موضوع : پژوهش | مقاله

بررسی نظریه تناسخ در کلام برخی از متکلمین امامیه

مجله  مقام امین  سال اوّل، شماره اوّل، پاییز 1392 

نویسنده : گودرزی، مهران
چکیده
تناسخ در لغت به معنای زائل کردن و از ریشه «نسخ» است. در اصطلاح به انتقال روح مرده به بدن انسان یا موجود زنده دیگر برای ادامه زندگی گفته می شود. در این پژوهش، اقسام تناسخ و ادله قائلین بررسی شده است.

همچنین نظر دانشمندان و متکلمان امامیه مورد تحلیل قرار گرفته است. تلاش جهت نقد و ابطال ادله قائلین تناسخ به روش عقلی و نقلی از نتایج حاصل از این پژوهش است که به روش توصیفی- تحلیلی سامان یافته است.

مقدمه
مسأله تناسخ از موضوعات مهم فلسفی و کلام اسلامی است که امروزه افرادی در کشورهای آسیای شرقی مخصوصاً پیروان آیین هندو به آن اعتقاد دارند. آنان گر چه منکر شرایع آسمانی هستند ولی مسأله پاداش و کیفر اعمال را پذیرفته و آن را از طریق تناسخ توجیه می کنند.

ما در این مقاله برآنیم تا نظرات و ادله علما و متکلمان امامیه را در مورد نظریه تناسخ و صحت و بطلان آن بررسی کرده و دلایل آن را مورد ارزیابی قرار دهیم.

همچنین ادله طرفداران تناسخ مطرح می گردد. مسأله بطلان تناسخ آنقدر مهم بوده که ائمه معصومین (ع) صریحاً به آن اشاره کرده اند و قائلین به این نظریه را کافر دانسته اند. گردآوری مقاله با محوریت نظرات آیت الله سبحانی و آیت الله مکارم شیرازی (ره) صورت گرفته است.

مفهوم لغوی تناسخ
تناسخ از ریشه «نسخ» گرفته شده و بر وزن تفاعل و به معنای زائل کردن است. تناسخ الشیئان: نسخ احدهما «الآخر» یعنی نسخ کرد یکی از آن دو دیگری را [1] (اللبنانی، 1416: 5/1391).

مؤلف کتاب« العین» در معنی تناسخ می گوید: «إزالتُکَ امراً کان یعمل به ثم تنسخه بحادثٍ غیره» یعنی: زائل کردن کاری که به آن عمل می شد به یک حادثی که غیر از آن باشد[2] (الفراهیدی، بی تا: 4/201).

راغب نیز آورده است: «النسخُ ازاله شیءٍ بشیءٍ یتعاقبه کنسخ الشمس الظّل والظّل الشمس و الشیب الشباب» نسخ آن است که چیزی، شی دیگر را به صورت متعاقب از میان بردارد؛ مانند خورشید که سایه را زائل می کند و پیری که جوانی را از بین می برد (الراغب اصفهانی، 1384: 801).

مفهوم اصطلاحی تناسخ
تناسخ اعتقاد به این است که روح پس از جدا شدن از بدن انسان به بدن انسان یا حیواناتی مانند چارپایان، درندگان و حیوانات پست تر منتقل می شود (خاتمی، 1370: 88).

علامه طباطبائی می فرمایند: «تناسخ» به معنای این است که روح مرده ای به بدن انسان دیگر و یا موجودی دیگر منتقل و باز در همان دنیا زندگی را ادامه دهد به عبارت دیگر تولدی بعد از تولد[3] (طباطبائی، 1417: 12/247).

دانشمندان، تناسخ را چیزی جز «بازگشت ارواح به زندگی جدید، در بدن دیگر در همین جهان» نمی دانند گرچه بعضی از مدافعان این عقیده حاضر نیستند عنوان تناسخ را برای عقیده خود بپذیرند ولی اصرار این افراد در انکار و حذف نام تناسخ از عقیده خود هیچ مأخذ علمی ندارد و با گفتار هیچ یک از دانشمندان سازگار نیست (مکارم، بی تا: 19).

به عنوان نمونه علامه حلّی در« کشف المراد» درباره تناسخ می فرمایند: «تناسخ این است که روحی که مبدأ شخصیت و موجودیت کسی است به بدن دیگری برود و اساس موجودیت او را تشکیل دهد» (علامه حلّی، 1414: 191).

عقیده طرفداران تناسخ
آیت الله سبحانی (حفظه الله) در باره این گروه می فرمایند: آنان در عین اعتقاد به موضوع پاداش و کیفر، منکر معاد و رستاخیز انسان و جهان می باشند و می گویند انسان پاداش و کیفر اعمال خود را در همین جهان می بیند؛

زیرا اگر انسان فرد نیکوکار باشد روح او به بدن انسان سعادتمند و خوشبخت و یا بدن حیوان مفید و سودمندی مانند گوسفند و گاو متعلق می گردد، در حالی که اگر آدم شر و بدکاری باشد روح او به بدن انسان بدبخت و تیره روزی بسان افراد معلول و یا حیوان پست و موذی مانند خوک و موش تعلق می گیرد[4] (سبحانی، 1370: 167).

اقسام تناسخ
دانشمندان چند نوع تقسیم بندی برای تناسخ ذکر کرده اند که قبل از تشریح آن ها اقسام انتقال را شرح می دهیم.

انتقال به سه نوع تقسیم می شود:

1. انتقال از آفرینش دنیوی به آفرینش اخروی که نام آن را معاد گذاشته ایم؛

2. انتقال از قوه به فعل، مانند انتقال نفس به کمالِ ممکنِ خودش با حرکت جوهریّه؛

3. انتقال نفس به وسیله مردن از یک بدن به بدنی دیگر در همین دنیای مادی که این نوع از انتقال همان تناسخی است که برخی از فلاسفه و براهمه و هندوها و برخی دیگر قائل به آن شده اند[5] (سبحانی، 1412: 4/296).

اصطلاحات تناسخ

اما تناسخ از نظر اصطلاحی به دو دسته تقسیم می شود: تناسخ مُلکی و تناسخ ملکوتی.

تناسخ مُلکی
عبارت است از انتقال نفس به وسیله مردن از بدن مادی دنیوی به بدن مادی دنیوی دیگری که متفاوت با آن نفس و بدن اوّل است به طوری که نفس بعد از انتقال به بدن دوم می شود یک نفسی برای آن بدن دوم و بدن دوم هم می شود یک بدنی برای آن نفس اوّل (ساعدی، 1426: 128).

تناسخ ملکوتی
عبارت است از انتقال نفس به وسیله مردن از بدن دنیوی به بدن اخروی که آن بدن مغایر با آن نفس نیست؛ و این بدن اخروی ناشی از نفس و قائم به آن است؛ مانند قیام فعل به فاعلش اگرچه مغایر با بدن مادی باشد.

و ما در آینده ادله ای که برای بطلان تناسخ خواهیم آورد مربوط به همین نوع اول است، یعنی تناسخ مُلکی که بعضی ها آن را تناسخ انفصالی نامیده اند؛ اما نوع دوم یعنی تناسخ ملکوتی یا تناسخ اتصالی باطل نیست (همان).

تناسخ مُلکی دارای اقسام ذیل است:

1. تناسخ نامحدود یا مطلق؛

2. تناسخ نزولی؛

3. تناسخ صعودی.

تناسخ نامحدود یا مطلق
مقصود از آن این است که نفس همه انسان ها، پیوسته در همه زمان ها از بدنی به بدن دیگر منتقل می شوند و برای انتقال از نظر افراد و از نظر زمان محدودیتی وجود ندارد یعنی نفوس تمام انسان ها در تمام زمان ها به هنگام مرگ دستخوش انتقال از بدنی به بدن دیگر می گردد؛ و اگر معادی هست جز بازگشت به این دنیا آن هم به این صورت، چیز دیگری نیست و چون این انتقال از نظر افراد و از نظر زمان گسترش کامل دارد از آن به تناسخ نامحدود یا مطلق تعبیر می شود (سبحانی، 1369: 9/190).

تناسخ نزولی
قائلان به چنین تناسخی معتقدند، انسان هایی که از نظر علم و عمل و حکمت نظری و عملی در سطح بالاتری قرار گرفته اند به هنگام مرگ بار دیگر به این جهان باز نمی گردند بلکه به جهان مجردات و مفارقات (از ماده و آثار آن) می پیوندند و برای بازگشت آنان پس از کمال، به این جهان وجهی نیست ولی آن گروه که از نظر حکمت عملی و علمی در درجه پایین تر قرار دارند و نفس آنان آئینه معقولات نبوده و در مرتبه «تخلیه نفس» از رذائل توفیق کاملی به دست نیاورده اند برای تکمیل در هر دو قلمرو -نظری و عملی- بار دیگر به این جهان باز می گردند تا آنجا که از هر دو جنبه به کمال برسند و پس از کمال به عالم نور می پیوندند.

در این تناسخ دو نوع محدودیت وجود دارد: یکی محدودیت از نظر افراد که تمام افراد به چنین سرنوشتی دچار نمی گردند و افراد کامل بعد از مرگ به جای بازگشت به دنیا به عالم نور و ابدیت ملحق می شوند؛ دیگری از نظر زمان یعنی حتی آن افرادی که برای تکمیل به این جهان باز گردانده می شوند هرگز در این مسیر پیوسته نمی مانند بلکه روزی که نقصان های علمی و عملی خود را برطرف کردند بسان انسان های کامل نفس را شکسته و به عالم نور می پیوندند (همان: 9/191).

تناسخ صعودی
قسم دوم از تناسخ، تناسخ صعودی نام دارد که به این معناست که حیات ابتدا به موجودی که استعداد و آمادگی بیشتری دارد افاضه می شود و بعد به موجودات دیگر تعلق می گیرد که گیاهان از حیوانات و انسان ها استعداد بیشتری برای دریافت حیات دارند.

همان طور که انسان ها شایستگی بیشتری برای دریافت حیات دارند و لذا حیات نخست به نباتات و بعد به حیوانات تعلق می گیرد و پس از سیر تکاملی خود به انسان که شایستگی بیشتری دارد می رسد. پس طبق این بیان حیات ابتدا به نباتات داده می شود سپس به حیوانات و بعد از آن به انسان انتقال پیدا می کند (سبحانی، 1412: 4/298).

طرفداران تناسخ، تقسیم بندی چهارگانه ای را برای تناسخ مطرح کرده اند:

نوع اول: «نسخ» نام دارد که در این نوع روح انسان پس از مردن به بدن انسان دیگری انتقال می یابد؛

نوع دوم: «مسخ» نام دارد که در این نوع انسان پس از مردن روحش به بدن جانوران تعلق می گیرد؛

نوع سوم: «فسخ» نام دارد که در این نوع روح انسان پس از مردن به نباتات انتقال می یابد؛

نوع چهارم: «رسخ» نام دارد که در این نوع انسان پس از مردن روحش به جمادات تعلق می گیرد (مکی عاملی، 1411: 89؛ مفتی، 1374: 164).

ادله اثبات تناسخ
1. آن دسته از تناسخیان که به قرآن گرویده اند با استناد به این آیه که می فرماید: «وَمَا مِن دَآبَّهٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکم مَّا فَرَّطْنَا فِی الکتَابِ مِن شَیْءٍ ثُمَّ إِلَی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» (انعام/ 38)؛

«هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند نیست مگر اینکه امت هایی همانند شما هستند ما هیچ چیز را در این کتاب فروگذار نکردیم پس همگی به سوی پروردگارشان محشور می گردند.»

آن را بر مذهب خویش تفسیر می کنند و می گویند: همه حیوانات در کالبد شبیه به انسان ها هستند یعنی روح انسان می تواند بعد از مفارقت از کالبد خود در کالبد یک مرغ درآید (ابن سینا، 1364: 36).

2. هم چنین از روایات هم روایت امیرالمؤمنین علی (ع)را که از پیامبر اکرمaنقل شده به رأی خودشان تأویل کرده اند که فرمود: «ان الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکرمنها اختلف»

.یعنی: ارواح همانند لشگریان فراهم آمده هستند پس آن هایی که با هم دمساز و هم آهنگ باشند به یکدیگر نزدیک می شوند و به سمت یگانگی می روند و آن هایی که با هم ناشناس می باشند بیگانگی پذیرند و به سمت جدایی می روند (نوبختی، 1404: 40).

ادله ابطال تناسخ
عموم فرق اسلامی در این عقیده متفقاند که روح پس از پایان این زندگی، به بدن دیگری در این جهان باز نمی گردد و دانشمندان شیعه و سنّی با صراحت تمام، عقیده تناسخ را که یکی از خرافات ادیان باستانی هند است، محکوم ساخته اند (شیرازی، بی تا: 51؛ سبحانی، 1425: 47).

اکنون ابتدا ادله عقلی و سپس ادله نقلی را که از آثار برخی از دانشمندان و متکلمین امامیه جمع آوری شده بررسی خواهیم کرد.

ادله عقلی
1. تعلق دو نفس به یک بدن
اجتماع دو نفس در یک بدن باطل است:

زیرا لازم است از نظر صفات نفسانی دارای دو وصف مشابه باشد. مثلاً آنجا که از طلوع آفتاب آگاه می شود و یا به کسی عشق می ورزد باید در خود این حالات را به طور مکرر در یک یک آن بیابد؛ و به عبارت دیگر، نتیجه تعلق دو نفس به یک بدن، داشتن دو شخصیت و دو تعین و دو ذات در یک انسان است و در حقیقت لازمه آن این است که واحد، متکثر و متکثر واحد گردد

زیرا فرد خارجی یک فرد از انسان کلی است و لازمه وحدت، داشتن نفس واحد است ولی بنا بر نظریه تناسخ، دارای دو نفس است طبعاً باید دو فرد از انسان کلی باشد و این همان اشکال واحد بودن متکثر و یا متکثر بودن واحد است و این فرض علاوه بر این که از نظر عقل محال است محذور دیگری نیز دارد و آن این که باید هر انسان در هر موردی دارای دو اندیشه و آگاهی و دیگر صفات نفسانی باشد[6] (سبحانی، 1369: 9/201؛ سبحانی، 1428: 418).

2. ارواح بلاتکلیف و سرگردان
ایراد دیگری که متوجه عقیده تناسخ و بازگشت به زندگی جدید می شود این است که اگر این برنامه در باره همه افرادی که نیازمند به تکامل های تازه ای هستند صورت گیرد باید همیشه از بین رفتن یک فرد، مقارن انعقاد نطفه دیگری باشد؛ تا این روح پس از جدا شدن از بدن اول، به بدن دوم که در حال نطفه است انتقال پیدا کند.

حال اگر حوادثی مانند زلزله و امثال آن رخ دهد و یا سیل هایی که در زمان کوتاهی عده زیادی را در کام خود فرو می کشد و از آن بالاتر جنگ هایی مانند جنگ های جهانی با آن همه تلفات فوری و ناگهان عده زیادی جان می سپارند، تکلیف این همه ارواح چه خواهد شد؟

آیا هیچ کس می تواند ادعا کند که تعداد فرزندانی که از نطفه آن ها بسته می شود با متوفیات دائماً متعادل است در حالی که خلاف آن به گواهی آمار جنگ ها و تلفات ناشی از سیل و زلزله اثبات گردیده است[7] (شیرازی، بی تا: 45).

3. نبودن هماهنگی میان نفس و بدن
ترکیب بدن و نفس یک ترکیب واقعی و حقیقی است. هرگز مشابه ترکیب صندلی و میز از چوب و میخ (ترکیب صناعی) و نیز مانند ترکیبات شیمیایی نیست، بلکه ترکیب آن دو، بالاتر از آن ها است و یک نوع وحدت میان آن دو حاکم است و به خاطر همین وحدت، نفس انسانی هماهنگ با تکامل بدن پیش می رود و در هر مرحله از مراحل زندگی نوزادی، کودکی، نوجوانی، پیری و فرتوتی، برای خود شأن و خصوصیتی دارد که قوه ها به تدریج به مرحله فعلیت می رسد و توان ها حالتِ «شدن» پیدا می کنند.

در این صورت نفس با کمالات فعلی که کسب کرده است چگونه می تواند با سلول نباتی و یا نطفه حیوانی و جنین انسانی متحد و هم آهنگ گردد، در حالی که نفس از نظر کمالات به حد فعلیت رسیده و بدن، در نخستین مرحله از کمالات است و تنها قوه و توان آن را دارد (سبحانی، 1369: 9/202).

ادله نقلی
الف) ادله قرآنی
در قرآن مجید آیات متعددی وجود دارد که عقیده تناسخ را مردود می شمارد؛ مانند آیات زیر:

1. «کیْفَ تَکفُرُونَ بِاللَّهِ وَکنتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْیَاکمْ ثُمَّ یُمِیتُکمْ ثُمَّ یُحْیِیکمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ» (بقره/27). چگونه به خدا ایمان نمی آورید با اینکه شما (قبل از آفرینش آگاه بودید که خاک بودید) مرده و بی جان بودید و خداوند شما را زنده کرد؛ سپس شما را می میراند و بعد زنده می کند و سپس به سوی او باز می گردید.

این آیه صریحاً می گوید: پس از مرگ یک بار بیشتر زنده نخواهید شد و آن زنده شدن در رستاخیز و بازگشت به سوی خدا و پیوستن به ابدیت و زندگی جاودان آن سرا است (شیرازی، بی تا: 56).

2. « وَ هُوَ الَّذِی أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یحُْیِیکُمْ إِنَّ الْانسَانَ لَکَفُورٌ» (حج/ 66).

و او کسی است که شما را زنده کرد (و آفرید) سپس می میراند و باز هم (روز رستاخیز) زنده می کند ولی این انسان بسیار ناسپاس است. در این آیه نیز زندگی پس از مرگ، منحصر به یکی شمرده شده است و آن زنده شدن در رستاخیز است (همان: 57).

3. « حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَهٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (مؤمنون/ 99-100).

لحظه ای که پیک مرگ به سراغ یکی از آنان می آید می گوید: پروردگارا! مرا به دنیا باز گردان تا عمری را که ضایع کرده ام با عمل صالح جبران نمایم. خطاب می آید: «کلا» دیگر بازگشتی نیست و این سخنی است که او گوینده آن است و سودی در آن نیست، پیش روی او تا روز قیامت مانعی است که از رجوع او جلوگیری می کند.این آیه صراحتاً بازگشت به این زندگی را برای جبران گذشته نفی می کند (سبحانی، 1369: 9/207).

ب) ادله روایی
برخی از ادله روایی در این زمینه عبارتند از:

1. در سخنان علی (ع) در نهج البلاغه نیز تعبیراتی دیده می شود که با صراحت این عقیده خرافی را طرد می کند؛ مثلاً در باره مردگان چنین می فرماید: «لاعن قبیح یستطیعون انتقالاً ولا فی حسنٍ یستطیعون ازدیاداً».آن ها نه می توانند کارهای بد خود را دیگر جبران نمایند و نه توانایی دارند چیزی بر حسنات خود بیفزایند (شیرازی، بی تا: 61).

2. مرحوم شیخ صدوق محدث بزرگ جهان اسلام در کتاب «عیون اخبار الرضا» از امام رضا (ع) روایت می کنند که حضرت در پاسخ سؤالی که مأمون از مسأله تناسخ پرسید فرمود: «من قال بالتناسخ فهو کافر بالله العظیم؛ یکذب بالجنته والنار»، کسی که عقیده به تناسخ داشته باشد ایمان به خدا ندارد و بهشت و دوزخ را انکار می کند (شیخ صدوق، 1378: 2/202).

3. فردی خدمت امام صادق (ع) رسید و پرسید: چرا گروهی به تناسخ ارواح قائل شده اند و از کجا به این مطلب معتقد شده اند و حجت و برهان و دلیلشان بر این مذهب چیست؟

امام صادق (ع) فرمودند: معتقدین به تناسخ راه و منهاج دین را پشت سر انداخته و گمراهی را برای خود آراسته اند و نفس خود را در زمین شهوات به چرا واداشته اند و قائلند که آسمان، آسمان خالی است و خلاف آنطور که وصف شده هیچ در آن نیست؛ و اینکه مدبر این جهان به صورت همین مخلوقات است، دلیلشان روایت «خداوند آدم را به صورت خود آفرید» می باشد نه بهشت و جهنمی است و نه بعث و نشوری و قیامت نزد اینان همان خروج روح از قالب خود و ورود به قالب دیگر است (طبرسی، 1381: 2/229؛ مکی عاملی، 1411: 82).

نتیجه
همه علماء و متکلمین شیعه امامیه در این عقیده متفقاند که روح پس از پایان این زندگی، به بدن دیگری در این جهان باز نمی گردد و همه آنها با صراحت تمام و با ادله عقلی و نقلی عقیده تناسخ را محکوم ساخته اند که دلایل عقلی عبارت بودند از:

1. تعلق دو نفس به یک بدن که باطل است؛

2. ارواح بلاتکلیف و سرگردان می شوند؛

3. نبودن هماهنگی میان نفس و بدن.

و دلایل نقلی هم عبارت بودند از:

الف) ادله قرآنی که شامل سه آیه شریفه می شد: (بقره/ 27)، (حج/ 66)، (مؤمنون/ 99-100).

ب) ادله روایی که شامل سه روایت از امیرالمؤمنین و امام صادق و امام رضا (علیهما) می شد.

کتابنامه
*قرآن کریم.

*نهج البلاغه.

1. ابن سینا، ابوعلی، (1364 ش)، رساله الاضعویه، تهران: اطلاعات، چ 2.

2. جمعی از نویسندگان، (بی تا)، معجم الوسیط، بی جا: دارالدعوه، ج 2.

3. حسین علوی، محمد، (1376 ش)، بیان الادیان در شرح ادیان و مذاهب جاهلی و اسلامی، تهران: روزنه، چ 1.

4. خاتمی، احمد، (1370 ش)، فرهنگ علم کلام، تهران: صبا، چ 1.

5. الراغب اصفهانی، حسین، (1384 ش)، مفردات الفاظ القرآن الکریم، ایران: ذوی القربی، چ 5.

6. ساعدی، شاکر عطیه، (1426 ق)، المعاد الجسمانی، قم: المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چ 1.

7. سبحانی، جعفر، (1369 ش)، منشور جاوید، قم: مؤسسه سید الشهداء(ع)، چ 1، ج 9.

8. 1370 ش)، خدا و معاد، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چ 4.

9. 1412 ق)، الاهیات علی هدی الکتاب والسنه والعقل، قم: المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چ 3، ج 4.

10. (1428 ق)، محاضرات فی الهیات، قم: مؤسسه الامام الصادق(ع)، چ 11.

11. (بی تا)، رسائل و مقالات، قم: مؤسسه الامام الصادق (ع)، چ 2.

12. شعرانی، ابوالحسن، (بی تا)، شرح فارسی تجرید الاعتقاد، تهران: اسلامیه.

13. شیخ طوسی، (بی تا)، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ج 1.

14. شیرازی، ناصر، (بی تا)، عود ارواح و ارتباط با ارواح، بی جا: نسل جوان.

15. صدوق، محمد، (1378 ش)، «عیون الاخبار الرضا»، تهران: نشر جهان، چ 1، ج 2.

16. طباطبائی، محمدحسین، (1417 ق)، المیزان فی تفسیر القرآن، سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم: مکتبه الاسلامی، چ 5، ج 12.

17. طبرسی، امین الاسلام، (1381 ش)، الاحتجاج، جعفری، تهران: اسلامیه، چ 1، ج 2.

18. طیب، سیدعبدالحسین، (1362 ش)، کلم الطیب در تقریر عقاید اسلام، بی جا: کتابخانه اسلام، چ 4

19. علامه حلّی، (1414 ق)، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، چ 4.

20. علوی عاملی، میرسیدمحمد، (1381 ش)، علاقه التجرید، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چ 1، ج 1.

21. الفراهیدی، الخلیل، (بی تا)، کتاب العین، بی جا: دار و مکتبه الهلال، ج 4.

22. لاهیجی، فیاض، (1383 ش)، گوهر مراد، تهران: نشر سایه، چ 1.

23. اللبنانی، سعید، (1416 ق)، اقرب الموارد، اسوه: دارالاسوه للطباعه والنشر، چ 1، ج 5.

24. مفتی، حمید، (1374 ش)، قاموس البحرین، تهران: میراث مکتوب، چ 1.

25. مکی عاملی، سیدحسین یوسف، (1411 ق)، الاسلام والتناسخ، بیروت: دار الزهراء، چ 1.

26. نوبختی، حسن بن موسی، (1404 ق)، فرق الشیعه، بیروت: دارالأضواء، چ 2.

مهران گودرزی

پی نوشت ها:

[1] ر.ک: (جمعی از نویسندگان، (بی تا)، «معجم الوسیط»، بیجا: دارالدعوه، ج 2، ص 917).

[2] ر.ک: (شیخ طوسی، (بی تا)، «التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار إحیا االتراث العربی، ج 1، ص 392).

[3] ر.ک: (سبحانی، جعفر، (1369 شمسی)، «منشور جاوید»، قم: مؤسسه سیدالشهداء (ع)، چ 1، ج 9، ص 190).

[4] ر.ک: (ساعدی، شاکر عطیه، (1426 قمری)، «المعاد الجسمانی»، قم: المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چ 1، ص 126).

[5] ر.ک: (حسینی علوی، محمد، (1376 شمسی)، «بیان الادیان در شرح ادیان و مذاهب جاهلی و اسلامی»، روزنه، چ 1، ص 36)

[6] ر.ک: (شعرانی، ابوالحسن، (بی تا)، «شرح فارسی تجرید الاعتقاد»، تهران، انتشارات اسلامیه، ص 263) و هم چنین ر.ک: (علوی عاملی، میرسیدمحمد، (1381 شمسی)، «علاقه التجرید»، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چ 1، ج 1، ص 438).

[7] ر.ک: (طیب، سیدعبدالحسین (1362 شمسی)، «گوهر مراد»، تهران: نشر سایه، ص 175) و هم چنین ر.ک: (طیب)، سیدعبدالحسین، (1362 شمسی)، «کلم الطیب در تقریر عقاید اسلام»، بی جا: کتابخانه اسلام، چ 4، ص 639.

نظر شما