موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

کالبد شکافی یک متن


نویسنده : میراحسان، احمد
کانون های اصلی سخن آغاجری در همدان مبین یک نگاه رائج و ریشه دار در سازمان ها و گردهمایی های روشنفکری دینی است و ریشه آن در نگره های روشنفکران سابق است که آمیزه ای از احساسات و عواطف فردی اسلامی و تأویلات و تفسیرات مبتنی بر نگاه مدرن و باورهای علوم جدید گسسته از نگره الهیاتی است و هر زمان بنا به رواج و سیطره فکر و ایدئولوژی مدرن و نوعی مکتب غربی، تحت تأثیر آن ها بوده اند. از جمله می توان از ملکم خان و تأثیرات استوارت میل، مهندس بازرگان و تأثیرات نگرش نوکانتی و پوزیتیویستی و اگوست کنتی، دکتر شریعتی و تأثیرات سوسیالیستی، و دکتر سروش و تأثیرات راسیونال لیبرالیستی نام برد.

سازمان مجاهدین خلق، نمونه روشن التقاطی است که از تاثیرات نهضت آزادی تا سوسیالیستی و بالاخره با اثر پذیری از مارکسیسم - لنینیسم - مائوئیسم، پرش نهایی را به سوی یک نگرش بسته چریکی و باورهای جزم گرایانه با ادبیات التقاطی اسلامی - مارکسیستی انجام داد و چون کشتی سرگشته ای در دریای تأثیرات روشنفکری پس از انقلاب، کم کم به سوی یک پوشش لیبرالیستی شناور شد و بالاخره برای کسب قدرت، سیاست خشونت باری را بروز داد.

این سیالیت نشان کامل بی باوری روشنفکر جدید ایرانی بود که برای او صرفا کسب قدرت معنادار می نمود و هرگز از اصول و منش وفادارانه نهضت آزادی به آرمان های لیبرالی اش برخوردار نبوده است؛ اگرچه هر گروهی که گام تازه ای به سوی لیبرالیته بر می دارد، می کوشد با ثبت تمایزش با نهضت آزادی، به خود مشروعیت ببخشد و خودش را پا برجاتر و در درک دموکراسی مدرن تر بنمایاند. از جمله، روشنفکران پیرو دکتر شریعتی که امروز به سوی نقطه مقابل باورهای عدالت جویانه او راه می پیمایند، و از دیروز خود فاصله گرفته اند، می کوشند هم رفتارهای «انقلابی گونه دیروز خود را توجیه کنند و هم با کوبیدن نهضت آزادی به لیبرالیته جدید خود رنگ و بویی پیشروتر بدهند.

در اینجا با درک ریشه واحد همه آن جریانات، می کوشیم به کنه نگاه این دسته های نوپدید در قلمرو دفاع از رجعت به لیبرالیته، در آینه سخن آغاجری بپردازیم.

شاخه های اصلی اندیشه آغاجری در سخنرانی همدان بر حول این نقاط است:

1. «جامعه ما جامعه ای در حال انحطاط بود و... این انحطاط در مرکزش دین قرار دارد؛ دینِ منحط. تا این دین منحط تغییر پیدا نکند و اصلاح نشود، امیدی به هیچ اصلاحی نیست. به همین دلیل دکتر شریعتی تمام رساله ها و برنامه ها و چهارچوب حرکتی اش را خلاصه کرد در یک پروژه: پروژه پروتستانیزم اسلامی.

این پروژه البته دقیقا در همه ویژگی ها با پروژه پروتستانیزم مسیحی یکسان نبود؛ ولی ویژگی های خاص خودش را دارد.اما در عین حال اعتراض بود به مذهب رسمی، و شریعتی تمام تلاشش را مصروف این کرد که اولاً: این دین انحطاط را نقادی بکند. ثانیا عناصری را که در دین حقیقی وجود دارد، بازسازی مجدد کند. یعنی ساختارشکنی از دین سنتی و نقادی و نفی آن و بازسازی دین نو؛ دینی که تراز انسان ترقی خواه و اصلاح طلب و دموکراسی عصر حاضر باشد.»

2. «یکی از کارهایی که شریعتی در دین میسر کرد، تفکیک اسلام ذاتی از اسلام تاریخی بود و گفت که بسیاری از چیزهایی که نهاد رسمی و سنتی دین، [و] متولیان دین به نام اسلام مطرح می کنند، این اسلام ذاتی نیست. اسلام تاریخی است. اسلام تاریخی یعنی چه؟ یعنی آنچه روحانیون، علما و مردمان اعصار و قرون گذشته، اندیشیده اند و تجربه کرده اند. این ها بر روی هم جمع شده و امروز صرفا به دلیل این که مربوط به گذشته است، مقدس است.»

3. «ما در اسلام روحانی نداشته ایم؛ طبقه روحانی، طبقه جدیدی است. در تاریخ ما بسیاری از این عناوین آن چنان تازه است که گاه عمرش از 50 سال یا 60 سال این ورتر است».

4. «شریعتی می گفت رابطه دین شناسان با مردم، رابطه معلم و متعلم است، نه رابطه مراد و مرید، رابطه مقلّد و متقلّد که مردم از او تقلید بکنند. مگر مردم میمون هستند که از او تقلید بکنند. متعلم می فهمد و بعد عمل می کند و بعد سعی می کند که این فهم خود را رشد بدهد تا روزی که خودش بی نیاز شود از این معلم،[و] خودش بتواند مستقیم مراجعه کند و استنباط بکند ودرک نماید».

5. «شریعتی به دانشجویان و جوانان می گفت شما بروید سراغ قرآن. متأسفانه فضای فکری آن سال ها طوری بود که جوانان می ترسیدند قرآن بخوانند. می گفت من حق ندارم قرآن باز کنم. من باید بروم از ملاّ بپرسم که در قرآن چی هست. و قرآن مهم ترین کارکردش چی بود؟ همان که در مجلس عزاداری و سر قبرستان بود.»

«نسل نو اصلاً به آن اجازه تفکر و تدبر در قرآن داده نمی شد. می گفتند شما را چه رسد به این که قرآن بفهمید. قرآن صد و یک علم و تخصص لازم دارد برای فهمیدنش؛ شما هیچیک از آن ها را ندارید. آن چنان فهم ودرک و اندیشه درباره قرآن را بزرگ و دشوار می کردند که اصلاً جوان می ترسید قرآن بخواند. شریعتی آمد و شکست این تابوها را. به جوان هاو دانشجویان می گفت: خودتان بروید قرآن را بخوانید. اگر متد داشته باشید، بهتر از بسیاری از روحانیون می توانید قرآن را بفهمید. یک دانشجو اگر با متد علمی با روش برود سراغ مطالعه قرآن، چیزهایی درک می کند و می فهمد که آن آقایی که یک خروار علوم قدیمه هم می داند، اما متد و روش نمی داند، هیچ گاه آن ها را درک نخواهد کرد».

6. «بالاخره این که طرح پروتستانتیزم اسلامی یک پروژه مستمر است که دائم به آن احتیاج داریم؛ چرا؟ چون اگر فهم و تفکر دینی ما دچار تحجّر و تصلّب شد، انحطاط ما بالا می رود.»

«فهم دینی ما، چهارچوبی است که ما تجربه شخصی و جمعی خودمان را دائم در آن تکرار می کنیم و از آن جایی که دوره به دوره ومرحله به مرحله شرایط ما، نیازها و مقتضیات ماعوض می شود، ما دائم باید به آن چهارچوب، از منظری نقادانه نگاه کنیم و آن را نوسازی کنیم. در تشیع اسم این را گذاشته اند اجتهاد، و شریعتی هم راجع به اجتهاد نقادی های بسیار اساسی و جدّی دارد. اجتهاد اولاً در انحصار یک گروه و طبقه خاصی نیست.»

برای آن که این نقد مشمول پیشداوری و انگ و تهمت نشود، از پیش اعلام می کنم که: به عنوان یک موجود زنده و اهل مطالعه و تأمل هرگز منکر وجود مشکلات عدیده در قشر روحانیتِ شیعی نبوده ام و فکر می کنم از همان دوران امیرالمؤمنین - علیه السلام - تا امروز، مسئله آموزش تخصصی اسلام مطرح بوده و همزمان مدام اسلام در معرض انواع ادراکات غلط افراد متخصص قرار داشته که اخباری گری یک نمونه آن است. پس این نقد، هرگز به معنای بستن راه هر انتقاد و یا ضرورت اصلاح مناسبات درونی روحانیت نیست. بلکه صرفا اثبات نادرستی منظر هاشم آغاجری در سخنرانی همدان است.

اولاً همان گونه که آشکار است، هاشم آغاجری، نقدش را مبتنی کرده است بر اندیشه های دکتر شریعتی. دکتر شریعتی موضوع بسیار مهمی برای یک بررسی تاریخی است. این نوشته، ظرفیت آن بررسی لازم را ندارد. اما اولاً باید بین خطاهای دکتر شریعتی و خطاهای آغاجری فرق نهاد و ثانیا در ضمن تمایز، متوجه اصول مشترکی بود که سبب انحراف آگاهی هر دو است. فقدان تسلط و احاطه بر علم دین و تأثیر نقد مدرنیته از دین و کسب نگاه مدرن و فهم تاریخی از دین و اساس قرار دادن آگاهی های جدید و نظر حصولی اثبات گرایانه برای انکار حقیقتِ پایدار و همه زمانی دین، همان شباهت های ماهوی است که هم سبب پیدایش اشکالات اساسی در جهان بینی دکتر شریعتی شده و هم به پیروی از او و در نقطه ای جدید، انحراف آغاجری و امثال او را به طور حادتر سبب گردیده است.

تقلید از ماجرای مسیحیت و تحولات کلیسا در عصر جدید، خطای دیگر هر دو استاد و شاگرد است، که در طرح پروتستانیزم اسلامی تجلّی یافته است. درک مکانیکی و گرته برداری دراین حیطه، بدون توجه به تفاوت های ماهوی اسلام و مسیحیت و حضور کلام الله مجید به مثابه عین وحی و نقش دین خاتم و همه مفاهیم منبعث از آن و نیز باور به عقل مدرن و نگاه انسان محورانه و معیارهای معرفت شناختی غرب، باعث یک قرینه پردازی نابه جا در متن سخنرانی آغاجری شده است. با این همه ماهیت نگاه او همان تاثیر نگرش مدرنیته و انکار حقیقت پایدار وحی و مقدم شمردن تفسیر به رای از دین و نفی ضرورت آگاهی منظم و مضبوط و کارشناسانه در داوری نسبت به مسائل دینی است.

گذشته از ادبیاتِ خشن، مستبدانه، اقتدارجو، پر از استهزا و خشم و خودمحوری خام، مبنای سخنرانی آغاجری بر تکبر و جهل استوار است. نظیر یک پادشاه که چون در حوزه قدرت و سیاست و سلطه بر مردم، توانمند است، خود را محق بداند که در حوزه جامعه شناسی یا روانشناسی و یا علم الهیات نیز فرمانروایی کند. آغاجری به عنوان یک روشنفکر، خود را نگران تحول در جامعه ایران معرفی می کند و می خواهد جامعه ایران را از عقب ماندگی نجات دهد. پس او خود را در موضع یک راهبر می بیند، و از موضع یک رهبر نیز به شناسایی عقب ماندگی اقدام می کند و آن عامل مرکزی انحطاط را دین(دین منحط) معرفی می کند که باید اصلاح شود. چگونه اصلاح شود؟ با پروژه پروتستانتیزم؟ یعنی رفرمی برای وفق دادن دین با عصر جدید و تأسیس دین نو. البته آن اصطلاح «تراز انسان ترقی خواه» را آغاجری از ادبیات استالینی وام گرفته و لیکن اساس دیدگاهش تحت تأثیر همان رفرم های مدرنیت برای عرفی کردن دین است.

از منظر آغاجری رهبری دینی باید از دست عالمان و کارشناسان متخصص در الهیات و روحانیون شیعی خارج شود، تا او و یاران روشنفکرش بتوانند این رهبری را به دست گرفته، دین را نوسازی کنند. دین منحط را نابود سازند و مقدمه نفی انحطاط ایران را فراهم آورند.

این اندیشه، بسیار نزدیک به آن نگره مدرن است که اساس و سبب انحطاط را در ایران، باورهای دینی و اسلام معرفی می کند. آغاجری، البته از نابودی اسلام حرف نمی زند، اما از پروتستانیزم اسلامی و نفی نهاد سنتی و رسمی و اسلامِ غبار گرفته و دین منحط سخن می راند که روشنفکرانی چون او باید آن را نفی و اسلامِ ذاتی را غبارزدایی کنند. واقعاً آغاجری می پندارد در این دویست سال اخیر، عالمان درجه یک نظیر آیت الله نائینی، آیت الله اصفهانی، آیت الله خمینی، آیت الله طباطبایی، سید محمد باقر صدر، آیت الله مطهری، آیت الله بهشتی و آیت الله خامنه ای و صدها چهره تابان اجتهاد رسمی شیعه، اسلام ذاتی را نشناخته اند و او اسلام اصیل را بدون اجتهاد بهتر از آن عالمان مبرز شناخته است و از آن ها، برای نفی انحطاط دینی، توانمندتر و بر حق تر است؟ به چه علت و با کدام برهان و کدام سند این قدرت رایافته است؟ و چرا ما باید این داعیه را باور کنیم؟

تنها مدرک و سند بی دلیل می تواند این باشد که روشنفکر مکتب نرفته ما، با شهامت در پی تأویل خود رأی دین، بنا بر ضرورت مدرنیته است و در پوسته «اسلام» آن آگاهی های پراکنده را که از لای کتاب های ترجمه شده و ترجمه نشده مدرن، گردآورده، پر می کند و به باور خود پاسخ می گوید و اسلام را مناسب افکار مدرن وتحمّل پذیر برای آن در می آورد. گویی اسلام، نامی است بی باورانه نسبت به حقیقت و وجود حق تعالی و وحی او، و هر زمان کسی لازم است که آن را به رنگ زمانه درآورد و افکار بشری خود را به نام دین حق و مذهب به مردم ارائه دهد و از این بازی سود جوید! حال خواه یک سود اجتماعی مثلاً اصلاح طلبانه برای توسعه آزادی و عدالت از نظر خود، و یا یک سود کاملاً نامشروع فردی مثل کسب قدرت به نام دین!

از این منظر، گویی همه داستان خدا و پیامبری و امامت و غیبت چیزی فراتر از سوره ها و افسانه های دست ساخت فکر بشری نیست که پس از دوران اسطوره ها، به شکل دین توحیدی پرداخته شد و حال در دوران مدرن ما باید آن را بازسازی و نوسازی کنیم و همین که افرادی مدرن و باورمند به مدرنیته هستیم، حق این بازسازی را داریم و چون عالمان سنتی، مزاحم این تغییرند، پس نخست باید به نام انحطاط نهاد رسمی دین و کهنه پرستی روحانیون و مقابله با امتیازطلبی شان، آن ها را از میدان به در کنیم. و از آن جا که عملکرد گروهی از روحانیت، که همیشه در هر جریان انسانی می تواند پدید آید، موجب نارضایی و ناخشنودی مردم است، این انحراف و تحجر و اقتدارگرایی و کهنه پرستی و خرافه گویی و اخباری گری می تواند بهانه انحلال طلبی روشنفکران مرعوب غرب قرار گیرد.

در این زمینه، در پاسخ جمعی از نویسندگان و فضلای حوزه علمیه قم به سخنان آغاجری، چنین آمده است:

«قبل از ورود به حوزه نقدونظر توجه به سه نکته، لازم و ضروری است:

نکته اول: اسلام در سه افق حضور دارد: ساحت اول متن و حقیقت اسلام است؛ یعنی همان اراده تشریعی خداوند در مجموعه ای از عقاید، اخلاق و رفتارهای مردمی و اجتماعی انسان ها و [این] همان مفاد آیه ای کریمه است:

فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا ۚ لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ۚ ذَٰلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ (روم 31). ساحت دوم: ظرف علم و آگاهی آدمیان است. زیرا اگر حقیقت دین در عرصه آگاهی انسان وارد نشود و آدمی توانایی و راه ارتباط یابی با آن را نداشته باشد، از رشد و تعالی باز می ماند و گزینش و انتخاب او در قلمرو محدود متوقف می ماند.

در دین ساحت «عقل» و «وحی» دو حجت شناخته شده الهی اند و کسانی که این منابع معرفتی را به گونه های گوناگون، مورد تشکیک و تردید قرار می دهند، خواسته و ناخواسته به محرومیت بشر از دیانت نظر می دهند.

ساحت سوم: اسلام در عرصه زیست و زندگی تاریخی و اجتماعی است. کسانی که می کوشند دو ساحت نخست را مغفول انگارند و ادراک دینی را به عرف و جامعه ملحق سازند و آن را صرفا تاریخی بینگارند، آگاهانه یا ناآگاهانه در مسیر گروهی قرار می گیرند که به انکار حقیقت و ذات دین می پردازند.

نکته دوم: نقش عمده سازمان دینی و عالمان دین شناس در تمامی ادیان، مضبوط سازی شناخت دوم است؛ یعنی «دین در حوزه آگاهی انسان». حضور سازمان دینی، برای آن بوده است که «فهم موهوم و مجعول» جایگزین «درک روشمند و مضبوط» نگردد. وجود سازمان دینی در ادیان گوناگون نشان دهنده آن است که دین نیاز به «جوهره ناطق» دارد. این «گوهر ناطق» در ادیان الهی، پیامبران و اوصیا و علما بوده اند. بیهوده نبود که اندیشه انحرافی خوارج «ان الحکم الا لله» و شعار «حسبُنا کتاب الله» که به نفی «گوهر ناطق دین» برمی خاست در هیچیک از مذاهب اسلامی پژواک نیافت.

نکته سوم: شبیه سازی تاریخی و مثال آوری از روحانیت مسیحی قرون وسطی، شیوه نادرستی است که در مقابله با اصل نیاز به عالمان دینی به کار می رود. بی تردید بنا به گفته استاد مطهری، در رویکرد مادیگرایانه قرن اخیر، دیدگاه ها وبرخورهای ناصواب کلیسا در قرون وسطی دخیل بوده است. اما تعمیم آن به کل دوره های تاریخی ادیان و مسیحیت جفای علمی به نهاد دین و یک طبقه مؤثر اجتماعی است.

این مغالطه جزء و کل، گرچه ممکن است به سوت و کف مستعمان کم آزموده بینجامد و پاره ای از احساسات و عقده های فروخفته را ارضا کند، اما مخاطبان فهیم را می آزارد که چگونه می توان برهه ای از تاریخ یک دیانت را برای تهاجم به ضرورت و کیان مجموعه ای به کار گرفت که برای فهم مضبوط دینی تلاش می ورزند.»

(ادامه دارد)...

نظر شما