واژه شناسی اومانیسم
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 26، بهمن 1382
موضوع این شماره: اومانیسم[1]
1- کلّیات
اصطلاح اومانیسم[2] را در فارسی با واژه هایی مانند انسان گرایی، انسان مداری، مکتب اصالت انسان و انسان دوستی معادل قرار می دهند.اومانیسم در معنای رایج آن، نگرش یا فلسفه ای است که با نهادن انسان در مرکز تأمّلات خود، اصالت را به رشد و شکوفایی انسان می دهد. این مفهوم را به دشواری می توان یک مکتب خاص و مستقل مانند بقیه مکاتب فلسفی به شمار آورد، بلکه اومانیسم نگرشی پر نفوذ است که از رنسانس به این سو در بسیاری از آرا و نظریه های فلسفی، دینی، اخلاقی، ادبی - هنری و نیز در دیدگاههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مغرب زمین، ریشه دوانده است.
واژه اومانیسم از واژگان ابداعی قرن نوزدهم است. کلمه آلمانی Humanismus برای اولین بار در سال 1808 برای اشاره به یک شکل از آموزش که تأکید آن بر ادبیات کلاسیک یونانی و لاتین است، جعل شد. بنابراین، واژه اومانیسم در زمان رنسانس به کار نرفته است. با وجود این، مفهوم این واژه در آن دوره، حضور کامل داشت.
اومانیسم در این معنای خاص بر یک جنبش فرهنگی در عهد رنسانس اطلاق می شود که اهتمام اصلی آن بر تحقیقات کلاسیک و بویژه لغت شناسی بود. هدف این جنبش فرهنگی آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونانی - رومی نیروهای درونی انسان را شکوفا سازد و دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسانها را از قیمومت کلیسا آزاد کند.
اما اومانیسم - همچنان که اشاره شد - معنای عام و متداولی نیز دارد که از همان معنای خاص، سرچشمه می گیرد. در این معنای عام، اومانیسم، دیگر به معنای یک جنبش نیست، بلکه عبارت است از: «یک شیوه فکری و حالتی روحی که شخصیت انسان و شکوفایی کامل او را بر همه چیز مقدم می شمارد و نیز عمل موافق با این حالت و شیوه فکر.» به عبارت دیگر، اومانیسم - طبق تعریفی که اومانیست ها ارائه می دهند - یعنی: اندیشیدن و عمل کردن با آگاهی و تأکید بر حیثیت انسانی و کوشیدن برای دستیابی به انسانیت اصیل. در واقع، این معنای از اومانیسم است که یکی از مبانی و زیرساختهای دنیای جدید به شمار می آید و در بسیاری از فلسفه ها و افکار و مکاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی، نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است.
این شیوه اندیشه که «انسان» را محور توجه خود قرار می دهد، از رنسانس به این سو منشأ تحولات و تغییرات فراوان در مقوله های گوناگون زندگی و تمدن مردم باختر زمین شده است؛ به طوری که انسان گرایی را باید از مهمترین شالوده های تفکر جدید غرب و اندیشه مدرنیسم به شمار آورد.
به طور کلی، اومانیسم در تاریخ غرب، با دو قرائت یا در دو گرایش کلی بروز کرده است؛ یکی، گرایش فردگرا و دیگری گرایش جمع گرا. فردگرایی، که قرائت غالب از انسان گرایی بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، که به «فرد انسانی» می دهد. (ر.ک.: فردگرایی) در عرصه حیات سیاسی و اقتصادی، گرایش جمع گرا معمولاً در مکاتب سوسیالیسم و مارکسیسم و گرایش فردگرایانه بویژه در لیبرالیسم و کاپیتالیسم، خود را نشان داده است.
2- پیشینه و تاریخچه اومانیسم
هر چند اومانیسم در معنای خاص آن، یکی از جنبه های اساسی و زیربنایی جنبش رنسانس است، اما پیشینه آن از لحاظ تاریخی به فرهنگ یونان باستان باز می گردد. در یونان باستان، خدایان صفات و سجایای انسانی و حتی صورت انسانی داشتند. موضوع شعر از حماسه های هومری تا واپسین دوره فرهنگ یونانی، انسان و سرنوشت او بود. اندام انسانی مهم ترین موضوع هنر مجسمه سازی و نقاشی به حساب می آمد.
توجه به انسان در آن دوره به حد اعلای خود رسید و حتی در اندیشه سوفسطاییان، انسان، مقیاس همه چیز بود. سقراط نیز در همان دوره تأکید فراوان بر خودشناسی داشت. به طور کلی، بسیاری از اندیشمندان، تاریخ فرهنگ یونانی را تاریخ وقوف به ارزش حیثیت انسان و استقلال فرد انسانی می دانند.
با زوال استقلال یونان، فرهنگ یونانی هر چند به صورت رنگ باخته، به روم منتقل گردید. دموکراسی و آزادی فردی مطابق با نمونه یونانی، در روم هرگز پا نگرفت؛ ولی به هر حال، شیوه فکر یونانی و اندیشه استقلال تفکر انسانی در روم به زندگی خود ادامه داد.
اما با ظهور و اشاعه مسیحیت در روم و دیگر نقاط اروپا و نضج گرفتن کلیسا، وضع از بن دگرگون شد. به مرور زمان، کلیسا مدعی شد که یگانه حافظ حقیقت الهی در روی زمین است و انسان شناسی مسیحی بر انسان شناسی متأثر از فرهنگ یونانی غالب شد. در این دوره، علم و فلسفه خادم الهیات مسیحی است. در نتیجه، کلیسا حق انتخاب مواد آموزشی و پژوهشی را از پیروان خود سلب می کرد و حتی علوم تجربی را تحت نظارت خود در آورد.
این جریان، بویژه، در بخشی از دوره میانه ادامه داشت تا این که در قرن چهاردهم یکباره در ایتالیا گرایش آشکار به فرهنگ باستان، نخست ناگاهانه و اندکی بعد آگاهانه به طور انفجارآمیز پدیدار شد و پس از آن به سراسر باختر زمین گسترش یافت. این جنبش به جنبش رنسانس (نوزایی) موسوم گردید. نتیجه چنین نگرشی، استقلال فرد انسانی و آزادی از قیمومت کلیسا و به بیان دیگر، پیدایش اومانیسم بود.
اعجاب و شیفتگی این دوره نسبت به غنا و باروری عهد باستان، موجب شد که شاعران، نویسندگان، سخنوران، تاریخ نویسان و پژوهشگرانی با عنوان «اومانیست» پدید آیند که کمال مطلوب خود را در آثار یونان باستان، قهرمانی های رومیان و عقاید مسیحیانِ نخستین جستجو کنند.
به هر حال، اومانیسم یکی از شاخصه های برجسته و جنبه های پرنفوذ رنسانس بود که با توجه به متون باستانی یونان، انسان را در مرکز تأملات خود قرار می داد. این جنبش اومانیستی بیشترین اهتمام خود را صرف گریز از وضعیت حاکم در دوره قرون وسطا و نفوذ کلیسایی قرار داده بود؛ و چندان دغدغه نظم دادن به اندیشه های خود در چارچوبهای علمی و فلسفی نداشت.
اومانیست ها، بیشتر، از اندیشه هایی استقبال می نمودند که در تقابل و تخالف با نظام حاکم قرون وسطایی شکل می گرفت. آنها مفاهیمی از قبیل اختیار و آزادی انسان را - در مقابل اندیشه حاکمیت امپراطوری و کلیسا و اصول فئودالیته - همواره می ستودند. طبیعت گرایی، تصدیق جایگاه لذت در زندگی اخلاقی، تساهل و تسامح دینی از دیگر موضوعاتی بود که بتدریج مورد علاقه اومانیست ها قرار گرفت.
جنبش اومانیستی هر چند به دلایل مختلف در پایان قرن شانزدهم میلادی، به عنوان یک جنبش، رو به اضمحلال گذاشت. ولی تأثیر خود را به عنوان یک نگرش نوین، در دوره خود و جریانهای فکری پس از خود و به طور کلی بر فکر و فرهنگ و رفتار تمدن جدید غربی تا به امروز به جای گذاشته است؛ به طوری که در عرصه هنر و ادب که اومانیست ها آن را به عنوان نخستین گریزگاه خود برای رسیدن به آزادی اندیشه و بیان انسانی انتخاب کرده بودند، افرادی چون پترارک (1304 - 1374)، بوکاچیو (1313 - 1375) ظهور کردند که با انسان گرایی خود و این باور که فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتیق کلاسیک است، بینش عصر رنسانس را پی ریزی کردند.
نظرات آنان الهام بخش بسیاری از نویسندگان، شاعران، نقاشان و پیکره سازان گردید. ظهور افراد دیگری مانند اراسموس و لوتر نیز در عرصه مذهب و پیدایش نهضت اصلاح دین[3] و پیشرفتهای بزرگ علمی در عرصه علوم زیست شناسی، پزشکی، شیمی و فیزیک، به گونه ای تحت تأثیر این دوره و این جریان فکریاست. از لحاظ فلسفی نیز اغلب فلسفه های پس از رنسانس متأثر از نگرش اومانیستی بوده اند. نکته قابل توجه این که اومانیسم دوره رنسانس، اومانیسم فلسفی نبود؛ ولی در دوره جدید، با ظهور فیلسوفانی چون برونو، بیکن، دکارت، اسپینوزا در نحله راسیونالیستی (اصالت عقلی) و لاک، بارکلی و هیوم در نحله آمپریستی (اصالت تجربه ای)، بتدریج مفاهیم منسجم فلسفی خود را باز یافت.
در قرنهای هفدهم و هجدهم (دوره روشنگری) تأثیر اندیشه های اومانیستی بر افکار و آثار این دوره کاملاً آشکار است. در این دوره، مجموعه ای از بزرگان ادباء، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، منتسکیو، دیدرو، دالامبر، لاک، هیوم، کندرسه می زیستند، که اعتقاد عمومی آنها بر این بود که مسأله اساسی و محوری وجود آدمی، سر و سامان یافتن زندگی فردی و اجتماعی بر طبق موازین عقلی است نه کشف اراده خداوند در مورد این موجود خاکی. هدف انسان، نه عشق و ستایش خداوند است و نه بهشت موعود، بلکه تحقق بخشیدن به طرحهای انسانی متناسب با این جهان است که از سوی عقل ارائه می شود.
می توان گفت که انسان گرایی این دوره نوعی روند و حرکت فرهنگی بود که زمینه های مختلف اخلاق، سیاست، تعلیم و تربیت، اقتصاد، حقوق و دین شناسی و... را تحت تأثیر جدی و دگرگون ساز خود قرار داده بود؛ در زمینه اخلاق، بر اساس اندیشه انسان گرایانه ارزشها و باید و نبایدهای اخلاقی، تنها بر مبنای عقل و وجدان و اخلاق علمی - و نه بر اساس آموزه های دینی - استوار می شود. در عالم سیاست نیز امور بر اساس اراده و خواست انسان (در قالب اکثریت) تعیین می گردد و دموکراسی به جای تئوکراسی می نشیند. در واقع اکثر اندیشه های سیاسی قرون اخیر (خصوصا لیبرالیسم) بر مبنای اومانیسم پی ریزی شده اند.
این روند؛ یعنی روند اومانیسم در دوره روشنگری، تا دوره معاصر همچنان ادامه یافته است. در واقع، گذشته از بسیاری از جریانهای انتقادی که بر علیه تفکر اومانیسمِ عقل محور به راه افتاده است، درون مایه بسیاری از مباحث اخلاقی، حقوقی، سیاسی، دینی و زیباشناختی معاصر را هنوز اندیشه های انسان گرایانه شکل می دهد؛ هر چند که نامی از اومانیسم در خلال برخی از این مباحث برده نشود. اومانیست های امروزی، بیشترین تأثیر را از دیدگاه های اومانیستی عصر روشنگری پذیرفته اند.
3- جمع بندیی از مؤلفه های اومانیسم
در مجموع، از قرن چهاردهم میلادی تا به امروز، اومانیسم در معنای عام خود، مؤلفه های زیر را مد نظر داشته است. مسلما شدت و ضعف و چگونگی بعضی از این عناصر در نحله های مختلف اومانیستی و اندیشه های افراد گوناگون، متفاوت خواهد بود:
1- محوریت انسان و پایبندی به خواستها و علایق انسانی؛ 2- اعتقاد به عقل، شک گرایی و روش عملی به عنوان ابزاری مناسب برای کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی؛ 3- برشمردن عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادی وجودی انسان؛ 4- اعتقاد به بنا نهادن اخلاق و جامعه بر مبنای خودمختاری و برابری اخلاقی؛ 5- اعتقاد به جامعه باز و تکثّرگرا؛ 6- تأکید بر دموکراسی، به عنوان بهترین تضمین کننده حقوق انسانی در برابر اقتدار فرمانروایان و سلطه جویی حاکمان؛ 7- التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت؛ 8- پرورش هنر مذاکره و گفتگو، به عنوان ابزارِ حل تفاوت و تقابل فهم های مختلف؛ 9- اعتقاد به این مطلب که تبیین جهان بر پایه واقعیات ماورای طبیعی و توجه به یک جهان غیردنیوی برای حل معضلات بشری، تلاشی است برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسانی. جهان موجودی خود پیدایش[4] و انسان نیزبخشی از همین جهان طبیعت است که بر اساس یک فرایند تحولی مداوم پدید آمده است؛ 10- اعتقاد به این که تمام ایدئولوژیها و سنتها اعم از دینی، سیاسی یا اجتماعی، باید توسط انسان ارزش گذاری شود؛ نه این که صرفا بر اساس ایمان پذیرفته شود؛ 11- جستجوی دائم برای یافتن حقیقت ملموس و عینی؛ با درک و اعتراف به این که شناخت و تجربه جدید، پیوسته ادراکهای ناقص ما را از آن حقیقت عینی تغییر می دهد؛ 12- اعتقاد به این که اومانیسم، جانشین و بدیلی واقع بینانه و معقول برای الهیات ناامید کننده و ایدئولوژیهای زیان آور است؛ زیرا با اعتقاد به اومانیسم، خوش بینی، امید، حقیقت طلبی، تساهل و بردباری، عشق، ترحم و دلسوزی و زیبایی حاکم می گردد و عقل گرایی به جای بدبینی، یأس، جزمیت، گناه، خشم و نفرت، تعصبات، ایمان کورکورانه و غیرعقلانی می نشیند.
در این میان، عناصر و مؤلفه هایی چون «بی همتایی فرد انسانی»، «خرد» و «روش علمی» هسته مرکزی و کانونی اومانیسم را تشکیل می دهند.
4- اقسام اومانیسم
با توجه به سیر تاریخی و نیز عرصه فعالیت و تأثیرگذاری اومانیسم، می توان انواع مختلفی برای آن برشمرد:
1- اومانیسم ادبی[5]: دلبستگی و تعلق خاطر به ادبیات و علوم انسانی یا فرهنگ ادبی.
2- اومانیسم رنسانسی[6]: تکیه بر برنامه آموزشی که در اواخر قرون وسطی، و پس از آن، همراه با احیای نوشته های کلاسیک، گسترشیافت. در این زمان، دوباره اعتماد به انسان برای تعیین صدق یا کذب امور، پدید می آید.
3- اومانیسم فلسفی[7]: مجموعه ای از مفاهیم و نگرشها راجع به ماهیت، ویژگیها، توانایی ها، تعلیم و تربیت، و ارزشهای اشخاص انسانی.دو نوع اومانیسم مسیحی و اومانیسم جدید، در ذیل این نوع اومانیسم گنجانده می شود.
4- اومانیسم مسیحی[8]: فلسفه ای که از خودشکوفایی انسان در چارچوب اصول مسیحی جانبداری می کند.
5- اومانیسم جدید[9]: این نوع اومانیسم به نامهای اومانیسم ناتورالیستی، اومانیسم علمی، اومانیسم اخلاقی و اومانیسم دموکراتیک نامیدهمی شود. در تعریف آن گفته شده است: فلسفه ای که هر گونه موجود مافوق طبیعی را طرد می کند و به طور عمده، بر عقل و علم، دموکراسی و رحم و عطوفت انسانی تکیه می کند. اومانیسم جدید نیز منشأ دوگانه دارد؛ هم منشأ دینی و هم منشأ دنیوی. البته، از دین در این معنا، معنایی گسترده تر از دینهای رسمی و الهی منظور می شود. از این رو، می توان گفت که دو نوع دیگر اومانیسم؛ یعنی اومانیسم دینی و سکولار، ذیل اومانیسم جدید قرار می گیرند.
6- اومانیسم دنیوی گرا[10]: این نوع اومانیسم، محصول عقل گرایی عصر روشنگری در قرن هجدهم و نیز آزاد اندیشی قرن نوزدهم است.امروزه، بسیاری از گروههای اومانیستی نظیر انجمن اومانیسم دموکراتیک و سکولار و اتحادیه عقل گرایان امریکایی و فیلسوفان و دانشمندان دانشگاهی، از این نوع فلسفه حمایت می کنند. این نوع اومانیسم، هرگونه تلاش ماورای طبیعی را برای حل معضلات بشری و تبیین واقعیت های هستی، طرد و نفی می کند.
7- اومانیسم دینی[11]: بسیاری از افراد توحیدگرا و کل گرای مسیحی و همه گروههایی که فرهنگ وابسته به اخلاق را ترویج می کنند، خود رااومانیست دینی می نامند. اومانیسم دینی، دیدگاههای مشترکی با اومانیسم سکولار دارد. تنها تمایز عمده آنها، در تعریف دین و وظیفه دین است. اومانیسم دینی، تعریفی کارکردی از دین ارائه می دهد: دین چیزی است که نیازهای فردی و اجتماعی انسانهایی را که از یک جهان بینی فلسفی برخوردارند، برآورده می سازد.
همچنان که گذشت، گرایشهای اومانیستی از جهتی به دو گرایش «فردگرا» و «جمع گرا» نیز تقسیم می شود.
5- تأثیر اومانیسم بر اندیشه های دینی و فلسفی در غرب
نگرش اومانیستی، با توجهات تازه خود نسبت به زندگی طبیعی انسان و محیط او، بی تردید بر دستگاه دینی اثری فوق العاده داشت. اومانیست های دیندار با حرکتهای شورشگرانه خود، در صدد اصلاح دین بودند. نام جنبش دین پیرایی، هر چند قرین با نام مارتین لوتر است، اما نخستین زمینه های آن را اومانیست ها و بویژه اراسموس روتردامی، یکی از پیشتازان اومانیسم، فراهم آوردند. اراسموس که در واقع مبشّر عقل بود، می خواست کلیسا را اصلاح کند و آن را تکیه گاه عقلانی، اخلاقی و طبیعی قرار دهد. با وجود اختلاف دیدگاهها میان اراسموس و لوتر، نظرات اراسموس نقش مهمی در قیام مارتین لوتر - که منتهی به تشکیل مذهب پروتستان شد - داشت. هر چند اولین پیشگامان اومانیسم دینی سعی در سازش دادن اندیشه های اومانیستی با اندیشه های دینی داشتند، امّا پس از دوره اصلاح، سمت و سوی این جریان به مرور به گسترش اندیشه اومانیستی و غلبه و سیطره آن بر اندیشه های دینی و الهی تمایل پیدا کرد. به یک معنا، ابتدا تلاش اومانیست ها و مصلحان بر آن بود که اندیشه اومانیستی در چارچوب اصول مسیحیت تبیین گردد، ولی بعدها، به عکس؛ این اصول مسیحی بود که در چارچوب اندیشه اومانیستی تعبیر و قرائت شد. در واقع، نگرش انسان گرایانه بر نگرش دینی غالب آمد و دینهایی با عنوان «دین انسانی» مطرح گردید. شدت این حرکت به گونه ای بود که حتی برخی اومانیست ها از اساس منکر هرگونه آیین وحیانی شدند.
از جمله این نوع تفکر می توان از «مذهب انسانی» آگوست کنت، پوزیتویست فرانسوی، نام برد که به یک «مذهب بشری مبتنی بر بی خدایی»، به منظور اصلاح اجتماعی، اعتقاد داشت.
در مجموع، مهمترین تأثیر نگرش اومانیستی بر اندیشه های دینی در غرب را می توان به صورت زیر خلاصه کرد:
1- نفی واسطه گری صاحبان قدرت و کلیسا، میان انسان و خدا؛ 2- مقابله با تفاسیر ارباب کلیسا از کتاب مقدس؛ 3- فطری دانستن آموزه های عصر باستان همانند تعالیم مسیحیت؛ 4- مطرح شدن همه ادیان و طرح سازگاری آنها با هم؛ 5- پیدا شدن صبغه این جهانی و انسانی در دین.
اما، در مورد تأثیر این تفکر بر اندیشه های فلسفی باید گفت اغلب فلسفه های پس از رنسانس به نحوی تحت نفوذ نگرش اومانیستی قرار گرفته اند. اساسا، این نوع نگرش، از مهمترین شاخصه های فلسفه دوره جدید به شمار می آید. همچنان که گذشت، اومانیسم دوره رنسانس، اومانیسم فلسفی نبود؛ اما در دوره جدید با ظهور فیلسوفانی چون دکارت، اسپینوزا، لاک، بارکلی، هیوم و نیز رواج دو جریان عمده فلسفی؛ یعنی جریان عقل گرایی و تجربه گرایی، بتدریج مفاهیم فلسفی خود را باز می یافت.
در فلسفه های عقل گرا، اگر سخن از اصالت عقل به میان می آید، در واقع مرجع خود را در یک مَنِ عقلانی انسانی باز می جوید. همچنان که در فلسفه های تجربه گرا که بر اصالت حس و تجربه تأکید می شود، مرجع را در من تجربی انسانی باید جستجو کرد. اصلِ معروفِ دکارتی؛ یعنی می اندیشم پس هستم (کوجیتو[12])، نقطه آغاز محوریت دادن بهانسان در قالب «مَن اندیشنده» و نقطه آغاز اومانیسم فلسفی بود. البته، باید دانست که در فلسفه دوره جدید و بویژه در عصر روشنگری، رویکرد انسان گرایانه، بیشتر در مباحث معرفت شناختی جلوه و نمود پیدا می کند. گروهی از اندیشمندان و فیلسوفان بر عنصر عقلی شناخت تأکید می ورزیدند و گروهی دیگر بر عنصر حس.
توجه به خود انسان و در نظر گرفتن هویت شخصی و فرد انسانی به عنوان نقطه عزیمت تأملات فلسفی، در فلسفه های معاصر بویژه پراگماتیسم، مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم دنبال می شود.
6- ملاحظه
نکته اول: با توجه به مطالب گذشته، می توان دریافت که دامنه معانی اومانیسم و گرایشهای اومانیستی بسیار گسترده است؛ به گونه ای که با تأمل و بررسی می توان لایه های مختلف معنایی آن را در دورانهای تاریخی مختلف نشان داد. اومانیسم (در معنای عام خود) همواره محور مباحث دنیای مدرن و حتی به شکلهای مختلف، مورد توجه دوره پست مدرن است. از لحاظ گستردگی معانی، اومانیسم، باید در هر گونه نقد و بررسی درباره آن، به تفکیک معنایی آن توجه داشت و نیز بایستی میان گرایش های معتدل و افراطی آن تفاوت نهاد.
نکته دوم: این که اکثر تحولات دنیای جدید و شکوفایی ها و ترقیها را در زمینه های علمی، صنعتی، رفاهی، حقوقی و نیز پیدایش ساز و کارها و نظامهای سیاسی مدرن و... بایستی به نحوی در کارنامه تفکرات اومانیستی نوشت، قابل انکار نیست. اما منتقدان بی شماری از ابتدای تاریخ اومانیسم و خصوصا امروزه، برای این سکه، روی دیگری نیز قائلند. بسیاری از ایرادهای نگرش اومانیستی را می توان در توجه به حد و حصر و افراطی به شأن و منزلت انسانی و نخوت و غرور واهی انسان به خویش و نادیده انگاشتن کاستیها و محدودیتهای خود و عقل خود خلاصه کرد. منتقدان می گویند عدم تأمل در این محدودیتها و کاستیها بوده است که فرد و جامعه انسانی مدرن را دچار آسیبها و بحرانهای جدی کرده است (ر.ک.: مدرنیته و مدرنیسم.)
انسان دوره جدید می کوشد تا خود را یگانه حقیقت هستی و خالق تمام ارزشهای واقعی این جهانی و حاکم بر شؤون هستی و سایر موجودات معرفی نماید؛ فرمانروای مطلق العنانی که هیچ کس را یارای مقاومت در برابر آن نیست. این نگرش در مقاطع فراوانی بویژه در دوره روشنگری، شکلی افراطی و رادیکال یافت؛ در صدد حذف هرگونه اندیشه ماورای طبیعی، وحیانی و دین الوهی برآمد؛ اندیشه ها و رویکردهای دینی را به عنوان بزرگترین مانع جدی بر سر راه حاکمیت خرد و ارزشهای انسانی برآمد؛ انسان را به موجودی مطلق تبدیل کرد. سپس کوشید تا ارزشها و آرمانهای انسانی و صرفا دنیوی را، بر تمام عرصه های مختلف علمی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... حاکم نماید؛ کوششی که در نهایت، نام دین به خود گرفت و عنوان «دین انسانیت» نیز پیدا کرد.
نکته سوم: در ادیان آسمانی، بویژه دین اسلام، انسان علاوه بر این که از جایگاه ممتاز کرامت انسانی و جانشینی حضرت حق (ذات ربوبی واجد تمام صفات کمال) برخوردار است و آسمان و زمین، «مسخر» او قلمداد شده اند، اما آنچنان وانهاده در عرصه هستی نیست که غیرمسؤولانه تنها به خود بیندیشد و آنگاه که چیزی را در برابر منافع خود تشخیص داد، آن را ناحق تلقی کند. شأن و عظمت تمامی انسانها در تفکر اسلامی محفوظ است، ولی شأن آنها به میزان تحصیل کمالات (قرب به مقام الوهی) همچنان افزوده می گردد. نکته بسیار مهم این است که جهان بینی اسلامی، شأن انسان را محبوس و منحصر در امور دنیوی نمی کند، اساسا در این اندیشه پایگاه و شأن انسان در ارتباط با مبدأ و مقصد (خداوند) معنا می شود. ارزشهای اخلاقی انسانی نیز، در این راستا در نظر گرفته می شوند. بنابراین، دین اسلام، به یک معنا نگرش انسان گرایی را تا آنجا که به نفی ارزشهای انسانی، اخلاقی و الهی نینجامد، می پذیرد و بر کسب ارزشهای انسانی و شکوفایی استعدادهای زمینی و آسمانی او تأکید می نماید، اما هیچ گاه، انسان را یگانه خالق ارزش نمی داند.
پی نوشت ها:
[1] مطالب این بخش برگرفته و تلخیصی است از کتاب «فرهنگ واژه ها» نوشته عبدالرسول بیات، مؤسسه اندیشه و فرهنگ دینی، قم، چاپ دوم، 1381، صص 54ـ38.
[2] humanism.
[3] Reformation.
[4] self-existing.
[5] literary humanism.
[6] renaissance humanism.
[7] philosophical humanism.
[8] christian humanism.
[9] modern humanism.
[10] secular humanism.
[11] religious humanism.
[12] cogito.
نظر شما