روشن فکری و سیاست
روشن فکر کیست و روشن فکری کدام است؟ پرسش مهمی می باشد که پاسخ شایسته به آن مستلزم بررسی نسبت این واژه با مقولات مهم و کلانی، نظیر «سنت»، «دین داری»، «سیاست» و «اصلاح گری اجتماعی» است. روشن فکر از آن جهت که صبغه فرهنگی دارد و مشغله او اندیشه ورزی و تفکر است، ناگزیر با مقوله مذهب و سنت به منزله شالوده های اصلی فرهنگِ جوامع بشری مرتبط است و از آن جا که نقد وضع موجود و ریشه یابی نابسامانی ها و هدایت جامعه به سمت وضعیت مطلوب تر، سوی دیگری از ماهیت روشن فکری است؛ او را به سمت سیاست و عمل اجتماعی و اصلاح گری می خواند.
گر چه ابهام در ترسیم نسبت میان روشن فکری با مقولات کلان فوق، یگانه عامل عدم وضوح معنایی روشن فکری نیست، اما یکی از عوامل اصلی ابهام معنایی آن است.
برای نمونه، گروهی، گسست از سنت و مذهب و قرار گرفتن در موقعیت نقد مذهب و سنت را پیش شرط روشن فکری می دانند و اساساً ورود در آستانه تفکر و آزاد اندیشی و روشن فکری را فائق آمدن و رهایی روشن فکر از سیطره و حاکمیتِ سنت تفسیر می کنند. از نگاه این گروه، روشن فکری با دین داری جمع نمی شود و «روشن فکر دینی» هم چون «روشن فکری سنتی» ترکیبی ناسازگار و خود متناقض است. از سوی دیگر، گروهی، جوهره روشن فکری را در عدم تعهّد و رهایی از قید مذهب قلمداد نمی کنند؛ هم چنان که سنت ستیزی را از مقوّمات روشن فکری نمی دانند؛ بلکه روشن فکری را با پالایش سنت و بازاندیشی دینی و نوگرایی دینی، قرین و همراه می خواهند.
در این جا بنای آن نیست که به تفصیل در این مورد و نزاع هایی از این قبیل، سخن گفته شود، بلکه هدف، آن است که چند کلمه ای درباره نسبت روشن فکری و سیاست و پرسش های مهمی که بحث در این نسبت را احاطه کرده است گفته شود. تصور اولیه آن است که روشن فکر، چهره ای فرهنگی است و اصلاح و ترمیم فرهنگ عمومی و پالایش باورها و ارزش های اجتماعی از کژی ها و خرافات، همت اصلی اوست؛ از این رو آغشتگی روشن فکر با سیاست و درآمیختن رسالت روشن فکری با سیاست ورزی به عقیم ماندن تلاش روشن فکرانه می انجامد.
این تحلیل، مقرون به صحت است؛ اگر روشن فکر به جای «روشن فکری سیاسی» با سیاست ورزی و سیاسی کاری آمیخته شود طبعاً پی آمد گره خوردن یک روشن فکر با عمل سیاسی و بدل شدن وی به فعال سیاسی این است که با فراز و فرود امواج و جریانات سیاسی، دامنه و عمق نفوذ فرهنگی وی دستخوش ضعف و شدت خواهد شد و چه بسا در مواردی زمینه پذیرش افکار و آرای وی به کلی از دست خواهد رفت. اما به گمان نگارنده، میدان اندیشه ورزی سیاسی و تأمل روشن فکرانه در باب سیاست، یک ضرورت اجتماعی و فرهنگی است. اصلاح گری روشن فکرانه در قلمرو فرهنگ سیاسی جامعه نه تنها با صبغه فرهنگی روشن فکر تضاد ندارد، بلکه گام نهادن در مسیر اعتلای فرهنگی جامعه است. پرسش مهم آن است که شاخص و معیار روشن فکری در حوزه سیاست و نظریه پردازی سیاسی چیست؟ پاسخ کلیشه ای به این پرسش آن است که چون نقد سنت و گسست از سنت رایج، شاخص عام روشن فکری است؛ پس در حوزه اندیشه ورزی سیاسی، روشن فکر کسی است که مرزهای تفکر سیاسیِ نشأت گرفته از باورها و ارزش های سنتی و مذهبی جامعه را می شکند و در فضای این نگرش انتقادی، افقی نو در عرصه مباحث سیاسی می گشاید. یکی از لوازم این پاسخ آن است که روشن فکر سیاسی هرگز نمی تواند در چهارچوب باور داشت های مذهبی و یا با تعهّد به ارزش های دینی، تولید اندیشه کند و فضای تفکر اسلامی مجالی برای روشن فکری سیاسی باقی نمی گذارد.
به نظر می رسد که اگر روشن فکری را با شاخص هایی نظیر «نقادّی منصفانه وضع موجود»، «حرّیت فکری»، «خلاقیّت و پویایی»، «خودآگاهی عصری»، «معطوف بودن به نیازهای جامعه» و «نوپردازی و گشودن افق های تازه» تعریف نماییم، روشن فکری در حوزه فکری سیاسی اسلامی نه تنها ممکن است، بلکه یک ضرورت است.
کسانی که روشن فکری را در تسلیم و دلدادگی به اصول و مبانی مدرنیسم و پذیرش عقلانیت سکولار و در آویختن با هر چه ریشه در سنت دارد، تعریف می کنند در تفسیری ایدئولوژیک و جزم گرایانه از روشن فکری آن را به دیگران تحمیل می کنند. این درست است که مدرن شدن با رهایی از سنت، میسّر است، اما روشن فکر شدن مرادف با مدرن شدن نیست. از قضا تصلّب بر اصول و مبانی مدرنیسم و بستن درب نقد و سنجش چهارچوب معرفتی، ارزشی و انسان شناختی دوران مدرن، در تضاد با جوهره روشن فکری است؛ پس کسانی که سکه روشن فکری در تاریخ ایران را تنها به نام مدرن اندیشان و دل سپردگان عقلانیت سکولار گذشته و حال این مرز و بوم، ضرب می کنند و از روشن فکر خواندن دین داران روشن اندیشِ منتقد مدرنیسم و غرب باوری ابا می ورزند، جزم گرایانه پذیرش چهارچوب فکری غرب و دنیای مدرن را پیش شرط روشن فکری می دانند.
اگر این نکته را بپذیریم که فلسفه های سیاسی گوناگون در بسیاری از موارد، تأمل سیاسی در نظم سیاسی اجتماعی مطلوب متناسب با اقتضائات فرهنگی و فرهنگ سیاسی جوامع خاص بوده است و برای گشودن گره فرو بسته آن جوامع، متناسب با ارزش ها و باورهای پذیرفته شده آنان رقم خورده است؛ برای روشن فکر سیاسی مسلمان این مجال فراهم است که در چهارچوب های اقتضائات فرهنگی جامعه خود و با تکیه بر عناصر ارزشی و اصول ناب سنت خویش به تأمل در نظم سیاسی مطلوب بپردازد و نوآوری و حریّت فکری و خلاقیّت و زمان شناسی و عصری بودن خود را در قالب غنابخشی فکر سیاسی اسلامی بروز و ظهور دهد. هم چنان که رکود و جمود بر فکر سیاسی سنتی، آفت روشن فکری سیاسی است؛ شیفتگی تقلیدوار از اندیشه های سیاسی وارداتی نیز در تضاد با روشن فکری سیاسی است.
منبع: / فصلنامه / علوم سیاسی / 1386 / شماره 37، بهار ۱۳۸۶/۲/۰۰
نظر شما