ضد تروریسم; ابهام و احساس همدردی
مجله پگاه حوزه 03 مرداد ماه 1383 شماره139
نویسنده : شهبازی علی
این روزها در گفتگوهای عمومی، مقصود از ضد تروریسم، همه چیز و هیچ چیز است. از حیث معنایی ضدتروریسم یعنی مبارزه علیه یک طرز تفکر (»ایسم« حاکی از نوعی طرز تفکر است) که حامی استفاده از ترور برای نیل به اهداف سیاسی است. از نظر هیأت حاکمه آمریکا و اسرائیل، ضد تروریسم به معنای براندازی و ریشه کنی بمب گذاران انتحاری (suicide bambers) و حامیان آنها می باشد. معمولاً از این گونه حامیان با عنوان شبکه ها یا شالوده تروریسم یاد می شود. یک شبکه می تواند یک حساب بانکی، یک مخفیگاه کوهستانی، یک مرکز ارشاد مذهبی باشد. از بین بردن همه این شبکه ها در دایره شمول ضدتروریسم قرار می گیرد. در عین حال، ضد تروریسم هیچ معنای محصّلی ندارد؛ زیرا تلقی بسیاری از مردم از ضد تروریسم، استفاده دلخواهانه طرف های قدرتمند از نیرو، بدون هر گونه اصل راهنما است. بخش های وسیعی از جامعه، شاهد هستند که قدرت آن را ندارند که از این گونه استفاده خودسرانه از قدرت توده ای جلوگیری کنند و تنها می توانند منفعلانه ناظر نوعی رفتار مضحک و بدبینانه (cynical) باشند. این مردم هیچ بهانه ای برای مشارکت و یادگیری ندارند؛ چرا که از تجارب گذشته خود آموخته و شاهد بوده اند که قدرتمندان چگونه از قدرت سوء استفاده می کنند.
تفسیرهای متفاوت از امنیت ملّی و تروریسم
اصطلاح امنیت ملی با واژه تروریسم، رابطه ای تنگاتنگ دارد. در اینجا در خصوص فهم امنیت ملی در چارچوب لیبرال - دموکراسی غربی و چارچوب های خارج از آن، مشکلات جدی ای وجود دارد. امنیت ملی معنای بسیار محدودی در ایالات متحده، بر حسب سیاست خارجی و پاره ای مسایل محدود مرتبط با امنیت داخلی دارد. این اصطلاح حتی در دیگر لیبرال - دموکراسی های غربی معنای محدودتری دارد. زمانی که هیأت حاکمه آمریکا از واژه امنیت ملی استفاده می کنند، آشکار است که باید معنای آن را در همین سبک و سیاق غربی درک و فهم کرد.
لکن، امنیت ملی در بیشتر نقاط دیگر دنیا ممکن است بر امور دیگری دلالت کند و نتایج متفاوتی را در پی داشته باشد.
تفاوت در فهم مقولات و مؤلفه های امنیت ملی در گفتمان دموکراتیک و غیر آن، تا حد زیادی موجب ابهام و سردرگمی کنونی شده است. این ابهام و سردرگمی می تواند حاکی از تنازعاتی باشد که در جهان برای حصول دموکراسی روی می دهد. هیأت حاکمه آمریکا زمانی که این زبان گنگ و نامصطلح را به کار می برند، نباید انتظار داشته باشند که در همه جای دنیا به یکسان فهمیده شود. قالب ها و طرز فکرهای متفاوت، معانی متفاوتی برای واژه ای واحد و یکسان ایجاد می کنند.
دموکراسی و امنیت ملّی
هرگاه امنیت ملی از دموکراسی متمایز شود، همین امر در واقع می تواند علیه دموکراسی به کار گرفته شود. هر دیکتاتوری، چه چپی چه راستی، از اصطلاح امنیت ملی برای توجیه سرکوب و فشار استفاده می کند. از نمونه های آسیایی این امر می توان به مارکوس، سوهارتو، نوین (Ne win)، ماهاتیر، لی کوان یو، و دیگران اشاره کرد. اینک این گونه دیکتاتورها گفتمان غربی امنیت ملی را کاملاً مطلوب خود می دانند؛ گرچه ممکن است این عمل مقصود و مطلوب غرب نباشد. در پاکستان، ژنرال پرویز حتی اخیراً خواستار اختیارات تامی شده تا برای دوره ای دیگر طی یک همه پرسی برای تضمین امنیت ملی، عالی ترین حاکم کشور باشد. شاید رهبران آمریکا از شیوه ای که پاره ای دیکتاتورها از آموزه های امنیت ملی استفاده کرده و در واقع مشوق آن هستند، آگاه باشند. از عصر استعمار تاکنون به لحاظ تاریخی، تجربه شده که هر کشور غربی صرفاً در درون مرزهای خود با دموکراسی سر و کار دارد و در مورد سایر کشورها برای مقاصد تجاری و نظایر آن، رفتاری کاملاً وحشیانه پیش می گیرد. التزام غرب به دموکراسی جهانی، ممکن است ایده خوبی باشد؛ اما ایده ای نیست که عملاً دنبال شود. متأسفانه، دموکراسی جهانی در حال حاضر حقیقتاً یک رؤیاست؛ گرچه بسیار در باب آن سخن سرایی می شود.
از این رو، امروزه ضد تروریسم به طور جدی گفتمان دموکراسی را تضعیف می کند؛ به ویژه در کشورهایی که خارج از مرزهای دموکراسی های غربی قرار دارند. ضد تروریسم، برخلاف ضد کمونیسم که حاکی از لزوم دفاع از دموکراسی است، هیچ هدف محصِّل و مثبت یا جهت گیری سازنده ندارد. دوستان و دشمنان از همدیگر قابل تمییز نیستند. ضد دموکرات ها چنان می نمایند که بهترین دوستان دموکراسی هستند. دموکرات های راستین بدترین دشمنان دموکراسی تلقّی می شوند. بدینسان، به طریقی بسیار طنزآمیز (تاریخ غالباً طنزآمیز است) ضد تروریسم، آن طور که امروز فهمیده می شود، خود، مبانی و شالوده های دموکراسی را هدف قرار می دهد. پاکستان را می توان روشن ترین نمونه این پدیده دانست. در حالی که ائتلاف در »جنگ علیه تروریسم« امری ضرری و گریزناپذیر تلقی می شود، اما این امر سطوح باقیمانده دموکراسی، نظیر استقلال قوه قضاییه و حق مردم برای سازمان یافتن از طریق احزاب سیاسی را از میان می برد. افزون بر این، امروزه در حوزه حقوق بشر، بیش از هر زمان دیگری، از زمان پذیرش اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال 1943 تاکنون، چهارچوب بین المللی دفاع از حقوق بشر به خطر افتاده است. ممانعت اسرائیل از ورود بازرسان سازمان ملل متحد به آن کشور، مخالفت آمریکا با دیوان بین المللی کیفری (icc)، از دست رفتن اعتبار دنیای غرب به عنوان مدافعان حقوق بشر، و بدبینی متکبرانه کسانی که به خاطر نقض حقوق مورد انتقاد جامعه بین الملل قرار می گیرند، دغدغه ها و دلمشغولی های فراوانی را در میان کسانی که تلاش های فراوانی، طی سالیان مدید برای تقویت احترام به حقوق بشر و رعایت آن انجام داده اند، برانگیخته است.
محدودیت گفتمان ضدتروریسم
لازمه این زیست بوم جهانی، آن است که ضد تروریسم نمی تواند، و نباید ایدئولوژی غالب جهان باشد. مفهوم ضد تروریسم آن قدر محدود است که نمی تواند مبین طرز تفکری باشد که بر تروریسم غالب آید و مبنای دموکراتیک روابط انسانی و حکومت را تقویت نماید. جهان سخت نیازمند طرز تفکری است که مردم را در غلبه بر پاره ای مشکلات و مسایلی که امروزه بشریت را تهدید می کنند، کمک کند. در رویارویی با این مشکلات اخلاقی تمامی امکانات و منابع انسانی را باید به کار گرفت نه از آنها چشم پوشید.
یک بمب گذار انتحاری، ممکن است دوست کسی نباشد و دست کم دوست خود باشد. توجیه کردن بمب گذاری های انتحاری برای فهم اینکه چه سبب و عاملی موجب یک چنین حادثه دردناکی شده است، اصلاً ضرورت ندارد. به عنوان مثال، جان براون در ایالات متحده معتقد بود که آزادی بردگان در اواسط قرن نوزدهم، تنها به واسطه استفاده از ترور می توانست تحقق پذیرد؛ اما ابراهام لینکلن که او نیز، با آزادی بردگان موافق بود، استفاده از این گونه ابزارها را مجاز نمی دانست. او مبارزه دموکراتیک کرد و بردگان را آزاد نمود.
ناهمگونی ها و اختلافات جهانی
ناهمگونی های موجود در دنیای امروز، مردمانی را به وجود آورده است که زندگی برایشان فاقد معنا است. مادامی که چنین مردمی وجود دارند، کسانی نیز خواهند بود که چنین قالب ها و طرز فکری را تحت تأثیر و نفوذ قرار دهند. امروز به واسطه انقلاب ارتباطات، همه اشکال نفوذ کردن و سیطره یافتن، بسیار راحت تر صورت می گیرد. شبکه های ارتباطی عظیم این روزگار، نامربوط به مسئله انسانیت و انسان محوری هستند. در واقع این شبکه های ارتباطی، راهی طولانی را به سمت ایجاد نوعی نگرش بدبینانه طی می کنند. از این رو، به ویژه در غرب پیشرفته، به ندرت درک و فهمی از مسایل و مشکلات خطیر دنیای امروز وجود دارد. کارکرد و نقش احساس همدردی و شفقت را رسانه های گروهی تحقیر و تقبیح می کنند. در واقع در شبکه رسانه های گروهی امروزی، آنچه هست »شفقت و همدردی ستیزی« است. رسانه های غربی، که تا حد زیادی محصول رفاه و ثروت فراهم آمده پس از جنگ جهانی دوم هستند، خیلی کم علاقه مندند که مخاطبین خود را با مصائب و تیره روزی های موجود در خارج از مرزهای آنها مواجه سازند. حتی ممکن است دیدگاه این گونه تشکیلات چنین باشد که مخاطبین آنها مایل نیستند از امور ناخوشایند آگاهی یابند. این رسانه ها شاید سعی در اجتناب از احساس گناهی می نمایند که ممکن است به مخاطبینشان، در صورت آگاهی از اوضاع واقعی بیشتر مناطق جهان، دست دهد. به طور کلی، اقشار مرفه ممکن است مایل به دیدن و با خبر شدن از حال و روز کسانی نباشند که چیزی برای خوردن ندارند. رسانه های گروهی غربی، نوعی گرایش فکری منحط و رو به زوال را منعکس می نمایند. یک جهانِ عاری از احساس همدردی و شفقت، اعتراضات بی رحمانه و عاری از شفقت را موجب می شود. دنیای رسانه ها مسئولیت سنگینی در ایجاد چنین وضعیتی بردوش دارد.
اگر رسانه های جمعی، نقش جدی را در توجه عمیق به مسایل و موضوعاتی که همدردی و شفقت آدمی را برمی انگیزد، ایفا می کردند، راهی برای حل حادترین مشکلات جهان، نظیر گرسنگی، فقر شدید، غفلت از بیماری های وخیم و مشکلات جدی زنان و کودکان، باز می شد.
به وجود آمدن بمب گذاران انتحاری تا حد بسیار زیادی به مرگ عزیزان آنها مربوط می شود؛ مرگ هایی که اجتناب پذیر و غیرضروری بوده اند. مرگ های نامعقول و ظالمانه ممکن است به طرق گوناگونی اتفاق بیفتد. کودکی که به سبب فقر مفرط والدین و عدم مراقبت پزشکی می میرد، کسانی که از آشامیدن آب آلوده و غیربهداشتی می میرند، والدینی که به سبب بیماری های معالجه پذیر می میرند، عدم معالجه پزشکی به خاطر فقر یا سایر عوامل، مرگ های ناشی از خشونت سیاسی، قربانیان ناپدید شده، مردمی که از تجاوز و آزار گروه های قدرتمند اجتماعی، یا مأموران حکومتی رنج می برند، قربانیان نسل کشی یا قتل عام های وسیع، و بسیاری دیگر از موارد مشابه، در این طیف قرار می گیرند. به علاوه، هنوز هستند کسانی که زندگی شان را غالباً با عنوان »مرگ های زنده« توصیف می کنند؛ یعنی مردمی که روزانه با فقر تمام عیار دست و پنجه نرم می کنند؛ اَشکال غیرقابل تغییر تبعیض، همچون 240 میلیون دالیت (Dalits) در هند و گروه های بومی؛ کودکانی که تن به کار اجباری و مشقت آمیزی می دهند تا لقمه نانی برای خانواده خود پیدا کنند؛ زنانی از طبقات مختلف که محکوم به ازدواج های اجباری می شوند؛ و توده های وسیعی از مردم که تمام عمرشان را بیکار می مانند، بدون هرگونه امنیت اجتماعی، از جمله مصائب و تیره روزی های شرم آور روزگار ماست. احساس و روح جریحه دار شده آنها و بازماندگانشان، شمار زیادی را تقریباً به مرز انتحار می رساند. تنها در سریلانکا، متوسط خودکشی روزانه مردم، 52 نفر می باشد. از میان انبوه مردمی که بدین طریق می میرند، اگر تعداد اندکی از آنها کسانی باشند که دست به عملیات انتحاری می زنند، جای تعجب نیست.
غالباً ماهیت واقعی جراحاتی که مرگ های نامعقول و ظالمانه عزیزان بر روح و ذهن آدمی وارد می آورد، درک و فهم نمی شود. لکن برای کسانی که پیوند نزدیکی با جوامعی دارند که شاهد ظهور بمب گذاران انتحاری بوده اند، یافتن ارتباط بین این مرگ ها و پیدایش طرز تلقی و گرایش فکری بمب گذاران انتحاری چندان مشکل نخواهد بود. مایکل اوانداتجی (Michael Ondaatje) در یک رمان توانسته است طرز فکر بازماندگانی را که از مصیبت مرگ های نامعقول و ظالمانه رنج می برند، به نمایش بگذارد. سروکار او در این کتاب با جامعه سریلانکا است؛ جامعه ای که در سالیان اخیر دارد به عنوان یکی از خشونت آمیزترین مکان ها در زمین شناخته می شود.
ریشه کنی تروریسم با محو مرگ های نامعقول و ظالمانه
بدین سان، مساعی جمعی برای از میان برداشتن مرگ های نامعقول و ظالمانه، باید طرز فکری باشد که بتواند تروریسم را ریشه کن سازد. امروزه تعداد این گونه مرگ ها، به دلایل و علل »طبیعی« و سیاسی، بسیار زیاد است. هنگامی که پاره ای بدین طریق می میرند، دیگران زخم خورده و مصیبت زده می مانند.
چنین رویکردهایی، بیش از هرچیز دیگری، نیازمند استراتژی های مثبت رسانه ها است که چنین اهدافی را دنبال کنند. دولت امریکا، به عنوان یک ابررسانه، هیچگاه چنین راهبردی را در پیش نگرفته است؛ بلکه در واقع خلاف آن عمل کرده است. این دولت، خود را همچون جباری بی رحم و شفقت می نمایاند و بر آن افتخار می کند. از آن رو، گفتار و کردار آن همواره متناقض و خودشکن (SelfDefeating) بوده است.
امروزه این مسئولیت به شهروندان عادی غرب و شرق محول شده که از آرمان احساسی همدردی و شفقت پشتیبانی کنند. امتیازی که این مردم در عصر کنونی دارند، امکانات و مقدورات نامحدودی است که رسانه های گروهی موجود، به ویژه رسانه های الکترونیکی، عرضه می کنند. این رسانه های کم هزینه و با صرفه (CostEffective) را می توان برای ایجاد طرز تفکری که بتواند نگرشی معطوف به احساس همدردی و شفقت را در همه جوانب و شئونات زندگی پدید آورد، بسیج کرد. اینک سازمان های مردمی، حتی گروه های کوچک، کلیساها و دیگر گروه ها و اقشار می توانند نقشی را ایفا نمایند که ممکن است در هیچ مقطع تاریخی دیگری قادر به ایفای آن نبوده اند. لذا مردم عادی و معمولی می توانند به نحو جهانی بحث و گفت وگو کنند. هنوز همه جوانب این قلمرو کشف نشده است. آزمایش های بسیاری در حال اجرا است و به نتایج حیرت آوری رسیده اند. در حال حاضر زمینه یک حرکت و نهضت شفقت آمیز برای حل مشکلات بشری فراهم آمده است.
نظر شما