقل از لحاظ قالب و شکل قابل استفاده است؛ یعنی چارچوب و هندسه بحث را مشخص می کند. به عنوان مثال وقتی که بحث از مدیریت منابع انسانی می شود، مدیریت منابع انسانی یک سازمان مخصوصی دارد که از گزینش شروع می شود، بحث آموزش و انگیزش را هم در خود دارد، بعد از آن وارد بحث مبانی مدیریت که می شود، برنامه ریزی، سازماندهی و.. وجود دارد.
در این صورت دچار قالبزدگی نمی شویم؟
خیر؛ چون به هر حال نظم دادن به کار، خودش یک نوع هنر است. مثل این می ماند که شما کتاب های متعدد خود را در یک قفسه ای باید بچینید. کتاب های تاریخی تان را باید یک جابگذارید و.... من این طور فکر می کنم که ما می توانیم از مباحث مدیریت که برایش زحمت کشیده شده و حاصل تجربه طولانی بشر و شامل معارف و مواریثی عظیم است، استفاده کنیم.
هرچند آن ها خودشان با هم یک نوع تنازع و تنافی دارند و همدیگر را نفی می کنند، ولی اگر مشترکات آن ها را در نظر بگیرید می بینیم که با همه اختلافاتی که با هم دارند، در یکسری از امور با هم مشترکند. آن وقت شما بر اساس این نظمی که موجود است، سئوال طرح می کنید. این نکته نیز نکته قابل توجهی است که اخیرا در مباحث هرمنوتیک مطرح می شود و آن فهم متون است. خوشبختانه این دست از مباحث دارد کم کم وارد مباحث اصول و درس های خارج حوزه می شود که بعضی ها آن را علاوه بر اصول یک علم مستقلی می دانند که مجتهد به آن نیازمند است.
در آنجا نیز یک بحثی است که آیا ما می خواهیم یک پیش فرضی را به متون تحمیل کنیم؛ مثلاً در روایتی مطلبی هست که ما از آن مدیریت می فهمیم. چون ما با ژست مدیریت داریم وارد می شویم؛ در صورتی که اصلاً ربطی به مدیریت ندارد، ولی ما به زور تحمیل کنیم که این دارد از سازماندهی بحث می کند یا درباره برنامه ریزی است. برای این که دچار این اشتباه نشویم باید در سیستم تحقیقی، سیستم کشف را داشته باشیم نه سیستم اثبات را. در سیستم اثبات، نظریه ها و پیش فرض ها نوعا تحمیل می شوند؛ چون می خواهیم نظریه ها را اثبات کنیم. ولی در کشف برای سئوالاتمان پاسخ پیدا می کنیم. این یک امر پسندیده ای است بنابراین از مدیریت مدرن، یک نظم را استفاده می کنیم و قالب ها را از او می گیریم. چون خود این ها نوعی تخصص است؛ مثلاً این که بحث سازماندهی اول بیاید یا آخر. خود این ترتیب ها تأثیرگذارند.
نکته دوم ایجاد سئوال است. سئوالات بسیاری در مدیریت مطرح است که در همین مرکزی که عرض کردم، از اینترنت گرفته می شود؛ مانند استفتایی که در مسائل سنتی مطرح است. سئوالات مدیریتی هم خیلی زیاد است. به عنوان مثال حقوق و دستمزد در اسلام معیشت محور است یا کارمحور. این می تواند بحث فقهی باشد، ولی یک سئوال مدیریتی است. اگر معیشت محوری را پذیرفتیم، انقلابی در سیستم حقوق و دستمزد پیدا می شود و اگر کارمحور بودیم، توابع دیگری دارد. لذا مدیریت نوین علاوه بر نظم دهی، سئوال آفرینی نیز می کند.
آن وقت شما اگر به عنوان یک مجتهد با سئوالات وارد متون شوید، هیچ کس به شما خرده نمی گیرد که شما دارید تحمیل می کنید. زیرا طبعا همان طور که مسائل سنتی را سئوال می کنید و می گویید: «مسئلةٌ» سئوالات مدیریتی تان را هم می پرسید. مثلاً سئوال می کنید که خصوصیات یک مدیر چه می تواند باشد. متون به شما جواب می دهد. مثل وقتی که می گویید «شرایط متعاقدین چطور باید باشد؟»
امام صادق - علیه السلام - که دیگر شرایط متعاقدین را نفرموده، بلکه پراکنده است. فقیه سؤال می کند و می رود این پراکندگی ها را به انسجام و سامان می رساند. لذا به نظر من آن روش قیاسی که گفتیم، نمی تواند رسا و گویا باشد. آن سیستمی هم که استقرا کند و همه تعاریف را انجام دهد و بعد بگوید «ما همه این ها را در اسلام داریم» هم خیلی مطلوب نیست. شیوه متعادل این طور است که ابتدا نظم آفرینی و سئوال آفرینی می کند و بعد وارد دریای متون می شود بدون هیچ تحمیل و تعصبی سئوالات را ببینید که این کار شده است. منتها ممکن است که شما در پاسخ به سئوالات مدیریتی، گاهی به همان پاسخ های معارف بشری برسید. هیچ اشکالی ندارد. گاهی هم البته ممکن است به پاسخی مخالف دست پیدا کنیم.
مسلما با هر حکومت، سیستم مدیریتی آن هم تولید می شود. با توجه به تحقیقاتی که شما انجام داده اید، آیا بین مدیریت شیعی و مدیریت اسلامی، تفاوتی وجود دارد یا خیر؟
وقتی به تاریخچه مدیریت در علوم شیعی نگاه می کنیم، می بینیم که مدیریت نویسان شیعی نوعا به نهج البلاغه نظر داشته اند. در این 160 اثر، یک گرایش عجیبی به نهج البلاغه عموما و نامه های حضرت خصوصا و نامه مالک اشتر به طور اخص، پیدا شده است. همان را با رنگ و لعاب های مختلف و شکل های گوناگون تحلیل کردند. خیلی کم به حکومت نبوی می پردازند؛ یعنی از کوفه خارج نمی شوند. شاید این ناشی از این باشد که مدیریت علوی را نسبت به حکومت دیگران، نوع کامل تری، می دانند.
به همین خاطر به سیره خلفا توجهی نمی کنند. در صورتی که مدیریت آن ها هم در بعضی ابعاد قابل اعتنا است. به عکس وقتی وارد مدیریت نویسی اهل سنت می شوید، می بینید سابقه خیلی طولانی تری را در نظر دارند؛ مثلاً آن ها اولین کتاب را در این باره هفتصد سال پیش نوشتند. کتابی است به نام تخریج الدلالات السمعیه علی ما کان فی عهد رسول الله للحرف و الصنایع و العمّالات الشرعیة، نوشته دانشمندی به نام خزاعی در قرن هشتم. در آن جا خزاعی کاملاً مدیریت رسول خدا را مشخص کرده حکومت نبوی را پژوهیده تقسیم کار عجیبی را در زندگی اداری پیامبر نشان می دهد. حتی ثابت کرده است که پیامبر رئیس دفتر، محافظ، وزیر و قوا و ستاد داشته و عمدتا بر سازماندهی طبق نظریات مدیریت تکیه کرده است. این کتاب خیلی قدیمی است. علت آن هم این است که اهل سنت روی حکومت هایشان خیلی تعصب نداشتند و هر حکومتی را می پذیرفتند. لذا در تئوریزه کردن آن، مخصوصا در اندیشه سیاسی، خیلی سخت نمی گرفتند.
احکام سلطانیه نیز حاکی از همین روحیه و شیوه است. لذا ادبیات حکومتی و سیاسی اهل سنت، بسیار بیش از ما است. 500 سال بعد، رفاعه طهطاوی می آید و همین کتاب خزاعی را مختصر می کند؛ یعنی در قرن سیزدهم. اسم کتاب را می گذارد نهایة الایجاز فی سیرة ساکن الحجاز. بعد دوباره نوع کامل تر آن را ابن ادریس کتّانی که دیگر تصریح به مدیریت می کند، در اواخر قرن سیزدهم می نویسد. اسم کتاب او تراتیب الاداریه است که خیلی معروف است. این کتاب مثل لمعه و روضه می ماند. یعنی متن از خزاعی است و شرح و استدارک ها از ابن ادریس.
مثلاً می گوید که خزاعی صدتا حرفه را شمرده و این صدتا بسیار کم است. رسول خدا(ص) سازمان عریض و طویل تری داشتند. سپس شروع می کند به شرح و بسط کتاب خزاعی، که حالا معروف تر از خود نهایة الایجاز او است. بعد هم عبدالرازق، معروف به عبدالرزاق، قاضی جنجالی مصری الازهر، در همین 70-80 سال پیش، کتابی نوشت به نام الاسلام و اصول الحکم که مخالف جریان قبلی است؛ شبیه دو جریانی که الان در کشور ما است. یکی از این دو جریان، می خواهد بگوید همه چیز در دین پیدا می شود که نوع افراطی آن را خزاعی و ابن ادریس کتّانی داشتند؛ یعنی هم ماتن و هم شارح ادعا می کنند که پیغمبر یک تشکیلات بسیار کاملی داشتند.
اما عبدالرازق می گوید اصلاً تشکیلاتی در کار نبوده است. گروهی از اندیشوران طرفدار آن جریان و یکسری دیگر هوادار این شده اند و هر کس دیگر که ادعایی کرده، متأثر از این دو خط فکری است: خط عبدالرازق و خط خزاعی. حتی عبدالرازق بیش تر اندیشه سیاسی را طرح و طرد می کند. آن ها بیشتر در اندیشه اداری هستند. چون اندیشه اداری منفک از اندیشه سیاسی نیست؛ یعنی نمی شود کسی بیاید و فلسفه سیاسی برای اسلام درست کند، نظام، حاکم، اختیارات و رابطه مردم و حاکم را معلوم کند، ولی بعد برای سیستم اداری ایدئولوژی نداشته باشد. لذا نوعا نفی نظام سیاسی به طریق اولی به نفی نظام اداری می انجامد.
در مدیریت شیعی، چند گزینه مطرح است و بر هر گزینه نفیا و اثباتا می توان استدلال کرد. آیا مدیریت شیعی درست است یا مدیریت فقهی، یا مدیریت دینی یا مدیریت اسلامی؟ این واژه هایی هستند که در لابلای ادبیات مدیریتی سردرگم اند. ما مدیریت اسلامی را بیش تر می پسندیم و روی آن تکیه و تأکید کردیم. مدیریت فقهی یک اصطلاح واکنشی است. ما در تحقیقمان تحلیلی ارائه دادیم مبنی بر این که نظامی که اکنون حاکم شده، در رأس آن ولایت فقیه است. بعد نقد یا نفی غیرمستقیم ولایت فقیه، همان نفی مدیریت فقهی می شود. چون از مدیریت فقهی، دو تفسیر کرده اند: 1. مدیریت فقیه؛ 2. اداره جامعه بر اساس برنامه های فقهی.
بعضی هر دو را اثبات می کنند و بعضی نفی؛ در حالی که این اصطلاح اصلاً اصطلاح دقیقی نیست. چون معارف اسلامی، یا حاکم است یا اخلاق یا اعتقادات. مدیریت اسلامی، مبتنی بر هر سه است نه بر فقه. مدیریت فقهی، فقط یک ضلع این مثلث می تواند باشد. در صورتی که اخلاق و مباحث کلامی نیز در حقیقت برای مدیریت بسترسازند. مدیریت شیعی هم به همین طریق. مدیریت شیعی اصطلاح دقیقی نیست؛ زیرا ما مدیریت را فقط در کوفه نباید ببینیم؛ در مدینه نیز وجود داشت. چون سرمایه نظری مدیریت دینی یا اسلامی، بیش تر سیره حکومتی است؛ البته سیره نظری هم هست، ولی عمده اش سیره عملی حاکمان است.
برخی از بزرگان، اصطلاح مدیریت علوی را به کار می برند که حالا به مدیریت شیعی معروف شده، یعنی مبتنی بر سرمایه های متون شیعی. این تا چه حد می تواند کارساز باشد؟ مخصوصا این که عمده اش سیره است. اصلاً باید دید آیا مدیریت قابل اقتباس هست یا نه؟ ممکن است کسانی بگویند که سیره حاکمان، مخصوص زمان خودشان بوده است. حتی در مورد رسول خدا هم می گویند: رسول خدا از آن جهت که حاکم است نه از آن رو که پیامبر است، واجب الاتباع نیست. بله بما أنّه رسولٌ بما أنّه نبی اگر مطالبی را بفرماید پیروی می آورد، ولی این نحو حکومت یا آن گونه جنگ و... برای زمان خودش بوده است. بر این اساس مدیریت شیعی هم قوت چندانی پیدا نمی کند. چون اولاً عمده این مدیریت مبتنی است بر ادبیات کوفی و مدیریتی که در آنجا هست، برای همه جهان اسلام جوابگو نیست.
مدیریت نبوی را هم ما خیلی به آن استناد نمی کنیم. متأسفانه منابعی که درباره مدیریت نبوی وجود دارد، نوعا از طریق اهل سنت است و اگر بخواهیم روی اسنادش مناقشه کنیم، کما اینکه نقادی شده است، یک مقدار مخدوش می شود. ثانیا وحیانی هم نیست. اگر بخواهیم مدیریتی را به اسلام منتسب کنیم باید آن را به وحی متصل کنیم. یک موقع است که می گوییم این مدیریت مخالف اسلام نیست که کار راحتی است. ولی گاهی می خواهیم بگوییم که این مدیریت، مدیریت اسلامی است. لذا اصطلاح مدیریت شیعی، مطلوب و پذیرفته نیست. مدیریت اسلامی یا همان اسمی که ما روی آن می گذاریم «مدیریت رحمانی» اولاً هم شیعه را شامل می شود و هم سنّی را. هم تمام مسلمین را و هم تمام تاریخ را. چون هیچ گونه محدودیت و قید و بندی ندارد که این را هم در جای خودش توضیح می دهیم.
تفاوت این ها در چه چیزی است؟ تفاوت میان مدیریتی که شما اسمش را اسلامی می گذارید، با آن تفاسیری که فرمودید و مدیریت اهل تسنن که فقط نسبت به منابع خودشان توجه می کنند.
در مدیریت اسلامی، محور قرآن و وحی است. در مدیریت اهل سنت، همان طور که گفتیم، مانند تراتیب الاداریة یا کتاب تخریج الدلالات السمعیه و جریانات مشابه آن، خیلی کم به آیات قرآن اشاره کرده اند. چون آن ها سیره نبوی را طابق النعل بالنعل قبول دارند و برای آن قداست قائل می شوند. حتی به خلفا و امیر المؤمنین - علیه السلام - خیلی کم اشاره می کنند.
بنابراین اتصال این مدیریت به وحی، معلوم نیست. ما اگر از قرآن وارد شدیم و مدیریت وحیانی را مطرح کردیم، مصادیق آن می شود مدیریت نبوی و علوی و طبق آن فرمول هر کدام با قرآن خواندند، قابل اعتنا هستند، یا به شکل یک مؤید خواهند بود. جالب این است که وقتی وارد فضای قرآن می شوید، می بینید که چنین مدیریتی وجود دارد. چون تا انسان روی یک مطلبی تمرکز نکند، فکر می کند که چیزی وجود ندارد. مثل داستان ابوذر و پیامبر خدا - صلوات الله علیه و سلامه علیه - که فرمود برو و هیزم بیاورد گفت در این جا هیزم نیست وقتی آورد دید یک توده قابل توجه از هیزم تهیه شد. پیامبر فرمود: چون دنبال آن نرفتید فکر می کنید وجود ندارد.
اگر ما این را مبنا قرار دهیم باید بگوییم شاخصه مدیریت اسلامی که آن را ممتاز می کند از این مدیریت های مصطلح نبوی و علوی یا مدنی و کوفی این است که مدار این نوع مدیریت، بر وحی است و وحی اصل است. سایر حکومت ها در طول تاریخ مصادیق آن می شوند. با این دیدگاه شما می توانید به حکومت خلفا نیز اعتنا کنید و حکومت های مصطلح اسلامی را هم می توانید نگاه کنید. یعنی هیچ محدودیتی ندارید. ولی تا گفتید شیعی، در یک محدوده ای گرفتار می شوید که دست و پای شما را می بندد. مسائل حکومتی هم خیلی نباید محدودیت پذیر باشند. تا گفتید مدیریت سنی، می روید در محدوده مدینه و آن شرایط خاصش. ولی وقتی گفتید اسلامی، راه باز می شود؛ یعنی تمام این ها می توانند بدون هیچ تعصبی برای شما قابل مراجعه باشند.
(ادامه دارد)...
نظر شما