موضوع : پژوهش | مقاله

جهاد ابتدایی و آزادی عقیده و مذهب

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 19، تیر 1382 

نویسنده : نیکزاد،عباس
عباس نیکزاد[1]

چکیده:
در شماره پیشین بحث نسبتا مفصلی در باره آزادی عقیده و مذهب از دیدگاه اسلام مطرح و سپس به شبهه ارتداد و پاسخ آن پرداخته شد. پس از آن شبهه ناسازگاری آموزه جهاد در اسلام با آزادی عقیده و مذهب طرح شد و عدم تنافی جهاد دفاعی و جهاد آزادیبخش با آزادی عقیده و مذهب مورد بررسی قرار گرفت. در این مقاله عدم تنافی جهاد ابتدایی و عقیدتی با آزادی عقیده و مذهب به صورت نسبتا جامع مورد بحث واقع می شود.

جهاد ابتدایی: جهادی است که در راه نشر و تبلیغ عقیده اسلامی صورت می گیرد، به همین جهت برخی، از آن به جهاد عقیدتی تعبیر کرده اند. اشکال تنافی جهاد اسلامی با آزادی عقیده و ایمان بیشتر در رابطه با این نوع از جهاد مطرح می شود.

برخی از مستشرقین در همین رابطه گفته اند که اسلام می خواهد به زور شمشیر همه جهانیان را به پذیرش خود وادارد؛ زیرا آنها را میان پذیرش اسلام و یا کشته شدن مخیر می سازد همچنین گفته اند در جنگها و فتوحات صدر اسلام نیز چنین چیزی مشاهده می شود.

در پاسخ به این شبهه باید گفت که جهاد ابتدایی گاهی در برابر اهل کتاب (یهود و نصاری و مجوس) مطرح می شود و گاهی در برابر غیر اهل کتاب مانند بت پرستها و مشرکان و ملحدان. جهاد در هر یک از این دو مورد حکم خاصی دارد، از این رو، جا دارد به صورت جداگانه مورد بحث قرار گیرند. جهاد در برابر اهل کتاب طبق فتوای همه فقهای اسلام به این صورت است که حاکم و دولت اسلامی آنها را میان دو کار مخیر می گرداند؛ پذیرش اسلام یا پرداخت جزیه. راجع به لغت جزیه اختلاف واقع شده است برخی گفته اند این لغت معرّب است نه عربی؛ یعنی ریشه عربی ندارد.

ریشه اش فارسی است و اصل آن «گزیت» است که در ایران در دوره ساسانی و در زمان انوشیروان آن را وضع کردند، ولی بر مردم ایران نه بر مردم بیگانه، آن هم یک مالیات سرانه ای بود که برای جنگ جمع می کردند و بعد این کلمه از ایران راه پیدا کرده است به «حیره» که شهری بود تقریبا در محل نجف فعلی و بعد از حیره به سایر جزیره العرب رفته و استعمال شده است. بعضی دیگر می گویند واژه جزیه واژه ای عربی است از ماده جزا. اغلب لغویین این نظر را پذیرفته اند. در جواهر الکلام آمده است:«هی فِعلَة من جزی یجزی، یقال: جزیت دینی اذا قضیته.»[2]

یعنی: جزیه بر وزن فِعلَه از جزا یجزی گرفته شده است، مثلاً شخصی که دین خود را پرداخت می گوید «جزیت دینی»؛ یعنی دینم را پرداخت نمودم.

به هرحال جزیه مبلغی است که دولت اسلامی از کفار اهل کتاب دریافت می نماید. دستور بالا (مخیر نمودن اهل کتاب میان قبول اسلام یا قبول جزیه) علاوه بر این که از روایات متعدد استفاده می شود از آیه قرآن نیز فهمیده می شود. قرآن کریم می فرماید:

«قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق من الّذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون»[3]

یعنی: با کسانی که از اهل کتابند و به خدا و روز جزا ایمان نمی آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده اند حرام نمی دانند و به دین حق نمی گروند کارزار کنید تا با دست خود و با خضوع جزیه را بپردازند.

این حکم اسلام به شدت مورد اشکال واقع شده است. گفته اند این حکم نشان دهنده این است که غیر مسلمانان از اهل کتاب دارای آزادی عقیده نیستند؛ زیرا به جرم عقیده خود یا باید کشته شوند یا جزیه دهند و یا این که بکلی از عقیده خود دست بردارند و مسلمان شوند. مفسّرین شیعه و سنی در ذیل این آیه در صدد پاسخ گویی به این شبهه هستند. ما در اینجا به پاسخ برخی از مفسرین اشاره می کنیم:

علامه طباطبایی در المیزان می فرماید: اگر انسان در مقاصد عامه اسلامی تدبر کند شکی برایش باقی نمی ماند در این که قتال با اهل کتاب و واداشتن آنها به پرداخت جزیه برای این نبوده است که مسلمین و اولیای آنها را از ثروت اهل کتاب برخوردار سازند... بلکه غرض دین در این قانون، این بوده است که حق و شیوه عدالت و کلمه تقوا را غالب و باطل و ظلم و فسق را زیر دست قرار دهد، تا در نتیجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام کند و هوا و هوس در تربیت صالح و مصلح دینی راه نیابد و با آن مزاحمت نکند و در نتیجه یک عده پیرو دین و تربیت دینی وعده ای دیگر پیرو تربیت فاسد هوا و هوس نگردند.

و نظام بشری دچار اضطراب و تزلزل نشود و در عین حال اکراه هم لازم نیاید؛ یعنی اگر فردی و اجتماعی هم نخواستند زیر بار تربیت اسلامی بروند و از آن خوششان نیامد مجبور نباشند، و در آنچه اختیار می کنند و می پسندند آزاد باشند، اما به شرط این که اولاً توحید را دارا باشند و به یکی از سه کیش یهودیت و نصرانیت و مجوسیت معتقد باشند و در ثانی تظاهر به مزاحمت با قوانین و حکومت اسلامی ننمایند و این منتها درجه عدالت و انصاف است که دین حق درباره سایر ادیان مراعات نموده است.

گرفتن جزیه هم برای حفظ ذمّه و پیمان ایشان و اداره به نحو احسن خود آنان است و هیچ حکومتی چه حق و چه باطل از گرفتن جزیه گریزی ندارد. از همین جا روشن می شود که مراد از محرمات در آیه شریفه «لایحرّمون ماحرّم الله...» محرمات اسلامیه است که خدا نخواسته است در اجتماع اسلامی شایع شود. همچنان که مراد از دین حق همان دینی است که خدا خواسته است اجتماعات بشری پیرو آن باشند...[4]

شهید مطهری در این رابطه می فرماید: «آیا جزیه یعنی باج دادن و باج گرفتن؟ آیا مسلمانان که در گذشته جزیه می گرفتند در واقع باج می گرفتند؟ باج به هر شکل زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شکل و به هر صورتی نفی می کند. جزیه مفهومش مالیات است و بدیهی است که مالیات دادن غیر از باج گرفتن است. خود مسلمین نیز باید انواعی مالیات بدهند. چیزی که هست، شکل مالیات اهل کتاب با مالیاتی که مسلمین می پردازند فرق می کند ولی این نظر، نظری است که متکی بر یک دلیل نیست... ما باید از روی احکامی که اسلام در مورد جزیه وضع کرده است ببینیم ماهیت آن چیست؟

به عبارت دیگر ما باید ببینیم اسلام که جزیه می گیرد به شکل پاداش می گیرد یا به شکل باج، اگر در مقابل جزیه تعهدی می سپارد، خدمتی به آنها می کند پس پاداش است اما اگر بدون هیچ خدمتی پول می گیرد باج است. ما وقتی وارد ماهیت قانون می شویم می بینیم که جزیه برای آن عده از اهل کتاب است که در ظل دولت اسلامی زندگی می کنند، رعیت دولت اسلامی هستند، دولت اسلامی وظایفی بر عهده ملت خودش دارد و یک تعهداتی در برابر آنها. وظایف این است که اولاً باید مالیاتهایی بدهند که بودجه دولت اسلامی اداره شود، آن مالیاتها اعم است از آنچه که به عنوان زکات گرفته می شود و از آن چیزهایی که به عناوین دیگر گرفته می شود.

هیچ دولتی نیست که بودجه نداشته باشد و قسمتی و یا تمام بودجه خود را از مردم نگیرد. بودجه باید از همین مالیاتهای مستقیم و یا غیرمستقیم وصول شود. و ثانیا مردم باید تعهداتی از نظر سربازی و فداکاری در برابر دولت داشته باشند، ممکن است خطری پیش بیاید افراد همین مردم باید به دفاع بپردازند. اهل کتاب اگر در ظلّ دولت اسلامی به سر ببرند نه موظفند که آن مالیاتهای اسلامی (مانند خمس و زکات) را بپردازند و نه موظفند که در جهادها شرکت کنند یا این که منفعت جهاد عاید آنها هم می شود. بنابراین وقتی که دولت اسلامی امنیت مردمی را تأمین می کند و آنها را تحت حمایت خودش قرار می دهد - چه مردم خودش باشد چه غیر خودش - یک چیزی هم از مردم می خواهد مالی یا غیر مالی، از اهل کتاب به جای زکات و غیر زکات جزیه می خواهد و حتی به جای سربازی هم جزیه می خواهد و لهذا در صدر اسلام این چنین بوده است.

هر وقت اهل کتاب داوطلب می شدند که بیایند در صفهای مسلمین به نفع مسلمین بجنگند، مسلمین جزیه را برمی داشتند و می گفتند ما این جزیه را از شما می گیریم به دلیل این که شما سرباز نمی دهید حالا که شما سرباز می دهید ما حق نداریم از شما جزیه بگیریم... ویل دورانت در جلد یازدهم تاریخ تمدنش راجع به مسأله جزیه اسلامی بحث کرده و می گوید که این جزیه اسلامی مقدارش آنقدر کم بوده است که از مالیاتهایی که از خود مسلمین می گرفتند کمتر بوده، بنابراین هیچ جنبه اجحاف در میان نبوده است.»[5]

روایات فراوانی در کتب روایی ما آمده است که با پرداخت جزیه، اهل کتاب از سایر مالیاتها معاف خواهند بود.[6]

سید قطب در پاسخ به این سؤال که چرا در این آیه دست برداشتن و باز ایستادن از کارزار با اهل کتاب به مسلمان شدن آنها منوط نشده، بلکه به پرداخت جزیه با تواضع و تسلیم منوط شده است می نویسد: طبیعت اهل کتاب با عنایت به ویژگیهای سه گانه مذکور در آیه (لا یؤمنون بالله و لا بالیوم الاخر و لا یحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا یدینون دین الحق) این است که همیشه با دین حق (اسلام) و اهل آن در تصادم و تزاحمند.

چنان که تاریخ گذشته نیز گواه این امر بوده است (از صدر اسلام تا به امروز) دین حق برای این که راه نشر خود را فراهم سازد و موانع را از سر راه خود بر دارد و اهداف انسانی خود را جامه عمل بپوشاند چاره ای ندارد جز این که شوکت آنها را بشکند و شکستن شوکت آنها به این است که زیر بار حکومت الهی اسلامی روند و به پرداخت جزیه و شرایط ذمه تن دهند. بنابراین برای رسیدن به این هدف نیازی نیست که آنها دین اسلام را بپذیرند و مسلمان شوند.[7]

بر اساس آنچه که گذشت پذیرش جزیه و شرایط ذمه، منافاتی با اصل آزادی عقیده و ایمان ندارد.

امام خمینی رحمه الله درباره اقلیتهای مذهبی افاضاتی دارند که مؤید همین امر است. به چند مورد آن اشاره می کنیم: «اسلام پیش از هر دینی و بیش از هر مسلکی به اقلیتهای مذهبی آزادی داده است. آنان نیز باید از حقوق طبیعی خودشان که خداوند برای همه انسانها قرار داده است بهره مند شوند. ما به بهترین وجه از آنان نگهداری می کنیم.»[8]

و در پاسخ به این سؤال که: «آیا جمهوری اسلامی شما اجازه خواهد داد تا مذاهب دیگر به طور آزاد و آشکار به انجام امور مذهبی شان بپردازند؟» فرمودند:

«بله، تمام اقلیتهای مذهبی در حکومت اسلامی می توانند به کلیه فرایض مذهب خود آزادانه عمل نمایند و حکومت اسلامی موظف است از حقوق آنان به بهترین وجه حفاظت کند.

دولت اسلامی یک دولت دموکراتیک به معنای واقعی است و برای همه اقلیتهای مذهبی آزادی به طور کامل هست و هر کس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند.

تمام اقلیتهای مذهبی در ایران برای اجرای آداب دینی و اجتماعی خود آزادند و حکومت اسلامی خود را موظف می داند تا از حقوق و امنیت آنان دفاع کند و آنان هم مثل سایر مردم مسلمان ایران، ایرانی و محترم هستند.

هر ایرانی حق دارد که مانند همه افراد از حقوق اجتماعی برخوردار باشد، مسلمان یا مسیحی و یا یهودی و یا مذهب دیگر، فرقی ندارد.»[9]

«اقلیتهای مذهبی خاطر جمع باشند که ما اطمینان می دهیم به آنها که در این مملکت زندگی عادلانه و مرفهی خواهند داشت و مورد پشتیبانی ما هستند. اسلام از اهل ذمه پشتیبانی می کند. اگر کسانی، چیز دیگری می گویند، برای تفرقه انداختن است.»[10]

در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز برخورد صحیح و عادلانه با اهل کتاب به صراحت مطرح شده است. در اصل چهاردهم آمده است:

«به حکم آیه شریفه: «لا ینهاکم الله عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم و تقسطوا الیهم ان الله یحب المقسطین» دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیر مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطئه و اقدام نکنند.»

اصل سیزدهم، و بیست و ششم و شصت و چهارم نیز به صراحت به حقوق اقلیتهای مذهبی پرداخته است. از این گذشته، اصولی که در فصل سوم (فصل حقوق ملت) آمده است اطلاق و عموم دارد و شامل اقلیتهای مذهبی نیز می شود.

اما در مورد جهاد با کفار غیر اهل کتاب (مشرکان، بت پرستان و...) دیدگاه اسلام این است که عقیده آنان به رسمیت شناخته نمی شود (بر خلاف اهل کتاب که به دلیل اعتقاد آنها به خدا و دین آسمانی، عقیده و دین آنها به شرط پرداخت جزیه رسمی شمرده می شوند) یعنی اسلام به هیچ وجه، عقیده مشرکان و بت پرستان و ملحدان را که از اساس با دیدگاه توحیدی و دینی سر ستیز و ناسازگاری دارند به رسمیت و قانونیت نمی شناسد. از این رو، همیشه در پی این است که روزگاری فرا برسد که این گونه اعتقادات باطل و بی اساس از صحنه گیتی بر چیده شود.

سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که چرا اسلام جهاد در برابر مشرکان و کفار (غیر اهل کتاب) را مشروع دانسته است و آیا این امر با آزادی عقیده و ایمان منافات ندارد؟

در پاسخ به این سؤال مقدمتا باید این بحث را مطرح کرد که آیا دفاع از حقوق فطری انسانها امر لازمی است یا خیر؟ مثلاً اگر عده ای از زورگویان یک ملتی را از داشتن بهداشت سالم یا هوای پاکیزه و یا آزادی، شغل و کسب و کار مشروع و یا دست یابی به علم و سواد یا دارو و درمان و ارتباط با اهل علم، دانشمندان، انسانهای پاک و معلمان و مربیان وارسته باز دارند، آیا افراد همان ملت یا سایر انسانها حق دارند که برای دفاع از حقوق انسانی علیه زورگویان قیام نمایند و به مبارزه برخیزند یا خیر؟ اگر افراد ملت دیگر برای نجات آن ملت تحت فشار، به جهاد و مبارزه برخیزند از دیدگاه عقل و منطق و وجدان بشری مستحق توبیخ و ملامتند یا شایسته تحسین و ستایش؟ یقینا مستحق تحسین و ستایشند.

جالب این است که حتی متجاوزان و مهاجمان باطل نیز در بسیاری از موارد، دفاع از حقوق انسانی مانند آزادی و دموکراسی را به عنوان توجیه تهاجم خود مطرح می کنند. این امر نشاندهنده این است که اصل دفاع از حقوق انسانی همه افراد جهان، یک امر مشروع و پذیرفته شده بلکه لازم است (هر چند متجاوزان به دروغ چنین انگیزه هایی را مطرح می کنند).

حال بحث این است که آیا توحید و اعتقاد به دین الهی و پای بندی به برنامه خدایی که به اعتقاد ما یک امر فطری است یک حق انسانی به حساب می آید یا نه؟ آیا اهمیت توحید و دین الهی و تأثیرات آن در زندگی و سعادت انسان کمتر از اهمیت و تأثیر امور فطری و حقوق انسانی دیگر مانند آب و غذا، دانش، بهداشت، آزادی، دموکراسی و... است؟

با توجه به این که اسلام، توحید و دین حق را یک امر فطری می داند[11] و فلسفه آفرینش انسان را عبودیت پروردگار می داند[12] و پرستش خداوند راصراط مستقیم انسانیت می شناسد[13]و پذیرش دین الهی را باعث حیات طیبه بشری می داند[14] ونادیده گرفتن پیامهای توحیدی و آسمانی را باعث سقوط انسان به درجه حیوانیت و بهیمیت تلقی می کند[15] قهرا توحید و دین کامل را یک حق انسانی قلمداد می کند و دفاع از آن را کمتر از دیگر حقوقانسانی نمی داند. بنابراین، جهاد عقیدتی در حقیقت دفاع از حقوق انسانی به حساب می آید و مانند همه دفاعهای دیگر مشروع و مجاز تلقی می گردد.

بر این اساس، اسلام به خود حق می دهد که با تمام مظاهر شرک و عوامل بی دینی و بی اعتقادی بشر مبارزه کند و خود را مجاز می داند با هر چیز یا هر کس که در اغوا کردن مردم و گرایش آنها به سوی شرک و باطل نقش دارد و یا جلوی نشر و نفوذ دین حق را می گیرد، مبارزه نماید. در همین راستا بت شکنی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و ابراهیم علیه السلام و یا جنگ پیامبر اسلام با سران شرک در مکه، به راحتی قابل توجیه است. مسامحه اسلام در این زمینه به معنای کوتاهی در دفاع از مهمترین حق انسانی است. جا دارد در اینجا به دیدگاههای برخی از دانشمندان اسلامی اشاره شود:

علامه طباطبایی در بحثی تحت عنوان «جهادی که قرآن دستور می دهد» می فرماید: قرآن می گوید: اسلام و دین توحید بر پایه فطرت استوار است و چنین دینی می تواند جامعه انسانی را اصلاح کرده و مقرون به سعادت سازد. قرآن می فرماید: «روی خود به سوی این کیش پاک دار، سرشت خدایی که مردم را بر آن سرشته است، آفرینش خدا را تبدیلی نیست.

این است آیین استوار ولی بیشتر مردم نمی دانند»[16]. بنابراین، مهمترین و پرارزش ترین حقوق مشروعه انسانیت بر پا داشتن و نگهداری آن است و یا می فرماید: «خدا از آیین برای شما مقرر داشت همان را که به نوح سفارش کرد و آن را به تو وحی کردیم و آن را که به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کرد که دین را بپا دارید و در آن اختلاف نکنید»[17] و دفاع از این حق فطری، حق دیگری است که باز به حکم فطرت ثابت و محقق است.

در جای دیگر می فرماید: «اگر نبود جلوگیری خدا از بعضی مردم به وسیله بعض دیگر، دیرها و کلیساها و کنشتها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده می شود ویران می گشت...»[18] و یا در ضمن آیات جهاد می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را بدانچه زنده می سازد دعوت کند»[19] در اینجا جنگ و جهاد را چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله ابتدایی زنده کننده و باعث حیات اجتماعی انسانی دانسته است، در واقع هم مطلب همین است؛ زیرا شرک به خدا موجب هلاک انسانیت و مرگ فطرت است.

بنابراین مبارزه با شرک و دفاع از حق فطری انسانیت به منزله بازگشت دادن روح به قالب اجتماع و زنده کردن آن است. هوشمند فرزانه با توجه به آیات مزبور می تواند بفهمد که اسلام یک حکم دفاعی کلی برای ریشه کن کردن اساس شرک و پاکیزه نمودن زمین از آلودگیهای کفر و الحاد و برقرار کردن سلطنت مطلقه ایمان بر کشور دلهای آدمیان داشته باشد... بنابراین، دفاع کامل از حق فطری انسانیت مقتضی توسعه حکم جهاد است. در قرآن شریف[20] گرچه به این مطلب تصریح نشده است ولی نویدهایی که به مؤمنان درباره پیروزی دین حق و نابودی شرک و کفر و باطل داده است بر می آید که چنین مبارزه ای به وقوع خواهد پیوست.[21]

سید قطب در این رابطه می نویسد: یکی از حقوق بشری این است که دعوت به این منبع الهی (اسلام) به او برسد و هیچ چیزی برای تبلیغ آن در هیچ حالی مانع نشود. و نیز از حقوق بشری این است که پس از رسیدن دعوت به این دین به او در پذیرفتن آن آزاد باشد و چیزی مانع تدین به آن نگردد و اگر گروهی به دعوت اسلام گردن ننهادند نباید در مسیر پیشرفت اسلام مانعی ایجاد نمایند. بلکه بر عهده این گروه است که در این راستا زیر بار تعهد و پیمان روند.

اگر عده ای به اسلام گردن نهادند و زیر بار آن رفتند، غیر مسلمانان حق ندارند نسبت به آنها فتنه گری کنند و آنها را در زیر شکنجه و آزار قرار دهند و یا شرایطی را فراهم کنند که نتیجه آن بازدارندگی از راه خدا باشد. بر مسلمانان واجب است که در برابر هر کس که در برابر دعوت اسلامی ایجاد مزاحمت می کند و یا نسبت به مسلمانان فتنه گری در دینشان می کند ایستادگی کنند تا آزادی عقیده و ایمان را برای مسلمانان تضمین نمایند. البته هدف این نیست که دیگران را به زور به ایمان وا دارند بلکه هدف این است که دین خدا در زمین استعلا پیدا کند به گونه ای که کسی از پذیرفتن آن دغدغه و ترسی نداشته باشد. به هرحال آنچه که مهم است این است که در صحنه گیتی نباید هیچ نیروی بازدارنده ای نسبت به دین خدا وجود داشته باشد. جهاد در اسلام برای تأمین چنین هدفی است چنین جهادی، جهاد عقیدتی نامیده می شود.[22]

شهید مطهری در توجیه جهاد ابتدایی چنین می فرماید:

آیا آن چیزی که دفاع از آن مشروع است منحصر است به این که حقوق خودی یک فرد یا حقوق خودی یک ملت از میان برود یا در میان اموری که دفاع از آنها واجب است بعضی از امور است که اینها جزء حقوق فرد و یا ملت خاص نیست بلکه جزء حقوق انسانیت است... مثلاً آزادی را از مقدسات بشری به حساب می آورند حال اگر آزادی در جایی مورد تهاجم قرار گرفت اما نه آزادی من و نه آزادی ملت من، آیا دفاع از این حق به عنوان دفاع از «حق انسانیت» مشروع است یا نه؟

... گمان نمی کنم کسی تردید کند که مقدسترین جهاد، جنگی است که به عنوان دفاع از حقوق انسانیت صورت گرفته باشد... اینجا فقط یک مسأله باقی می ماند که آیا توحید جزء حقوق عمومی انسانهاست یا جزء حقوق فردی و یا ملّی؟ باید ببینیم مقیاس حقوق عمومی انسانی و مقیاس حقوق فردی و شخصی چیست؟

انسانها در بعضی مسائل با یکدیگر مشترکند، در خیلی از مسائل هم با هم اختلاف دارند... فرنگیها که می گویند از نظر توحید و ایمان نباید مزاحم کسی شد از این جهت است که فکر می کنند اینها جزء امور خصوصی و سلیقه ای و شخصی است... ولی از نظر ما دین؛ یعنی صراط مستقیم یعنی راه راست بشری، بی تفاوت بودن در مسأله دین؛ یعنی در راه راست بشریت بی تفاوت بودن. ما می گوییم توحید با سعادت بشری بستگی دارد، مربوط به این قوم و آن قوم نیست... قرآن جهاد را منحصرا نوعی دفاع می داند و در مورد یک تجاوزی که وقوع پیدا کرده باشد اجازه می دهد ولی نمی توان جهاد برای بسط ارزشهای انسانی را محکوم کرد.

مسأله تجاوز مفهوم عامی است؛ یعنی لازم نیست تجاوز به جان انسان باشد یا به مال و یا ناموس و یا سرزمین و حتی استقلال و یا آزادی باشد. اگر یک قوم به ارزشهایی که آن ارزشها ارزش انسانی به شمار می روند تجاوز بکند باز تجاوز است... پس اگر در یک قانون آمده باشد که از توحید باید به عنوان ارزش انسانی دفاع کرد، معنایش این نیست که تهاجم جایز است، معنایش این است که توحید یک ارزش معنوی است... معنای «لا اکراه فی الدین» این نیست که شما از حوزه توحید هم دفاع نکنید و اگر دیدید «لا اله الا الله» به خطر افتاده است، این خطر را دفع نکنید.[23]

از بیانات سابق روشن شد که جهاد ابتدایی در حقیقت، دفاع از توحید و دین الهی به عنوان یک حق فطری انسانی است و چنین چیزی از نظر منطقی و وجدانی امری قابل قبول است.

حال سؤالی که مطرح می شود این است که دفاع از توحید به چه معناست؟ آیا به این معناست که می توان مشرکان و کفار را به ترک شرک و الحاد و پذیرش توحید و دین حق وادار کرد و یا به این معناست که تنها می توان مشرکان و کفار را از ایجاد مزاحمت و توطئه آفرینی و فتنه گری و به راه انداختن تبلیغات زهرآگین اغوا کننده و نیز مانع تراشی در سر راه دعوت و نشر توحیدی بازداشت؟

آنچه از ظاهر عبارت سید قطب و شهید مطهری فهمیده می شود نظریه دوم است ولی از عبارت علامه طباطبایی می توان نظریه اول را استفاده کرد.

شهید مطهری در این رابطه می گوید: «ما حتی اگر توحید را از حقوق انسانی بدانیم باز نمی توانیم با ملت دیگر بجنگیم برای تحمیل عقیده توحید، چون خودش فی حد ذاته تحمیل پذیر نیست؛ زیرا ایمان یعنی اعتقاد و گرایش، ایمان یعنی مجذوب شدن به یک فکر و مجذوب شدن، دو رکن دارد یک رکنش جنبه علمی مطلب است که فکر و عقل انسان بپذیرد، یک رکن دیگر جنبه احساساتی آن است که دل انسان گرایش داشته باشد و هیچ کدامش در قلمرو زور نیست نه جنبه فکریش؛ زیرا فکر تابع منطق است، جنبه گرایش و احساساتی هم همین جور است. بله یک چیز دیگر هست و آن این است که اگر ما توحید را جزء حقوق انسانها دانستیم ممکن است اگر مصلحت انسانیت ایجاب بکند ما با قومی مشرک می توانیم بجنگیم نه به خاطر این که توحید را به آنها تحمیل کنیم بلکه به این خاطر که ریشه فساد را اساسا بکنیم.

ریشه کن کردن مبدأ عقیده شرک با زور یک مطلب است و تحمیل عقیده توحید مطلب دیگر... یک مطلب دیگر هم اینجا وجود دارد و آن این است که فرق است میان آزادی فکر و آزادی عقیده. فکر منطق است، انسان یک قوه ای دارد به نام قوه تفکر ولی عقیده به معنای بستگی و گره خوردگی است.

ای بسا عقیده هایی که هیچ مبنای فکری ندارد صرفا مبنایش تقلید است، عادت است، حتی مزاحم آزادی بشر است. آنچه که از نظر آزادی بحث می کنیم که باید بشر در آن آزاد باشد فکر کردن است اما اعتقادهایی که کوچکترین ریشه فکری ندارد فقط یک انعقاد و یک انجماد روحی است که نسل به نسل آمده است، اینها عین اسارت است و جنگیدن برای از بین بردن این عقده ها جنگ در راه آزادی بشر است نه جنگ علیه آزادی بشر. آن کسی که آمده در مقابل یک بت از او حاجت می خواهد این به تعبیر قرآن از یک حیوان خیلی پست تر است.

این فقط یک انعقاد و انجماد است. این شخص را باید به زور از این زنجیر درونی آزاد کرد تا بتواند فکر کند. بنابراین کسانی که آزادی تقلید و آزادی زنجیرهای روحی را به عنوان آزادی عقیده تجویز می کنند اشتباه می کنند. آنچه که ما طرفدار آنیم به حکم آیه «لا اکراه فی الدین» آزادی فکر است نه آزادی عقیده.»[24]

مرحوم علامه طباطبایی در این رابطه می نویسد: از آیه استفاده می شود مسلمانان باید قبل از شروع جنگ، اول ایشان را به دین حق دعوت کنند اگر پذیرفتند جنگ نکنند و اگر اعراض کردند به یاری خدا کارزار نمایند از این گذشته از آیه فهمیده می شود جنگ با مشرکان برای برقرار شدن آیین خداپرستی است و چنین جنگی بدون دعوت قبلی برای پیروی از دین حق که بر اساس یگانه پرستی استوار است معنا ندارد.[25]

اما راجع به این موضوع که بعد از پیروزی مسلمانان در جنگ، کافران با زور وادار به پذیرفتن آیین اسلام می شوند، باید گفت که این گونه اکراه و اجبار نسبت به افرادی که حجت بر ایشان تمام شده چون برای احیای انسانیت و گرفتن حق انسانیت است ضرری ندارد و این طریقه ای است که همیشه در میان عقلا معمول بوده و جمیع ملل و دول از آن پیروی کرده اند که هرگاه کسی از قوانین مدنی تخلف نماید به هر وسیله ای که ممکن شود و لو با جنگ، او را تسلیم می کنند، علاوه بر این که ناخشنودی، منحصر به نسل موجود است و نسلهای بعدی در اثر آموزش و پرورش دینی با میل و رغبت به آیین فطرت گرویده و از دل و جان موحد و خداپرست می شوند.[26]

در مورد فلسفه تشریع جهاد ابتدائی در اسلام غیر از تقریر بالا، تقریر دیگری وجود دارد که به نظر می رسد از اتقان بالایی برخوردار است که به اجمال به آن اشاره می کنیم:

«... پیامبران نیامده اند تا فقط نظم و آرامش را برقرار سازند و مردم را از زندگی ای قرین آسایش و خوشی برخوردار سازند بلکه مبعوث شده اند تا نظام ارزش الهی را در جامعه بشری احیا و اقامه کنند... دفاع از حق خدای متعال که همان جهاد ابتدائی است رمز جلالت قدر جهاد ابتدایی است... همه حقوق متقابلی که انسانها در ارتباط با همدیگر دارند تحت الشعاع حق خدای متعال بر جمیع آدمیان است.

... حق خدای متعال چیست؟ این است که در سرتاسر جهان پرستش شود، دینش حاکم شود و سخنش برتر قرار گیرد.«و کلمة الله هی العلیا»[27]یعنی سخن خدای متعال است که برتریناست. اگر کسانی از قبول و رعایت این حق سر باز زدند، خدای متعال، علاوه بر عقاب و عذاب اخروی که آنان را بدان گرفتار می سازد، می تواند در همین دنیا، یا به عذابی آسمانی یا زمینی مبتلایشان کند یا از مؤمنین و صالحین بخواهد که به جنگشان بروند، سرکوبشان کنند و عذابشان دهند: «و قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یحزهم.»[28] یعنی با آنان پیکار کنید تا خدایمتعال بدست شما عذابشان کند و خوارشان سازد.

جهاد ابتدایی جز این نیست که گروهی از بندگان شایسته خدای متعال مأموریت می یابند که به منظور احقاق حقی که وی بر کل بشریت دارد، بر کسانی که این حق را ضایع و پایمال کرده اند و راه شرک و کفر و ظلم و فساد، در پیش گرفته اند، یورش برند و تا زمانی که دین حاکم شود نبرد را دوام بخشند. اگر توجه داشته باشیم به این که غرض از ارسال حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله غلبه یافتن دین آن حضرت بر همه ادیان است[29] و غایت جنگ با کافران، بر افتادن همه فتنه ها و اختصاص یافتن دین به خدای متعال است.[30] علی الخصوص با در نظر داشتن ایننکته که در روایات ما«فتنه» به شرک تفسیر شده است، در می یابیم که جهاد ابتدایی با کفار و مشرکین باید تا آنجا استمرار یابد که بساط زمین از لوث کفر و شرک پاک شود و حکومت الهی و توحیدی برقرار گردد.

پس فلسفه جهاد ابتدایی، احقاق حق عظیمی است که خدای متعال بر جمیع بندگان خود دارد و بنابراین می توان، جهاد ابتدایی را دفاع از «حق الله» و در نتیجه یکی از اقسام جهاد دفاعی به حساب آورد.»[31]

در ارتباط با جهاد اسلامی باید گفت که اسلام چون هدفش هدایت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحید، دیانت و حقیقت است به نکاتی توجه داده است که جهاد اسلامی را از جنگهای دیگر ممتاز می سازد و ما اینک به چند مورد آن اشاره می کنیم:

الف) در نگاه اسلام حتی در هنگام پیکار با کفار، سپاه اسلام حق ندارد از کسانی که در پیکار مشارکت ندارند سلب امنیت کند بلکه موظف است حقوق آنها را به رسمیت بشناسد. چنان که حق ندارد در جنگ، رفتار غیر متعارف و خشن از خود نشان دهد. امام صادق علیه السلام می فرماید:

وقتی که رسول خدا لشکری را گسیل می کرد دستور می داد که آنها در برابرش بنشینند و به آنها اینگونه سفارش می کرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید، به دشمن شبیخون نزنید و آنها را مثله (قطعه قطعه) نکنید و کید و خدعه نزنید و پیران و کودکان و زنان را نکشید و جز در حال اضطرار درختی را قطع نکنید.[32]

وقتی پیامبر فرماندهی برای جنگ تعیین می کرد او را به تقوای الهی سفارش می کرد سپس می فرمود: به نام خدا و در راه خدا کار زار کنید، خدعه، خیانت و مثله نکنید و فرزندی را نکشید، کسی که به یک بلندی پناهنده شد به قتل نرسانید، درختان را آتش نزنید و به آب نبندید و درختان میوه دهنده را نبرید، مزرعه را آتش نزنید و حیوانات را نکشید...[33]

امیر مؤمنان فرمود: پیامبر از به کارگیری سم در شهرهای مشرکین نهی کرده است.[34]

پیامبر خدا از کشتن زنان و فرزندان در جنگ نهی کرد مگر این که در کارزار مشارکت داشته باشند.[35]

ب) در نگاه اسلام، مسلمین موظفند، امنیت کفاری را که به قصد تحقیق و پژوهش در باره اسلام به کشور اسلامی مسافرت می کنند حفظ کنند و از تعرض به آنها بپرهیزند. قرآن کریم می فرماید:

اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان چرا که گروهی نادانند.[36]

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید:

اسلام کمال اهتمام را در رسیدن به هدف خود؛ یعنی هدایت مردم مبذول داشته و برای هدایت یک گمراه و احیای یک حق هر چند هم ناچیز باشد می کوشد از هر راهی که امید می رود به هدف برسد استفاده شود، به همین جهت است که خدای تعالی با این که از مشرکین غیر معاهد بیزاری جسته از آنجایی که منظورش این بود که حقی احیا و باطلی ابطال شود، لذا وقتی احتمال می دهد همین مشرکین به راه راست بیایند همین امید و احتمال تا آنجا که مبدل به یأس و نومیدی از هدایتشان نشود از هر قصد سوئی جلوگیری می کند... این آیه از آیات محکم است و نسخ نشده و بلکه قابل نسخ نیست... این دستورالعملها از ناحیه قرآن نهایت درجه رعایت اصول فضیلت و حفظ شؤون کرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانیت است.[37]

ج) در نگاه اسلام، اگر در میدان جنگ و معرکه قتال فردی از مسلمین به فرد و یا افرادی از کفار امان دهد، بر همه مسلمین واجب است که این امان دادن را به رسمیت بشناسند. امام صادق می فرماید:

اگر سپاهی از مسلمین گروهی از مشرکان را محاصره کرد و شخصی از مشرکان برخاست و تقاضای امان کرد و یکی از مسلمانان - حتی یک نفر عادی - به آنها امان داد بر همه آنها حتی بر بزرگ آنها واجب است که این امان را رعایت کنند.[38]

در روایتی آمده است که حضرت علی علیه السلام وقتی یکی از بردگان اسلام، به جمعی از کفار که در قلعه ای پناه گرفته بودند امان داد، امان دادن او را به رسمیت شناخت و تنفیذ کرد.[39]

د) بر مسلمانان واجب است قبل از جنگ، کفار و مشرکان را به اسلام دعوت کنند و حقیقت را برای آنها بازگو کنند تا قبل از اتمام حجت، جنگ صورت نگیرد. امیرمؤمنان فرمود:

رسول خدا مرا به یمن اعزام کرد و فرمود: یا علی با هیچ کس مقاتله و کارزار نکن مگر این که او را به اسلام دعوت کرده باشی. به خدا سوگند اگر خداوند به وسیله تو یک نفر را هدایت کند برای تو بهتر است از آنچه که خورشید بر آن طلوع و غروب می کند.[40]

اگر قومی با شما نجنگیدند شما حق ندارید با آنها بجنگید مگر این که آنها را به اسلام دعوت کنید.[41]

ه) جهاد عقیدتی و ابتدایی جز با امر و اذن امام عادل جایز نیست؛ یعنی مسلمانان نمی توانند خود سرانه به این کار اقدام نمایند، به تعبیر دیگر تا موقعی که از جانب امام عادل مصلحت اندیشی صورت نگیرد و فرمانی صادر نگردد هیچ کس حق جهاد علیه کفار را نخواهد داشت.

جنگ بدون وجود امام عادل واجب الاطاعة، حرام است همانند حرمت مردار و خون و گوشت خوک.[42] و از طرفی، جهاد به همراه امام عادل واجب است.[43]

در مورد معنای امام عادل اختلاف نظر وجود دارد. غالب فقهای شیعه مراد از امام عادل را امام معصوم می دانند و بر همین اساس معتقدند جهاد ابتدایی جز در زمان حضور امام معصوم و با امر و اذن او جایز نیست. دلیل این امر هم علاوه بر وجود روایات، اهمیتی است که جهاد عقیدتی دارد، تشخیص وجود شرایط و مصالح لازم برای جهاد عقیدتی کار دشواری است و اگر درست تشخیص داده نشود چه بسا نتیجه عکس دهد و علاوه بر آن ممکن است عده ای به انگیزه های دیگری مانند کشورگشایی و دریافت غنائم به این کار دست زنند. البته برخی از فقهای معاصر منظور از امام عادل را اعم از امام معصوم می دانند و معتقدند ولّی فقیه که شرعا عهده دار زعامت جامعه اسلامی است، نیز امام عادل به حساب می آید و در صورت تشخیص مصلحت و داشتن قدرت می تواند به جهاد عقیدتی اقدام کند.

آنچه که از این شرط استفاده می شود این است که تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامی را در جهاد نبیند، جهاد مجاز نخواهد بود.

و) از آیات قرآن کریم و سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می توان استفاده کرد که اگر امام عادل تشخیص دهد که در شرایطی جهاد علیه کفار اثر مفید و مثبتی ندارد می تواند از جهاد خودداری کند خصوصا اگر گروه کفار تقاضای صلح و ترک مخاصمه و همزیستی مسالمت آمیز داشته باشند و رفتاری که حاکی از توطئه و فتنه گری علیه مسلمین باشد از خود نشان ندهند. چنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در حدیبیه با مشرکان قریش معاهده عدم تعرض به یکدیگر را امضا کرد و یا پیمان همزیستی مسالمت آمیز و عدم تعرض را با یهودیان اطراف مدینه امضا کرد و تا زمانی که آنها پیمان شکنی نکردند، نبی خاتم اقدام به شکستن پیمان نکرد. قرآن کریم به صراحت به پیامبر می فرماید:

«و ان جنجوا للسّلم فاجنح لها و توکل علی الله... و ان یریدوا ان یخدعوک فإنّ حسبک الله هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین»[44]

یعنی: اگر (کفار) به صلح گراییدند پس تو نیز بدان بگرای و بر خدا توکل کن... و اگر می خواهند با تو نیرنگ کنند پس همانا خدا تو را کافی است. او کسی است که تو را به نصرت خود و بوسیله مؤمنین تأیید کرد.

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید:

اگر دشمن به سوی صلح و روش مسالمت آمیز رغبت کرد تو نیز به سوی آن متمایل شو و به خدا توکل کن و مترس از این که مبادا اموری پشت پرده باشد و تو را غافل گیر کند و تو به خاطر نداشتن آمادگی نتوانی مقاومت کنی، چه خدای تعالی شنوا و داناست و هیچ امری او را غافل گیر نکرده و هیچ نقشه ای او را عاجز نمی سازد بلکه او ترا یاری نموده و کفایت می کند.[45]

«فان اعتزلوکم فلم یقاتلوکم و القوا الیکم السّلم فما جعل الله لکم علیهم سبیلاً...»[46]

یعنی: اگر از شما دوری گزیدند و با شما به جنگ نپرداختند و به نحو مسالمت آمیز رفتار کردند خداوند هیچ راهی برای شما علیه آنان قرار نداده است. بزودی شما با جماعتی برخورد خواهید کرد که هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد (یعنی قصد جنگ با شما را ندارند) ولی هر وقت آنان را به طرف فتنه و جنگ برگردانند بر می گردند. پس اگر از شما کفاره نگرفتند و با شما به طور مسالمت آمیز برخورد نکردند و دست از شما بر نداشتند آنان را بگیرید و هر جا دیدید بکشید. اینها همانهایی هستند که ما برای شما بر آنها سلطه (حجت) روشن قرار دادیم.

«و امّا تخافنّ من قوم خیانة فانبذ الیهم علی سواء ان الله لا یحب الخائنین»

علامه طباطبایی در ذیل این آیه می فرماید:

معنای آیه این است که اگر از قومی که میان تو و آنها عهدی استوار گشته است ترسیدی که در عهدی خیانت کرده و آن را بشکنند و ترس تو از این جهت بود که آثار خیانت را در کارهای آنها دیدی، تو نیز عهد ایشان را نزد ایشان بینداز و آن را لغو کن و لغو شدن آن را به آنها اعلام کن تا شما و ایشان در شکستن عهد برابر هم شوید... پس اگر دارندگان عهد از کفار بر عهد خود پایدار نباشند و آن را در هر بار بشکنند (الذین عاهدت منهم ثم ینقضون عهدهم فی کل مدّة و هم لا یتّقون) بر ولّی امر است که با ایشان مقاتله نموده و بر آنان سخت گیری کند و اگر ترس این باشد که بشکنند باید او نیز لغویت عهد را اعلام نموده و آنگاه به قتال با آنان بپردازد و قبل از اعلام لغویت آن مبادرت به قتال نکند چه این خود یک نحوه خیانت است و اما اگر عهد بستند و آن را نشکستند و ترس این که خیانت کنند در بین نباشد البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته و احترام کنند که خدای تعالی فرمود: «فأتمّوا الیهم عهدهم الی مدّتهم»؛ یعنی عهدشان را تا آخر مدتی که مقرر کرده اند برایشان کامل کنید. و نیز می فرماید: «اوفوا بالعقود»؛ یعنی به پیمانها و قراردادها وفا کنید.[47]

«لا ینها کم عن الذین لم یقاتلوکم فی الدین و لم یخرجوکم من دیارکم ان تبرّوهم او تقسطوا الیهم ان الله لا یحب المقسطین...»[48]

یعنی: خداوند متعال شما را از دوستی و دادگری نسبت به همه کسانی که با شما به سبب پای بندیتان به دین جنگ نکرده و شما را از وطن هایتان نرانده اند نهی نمی کند که با آنان به عدالت و انصاف رفتار کنید چرا که خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد. تنها از دوستی کسانی نهی کرده است که با شما سر جنگ دارند و سر مسأله دین با شما جنگیدند و شما را از دیارتان بیرون کردند و در بیرون کردنتان پشت به پشت هم دادند، خدا شما را از این که آنان را دوست بدارید نهی فرموده و هر کس دوستشان بدارد ستمکار است و ستمکار حقیقی هم همین گروهند.

نکته جالب توجه این که این سوره، مدنی است و تمام آیات پیشین این سوره در مورد مشرکین مکه است مشرکانی که بیشترین بدرفتاری را نسبت به مسلمانها روا داشتند و قرآن در آن آیات، آنها را به عنوان دشمنان خدا و مسلمانها معرفی می کند و از توطئه ها و کینه توزیهای آنها خبر می دهد و به همین خاطر مسلمانها را از دوستی با آنها بر حذر می دارد، در عین حال قرآن حساب مشرکان دیگر نقاط را از مشرکان مکه جدا می کند و ارتباط درست مسلمانها را از مشرکان جاهای دیگر ممنوع نمی شمرد. مرحوم علامه طباطبایی در ذیل آیه 8 این سوره می فرماید:

در این آیه شریفه و آیه بعد نهی وارد در اول سوره را توضیح می دهد و مراد از کفاری که با مؤمنین بر سر دین قتال نکردند و مؤمنین را از دیارشان بیرون نساختند، کفار نقاط دیگر و غیر مکه است، مشرکینی است که با مسلمانها معاهده داشتند... و معنای آیه این است که خدا با این فرمانش که فرمود: «دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگیرید» نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با آنها که با شما در دین قتال نکردند و از دیارتان اخراج نکردند نهی کرده باشد برای این که احسان به چنین کفاری خود عدالتی است از شما و خداوند عدالت کاران را دوست دارد. بعضی از مفسرین گفته اند این آیه شریفه با آیه: «فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم»[49]نسخ شده است لکن این نظریه درست نیست... و منظور از «الذین قاتلوکم فی الدین» (در آیه 9 این سوره) مشرکین مکه اند... و در جمله: «و من یتولهم فاولئک هم الظالمون» قصر افراد به کار رفته؛ یعنی حکم کلی «لا تتخذوا عدوی...» را که به اطلاقش شامل دوستی با همه کفار می شد منحصر کرد در یک طایفه از کفار (یعنی کفار مشرک مکه) و در نتیجه معنای آیه چنین است: دوست داران مشرکین مکه و دوستداران یاران مشرکین علیه مسلمین، تنها ستمکارانند نه مطلق دوست داران کفار...[50]

در اصل چهاردهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز همین معنا به صراحت آمده است.

پی نوشت ها:

[1] مدرّس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده.

[2] محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج 21، ص 227.

[3] توبه / 29.

[4] سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 18، ص 75.

[5] مرتضی مطهری، جهاد، صص 70 - 66.

[6] ر.ک: شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، صص 116 - 115، باب 68 از ابواب جهاد العدو.

[7] سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1633.

[8] مصاحبه مجله آلمانی، صحیفه نور، 16/8/57.

[9] همان.

[10] همان، 23/11/57، ج 5، ص 77.

[11] روم / 30.

[12] ذاریات /56.

[13] آل عمران / 51.

[14] نحل / 97 و انفال / 24.

[15] اعراف / 179 و انفال / 22.

[16] روم / 30.

[17] شوری / 12.

[18] حج / 40.

[19] انفال / 24.

[20] ر.ک: صف / 9، انبیاء / 105، نور / 55.

[21] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، صص 92 - 90.

[22] سید قطب، پیشین، ج 1، صص 187 - 186.

[23] مرتضی مطهری، پیشین، صص 64 - 41 با تلخیص.

[24] همان، صص 55 - 50.

[25] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 3، ص 85.

[26] همان، صص 95 - 94.

[27] توبه / 40.

[28] توبه / 14.

[29] توبه / 33، فتح / 28، صف / 9.

[30] بقره / 193، انفال / 39.

[31] محمد تقی مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، ص، 2199-2194 به نقل از فلسفه حقوق، تهیه و تدوین مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، صص 206-204.

[32] شیخ حر عاملی، پیشین، ج 11، کتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 15، حدیث 2؛ فروع کافی، ج 1 ص 344،

[33] همان، حدیث 3.

[34] همان، باب 16، حدیث 1.

[35] همان، باب 18، حدیث 1.

[36] توبه/ 6.

[37] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 9، صص 208 - 205

[38] شیخ حر عاملی، پیشین، باب 15، حدیث 1.

[39] همان، حدیث 2.

[40] همان، باب 10، حدیث 1.

[41] همان، حدیث 2.

[42] همان، باب 12، حدیث 1.

[43] همان، حدیث 9 و 10.

[44] انفال / 62 - 61.

[45] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 17، ص 183.

[46] نساء / 90.

[47] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 17، ص 177.

[48] ممتحنه / 9-8.

[49] توبه / 5.

[50] سید محمد حسین طباطبایی، پیشین، ج 38، صص 122 - 121.

نظر شما