موضوع : پژوهش | مقاله

پرتره و گفت‌وگو

روز 21 مارس پرتره ی گادامر به دست دورامیتن زوای تحت عنوان Ho philosophos autos (فیلسوف خود) در هیدلبرگ گشایش یافت. پروفسور ریکاردو دوتوری متن زیر را در حضور نمایندگان شهر و دانشگاه ایراد کرد:
یک پرتره چنانچه اثر هنری باشد معرف بزرگ داشت یک شخص منفرد، یا بازتاب عینی (به فرض آن که بازتاب عینی ممکن باشد) نمودار یک شخص یا شخصیت نیست. یک اثر هنری و بیش از آن یک پرتره که داعیه ی هنری بودن دارد، در واقع می خواهد چه باشد؟
آیا یک اثر هنری زاییده ی آرزوی رهایی از مرز و بوم واقعیت روزینه، نیاز به اعتلابخشی به واقعیت یا به سخن کانت، وارستگی از فایده مندی، عزم به بلندای شور و اراده به زندگی (نیچه) است؟
در هنر مدرن ما گواه آنیم که اثر هنری نمودار بیرونی یا سطح چیزها را از هم می درد تا به ژرفا راه یابد، نگرش یا پویایی احساس را ارتقاء بخشد و به بهانه ی پرتره یک امر نو پدید آورد و هم رسانی اطلاعات کند. تأثیر تکان دهنده یا چالشی که در این از هم دراندن نمودارهای تکراری بروز می کند، به پالایش حواس و پویایی استعدادهای ما یاری می رساند. ارزش حقیقی اثر هنری، به گفته ی هایدگر، در آن دیده می شود که به برکت آن می توان از یک رویارویی با هستی حقیقی سخن گفت. آیا همه ی این نکات بر پیکر پرتره می برازد یا باید پرتره را از منظری دیگر نگریست؟ از منظر آرزو، برای آن که نقش یک شخص را برای خود پایدار کنیم، آن هم زمانی که او از دیده ی ما محو می شود و پیشامدهای زندگی او را از ما می رباید؟ از این راه نقش و حضور او نه تنها در یاد می ماند، بلکه وی در افق دیده گان ما قرار دارد و ما در سایه ی نوعی هم بودگی صمیمانه کماکان می توانیم این هم بودگی را، «هم باشندگی با تصویر» نیز نام گرفته است، با او تجربه کنیم. آیا نمی توانیم این امکان را با هر عکس و تصویری داشت یا از آن برداشت کرد؟
در این رهگذر دیده می شود که چگونه یک اثر هنری به واسطه ی فن آوری روز از یک صورت عینی در ضمن بازتولید متمایز می شود. البته امروز برای عکس نیز گونه ای مرتبت هنری قائل می شوند، چون گفته می شود- یا عکس خود گویای آن است- که تکنیک صرفاً بازتولید نمی کند، بلکه ذات آن چیزی است که بازتولید می شود؛ و در این کار به گونه ای به آن غنا داده می شود و همیشه امکان می دهد جنبه های نو یا سایه روشن های امر آشکار شود. این نکته بی تردید صحیح است و گادامر خود برای نخستین بار آن را برجسته کرده است. با این همه عکس از این که طنین نوین هستی آن چیزی را که تصویر شده با تابش ذهن عامل انسانی، چهره یا نگاه به بازی وادارد، فراتر نمی رود. به عبارتی عکس اساساً وابسته به موضوع یا عامل ذهنی (سوبژه) است، ‌زیرا دیده باید خود را به آن بنمایاند، و از کنش خود هنرمند منتج نمی شود.
پرتره ی نگارگر چیزی سوای این است. نگارگر خود نگاه، نموداری، ابراز، حالت، حرکت شخص بازنمایی شده را می آفریند؛ همه چیز فراآرده ی خلاقیت آزاد او است- اگر بتوان در این مورد از تولید به مفهوم بازتولیدی که در عکس روی می دهد سخن گفت. ما از تولید یا بازتولید صحبت نمی کنیم، بلکه از اثر هنرمند می گوییم و غرض آن است که همه چیز دراثر وابسته به هنرمند است و او آن را پدید می آورد. انسان تبلور اثر هنری او است. البته می توان پرسید که این اثر هنری چیست؟ و چه پدید آورده است؟
پیش از این از هستی حقیقی هایدگر سخن گفتیم که هنر آن را متبلور می کند. اما سؤال این است که آن هستی حقیقی چگونه می‌بایست حفظ شود، در حالی که هنرمند اثر خویش را جایگزین هستی می کند. آیا نباید گفت که هنرمند در واقع هستی حقیقی پرتره را دگرگون می کند.‌ و نظر خود و تصویر خودی خویش را به جای شخص مورد نظر در تصویر می نشاند؟
سنت پرتره می آموزد که هر پرتره، هر سر، هر نیم تنه یا تندیسه همواره یک تفسیر بوده است و همیشه با ذوق زمان، جهان بینی حاکم، یا پیش دانسته های خود هنرمند در پیوند بوده است. بر همین اساس، پرتره یا تندیسه در روزگار باستان همیشه شکوه بخش پادشاه یا رهبر و فرمانده بزرگ بوده است که در هیأت فرماندهی تصویر شده، و دیده به فراخنای میدان نبرد، صحنه ی درگیری، دغدغه ی آینده یا سرنوشت کشور دوخته است.
می دانیم که اینها همه در عصر مسیحیت تغییر کرد و جای خود را به نگاه حضرت عیسی (ع)، حضرت مریم (س) یا حواریون داد که البته در این نگاه منفعل و در ایمای انفعال، وعده ی بخشودگی نیز داده شده است. سرانجام می دانیم چگونه در رنسانس به جای آن انسان در یک چشم انداز از لحاظ جهانی تجسم یافته تصویر شده است، دیده می شود که چگونه او با نگاه کاملاً فردی خود به مثابه کانونی کیهانی تصویر شده است. این در واقع به معنای کشف ذهنیت و خودآگاهی است که انسان خود را در چشم انداز مرکزی باز می تاباند. این کشف سپس به تحلیل روان کاوانه ی رامبرانت، ولازکز و گویاتاروکوکو انجامید که سپس این ژرف نگری در روح انسانی بار دیگر طنین زدایی شد و سرانجام به ژانر پرتره منجر شد.
حال از این تطور پرتره در فرهنگ خود چه درسی می توانیم بگیریم؟ و مناسبت آن با نکاتی که هایدگر و گادامر در خصوص ضرورت دریافت حقیقت از سوی هنر ابراز کردند چیست؟ آیا لازم نیست بگوییم هنر تصویر است، تصویر پیوسته در دگرگونی که خود را به جریان زمان می سپارد؟ اینک با توجه به گادامر می دانیم که این تصویر پیوسته در درگونی از حقیقت دور نمی شود، بلکه همواره به جنبه هایی که جدیداً کشف می شوند میدان می دهد. با این همه فکر می کنم که اینها از اهمیت پرتره نمی کاهند- این نکته در سرگذشتی که پرتره پیموده نیز دیده می شود.
بار دیگر این وظیفه در پیش روی پرتره قرار گرفت که نمودار بی واسطه ی ژانر پرتریه را برطرف کند و چیزی کاملاً دیگر جایگزین تصویر شناخته کند در این حالت نمی توان در تصویر، شخص تجسم یافته را دیگر باز شناخت یا دست کم در نگاه اول به جا آورد. ما اختلاف مشهور بین نگاه شناسنده و بازشناسنده (تصدیق کننده) را تشخیص می دهیم. به طور کلی تصویر کژ یا از ریخت افتاده است، و کلاً یک نشان شناسایی دیگر به جای تصویر به مثابه پرتریه نشان داده می شود. گمان می کنم بسیاری از ما نمایشگاه مشهور «پیکاسو و زنان» را که در موزه ی هنرهای معاصر نیویورک به ابتکار ویلیام روبین، مدیر و تاریخ نویس پرآوازه ی هنر، سازمان یافته بود، دیده باشیم (عنوان دوم نمایشگاه عبارت بود از «معرفی و تفسیر»). نظر روبین این بود که خلق تصویر کژریخت زنان که پیکاسو به آن توجه داشت یک تفسیر است. اما وقتی ما از تصویر صحبت می کنیم- خواه تفسیر متن، آثار یا نکاتی از اظهارهای دیگران، یا کلام خدا- اغلب منظور از آن توضیح شخص یا تصویر، در زبان یا از راه فهماندن است. تفسیر همیشه برگرداندن از یک زبان دیگر، یا تجسم یک امر نگریسته یا شنیده یا خوانده است. طبیعی است که این ارائه ی مجدد مسبوق بر فهمیدن ماست و از دریافت حاصل می شود: امکان ژرف گرایی و رسوخ شخص در پدیده ی تفسیر شده همانا در فهمیدن است، قطع نظر از آن که یک کتاب، یک قانون، یک قطعه موسیقی، یک موضوع شناخت، یک رویداد، یک مجموعه ی مرکب و هم بسته ی رویدادها یا کل جهان باشد. این فهمیدن بر پایه ی نقد استوار است. این نکته می تواند در مورد آثار هنری نیز معتبر باشد که یک تفسیر یا توضیح شخصی انتقاد یک امر تجسم یافته است پیش از آن که خود موضوع انتقاد منتقد هنری شود. اما در پرتره با چیز دیگری سر و کار داریم. و این نکته را بهتر از همه پرتره ای به ما می آموزد که خود از یک انسان (سوبژه) برجسته. از خود یک فیلسوف است. پیکاسو در بسیاری پرتره ها به چهره، پیکر، سیمایه ها، جلوه ی چهره، نگاه ماری ترزا توجه دارد و آنها را به دلخواه- و نه به شیوه ی خودسرانه- کژریخت تصویر می کند؛ به دلخواه تا در هر نوبت با کژریخت کردن یک تصویر ذاتی از خصلت ها، روح سوبژه ها، شخصیت شان، و یا از ذات یک باره شان به نمایش درآورد. این کار به معنای صرف مسبوق بر یک مشاهده یا براندازکردن شخص تصویر یافته نیست، بلکه اشتراک ذوق با شخص است، یک گفت وگوی راستین با او است، یا به عبارتی که برای ما خوش آیندتر است. یک گفت وگو است با شخص محبوب که با نگاه کردن دست می دهد و ما همه با آن آشناییم: یک گفت وگو (دیالوگ) که بسا خیلی بیش از یک کلمه ی ابراز شده چیزی برای گفتن دارد، و انسان ترجیح می دهد- وقتی توانایی اش را دارد- آن را به تصویر مجسم کند، یعنی در پرتره. خود را در نگاهی ژرف درونی کردن بیش ار آن گویاست که خود را در یک پدیده مستغرق کردن؛ نکته ای که در بحث از تفسیر در بالا به آن اشاره شد. ممکن است موضوع تفسیر ما یک متن، یک امر پیچیده یا یک پدیده باشد که ما باید به درون آن رخنه کنیم یا در آن مستغرق شویم. در همه حال تفسیر ما همیشه توأم با حدس زدن، درک این چنین یا آن چنان بودن امر است. امر تفسیر شده حتی وقتی یک رویداد است، موضوع ما باقی می ماند. این نکته در مورد گفت وگو مصداق ندارد، در آن شخص زنده پیش روی ماست، چنین نیست که ما تنها حرف او را می شنویم و معنی آن را حدس می زنیم، بلکه به کمک نگاه او به درون به روح او می نگریم و به آن رسوخ می کنیم. ثمره ی این رسوخ کردن خود گفت وگو است، پاسخ ماست یا سؤال ما، یک قصد توأم با خوش نیتی در ورود به زبان، آن چیزی که در گفت وگو داد و ستد می شود و اعمال می گردد. در مورد هنرمند ممکن است بیش از این دارای معنی باشد؛ جواب یا ثمره ی این رسوخ کردن در بحث ما پرتره است.
بنابراین، پرتره خود یک گفت وگو است، بازدهش (ابرازش) رسوخ نیک نیتی به روح دیگری، به نگاه رازمند انسان است از راه نگاه دیگری و نگاه متقابل در دیگری از نهضت بیرون آورده می شود. هر پرتره بر این درگیری آرام با دیگری بنا شده است. این گفت وگوی خاموش با دیدگان و نگاه، و نه صرفاً مشاهده و تحلیل روان شناختی که از برخی پرتره های برجسته برداشت شده اند که به تاریخ گذشته ی پرتره و فهم از لحاظ تاریخی مشروط آن تعلق دارند.
آنچه ما در این پرتره ی فیلسوف در برابر داریم، خود یک مورد باز هم مساعدتر است و آن به دو دلیل: نخست این که گادامر یک فیلسوف است که گفت وگو را به منزله ی مفهوم فلسفی خود، جهان نگری خود معرفی کرده است؛ در ثانی این امر می خواهد به افلاطون بگوید: ‌فلسفه همانا این جست وجوی در راه حقیقت، یک گفت وگو است، و از گفت وگو تناوردگی حاصل می شود. بنابراین، خود فیلسوف می بایست در حالت گفت وگو و در گفت وگوی زنده تجسم پذیر شود. و ما در اینجا گواه آنیم که هنرمند روان گادامر مفهوم فلسفه اش را موفقیت آمیز مجسم کرده است. از گفت وگوی خاموش او ، در شخصیت ذات فلسفه خود فیلسوف و فلسفه اش به عنوان گفت وگو آشکار شده است.
بنابراین هنر با این مثال نشان می دهد که چگونه با اثر خودویژه ی خویش دگری را جایگزین امر حقیقی نمی کند، بلکه چنان می کند که به حقیقت وجود مجال درخشیدن می دهد: نه به صورت ارائه ی دگر باره ی عینی بازتولید و نه به صورت صرفاً تفسیر ذهنی. هر تفسیر یک تفسیر حقیقی است وقتی یک امر ماهوی را کشف می کند و از هستی امر تصویرشده فرا می رود، بی آن که موضوع را صرفاً توضیح کند. به همین ترتیب در باب هنر، همیشه یک چیز ماهوی پیش می آورد که البته همواره یک چیز نو است اما می بینیم که در پرتره امر در عین حال در مقایسه با دیگر انواع هنر (نقاشی) به گونه ای دیگر است. این هنر در اثر خود موجب می شود که نه تنها موضوع برجسته شود، یعنی برجستگی روح شخص پرتره شده که در نتیجه یک دگری را، آن روج مورد نظر خود را جای آن می نشاند. از آنجا که یک پرتره یک گفت وگو است و سرو کارش در داد و ستد با روح زنده دگری است، بیش از همه می کوشد روح واقعی دگری، حقیقت درخشنده اش را متجلی کند یا، چنان که هایدگر به درستی می گوید: پنهانی زدایی می کند- نکته ی در باب هنرمند و امر تجسم یافته.
اما وضع ما، مشاهده گران اثر هنری از چه قرار است؟ اثر هنری، متناسب با رنگ های درخشنده، با تصویر گویای خود چه تأثیری می خواهد یا باید در ما برانگیزد؟ این امر زیبا که بر پسند ما می افتد چیست؟ آیا فقر سهیم شدن ما در این نگرش (مشاهده) یا چشم انداز گفت وگوی گویاست؟ آیا این پسند افتادن صرفاً عبارت (ابراز) است، نشان حسی یا دلیل سهیم شدن ماست؟ همان گونه که کانت به درستی عقیده دارد که ما از خود لذت می بریم؟ شاید؛ و شاید هم بیش از این. در این صورت ما همه موضوع پرتره شده را می شناسیم و با آن در پیوندیم. این احساس را داریم که هنوز در این گفت وگو کماکان مشارکت می کنیم. و این نیز وقتی که کنونه ی زنده سپری خواهد شد. تصویر بدین معنی موفق است که ما روح تجسم یافته را پیش رو خواهیم داشت و در این گفت وگو کماکان تا زمانی که در برابر این پرتره ایستاده ایم، شرکت می کنیم و حق داریم آن را مشاهده کنیم.
بنابراین سپاس ما از هنرمند از آن روست که این گفت وگو را به تصویر کشیده و به اثر هنری مبدل کرده است. سپاس ما تقدیم به آن بانی که با اهداء ادامه ی زندگی با تصویر را برای ما ممکن می سازد. سپاس ما برای خرسندی که به ما اعطاء کرده، و نیز برای چشم داشت این که همیشه گادامر را دگربار در موضع گفت وگوی خود در روح خویش پیش رو داشته باشیم و بتوانیم با او درگفت وگو مشارکت کنیم.

منبع: سایت  باشگاه اندیشه
مترجم : محمود عبادیان
نویسنده : ریکاردو دوتوری

 

نظر شما