دو چهره از سکولاریسم
نویسنده : کرمی، محمدتقی
مسئله سکولاریسم، پیوسته مسئله ای کانونی بوده و هر یک از متفکران، بسته به رهیافت یا گرایش فکری خود، در این باره پژوهشی را سامان داده اند. پاره ای از منظری تاریخی به این مسئله نگریسته و برخی دیگر بُعدی فلسفی و یا سیاسی و حتی حزبی بدان داده اند.
اندیشمندانی مانند عزیر العظمة[1] و عادل ظاهر[2] در این موضوع تألیفاتی ارائه کرده اند. اما محمد عابد جابری به تفصیل بیان می کند که آیا واژه «عَلْمانیت» دقیقاً معادل جداسازی دین از دولت است یا تنها از ضرورت طرح یا عدم طرح آن سخن به میان می آورد. وی نخست این نکته را توضیح می دهد که واژه عربی «علمانیت» ترجمه مناسبی برای واژه فرانسوی لائیسیته (Laicite) نیست.[3] زیرا واژه اخیر هیچ پیوندی با واژه علم و مشتقات آن ندارد، بلکه صرفاً بر کسانی اطلاق می شود که در زمره عالمان دین نیستند. سپس رفته رفته و در زبان فرانسه به دین ستیزی تعبیر شد. اگر چه جابری به نقل از ژان لاکروا به این نکته نیز اشاره می کند که واژه «لائیک» دقیقاً معادل دین ستیزی نیست، بلکه دست کم به معنای جدایی دین از دنیاست، به این معنا که حوزه هایی از زندگی بشری بیرون از حوزه اقتدار کلیسا قرار دارد.[4]
سپس وی می افزاید که با توجه به سخنان پیشین روشن می شود که لائیک اساساً اندیشه ای است متعلق به وضعیتی ویژه که جز با فهم منطق و الزمات آن قابل درک نیست. لائیک در جامعه ای است که اقتدار معنوی به دست کلیساست؛ جامعه ای که دین مبتنی بر رابطه مستقیم خداوند و انسان نیست، بلکه این امر تنها با وساطت روحانیون دینی و در رأس آن ها پاپ صورت می پذیرد.
ناگفته پیداست که دین اسلام از این لحاظ با مسیحیت تفاوت اساسی دارد؛ زیرا در آن نه روحانیون دینی واسطه خدا و خلقند و نه مسجد، کلیسا به شمار می آید. «مسجد چنان که از نام آن بر می آید، مکان سجده برای خداوند است، اما کلیسا یا Ecclesia در زبان لاتینی به تانیساد به معنای اجتماع است و از وجهی است که عیسی مسیح «زوج» آن است... به این اعتبار نسبت روحانیت - و به ویژه پاپ که به عنوان جانشین عیسی مسیح یا خلیفه او پطرس قدیس در رأس کلیسا قرار داد و قائم مقام زوج «ابدی» و «قدسانی» آن است - با کلیسا نسبت امام جماعت با مسجد در اسلام نیست.»[5]
به نظر می رسد که اختلاف اساسی میان اسلام و مسیحیت در این امر خلاصه می شود که اسلام بر خلاف مسیحیت، دین «دنیا» هم بود...
جابری اما، تعبیر «اسلام دینی سکولار است» را نمی پسندد. وی در پاسخ به حسن حنفی اندیشمند مصری که گوهر اسلام را «علمانی» می داند و از این رو نیازی به سکولاریزم غربی نمی بیند،[6] به این نکته اشاره می کند که اگر چه در اساس با حسن حنفی در این نکته اتفاق نظر دارد که اسلام دین دیانت و دنیاست، اما تعبیر فوق را فاقد اشکال نمی یابد و آن را مانند تعبیر اسلام دینی سوسیالیستی یا سرمایه داری و یا لیبرالیستی است، قلمداد می کند. به نظر وی این گونه تعبیرها هیچ گونه مشکلی را حل نمی کند و زمینه گفت وگو و تفاهم را به وجود نمی آورد.[7]
به نظر جابری، مسئله اساسی «شکل دولت» است که باید به نحو مطلوب آن را بررسی کرد.
سپس وی نظرگاهش را در چند فقره بیان می کند:
1. اسلام هم دین دیانت است و هم دین دنیا. پیامبر اکرم(ص) حکومتی را بنیان نهاد که به دست خلفای راشدین تثبیت و گسترش یافت. بنابراین کسانی که معتقدند اسلام تنها دین است و نه حکومت، تاریخ را به کلی نادیده می گیرند.[8]
2. پس از جنگ صفین در باب شیوه زمامداری میان مسلمانان اختلاف عمیقی رخ داد؛ شیعیان خلافت را در خاندان علی محصور کردند، در حالی که خوارج آن را حق هر مسلمان عادلی می شمردند. در مقابل، معاویه ارکان حکومتی سیاسی را بنیان نهاد. برخی از صحابه رسول خدا و نیز بسیاری از مسلمانان با او بیعت کردند.[9]
3. مسلمانان جمله بر این نکته اتفاق نظر دارند که خلافت، سی سال به طول انجامید. سپس به دست معاویه، به حکومت سیاسی تبدیل شد. این دگرگونی به اعتقاد بسیاری از فقیهان اهل سنت، امری گریزناپذیر و به تعبیر ابن خلدون، مقتضای طبیعت عمران بشری بود. ابوبکر بن عربی فقیه مالکی از این تحول مهم، تبیین بسیار دقیقی ارائه داده است؛ وی می گوید: که طبقه حاکم در صدر اسلام همان عالمان و سپاهیان، عموما رعیت بودند، پس آن گاه وضعیت جامعه اسلامی متحول شد و عالمان از حاکمان و از رعیت مردم جدا شدند[و] هر یک طبقه ای مستقل را تشکیل دادند.[10]
به بیان ساده تر حکومت دوران نبوی، حکومت فتوحات بود و حاکمان همان عالمان دین بودند. بنابراین در این دوره نمی توان جامعه سیاسی را از جامعه مدنی متمایز کرد.
با آغاز حکومت معاویه، خلافت اسلامی دچار تحول و به حکومت سیاسی بدل شد. از این پس جامعه سیاسی را حاکمان و سپاهیان تشکیل می دادند و جامعه مدنی را عالمان و رعیت مردم.
جابری سپس نتیجه می گیرد که این سخن که «اسلام دینی سکولار» است، دقیقا مساوق این است که گفته شود، اسلام، دینی غیرسکولار است. سکولاریسم یا «علمانیت» به معنای جداسازی دین از حکومت، قضیه سالبه به انتفای موضوع است؛ زیرا اسلام کلیسا ندارد که از حکومت جدا شود.[11]
جابری سپس در مقام تبیین علل طرح این مسئله در کشورهای عربی، به این نکته اشاره می کند که شعار «علمانیت» نخستین بار در نیمه دوم قرن نوزدهم از سوی متفکران مسیحی سرزمین شام مطرح شد که در آن دوره تحت قیمومیت حکومت عثمانی بود؛ حکومتی که آشکار و پنهان خود را نماد خلافت اسلامی می دانست[12]، و بر سرزمین شام و از جلمه اقلیت های دینی ستم روا می داشت[13].
اندیشمندان میسحی مذکور با طرح این شعار، خواهان استقلال و رهایی از یوغ ترک های عثمانی بودند. آنان می خواستند با طرح و تبیین نسبت دین و حکومت، آزادی و حقوق از دست رفته خود را بازیابند. بنابراین مسئله آنان سکولاریسم به معنای غربی آن نبود؛ بلکه معضل اساسی آنان دموکراسی بود.
نکته جالب توجه این که در کشورهای مغرب عربی و شبه جزیره عربی، این شعار اساسا مطرح نشد.
در هر حال پس ازاستقلال کشورهای عربی، بویژه در کشورهای دارای اقلیت های دینی (خاصه مسیحیان) شعار «علمانیت» دگربار مطرح شد.[14]
اما این بار متفکران مسیحی این تصور را داشتند که حکومت های ناسیونالیستی عربی که اسلام و عروبت را با هم در آمیخته اند، حقوق و آزادی اقلیت های دینی را به شدت محدود می کنند. آنان با طرح مجدد شعار علمانیت، خواهان دموکرایزه کردن حکومت های نوین عربی بودند؛ گونه حکومتی که محور آن عقلانیت باشد، نه سلطه دینی.[15]
رفته رفته جدال سیاسی احزاب و گرایش های مختلف فکری در جهان عرب، شعار علمانیت را به جایی دیگر راه برد و به سرعت به جدایی دین از دولت تعبیر شد؛ تعبیری که با توجه به میراث دینی و فرهنگی اسلام فاقد معنا است و هیچگونه موضوعیتی ندارد[16].
جابری دست آخر نتیجه می گیرد که در کشورهای عربی، مسئله علمانیت، مسئله ای واقعی نیست بلکه شبه مسئله و یا به عبارت دقیقتر مسئله ای تحریف شده است که نیازهای جوامع اسلامی را نمایان نمی کند.[17]
پی نوشت ها:
[1] العلمانیة من منظور مختلف.
[2] الاسس الفلسفیة للعلمانیة.
[3] به نظر می رسد که جابری، واژه لائیک را با سکولار معادل می داند. داریوس آشوری نیز چنین می کند. (ر. ک: فرهنگ علوم انسانی، نشر مرکز،1374، ص 201). اما به نظر جواد طباطبایی این برابرسازی به هیچ وجه درست نیست. زیرا مفهوم لائیک اصطلاحی فرانسوی است و در آغاز برای بیان نظام حکومتی برآمده از انقلاب فرانسه به کار رفته است. جز فرانسه، مکزیک و با مسامحه ای ترکیه، هیچ یک از نظام های اروپای مسیحی را نمی توان «لائیک» خواند. (ر.ک: دیباچه ای بر نظریه انحطاط در ایران، نشر نگاه معاصر، تهران، 1380، ص 321).
[4] محمد عابد الجابری، وجهه نظر؛ نحوء اعادة نباء قضایا الفکر العربی المعاصر، مرکز دراسات الوحدة العربیه، بیروت، ص 102.
[5] جواد طباطبایی، دیباچه ای بر نظریه انحطاط ایران، ص 320.
[6] همان، ص 324.
[7] حسن حنفی محمد عابد الجابری، حوارالمشرق و الغرب، الموسسه العربیه للدراسات وانشر، بیروت، 1990، ص 38.
[8] همان، ص 40.
[9] همان، ص 40 - 41.
[10] همان.
[11] همان، ص 42.
[12] همان، ص 44.
[13] وجهه نظر، ص 103.
[14] محمد عابد الجابری، اشکالیات الفکر العربی المعاصر مرکز دراسات الوحدة العربیة، ص 106.
[15] وجهه نظر، ص 104.
[16] همان.
[17] همان، ص 104 - 105.
نظر شما