موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

دنیای گفتمان

مجله  پگاه حوزه  06 تیر ماه 1383 شماره 137 

نویسنده : اصغر سلیمی نوه
مقدمه
از جمله مفاهیم مهم وکلیدی که در شکل دادن به تفکر فلسفی اجتماعی و سیاسی مغرب زمین نیمه دوم قرن بیستم نقش بسزایی داشته، مفهوم »گفتمان« است.(1)

اگر چه این مفهوم در ادبیات فلسفی اجتماعی قرون وسطی و به ویژه در دوران مدرن کاربرد فراوانی داشته و در نوشته های ماکیاولی، هابز و روسو نیز می توان یافت، اما در چند دهه اخیر این مفهوم نزد متفکرانی چون امیل بنونیسته(2)، میشل فوکو ژاک دریدا و دیگر متفکران برجسته معاصر مغرب زمین معنایی متفاوت به خود گرفته است. این تفاوت معنایی به حدی است که در دو سه دهه اخیر نویسندگان و سخنرانان آکادمیک مغرب زمین در نوشته ها و سخنرانی های خود و به هنگام کاربرد این مفهوم، بر این نکته تأکید می کنند که این مفهوم را مثلاً»به معنای فوکویی آن« یا »به معنای فراساختارگرایی آن« به کار می برند.

به عنوان مثال پروفسور ادوارد سعید که اساس ساختمان »شرق شناسی« خود را بر همین مفهوم بنا نهاده است، آشکارا می گوید: »مفهوم شرق شناسی درک نخواهد شد مگر آنکه به صورت یک گفتمان آن هم به صورتی که فوکو به کار می برد، مطالعه شود.«(3)

برای این مفهوم در زبان فارسی معادل های گوناگون ذکر گردیده که از جمله می توان به »گفتار«، »سخن«، »وعظ و خطابه«، »درس و بحث«، »مقال« و »گفتمان« اشاره کرد. اما واژه گفتمان را برای اولین بار داریوش آشوری در یکی از مقاله های خود تحت عنوان »نظریه غرب زدگی و بحران تفکر در ایران« به کار برده است.(4)

در دهه های اخیر مقوله گفتمان در عرصه نظریه های ادبی، فلسفی، جامعه شناسی سیاست، روانکاوی و حتی روانشناسی اجتماعی و سایر حوزه ها و رشته های علوم اجتماعی مورد توجه و عمل اندیشمندان و نظریه پردازان قرار گرفته است.

ریشه این مفهوم را می توان در فعل یونانی (DISCURRERE) که به معنای »سرگردان و آواره بودن، پیمودن، طی کردن، از مسیر خارج شدن، حرکت کردن در جهات مختلف و... است«، شناسایی کرد.

اگر چه این مفهوم به معنای تجلی زبان در گفتار یا در نوشتار به کار برده می شود، اما در بیان کلاسیک بر زبان به عنوان (حرکت و عمل) همواره تأکید می شده است. به دین طریق که کلمات و مفاهیم که اجزای تشکیل دهنده ساختار زبان هستند ثابت و پایدار نبوده و در زمان ها و مکان های متفاوت ارتباطات آنها دگرگون شده و معانی متفاوتی را بیان می کنند. به دین جهت، ساختار زبان نیز همواره تغییرپذیر بوده است. با این دید می توان گفتمان را به عنوان نمایانگر تبیین زبان در ورای جمله و کلمات و عبارات دانست و آن را در علائم و کنش های غیر کلامی و کلیه ارتباطات میان افراد جستجو کرد. فوکو در این مورد بر این عقیده است که:

»گفتمان ها بر آمده از علامات هستند، اما کارکردشان از کاربرد این علامات برای نشان دادن و برگزیدن اشیا بیشتر است. همین ویژگی است که آنها را غیر قابل تقلیل به زبان، سخن و گفتار می کند.«

بنابراین گفتمان ها مجسم کننده معنا و ارتباطات اجتماعی افراد است و از طریق آنها جهان به صور مختلف درک می شود.

گفتمان در نوشته های فوکو:
گفتمان یکی از مفاهیم کلیدی در اندیشه فوکو می باشد. در نزد وی گفتمان ها »اعمالی هستند که به طور سیستماتیک شکل دهنده موضوعاتی هستند که خود سخن می گویند گفتمان ها درباره موضوعات صحبت نکرده و هویت موضوعات را تعیین نمی کنند. آنها سازنده موضوعات بوده و در فرایند این سازندگی مداخله خود را پنهان می دارند.« از این رو معانی و مفاهیم نه از درون زبان بلکه از درون اعمال تشکیلاتی و ارتباطات اجتماعی - سیاسی افراد با یکدیگر حاصل می شوند.

امیل بنونیسته بر این عقیده است که »گفتمان به زمینه هایی از زبان می پردازد که تنها می توان آنها را با ارجاع به متغیرهای دیگری بیان نمود که در مشخص ساختن بسترهای بافت موضعی پاره گفتار به کار می روند. بنابراین گفتمان مدعی حوزه معین، مستقل و کاملاً تعریف شده ای از مطالعه است، حوزه ای که شامل ضمایر شخصی(به ویژه من و تو) اشارات (ضمایر اشاره، اسم های اشاره و...) و شاخص های مکانی (اینجا، آنجا و...) است و شاخص های زمانی (اکنون، امروز، دیروز، هفته آینده و...) است که در صورت فقدان آنها، گفتمان مورد نظر ما فاقد معنا خواهد بود.«(7)

امروزه در زبان شناسی جدید از گفتمان به عنوان »زمینه معنایی بحث« یاد می کنند و آن را هم عاملی زبان شناسانه و هم مرتبط به شیوه بیان شخصی می دانند که یک نوع نظام دانایی را شکل می دهد. در این تلقی، گفتمان اصلی است که به عناصر غیر زبانی مرتبط است و هم به قاعده ها و قانون های زبان. از این رو گفتمان امری فرا زبانی می باشد.

میخائیل باختین، زبان شناس معاصر، تحلیل زبان شناسانه مستقل از واقعیت های عملی و اجتماعی را نادرست می داند و معتقد است که زمینه اجتماعی بخش جدایی ناپذیر از عصر ارتباط کلامی است و معنای گزاره ها از راه فهم»گفتمان« یعنی ادراک موقعیت گوینده، افق دلالت های معنایی و ارزشی که گوینده در آن جای دارد، حاصل می شود.

میشل فوکو محدوده گفتمان را حتی از این هم بسیار فراتر می برد. در نظر فوکو »گفتمان« نقطه طلاقی و محل گردهمایی قدرت و دانش است. هر رشته خاصی از دانش در هر دوره خاص تاریخی، مجموعه ای از قواعد و قانون های ایجابی و سلبی را دارد که معین می کند درباره چه چیزهایی می توان بحث کرد و درباره چه چیزهایی نمی توان وارد بحث شد. همین قواعد و قانون های نانوشته، که در عین حال بر هر گفتار و نوشتاری حاکمند، »گفتمان« آن رشته خاص در آن دوره خاص تاریخی هستند.

در تحلیل فوکو مسئله محوری مشخص ساختن این واقعیت است که چه چیزی وحدت و مبانی انسجام یک صورتبندی گفتمانی را شکل می دهد. به عقیده وی گزاره (Enonce) کوچکترین واحد هر گفتمان است. گزاره یا حکم یک قضیه یا جمله ای اخباری نیست، چون خود، مشتمل بر حداقل دو گزاره متفاوت است. به عنوان مثال هم من و هم یک پزشک می توانیم بگوییم که فلانی سرطان دارد، ولی تنها سخن مطرح شده از سوی پزشک را می توان یک گزاره پزشکی تلقی نمود.

»ماهیت حکم و گزاره »نسبی« است و بر حسب استفاده ای که از گزاره می شود و شیوه بکارگیری آن، نوسان پیدا می کند. در مقیاس تاریخ کلان می توان گفت که حکمی مانند »نوع تکامل می یابد« حکم یکسانی در نظریه داروین و در نظریه سیمپسون(8) است؛ در سطحی مشخص تر و با توجه به حوزه های محدودتر استعمال، (مثلاً نئوداروینیسم در مقابل نظام داروینی) مواجه با دو حکم و بیان متفاوت هستیم. ثبات و یکدستی گزاره، حفظ و استمرار ماهیت آن در طی اشکال بی نظیر بیان آن، و تنوعات آن همراه با حفظ هویت اشکال آن، به موجب کارکرد حوزه کاربردی که در درون قرار دارد، تعیین می شود.«(9) فوکو گزاره ها را با پدیده ای موسوم به »کنش های کلامی جدی« محدود و محصور می سازد. مقصود فوکو از کنش های کلامی جدی، کنش های معمولی و روز مره نیستند. بلکه کنش هایی هستند که از طریق فعالیتی معتبر، نافذ و مستقل ایجاد می گردند.

نظریه کنش کلامی (Speech act theory) برای نخستین بار توسط جی. آل آستین در دهه 1930 ارائه شد و بعداً توسط جان سیرل فیلسوف و زبان شناس آمریکایی در مقاله ای تحت عنوان (کنش های کلامی - گفتاری در فلسفه و زبان) مورد شرح و بسط کامل قرار گرفت. فوکو ضمن توجه به این نظریه، کنش های کلامی جدی را مطرح کرد. سیرل بیان می کرد که کنش های کلامی همواره دارای معنایی لفظی هستند فوکو نیز بر آن است که احکام، کردارهایی هستند که قطع نظر از ابهام احتمالی جملات بکار رفته در قاعده بندی آنها و عوامل علی مندرج در ادای آنها، می توان صورت ظاهری آنها را پذیرفت. فوکو معتقد است که کنش های کلامی روزمره همواره به کنش های کلامی جدی تبدیل می شوند. و این به نظر او مظهر اراده معطوف به حقیقت است.(10) در نظر او هر کنش کلامی در صورتی جدی است که به توان در مورد آن قوانین لازم برای ارزیابی و اعتبار سنجی، ایجاد کرد. مثلاً جمله (باران خواهد بارید) یک کنش کلامی روزمره است که تنها معنا و اهمیت محلی و مکانی دارد. اما این گزاره در صورتی که توسط کارشناس هواشناسی با توجه به قواعد خاصی ادا شود یک کنش کلامی جدی محسوب می شود.

فوکو در ادامه به جستجوی مبانی وحدت یک حوزه یا صورت بندی گفتمانی خاص پرداخته است. وی این اصل وحدت بخش را در نظام دانایی یا اپیستمه (EPISTEME) آن گفتمان ملاحظه کرده است: »منظور ما از نظام دانایی کل روابطی است که در یک عصر خاص، وحدت بخش کردارهای گفتمانی ای هستند که اشکال معرفت شناسانه، علم و احتمالا نظام های صوری را پدید می آورند نظام شکلی از معرفت یا نوعی عقلانیت نیست که با گذار از مرزهای علوم بسیار گوناگون، وحدت غالب یک موضوع، یا یک روح تاریخی و یا یک عصر را نشان دهد؛ نظام دانایی مجموعه روابطی است که در یک عصر خاص می توان میان علوم یافت، به شرط آن که این علوم را در سطح قاعده بندی های گفتمانی تحلیل کنیم.«

بر این اساس فوکو سعی نمود تا اپیستمه ها یا معرفت های پایه ای اعصار مختلف را از هم متمایز سازد، که بطور قراردادی آنها را عصر رنسانس، عصر کلاسیک و عصر مدرنیته نامید. فوکو فرایند کارکرد ذهنی کشف این راهبردهای گفتمانی را »دیرینه شناسی« نامید و هر یک از این ادوار سه گانه را با ویژگی های خاصی متمایز ساخت. شباهت و تمثیل را سامان بخش عصر رنسانس و باز نمایی و تمثل (REPRESENTAISION) را ویژگی عصر کلاسیک ذکر کرد واپیستمه مدرن را حاوی فضایی سه بعدی معرفی کرد: یکی بعد علوم طبیعی و ریاضی دوم بعد تأملات فلسفی و دیگری بعد علوم زیست شناختی، زبانی و تولیدی. علوم انسانی در نظر فوکو در درون این فضای سه بعدی قرار دارند و لذا از لحاظ معرفت شناختی دارای جایگاه مبهم و لرزانی هستند و در نتیجه برخلاف علوم دیگر، از یک ماهیت ثابت و قطعی برخوردار نخواهند بود.

به نظر فوکو عصر کلاسیک جایی برای انسان به عنوان فاعل شناسا و موضوع شناسایی در نظر نمی گرفت. در این عصر انسان ملاک معنا بخشی نبود. انسان صرفاً معانی را توضیح می داد:

»در عصر کلاسیک انسان سازنده اصلی، خلاق اصلی یا خداوند نبود بلکه به عنوان موضع توضیح، تنها یک سازنده و خلاق بود. جهانی آفریده خداوند وجود داشت که به خودی خود موجود بود. نقش انسان توضیح نظم جهان بود نقش اندیشمند (یعنی انسان) این بود که توصیفی دست دوم از نظمی که پیشاپیش وجود داشت به دست دهد. وی نه جهان را می آفرید و نه نشانه های بازنمایی آن را؛ وی تنها زبانی مصنوعی و منظومه ای قراردادی از نشانه ها ساخته بود.«(12)

در عصر کلاسیک، تحلیل شیوه هستی انسان در چارچوب نظریه نمایش صورت می گرفت. اما در عصر مدرن که فوکو از آن به »عصرانسان« نام می برد، تحلیل به معنای نشان دادن این موضوع است که چگونه و تحت چه شرایطی اشیا در معرض نمایش قرار می گیرند. در عصر مدرن انسان بر حسب قوانین اقتصاد، زیست شناسی و زبان شناسی زندگی می کند و براساس روابط متقابل در میان آنها، حق دارد که آنها را بشناسد و آنها را در معرض توضیح کامل قرار دهد.

بدین سان، انسان در عصر مدرن نه تنها به عنوان فاعل و موضوع شناخت، بلکه به صورت تعارض آمیزتری حتی به عنوان سامان بخش چشم اندازی تلقی می شود که خود در درون آن ظاهر می گردد. در گفتمان عصر مدرن انسان به محدودیت و پایان پذیری خویش آگاهی می یابد. فوکو این محدودیت ها را تحت سه مقوله »تجربی و استعلایی«، »من اندیشنده و امر نا اندیشیده« و »عقب نشینی و بازگشت اصل« مورد بررسی قرار می دهد. تحلیل انسان و گفتمان انسان شناسی در پرتو این محدودیت های سه گانه صورتی نوین به خود می گیرد: براساس محدودیت نخستین، انسان به عنوان واقعیتی در میان دیگر واقعیاتی که باید از نظر تجربی مورد مطالعه قرار گیرد و در عین حال به عنوان شرط استعلایی امکان کل شناخت تلقی شود، مورد بررسی قرار می گیرد. براساس محدودیت دوم، انسان به عنوان موجودی محاط به وسیله آنچه برای او روشن شدنی نیست و با این حال به عنوان من اندیشنده ای که به طور بالقوه هوشیار و روشن بین و سرچشمه کل معنا و فهم پذیری است، لحاظ می گردد. بالاخره اینکه براساس اصل عقب نشینی و بازگشت اصل، انسان محصول تاریخی طولانی که آغازش همواره از ادراک او خارج است و با این حال به صورتی تعارض آمیز خودش منبع همان تاریخ است، مورد توجه قرار می گیرد.(13)

در اندیشه فوکو آنچه که به عنوان معیار و شاخص معرفت شناختی لحاظ گردیده، ماهیت »انسان« می باشد. از این رو، فوکو در کلیه گفتمان ها اعم از گفتمان انسان شناسی، گفتمان پزشکی، گفتمان زیست شناسی و... انسان را مرکز ثقل این گفتمان ها قرار داده است.

فوکو در گفتمان پزشکی به دیرینه شناسی گفتمان پزشکی می پردازد و با توجه به سه دوره رنسانس، کلاسیک و مدرن به تحلیل شرایطی می پردازد که در آن سوژه ای (مثلاً دیوانه یا بیمار) به عنوان موضوع ممکن شناخت ظاهر می گردد. عمده بحث فوکو در باب گفتمان پزشکی در دو اثر جنون و تمدن (تاریخ دیوانگی در عصر عقل) و زایش درمانگاه (دیرینه شناسی ادراک پزشکی) مطرح گردیده است. در جنون و تمدن فوکو به ظهور عقل و بی عقلی در عصر روشنگری و همراه با آن، اخراج و طرد گروهی از انسان ها به ویژه »دیوانگان« از دایره عقل می پردازد. در این اثر فوکو خاطرنشان می سازد که با ظهور عقل تک گفتار است که جنون به عنوان نوعی بیماری شناخته می شود و برای دیوانگان آسایشگاه ها و درمانگاه هایی ساخته می شود که جدای از انسان های دیگر مورد مراقبت قرار می گیرند. در این فرایند پزشک به عنوان مرجع قدرت و نظارت و مراقبت پزشکی به عنوان تکنیک سلطه محسوب می شود. از نظر فوکو پزشکی نخستین علمی راجع به فرد است و از این جهت نقش مهمی در تشکیل علوم انسانی دارد. چرا که نخستین بار در گفتمان پزشکی بود که فرد به عنوان موضوع معرفت ظاهر شد و تصور انسان به عنوان سوژه وابژه معرفت در گفتمان پزشکی شکل گرفت و مفهوم تفرد و فنا پذیری و مرگ انسان مورد توجه قرار گرفت. در »زایش درمانگاه« از مطالعه قبلی خود در خصوص کردارهای اجتماعی در جهت کشف معنا و تجربه عمیق جنون دست می کشد و به بررسی کردارهایی می پردازد که انسان ها از طریق آنها خودشان را به عنوان ابژه شناخت تلقی می کنند.(14) در این اثر با مقاومت در برابر این فرضیه که نوعی آگاهی پزشکی از قبل موجود بر حوزه های بالینی اثر می گذارد، نشان می دهد که چگونه یک آگاهی پزشکی جدید شکل گرفت و همراه با درمانگاه، تکوین و تکامل یافت.

اگر چه روش هرمنوتیکی را می توان در آثار متعدد فوکو بازیافت، اما وی در این اثر سعی می کند از نظریه هرمنوتیکی فاصله بگیرد. به همین جهت وی تفسیر را مورد انتقاد قرار می دهد و بیان دیگری را از آن ارایه می دهد: »منظور از تفسیر کوشش برای یافتن زمینه هستی شناسانه عمیق نهفته در گفتمان و نیز هرگونه تلاش برای تجدید و احیای معنای از دست رفته هر دانشی است که در عصر دیگری جدی گرفته می شد.«(15)

بنابراین تفسیر معنایی کاملا متفاوت با آنچه که پیروان هرمنوتیک بدان اعتقاد دارند به خود می گیرد. فوکو به جای مشاهده گفتمان و کردارها به عنوان کوشش هایی به منظور نظم بخشی به عمیق ترین و نهانی ترین عرصه های تجربه انسانی، در ضمن تغییر موضع از نوعی هرمنوتیک به نوعی ساختارگرایی، توجه خود را به بدن به عنوان جسمی در مقابل پزشکی معطوف می کند که جسمانیت راه را بر هر گونه تحقیق در باب معنای نهفته مسدود می کند: »بی شک یکی از واقعیات تعیین کننده فرهنگ ما این واقعیت خواهد بود که نخستین گفتمان علمی آن درباره فرد می بایست از این مرحله مرگ بگذرد. انسان غربی می توانست خود را در چشم خودش به عنوان علم در آورد. و تنها مدخل ورود به این مرحله حذف کردن خودش بود. از تجربه نا عقلی و روانشناسی پدید آمد از ادغام مرگ در اندیشه پزشکی، علم طبی زاده شد که به عنوان علم فرد ظاهر می شود.«(16) (تولد درمانگاه ص 197)

گفتمان علوم انسانی:
فوکو پس از نوشتن تاریخ دیوانگی و دیرینه شناسی گفتمان پزشکی به دیرینه شناسی و گفتمان علوم انسانی پرداخت. در دو اثر قبل بیشتر به مطالعه نهادهای اجتماعی و غیرگفتمانی پرداخت اما در دیرینه شناسی علوم انسانی از این مسئله گذر کرد و به تحلیل گفتمان و استقلال تحولات مندرج در آن پرداخت. او بحث خود را با بررسی مفهوم گفتمان و تفاوت آن با زبان آغاز می کند و می گوید گفتمان ماهیتی بسته دارد که باعث بیان گزاره های خاصی می شود و از بیان گزاره های دیگر جلوگیری می کند. در حالی که زبان ماهیتی گشوده دارد که با قواعد محدودی بیان گزاره های نامحدود را میسر می سازد. فوکو گفتمان و گزاره ها را نوعی رخداد یا رویداد (EVENT) می داند و بر همین اساس سعی می کند با ذکر مثال هایی وحدت و تداوم آنها را زیر سؤال ببرد.

مثلاً او با اشاره به مفهوم »کتاب« می گوید: معمولاً تصور می شود که کتاب از نوعی وحدت برخوردار است و اندیشه نویسنده خود را بیان می کند، حال آنکه برای یک کتاب هرگز نمی توان حد و مرز روشنی قایل شد از این رو فوکو معتقد است که »هر کتابی به کتاب ها، متون و جملات دیگر ارجاع داده می شود«(17) بدین طریق او می کوشد تا اقتدار هرگونه وحدت یا مفهوم کلی را که متضمن تداوم و پیوستگی است، در هم شکند. او هدف خود را مرکز زدایی و از میان بردن تفوق هر مرکزی می خواند و از این جهت به فرافکنی ژاک دریدا قرابت زیادی دارد.(18)

روشی که فوکو در دیرینه شناسی علوم انسانی به کار می برد همان روش به کار رفته در دیرینه شناسی ادراک پزشکی می باشد و موضوع آن مطالعه ساخت گفتمان های دانش های گوناگونی است که مدعی عرضه نظریاتی درباره جامعه افراد و زبان هستند. در دیرینه شناسی دانش تفسیر دیرینه شناسانه جامع تری از حاکمیت سوژه در حوزه معرفت تاریخی ارایه می دهد. به نظر وی در طول تاریخ معرفت شناسی همواره دو شیوه جهت عرضه اندیشه وجود داشته است: شیوه نخست همان حاکمیت سوژه و فاعل شناسا است که با من اندیشنده دکارتی آغاز می شود و در فلسفه استعلایی کانت به اوج خود می رسد و نهایتاً با آگاهی استعلایی هوسرل ختم می گردد. شیوه دوم که مختص خود فوکو می باشد، عبارت است از سوژه زدایی و مرکززدایی از این سوژه، که در عوض بر تحلیل قواعد گفتمانی جهت تشکیل اندیشه تاکید می شود. در اینجا سخن از گسست ها و تغییر شکل ها است نه استمرار و تداوم. با تعلیق حکم استمرار تاریخی است که صدور هرگونه حکم و گزاره ایی ممکن می شود و این احکام و گزاره ها به نیات مؤلف آن وابسته نیست.

اما قواعدی که به صورتبندی یک گفتمان کمک می کند عبارتند از: الف) وحدت موضوع احکام ب) وحدت شیوه بیان آنها ج) وحدت نظام مفاهیم آنها د) وحدت بنیان نظری آنها.(19) از نظر فوکو وقتی میان موضوعات، شیوه و انواع احکام و مفاهیم و مبانی نظری آنها نظم و همبستگی وجود داشته باشد در آن صورت یک صورتبندی گفتمانی شکل می گیرد. این صورتبندی گفتمانی ممکن است در چهار شکل یا مرحله ظاهر گردد:

»یکی شکل تشخص و عینیت یا قطعیت یافتگی که در آن رویه گفتمانی خاصی به موجب اعمال نظام واحدی برای تشکیل احکام تشخص می یابد. دوم شکل معرفت شناختی که در آن دعاوی اعتبار و معیارهای تایید و اثبات به موجب مجموعه ای از احکام تنظیم می گردد. سوم شکل علمی که در آن، شکل معرفت شناختی با معیارهای شکلی و قوانین حاکم بر ایجاد قضایا منطبق و هماهنگ می شود. چهارم صوری یا شکلی شدن که در آن گفتمان علمی اصول موضوعه، ساختار قضایا و قواعد تحولات خودش را تعریف می کند«.(20)

فوکو در نوشته های خود مجموعه قواعد گفتمانی را که جهت تشکیل و صورتبندی گفتمان علوم انسانی مورد نیاز هستند، از قواعد صوری استعلایی و قوانین انتزاعی و تجربی متمایز ساخته است. وی آنها را مستقل از انسان و فاعلیت شناسایی دانسته و بیان می کند که: »این مجموعه های قواعد گفتمانی را نباید به عنوان اشکال ایستایی تصور کرد که از بیرون بر گفتمان تحمیل می شوند و یکبار برای همیشه همه خصلت ها و امکان های آن را تعریف می کنند. آنها محدودیت هایی نیستند که ریشه در اندیشه های آدمیان و یا در عملکرد نمایش های آن اندیشه ها داشته باشند؛ اما آنها تعیناتی هم نیستند که در سطح نهادها یا روابط اجتماعی و اقتصادی شکل گرفته، خود را به زور بر سطح گفتمان ها منعکس کنند«.(21)(دیرینه دانش صص 73 و 74)

وی همه این مجموعه قواعد گفتمانی را تحت مفهوم »قواعد« قرار داده و از آنها به عنوان »قواعد گفتمانی« یاد می کند و بیان می کند که این »قواعد« قواعدی نیستند که افراد از آنها پیروی می کنند و یا در اذهان افراد وجود دارد و بر آنها تاثیر می گذارد، بلکه قواعدی هستند که به پدیده ها نظم می بخشند و احکام نیز به موجب آنها انسجام می یابند. در ادامه فوکو به بیان قواعد گفتمانی حاکم بر موضوع شناسایی، انواع گزاره ها، مفاهیم و استراتژی ها پرداخته و بیان می کند که موضوع شناسایی در اثر روابط موجود میان سه عامل زیر شکل می گیرد: الف) سطوح ظهور (حوزه هایی که موضوع شناسایی در آنها ظاهر و مطرح می شود. مثل حوزه های خانواده، گروه های اجتماعی، گروه های شغلی، جامعه مذهبی، هنر، جنسیت، دستگاه قضایی و...) ب) مراجع تعیین کننده موضوع شناسایی (مثل جامعه پزشکی، مراجع قضایی، مراجع مذهبی و...) ج) جدول مختصات (عواملی که براساس آنها موضوع شناسایی طبقه بندی می شود.) فوکو بیان می کند که موضوع شناسایی و محتوای سه سطح مذکور ممکن است تغییر یابد ولی آنچه که مهم است روابط موجود میان سه سطح مذکور می باشد. بنابراین این روابط هستند که قواعد شکل گیری یا پراکندگی موضوع شناسایی یک گفتمان و در نتیجه شرایط ظهور تاریخی آن را شکل می دهند.(22)

برای بررسی نحوه شکل گیری مفاهیم پراکنده و ناهمگون یک گفتمان باید به بررسی سازمان گزاره های آن گفتمان پرداخت. از نظر فوکو در بررسی سازمان گزاره ها و نقش آنها باید به عناصر زیر توجه داشت: الف) اشکال توالی گزاره ها.

مثل اشکال استنتاج، انواع وابستگی و اشکال ترکیب آنها. ب) اشکال همزیستی، مثل نحوه قبول یا طرد گزاره ها براساس تصدیق تجربی، اعتبار منطقی، تکرار، سنت و...). ج) رویه های میانجی، مثل فنون بازنویسی، روش های ترجمه، ابزارهای تدقیق، روش تعیین اعتبار و روش های انتقال. بدین ترتیب فوکو به جای بررسی خود مفاهیم به بررسی نحوه ارتباط و پراکندگی گزاره ها و عناصر آنها در یک گفتمان پرداخته است.

فوکو گفتمان علوم انسانی را با مفهوم قدرت و نهایتاً با مفهوم دانش مرتبط ساخته است و با توجه به ارتباط قدرت با گفتمان، به تعریف گفتمان می پردازد. گفتمان برای او بیان ایده آلیستی پندارها نیست، بلکه در چارچوبی کاملاً ماتریالیستی بخشی از ساختار قدرت در درون جامعه است. اهمیت گفتمان ها در این است که آشکار کننده بازی قدرت در جایگاه های مشخص اند. گفتمان ها بیانگر ایده های نظری راجع به جایگاه های طبقاتی نیستند بلکه کنش های قدرتی هستند که فعالانه به زندگی و جامعه شکل می دهند.

بنابراین گفتمان ها عناصر یا قالب های تاکتیکی اند که در قلمرو ارتباط با قدرت عمل می کنند. از نگاه فوکو علم و دانش نمی توانند خود را از ریشه های تجربی خویش متمایز سازد بلکه عمیقاً با روابط قدرت درآمیخته اند. به گونه ایی که هر جا قدرت اعمال شود دانش نیز تولید می شود. براساس طرز تلقی حاکم بر عصر روشنگری دانش تنها وقتی ممکن می شود که روابط قدرت متوقف شده باشند اما از نظر فوکو قدرت و دانش ملازم یکدیگرند و از این رو هیچ حوزه ایی از دانش را نمی توان تصور کرد که متضمن روابط قدرت نباشد و هیچ رابطه قدرتی بدون تشکیل حوزه ایی از دانش متصور نیست. به نظر او »قدرت و دانش در درون گفتمان با هم یگانه می شوند«.(23) و چون دانش و قدرت ثابت و پایدار نیستند، ما باید گفتمان ها را حلقه های گسسته ایی بدانیم که عمل تاکتیکی شان نه یکسان است و نه همیشگی.

دنیای گفتمان در نزد او، عالمی تقسیم شده به گفتمان های پذیرفته و ناپذیرفته یا گفتمان های فرادست و فرودست نیست. فوکو گفتمان را شماری از عناصر گفتمانی می داند که می توانند در استراتژی های گوناگون به کار گرفته شوند. از این رو گفتمان ها دنباله رو قدرت نیستند که یکبار برای همیشه یا هوادار نهاد قدرت باشند و یا بر ضد آن عمل کنند.(24) فوکو بر این اعتقاد است که ما باید پیچیدگی و ناپایداری قدرت را جایی که گفتمان می تواند هم ابزار و هم ثمره قدرت و همچنین یک مانع، یک عامل لغزش، یک نقطه مقاومت و یک نقطه شروع برای یک استراتژی مخالف باشد بپذیریم: »گفتمان هم بردار قدرت است و هم تولید کننده آن و هم نیرو دهنده آن است و هم فرساینده آن«(25) از دیدگاه فوکو قدرت چیزی نیست که در مالکیت دولت، طبقه حاکمه و یا شخص حاکم باشد برعکس قدرت یک استراتژی است: قدرت نه یک نهاد و نه یک ساختار بلکه »وضعیت استراتژیکی پیچیده« و »کثرت روابط میان پدیده ها« است. از این رو گفتمان مورد نظر فوکو گفتمانی است که قدرت را در بطن حرکت خود قرار داده و همه افراد جامعه را ضامن حفظ و بقای آن می داند: »فرد هم محصول قدرت است و هم وسیله ای برای تشخیص و تبلور آن است؛ مکانیسم های قدرت متضمن تولید ابزارهای مؤثر برای ایجاد و انباشت دانش هستند«(26) فوکو براساس روابط میان دانش و قدرت بیان می کند که عینیت یافتن تلقی سوژه انگار از انسان و به عنوان موضوعات دانش درآمدن از تبعات روابط میان دانش و قدرت است. به طور کلی می توان بیان کرد که روابط قدرت از دیدگاه فوکو ضرورتاً از حدود نهاد دولت فراتر می روند و دولت علی رغم دستگاهای وسیعی که دارد، نمی تواند کل حوزه روابط بالفعل قدرت را اشغال کند و بر آنها تسلط لازم داشته باشد. قدرت در نظر فوکو شبکه ای است که همه در آن گرفتارند. افراد جامعه مالک و یا کار گزار قدرت نیستند بلکه مجرای آن هستند حقایق و خواست ها از اثرات قدرت می باشند. فوکو حقیقت را با قدرت ملازم می داند و آن را خارج از قدرت در نظر نمی گیرد.

فوکو در »حقیقت و قدرت« می گوید: »حقیقت خارج از قدرت وجود ندارد و فاقد قدرت نیز نیست (حقیقت بر خلاف اسطوره ای که تاریخ و کارکردهایش نیازمند پژوهش دیگری است، پاداش جان های آزاد نیست. فرزند انزوایی طولانی و امتیاز آن کسانی هم نیست که در آزاد کردن خویش موفق شده اند). حقیقت چیزی است متعلق به این جهان، فقط بر پایه شکل های متفاوت الزام ایجاد می شود و موجب تاثیرهای مداومی از قدرت می شود. هر جامعه ای سامان قدرت خود و سیاست کلی حقیقت خود را دارد، یعنی انواع گفتمان که به عنوان حقیقت پذیرفته شده و عمل می کند؛ سازوکار و مواردی که آدمیان را قادر به تفاوت گذاشتن میان گزاره های صادق و کاذب می کند، ابزاری که به یاری آن هر چیز تأیید می شود و ضمانت اجرایی می یابد، روش ها و فنونی که در دستیابی به حقیقت ارزشمند محسوب می شوند و موقعیت آن کسانی که چیزی را می گویند حقیقت خوانده می شود«.(27)

با این تلقی از حقیقت و قدرت است که گفتمان مورد علاقه فوکو به گفتمانی فراگیر و واقع بین سوق می باید و در کلیه علوم انسانی به بررسی چگونگی شرایط امکان ایجاد آنها پرداخته می شود و تلقی های سوژه انگار وابژه انگار از انسان و علوم انسانی مورد نقد قرار می گیرد. وی در اکثر آثار خویش بر آن است تا شکل گیری سوژه را چنان که در عصر روشنگری حاکم مطلق تلقی گردیده بود و تبدیل شدن آن به ابژه دانش را در گفتمان های پزشکی و علوم انسانی تحلیل کند. فوکو با عرضه دو روش دیرینه شناسی دانش و تبارشناسی حقیقت و قدرت تلاش کرد تا گفتمان علوم اجتماعی و علوم انسانی را از نو بنا کند.

نظر شما