موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

روشنفکری دینی و دین ورزی روشنفکرانه

مجله  پگاه حوزه  16 شهریور 1381، شماره 65 


نویسنده: زکی المیلاد

مترجمان: حسن آیة اللهی، امیر امینی

دین و روشنفکران معاصر
ادوارد سعید در کتاب «صور المثقف» به مسایلی در خصوص مقوله روشنفکر در اسلام یا رابطه روشنفکر با دین، به جز مقداری اندک و گذرا و در قالب مباحثی از دنیای عرب و اسلام، نپرداخته است. وی اقداماتی را که می باید روشنفکر در پیوندش با اسلام انجام دهد، بر می شمرد؛ زیرا در دیدگاه وی جوهره و بنیان پیوند «روشنفکر با اسلام، احیای اجتهاد یا تفسیر و تأویل شخصی است».[1]

وی به نمایندگی از روشنفکر سخن می گوید و سؤال هایی را که ارزیابی اساسی می کند، مطرح می نماید: چگونه انسان حق می گوید؟ کدام حق؟ برای چه کسی و کجا؟ آن گاه اظهار می دارد:

«این از بدشانسی ماست که در پاسخ، با این گفته آغاز کنیم که: قانونمندی و ساختار یا شیوه ای گسترده و فراگیر و مورد تأکید یافت نمی شود؛ به گونه ای که بتوان پاسخ های مستقیم و شفاف به این سؤال ها را در اختیار روشنفکر گذاشت».[2]

وی به همین دلیل پاسخ این سؤال ها را در متن دنیای لائیک جستجو می کند؛ دنیایی که به آن گرایش دارد و آن را جهانی تاریخی و اجتماعی که زاییده تلاش بشر است، ارزیابی می کند که در آن جز ابزارهای سکولاریزم ولائیسم، ابزار دیگری در دسترس روشنفکر نیست تا در راستای آن عمل کند.[3]

مهم ترین مقوله ای که ما را به نقد آرای وی فرا می خواند، سخن و دیدگاه او در باره وحی است که به گونه ای زورمدارانه و بدون تفاوت گذاشتن بین وحی و کسی است که تلاش می کند بر اساس خواب و رؤیاهای مقدس خود، خود را مأمور الهی معرفی کند. وی می گوید:

«در مورد وحی و الهام باید گفت: گرچه این دو به عنوان این که شیوه ها و شگردهای فهم در دایره به خصوصی از زندگانی هستند، ولی اساساً قابل تصور و منطقی اند؛ امّا زمانی فاجعه آمیز و مصبیت بار خواهند بود که روشنفکر بخواهد بر اساس آن ها نظریه پردازی کند و تئوری ارائه نماید. اکنون من این آمادگی را دارم که از این مقوله پا را فراتر نهاده، بگویم: روشنفکر می بایست خود را در کشمکش دایمی و در طول حیات بشر با اوصیا و برگزیدگان خواب ها یا متون مقدس فرو بَرَد».[4]

دکتر محمد ارکون اما از جایگاهی که دین در جوامع اسلامی به خود اختصاص داده است، به طور مبالغه آمیز بیم می دهد و می گوید:

«یقیناً جایگاهی که دین در جوامع اسلامی و عربی معاصر به خود اختصاص داده، از چنان گستردگی هراس انگیزیی برخوردار است که راهگشای ما به رویکردی می شود تا به این مقوله به مثابه نخستین چالش بنیادی که بایسته است روشنفکران بدان اهتمام ورزند، بنگریم».[5]

با وجود این دیدگاه، محمد ارکون معتقد است که اکنون به پدیده دین ورزی به طور کلی در اندیشه عربی و اسلامی، عنوان یک اندیشه بدان پرداخته نشده است[6]؛ از آن رو که مسلّم شمرده شده و یا تاکنون مجالی برای آن نبوده است. وی از زوایه رسالت های روشنفکر در ارتباطش با پدیده دین ورزی می افزاید: روشنفکر می بایست به مقوله ای بپردازد که - به تعبیر وی - راهگشای برون رفتِ روشنفکر از حصار دگماتیسم باشد. این دایره بسته منحصر «به حوزه ایدئولوژی و محدوده جهان بینی که قرآن و عملکرد پیامبر گشوده و سپس توسط دانشمندان دینی و فقها گسترده شده است، نیست؛ بلکه بستگی به تحولات تاریخی فراگیرِ جوامع بشری دارد که در آن پدیده اسلام و جنبش های آن ظهور کرده است».[7]

ارکون در تلاش برای تبیین و تشریح ابعاد این حصار و میزان اهمیت آن در دیدگاهش، آن را با شبیه همین حصار در غرب می سنجد و به این رهیافت می رسد که غربیان توانستند حلقه های آن را از هم بگسلند و از دایره تنگ آن بیرون آیند. با توجه به حسّاسیت سخنان «ارکون» عین سخنان او را باز می گویم:

«برای درک عمیق همه ابعاد این حصار و اهّمیت محوری و ساختاری، سپس اجتماعی، تاریخی و روان شناختی آن، نیز برای درک رمزِ رسوخ این حصار و گسترش و ماندگاریش از چهارده قرن پیش تا کنون، می بایست این حصار را با دایره تنگ شبیه به خودش در اروپا و غرب سنجید و این که چگونه بخش های مهم، اساسی، حساس و سرنوشت ساز حصاری که از ناحیه مسیحیت و دولت های ملّی گرای معتقد به آن (انگلیس، فرانسه، آلمان و...) بر غرب تحمیل شده بود، در طلیعه قرن شانزدهم میلادی آغاز به فروپاشی و انهدام نهاد.»

«در واقع ظهور تدریجی سکولاریزم در جوامع غربی - اروپایی مرهون پیشرفت بی وقفه در نوگرایی و مدرنیسم فرهنگی و عقلانی (عقلانیت مدرن) بود که دستاورد آن جدایی حوزه های رفیع دین، سیاست و قانون از یکدیگر، همچنین رویکردی استقلال گرایانه در هر یک از عرصه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باشد».[8]

اما «الجابری» در تلاش برای تفاوت گذاشتن و برتری دادن به روشنفکر بر غالب دانشمندان و معرفت شناسانی چون فقها، محدثان، نحویان، تاریخ نگاران و... اظهار می دارد:

«بی شک روشنفکر از همه آن ها متفاوت و متمایز است؛ چرا که وی از اندیشه اعتقادی صرفاً به مثابه چارچوبی برای پیروی و پناه آوردن به آن، برداشت نمی کند [و از عقیده ایدئولوژی نمی سازد] بلکه خصوصیات و آرای فردی خود (فردیت گرایی) را در حوزه عقیده و علیه آن، به کار گرفته، آن را به یک دیدگاه و اندیشه دگرگون می سازد؛ به گونه ای که به آن دیدگاه و نظریه، شناخته شده و متمایز می شود.»

«به بیانی دیگر او عقیده را به صرف یک باور و اعتقاد، یا حتی به مثابه یک رأی و نظر و تعبیری از رأی خود به کار نمی گیرد؛ بلکه خود به سخنگو و نظریه پرداز و مقاله نویسی تبدیل می شود که حداکثر سخن، دیدگاه و یا مقاله خود را به توده مردم (شنوندگان) ارائه می دهد و از چارچوب و لایه های اجتماعی که توده را مرز بندی می کند، برای سخن و دیدگاه خود موضوعاتی را برگرفته و استخراج می نماید».[9]

اما دکتر «هشام شرابی» هنگامی که سعی دارد اصول اعتقادی و مبانی نظری گرایش های اصلاح گرایانه اسلامی را برسد، در آغاز، انتقادی صریح و تندروانه دارد؛ بدین دلیل که پیش درآمدی برای فهم جنبش اصلاح طلبی دینی و ارزشگذاری آن است، نیز با توجه به نگرش و مناسباتی که این جنبش نسبت به اعتقادات و گزاره های دینی دارد. به باور وی:

«جنبش نوگرای دینی به رهبری سید جمال الدین و محمد عبده، اعتقادات و گزاره های دینی را در معرض چون و چرا و در جایگاه نقادی قرار نداده است. انگیزه و عامل اصلی در اندیشه اصلاحات، نشأت گرفته از چالشی است که غرب در برابر جوامع اسلامی ایجاد کرده بود. از آن سو هدف اصلاحات حمایت و پشتیبانی از جوامع اسلامی و ارائه پاسخ مثبت و مفید به چالش و مبارزه طلبی غربی بود؛ به همین دلیل این جنبش برای تجدید بنا و بازسازی حقایق اسلامی و تحکیم و تثبیت آن ها بود؛ بدون این که آن ها را در معرض نقد آزادانه قرار دهد».[10]

بنابراین دکتر شرابی به جنبش اصلاحی سید جمال و محمد عبده - به دلیل این که اعتقادات دینی را در جایگاه چون و چرا و در معرض نقد آزادانه قرار نداده است - خرده گرفته، از آن انتقاد می کند. گویا وی به جنبش و قیامی در جهان عرب و اسلام چشم دوخته و امید بسته است؛ بدان گونه که نیچه (1900 - 1844م) در اروپا مطرح کرد. وی فصل نخست کتابش را با سخنی از نیچه به پایان می رساند و از مسلمانان سکولار انتظار دارد طرح او را به اجرا در آورند. شرابی می گوید:

«روزی نیچه هموطنان اروپایی خود را به قیام برای بازنگری و کالبدشکافی مسیحیت، به امید آزاد سازی اروپا از چنگال آن، فراخواند و ترغیب نمود».

سپس شرابی این کالبدشکافی را که اقدام به آن در توان مسلمانان سکولار بود، تحلیل و تفسیر کرده، می گوید: «چنین چیزی در مخیله آنان هم نمی گنجیده است».[11]

«علی حرب» گویا در تبیین این چالش بیش ترین جوّسازی را دارد؛ با وجود این که دین موضوع اصلی کتابش «نقد المثقف» نیست. وی اغلب در سیاق همسان سازی بین رژیم های مارکسیستی و اسلامی، همچنین همگونی روشن شناختی روشنفکر کمونیست و مسلمان سخن از دین به میان می آورد. در نتیجه هنگامی که پایبندی روشنفکران را به مقوله ها و گفتمان های تزلزل ناپذیرشان نقد می کند، نیز برخوردی که با گفتمان های خود دارند، با این توصیف که اصولی اند و ملاک سنجش و قیاسند (از آن ها به پندارهای انطباق و همرنگ سازی تعبیر و توصیف می شود) نام و نشان اسلام را با این ویژگی که یکی از این مقوله هاست، پایان می دهد و می گوید:

«این جایگاه روشنفکران با مجموعه گفتمان ها و شعارهایشان مثل اسلام، پان عربیسم و کمونیسم است. در حقیقت اینان با این واژه ها و اصطلاحات به مثابه ماهیات و حقایق تغییرناپذیر، برخورد کرده، آن ها را مفاهیم مطلقی می دانند که فراتر از جریانات و رویدادهای تاریخی قرار می گیرند و سرانجام به گونه مفاهیم کلی که عاری از فعالیت های روزمره زندگی اند. نتیجه این رویکرد، عجز و ناتوانی از ایجاد تغییر و تحول در واقعیت هاست».[12]

وی در مورد پایبندی و التزام به مبانی و اصول، روی سخن را به نقد این موضع گیری کشانده، اظهار می دارد:

«موضع گیری و جایگاه متکی به جهان ماورایی، تفاوت بسیاری با موضع گیری متکی بر اصول ندارد که معتقد است مبانی صحیح اند و لغزش ها ناشی از بدفهمی و اجرا است. هر دو موضع گیری، مبانی را منزه دانسته، نمونه ها و الگوها را خطاناپذیر می دانند؛ چنان که موضع گیری مسلمانان در قبال اسلام و مارکسیست ها در برابر مارکسیسم بر این رویکرد استوار است. از این رو همه، نقدِ مبانی، اصول و الگوها را بعید می شمارند تا سرزنش ها و نقدهایشان را متوجه اوضاع، چارچوب ها، اجراها و ابزارهای به کار گرفته شده سازند».[13]

وی در انتقاد از ایستایی در برهه مشخصی از تاریخ می گوید:

«بی شک آنچه در پیام مارکسیسم مسکوت گذاشته شده، ایستایی و در جا زدن در برهه ای معین از تاریخ است که دوره ظهور مارکس می باشد. مارکسیست ها با این فترت زمانی، به گونه ای برخورد می کنند که مسلمانان با زمان نزول وحی... به این معنا که وحی صورت بخش نهایت تاریخ، تکامل دهنده عقیده و فکر و تجسم نهایی علم بوده است. بر همین پایه ارتباط و پیوند مارکسیست ها با زمان، پیوندی کاملاً واپسگرایانه است؛ چنان که پیوند مسلمانان با اصولشان چنین است. از این روست که دوری گزیدن از اصول، انحطاط و واپسگرایی یا خطا و انحراف تلقّی می شود».[14]

در واقع موضع گیری روشنفکران معاصر نسبت به دین، شباهت بسیاری به موضع گیری فلاسفه باستان در برابر پیامبران و رسالت های دینی آنان دارد؛ زیرا فلاسفه معتقد بودند که پیامبران برای مخاطب قرار دادن مردمی آمده اند که از نظر دانش، درک و معرفت در سطحی پایین تر از آنان بودند. به باور فلاسفه، رسالت ها و پیام های الهی متوجه فلاسفه نیست و اینان مقصود و هدف رسالت ها نبودند. افزون بر آن، فلاسفه می پنداشتند از نظر علم و معرفت از پیامبران بالاترند؛ پس چگونه دعوت و موعظه های کسانی را که از آنان دانش کمتری داشتند، بپذیرند؟! نگاه آنان به خود بر این پندار استوار بود که رفیع تر از آنند که گرایش به دینی پیدا کنند که ایشان را مقید می کند؛ شرایط و تعهداتی بر آنان واجب می نماید؛ کنجکاوی و موشکافی آنان در جهان هستی را محدود ساخته، دایره غور اندیشه آنان را در ماورای طبیعت تنگ می کند.

فلاسفه یونان باستان در عین این که بیش ترین تأثیر را در تاریخ جهانِ فکر و فلسفه نسبت به فلاسفه دیگر داشته اند، به هیچ دینی مؤمن و به هیچ عقیده ای متعبد نبودند. با وجود این، به خود حق و آزادی کامل می دادند تا درباره ادیان و اعتقادات دینی، بدون هیچ قید و شرطی، هر آنچه را که در عقل و اندیشه فلسفی آنان می گذرد، اظهار نمایند.

روشنفکر سکولار معاصر از جنبه ارتباطش با دین، خود را تا حدودی به سطح دیدگاه و تصورات این فلاسفه نزدیک می کند؛ زیرا خود را هدف و مخاطب رسالت دینی و در نتیجه گرایش به آن نمی یابد، و این نکته ای است که «علی حرب» به صراحت ابراز نموده است:

«بی شک بایسته است گرایش روشنفکر و متفکر، پیش از گرایش به اعتقادات دینی یاقومی و یا فرهنگی اش، در مرحله نخست به عرصه کاری اش که جهان تفکر و اندیشه است، متمایل باشد. افزون بر این اندیشمند و متفکر واقعی تا وقتی که در تقابل با هویت و گرایش های خود نیندیشد یا به ضد اعتقادات و فرهنگ خود اشتغال نورزد، سزاوار عنوان «متفکر حقیقی» نخواهد بود؛ چرا که در چنین صورتی به حکیمی الهی یا مبلِّغ دینی و یا واعظ ناصحی تبدیل خواهد شد».[15]

بیگانگی روشنفکر با دین
چالش روشنفکر با دین از عمیق ترین چالش هایی است که از بحران شکل گیری روشنفکر و نیز از بحران بافت فکری، فرهنگی و عقلی در جهان عرب و اسلام پرده بر می دارد. این چالش، بیگانگی روشنفکر را با دین آشکار ساخته است. بیگانگی، ناگوارترین بلایی است که زیر بنا و ساختار فکری، فرهنگی و... روشنفکر را به خود مبتلا ساخته، دیدگاه و نگرش وی را در قبال دین تفسیر می کند. از این رو از مجموعه گسترده ای از روشنفکران به آسانی در خواهیم یافت که اینان نسبت به دین عمیقاً جاهل و ناآگاهند؛ گر چه از آن سخن می گویند و درباره آن اظهار نظر می کنند و آرای خود را درباره مقوله های دینی و گزاره های آن ارائه می دهند. ناآگاهی آنان توجیه پذیر نبوده و بخشودنی نیست؛ زیرا دین مردم را که به شکل قبایل پراکنده و در نزاع با یکدیگر بودند، انسجام بخشید و در قالب امّت گرد آورد و به آنان هوّیت و شخصیت ممتاز و مستقلّی بخشید. نیز تمدّنی را برای آنان به ارمغان آورد که تاریخ گواه دستاوردهای مدنی آن در عرصه های گوناگون دانش و علوم بنیادی و پیشرفته است. همچنین این تمدن ارزش ها، سنن و فضیلت های انسانی را ارتقا می دهد؛ به گونه ای که این ارزش ها مهم ترین وجه تمایز این تمدن با تمدن های دیگر می شود.

دین که بزرگ ترین دگرگونی و تحول متمدّنانه در تاریخ جهان و تمدن انسانی را متبلور می سازد، امروزه از مقوله های ناشناخته بین روشنفکران جهان عرب و اسلام است؛ ناآگاهی و بی خبریی که در برابر آن آزاد اندیشی و آگاهی گسترده از تفکر اروپایی در خاستگاه های فلسفی، ادبی، اقتصادی و سیاسی قرار می گیرد. این واقعیتی است که روشنفکر عرب به سختی می تواند آن را پنهان سازد. از نشانه ها و چشم اندازهای آن سخنان دکتر «خیر الدین حسیب» در همایشی است که نخبگان اسلام گرا و ملّی گرا در آن حضور داشتند. این نشست به نقد از خود اختصاص یافته بود. وی گفته است:

«بی شک آنچه می توان به پای جریان قومیت گرا[ی عرب] به طور کلی و به حساب اندیشه ورزان آن به طور خاص - البته با وجود استثناهای برجسته ای که قادر به درک و هضم بوده اند - به ثبت رساند، ناآگاهی از میراث عربی - اسلامی و عدم اهتمام در خور به آن است، که در مقایسه با آگاهی آنان از ادبیات و میراث فکری غرب بسیار ناچیز است.

این کمبود و نقصانی است که بر برخی رویکردها و رهیافت ها، همچنین اقدامات و اعمال اثر خود را گذاشته است... بر ماست که بیش از پیش از میراث و تمدن عربی - اسلامی خود آگاه شویم و به اصول و مبانی خود بازگشته، به آن ها شناخت فزون تری پیدا کنیم و اهتمام بیش تری دهیم و از آن ها بیش از آنچه تاکنون بوده، بهره و سود بریم. باید توجه کرد که این همه را نمی توان به امید اقدامات فردی و تدابیر اتفاقی رها کرد؛ بلکه می بایست این مهم را ضمن اولویت های فکری خود قرار داده، با نقشه و طرحی آگاهانه در جهت تحقق تضمینی آن گام برداشت».[16]

یقیناً چالش روشنفکر با دین، پیامدهای مخرّب و تبعات زیانبار و ویران کننده ای را بر رابطه و پیوند روشنفکر با مردم برجای گذاشته است؛ زیرا هنگامی که روشنفکر تردیدهایی را ایجاد می کند و از اندیشه ها و مفاهیمی سخن می گوید که به روشنی با دین اصطکاک دارد، گسستی عمیق و ویران گر بین او و مردم پدید می آید که جایگاه و تأثیر و مجال حضورش را بین مردم از او می ستاند. به همین دلیل روشنفکر در جهان عرب، بهره ای از تأثیرگذاری شگرف بر مردم نمی برد و از منزلت و وزانت حقیقی بین مردم بر خوردار نیست.

این چالش، بنیان انزواطلبی و گوشه گیری روشنفکر را تثبیت کرده، پروژه دگرگون سازی فرهنگی او را پیش از رشد و شکوفایی از کار می اندازد و مهم ترین نقش او در عرصه اجتماع را مخدوش و بی رنگ می کند.

از این نظر مشکل اصلی، مشکل روشنفکر است نه مردم و اوست که باب نزاع با مردم را گشوده و باعث علنی شدن آن شده است.

نگرش روشنفکر در قبال دین، به رغم آن که خود وی از تخصص لازم برای به کارگیری ابزارهای شناخت، تکنیک های کاوش و تحقیق و شیوه های اندیشه ورزی برخوردار است، همچنان غیر شفاف و مبهم مانده است. با وجود این، روشنفکرانی را می یابیم که اسلام را با ادیان باستانی کشورهای شرقی خلط می کنند. این خلط کاری ها در برخی به میزانی می رسد که اسلام را از خلال حوزه اسطوره شناسی که در برهه اخیر اهمیت به سزایی یافته و در میادین فلسفه، فرهنگ، ادبیات و علوم انسانی داخل شده است، در کنار اسطوره ها قرار داده اند.

برخی دیگر از این روشنفکران می کوشند تا بر قرائتشان از دین سایه تجربه اروپا از مسحیت و کلیسا را بیفکنند که تجربه مجسم در برابر روشنفکر عربی است، که شناخت گسترده ای از آن داشته و بارزترین دشواره های مفهومی اش را از آن آفریده است. از جمله این دشواره ها می توان از چالش علم و دین، پیشرفت و دین، مدرنیته و دین، سکولاریزم و دین، دولت (حکومت) و دین، سیاست و دین و...را نام برد. فرآورده ها و دستاوردهای فکری این چالش ها از گذشته تا کنون بازتولید شده اند و روشنفکر پیوسته و به میزان بسیاری محکوم به اندیشیدن در چارچوب تفکر و تجربه اروپایی است که به او تنها این اجازه را می دهد که نگرشی مبهم، بحث انگیز و مجادله آمیز را در قبال دین دارا باشد.

نمونه هایی از روشنفکران و شیوه های آنان
روشنفکران مارکسیست با توسل به گفته کارل مارکس (دین افیون مردم است) خشونت بسیاری بر ضد دین اعمال کرده اند. اینان - چنان که علی حرب گفته است - تلاش کردند «بشر را از بندگی و عبودیت ادیان آزاد سازند».[17]

از این رو روشنفکر مارکسیست در جهان عرب به جز تعداد اندکی، بیش ترین خصومت را علیه دین روا داشته و به بدترین شکل با دین برخورد کرده است. باید توجه داشت که در سال های اخیر تحولاتی در نگرش برخی از آنان در قبال دین به وجود آمده است.

از جمله نمونه ها، روشنفکرانی هستند که سعی کرده اند در قرائتشان از دین به شیوه پژوهشگران آکادمی عمل کنند. از این رو نگرششان به دین و برخوردی که با آن می کنند، پدیدار شناسانه است؛ بدین معنا که با این توصیف که دین پدیده ای دینی یا فکری یا تاریخی و یا ترکیبی از این ابعاد و یا ابعاد دیگر است، برخورد می کنند؛ چنان که با هر پدیده بشری برخورد می کنند. اینان با شیوه هایی چون توصیف (تشریح)، تفسیر، تحلیل، تجزیه، ترکیب، نقد و یا هر شیوه دیگری، پدیده ها را بررسی و مطالعه می کنند. این گونه برخورد به میزان بسیاری شبیه نگاه و برخورد برخی مستشرقان با دین و بررسی ها و مطالعات شان در حوزه اسلام گرایی است. از این رو دین بر اساس چنین روشی یکی از پدیده هایی است که در گذشته پدید آمده و بر حیات بشر در گرایش های فکری، شیوه روابط و نظام ارزشی آنان اثر گذاشته و تأثیر گذاری خود را جهت پیشرفت و انحطاط تاکنون نگه داشته است. اینان دین را از آن پدیده ها متمایز نکرده و نپذیرفته اند که دین در گوهر و اصالت و متونش پدیده بشری نیست و نباید آن را با پدیده هایی که از دستاوردهای بشر است، سنجید. تفاوت بنیادی از یک سو در مطالعات و پژوهش های دینی نهفته است که سبک و سیاق مخصوص به خود را داراست و از سوی دیگر، در مطالعه و تحقیق در مورد رفتارشناسی مردم در قبال دین و تأثیری که بر آنان گذاشته است، که این نیز روش متفاوت می طلبد.

از زمره خطاهای «علی حرب» همسان سازی بین اسلام و مارکسیزم است که مکرراً در کتاب «نقد المثقف» بدان مرتکب شده است. در حالی که بین رفتار مسلمانان با دین خود و مارکسیستها با ایدئولوژی شان نه از منظر اصول و نه از زوایه تعلق داشتن به دوره معینی و نه از هر منظر دیگری نمی توان مقایسه کرد و هیچ انطباق و سازگاری نیست؛ زیرا دین وحی خداوند سبحان برای همه مردم و رسالتی جاودان برای همه زمان ها است که خداوند متکفل حفظ این دین از تحریف یا نابودی است؛ چنان که در قرآن مثال می زند: «ما قرآن را فرستاده ایم و خود حافظ و نگهدار آنیم.»[18] حفظ و نگهداری، ارتباط و پیوستگی تنگاتنگی با خاتمیت دین اسلام و جاودانگی و پایداریش تا پایان جهان دارد.

آن گونه نیست که برخی می پندارند که شرایط مطالعات غیر جانبدارانه در باره دین محقق نمی شود جز این که به دین مثل هر پدیده دیگری نگاه کنیم؛ به گونه ای که بر انسان، جامعه و زمان تأثیرگذار می باشد و خود نیز از آن ها تأثیرپذیر است. آنچه با نگرش غیر جانبدارانه - به فرض که صواب باشد - در تقابل قرار می گیرد، این است که چگونه می توان دین را از ویژگی جوهری و شاخصه وجودبخشش جدا ساخت. آن شاخصه، وحیانی بودن دین است. در توان انسان نیست که دین را از منظر حسّ و تجربه بنگرد؛ چرا که دین از جهان حسّ و تجربه نیست. مگر نه این است که الفبای پژوهش غیر جانبدارانه ما را به مطالعه پدیده از خلال خواص و ویژگی اش فرا می خواند؟ همین مقوله در مورد دین نیز صادق است. آیا ممکن است ویژگی دین (وحیانی بودن) را به شیوه هایی که پدیده های جهان انسانی را تحقیق و بررسی می کنند، غیر جانبدارانه مطالعه و تحقیق کرد؟

آنچه می توان به این شیوه تحقیق نمود، تأثیرگذاری دین بر حیات انسان، جامعه، حکومت، تمدّن و دیگر مسائل و مقوله های گوناگون است. آری می توان شیوه های ارتباط و مناسبات این ها را با دین و گرایش ها و تحولات شان را در قبال دین بررسید و به مطالعه گرفت.

اجتهاد یا تفسیر به رأی
مقوله ای که ادوارد سعید باور دارد و برای روشنفکر مسلمان آن را مبنایی شمرده است، احیای تفسیر شخصی است که در سخنان وی مترادف با مفهوم اجتهاد است. چنانچه مقصود وی از اجتهاد، مفهوم مصطلح و متداول در حوزه مطالعات و تحقیقات اسلامی باشد، به اشتباه بزرگی غلتیده است؛ البته اگر بپندارد یا تفسیر کند که اجتهاد به معنای تفسیر شخصی کردن از دین است. این تفسیر کاملاً مخالف و مغایر با مفهومی است که از کاربرد این واژه در حوزه معرفت شناختی مختص این واژه به دست می آید.

اسلام اجتهاد را با توجه به شرایطی دقیق و متکامل که برای آن وضع کرده تا ضابطه مند و مستظهر به قوانین علمی دشوار باشد، اجازه داده است. با اجتهاد، منتهای کوشش و انواع تلاش های معرفت شناسانه و محققانه مبذول می شود تا درستی و سلامت دستاوردهای آن تا حد ممکن تضمین شده، از هر گونه سرگشتگی و تحیر و تفسیر شخصی، همچنین اثر گذاری اغراض، مصلحت ها و تعصبات به دور باشد.

جمع بسیاری از روشنفکران در برخورد با دین، از تفسیر شخصی که ادوارد سعید مطرح کرده است، استفاده کرده اند.این تفسیر آنان را به خطا و لغزش بسیار حساس و مخاطره آمیزی انداخته است؛ چنان که برخی از آنان ندای برداشتن پوشش حجاب را از زنان، بدین دلیل که از سنت های گذشته است، سرداده اند؛ گروهی جهاد را مقوله ای کهنه می شمرند؛ دسته ای تلاش دارند سکولاریزم را وارد دین کنند؛ گروهی به برداشتن روزه ماه رمضان برای حفظ سطح تولیدات [کشاورزی و صنعتی] فرا می خوانند؛ دسته ای از آنان قوانین جزایی اسلام را به دلیل این که از شدت و خشونت برخوردار است، به باد انتقاد می گیرند؛ به باور برخی دیگر، احکام دینی در این زمانه غیر قابل اجرا است... و آرا و نظریات بسیار دیگر که خاستگاه آن ها تفسیر شخصی است.

مشکل روشنفکر در عدم پذیرش و خضوعش نسبت به دین است؛ چرا که با دین از روی باور قلبی (ایمان) و پایبندی بر خورد نمی کند؛ یعنی نسبت به آن رویکردی باورمند و متعهدانه ندارد. به همین دلیل فهم گوهر و حقیقت دین و اهداف آن برای او دشوار است.

دین آن گونه که «جابری» می گوید، برای به کارگیری ویژگی های فردی روشنفکر در آن و در نتیجه متحول ساختن دین به نظریه و دیدگاهی که روشنفکر به آن شناخته شود، نیامده است؛ بلکه دین آمده که انسان بدان ملتزم شده، مقید به عبادات آن و پایبند به قوانین، احکام و حدود آن باشد. بنابراین داشتن تنها تمایل و گرایش فکری به دین کافی نیست. بی شک روشنفکری که متعبد به احکام خداوند سبحان نیست، نمی تواند ادعای فهم و شناخت دین کند. از سویی بر روشنفکر خورده ای نیست اگر علناً گرایش به دین و پایبندی به احکام و قوانین آن داشته باشد؛ گر چه برخی می پندارند گرایش و پایبندی به دین، جدیت و تلاش محقق و دانشگاهی و متفکر را مخدوش می کند، یا به عدم جانبداری علمی، منطقی و روشمند روشنفکر و متفکر آسیب می رساند. به ویژه کسانی این دیدگاه را دارند که نگرش غربیان را برای خود برگزیده و تلاش دارند در محافلشان به آن موقعیت و اعتبار بخشند.

آنچه «علی حرب» مطرح می کند، نیاز به بازنگری دارد و محققی مثل «حرب» نیازمند آن است که حساسیت و مخاطره آمیز بودن سخنان و دیدگاه های خود را بررسی و ارزیابی کند. او چگونه مارکسیزم را با اسلام مقایسه می کند و آن ها را از نظر ماهیت و اصول همگون و همسان می سازد؟ گویا به باور وی اسلام ماهیت و حقیقت ثابتی ندارد و از اصول و قوانین کلّی و مطلقی غیر قابل نقد برخوردار نیست. در حالی که ماهیت اسلام، حقیقتاً فراتر از جریانات و رویدادهای تاریخی و زمانی است. ما اصول دین و مبانی آن را منزه از هر نقد و خدشه و شائبه ای می دانیم و خطاهای بشری را بر دین روا نمی داریم و این کاملاً متفاوت با اصول، ماهیت و قوانین مطلق و کلّی مارکسیزم است. پس برای چنین جسارتی به دین هیچ وجه صحیحی نمی توان تراشید. [به حتم باید بین دین در اصالتش - آن چنان که خداوند سبحان معرفی توصیه کرده است - و معرفت بشری که در اندیشه مسلمانان در باره دین شکل گرفته و یا بین دین و تاریخ یا فرهنگ اسلامی، تفاوت و تمایزی روشن و آشکار بگذاریم.]

شایسته است شدیداً از برخورد با دین پرهیز کرد؛ زیرا جایز نیست بدون داشتن آگاهی، هدایت یافتگی و مستند روشنی در باره آن سخن گوییم؛ چنان که خداوند در قرآن می فرماید:

«بعضی از مردم بدون هیچ دانش و هدایت و کتاب روشنگری در باره خدا مجادله می کنند! و هنگامی که به آنان گفته شود: از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، می گویند: بلکه ما از چیزی پیروی می کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم! آیا حتی اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز تبعیت می کنند)؟!».[19]

نیاز روشنفکر به خودیافتگی و آگاهی از هویت خویش
سرانجام باید گفت بر روشنفکر جهان عرب و اسلام است که در نگرش خود به دین تجدیدنظر کرده، و دیدگاه خود را تصحیح نماید. اکنون چنین رویکردی برای برخی روشنفکران رخ داده است. اینان گمشده حقیقی خود را دین یافته و پذیرفته اند که هر پروژه ای اگر بخواهد در مردم جنبش و حرکتی ایجاد کند، نمی تواند به دور از دین باشد. نیز باور کرده اند که تمامی تلاش های فکری که می کوشند دین را از چارچوب های روشنگرانه و تحول طلبانه به کناری نهند و منزوی سازند، نتوانسته اند که در اندیشه و خِرَد مردم نفوذ کنند و در تقابل با واقعیت های اجتماعی، به شدت با دور کردن دین ]از صحنه اجتماع[ مخالف اند.

روشنفکرانی که تلاش کرده اند تا دین را از صحنه اجتماع دور کرده، به کناری نهند، خود را از مردم دور کرده اند. چرا که بدیهی و ثابت است که دین قوی تر و توانمندتر از آن است که بتوان آن را از جامعه به دور کرد یا منزوی ساخت. به واقع دین توانمندترین عامل و عنصر در آفرینش و ایجاد حرکت و جنبش بین مردم است؛ که در تحقق این حرکت آفرینی تمام ایدئولوژی های وارداتی که روشنفکران از تفکر اروپایی انتقال داده اند، با همه ریشه و منابع شرقی و غربی آن، و با توجه به این که[در حیطه نظر و عمل] به بن بست رسیده اند، شکست خورده اند. در نتیجه روشنفکر نیازمند آن است که خود را باز شناسد. این بازیابی به مدد ایدئولوژی هایی که روشنفکر را ناآشنا با خود و جامعه و هویت و تاریخ کرده اند، نباید باشد؛ بلکه تنها از خلال رویکرد و نگرشی صحیح نسبت به دین باید سرچشمه بگیرد.

پی نوشت ها:

[1] صور المثقف، ص 51.

[2] همان، ص 94.

[3] همان.

[4] همان.

[5] الفکر الإسلامی نقد و اجتهاد، ص 18.

[6] همان.

[7] همان، ص 12.

[8] همان، ص 12 و 13.

[9] المثقفون فی الحضارة العربّیه، ص 37.

[10] همان.

[11] همان، ص 36.

[12] أوهام النخبة أو نقد المثقف، ص 92.

[13] همان، ص 96.

[14] همان، ص 105.

[15] همان، ص 86.

[16] الحوار القومی - الدینی، ص 276. بیلان کاری و گفتگوهای انتقادی هم اندیشی که مرکز دراسات الوحدة العربیة برگزار کرده است، قاهره، 25 - 27 سبتامبر 1989م.

[17] أوهام النخبه أو نقد المثقف، ص 104.

[18] حجر، آیه 9.

[19] سوره لقمان، آیه 21 - 20. ترجمه از مکارم شیرازی.

نظر شما