موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

باغ ایرانی: تفسیرهای مدرن، تاویل هایی کوتاه

مجله  پگاه حوزه  28 شهریور 1383 شماره 143 

نویسنده : میراحسان، احمد
باغ ایرانی، حکمت کهن و منظر جدید، نام نمایشگاهی هنری - پژوهشی است در موزه هنرهای معاصر که در هفته آخر شهریور افتتاح شده و ادامه خواهد یافت. این نمایشگاه یک مجموعه چیدمان، ویدئو چیدمان، نقاشی، عکس و مقالات پژوهشی درباره وجهی از معماری ایرانی است که ریشه در حکمت معنوی دارد و با تهاجم مدرنیسمی کور از یاد و فضای معماری مدرن رخت بربسته، اما باغ های متعدد بازمانده در سراسر ایران، چون زمردی یکتا و نایاب آن را در چشم جهانیان می درخشاند.

در این نوشتار سعی بر این است تا بررسی باغ های ایرانی از منظر و نگرش حکمت کهن و اصیل و نیز براساس نقد و زاویه دید مدرن مورد گفت وگو قرار گیرد. پرسش مدرن پرسشی تردیدآمیز است که غالباً از ناآگاهی تغذیه می کند.

آیا «باغ ایرانی»، دیگر باغ معلقی است بین اسطوره و حکمت کهن و منظر معاصر که چون میراثی مرده روی دست ما مانده است؟ شاید حقیقت برساخته ای است که در نظام گفتار قدرت، معنا می یابد؟ و بلکه باغ - انسان / و باغ - زن با سرشت زن وار درخت و گل و آب به هم می آید تا روحی زنانه در سیطره اشرافیت مردسالارانه را برای یک تاریخ سپری نشده و مجلس گونه فراهم آورد و بورژوازی ما که خود در بازار این اشرافیت پرورده شده و جز سوداگری با سنت هیچ نمی داند، نمایش فروپاشی آن دیوارها را برگرد باغ - زن برپا می دارد تا تسکینی باشد بر غیاب تجربه مدرنیته که عدالت جنسیتی را در فمینیسم پسامدرن به گفتمان مهاجم امروزی بدل کرده است؟

در این صورت ما باید بیش از پیش به معنای آناهیتا و ماهدخت شیرین نشاط و زنان بدون مردان در باغ مراکشی که در طرح ژنریک چون نسخه جایگزین باغ ایرانی معنا می یابد و تفسیر فمینیستی باغ ایرانی در پرتو مشعر فروغ که سبز شده است و...، بیاندیشیم و به آغازهای دیگر برای این متن که هیچ گاه آغاز نمی شود و نقد را به مکالمه بی پایان بدل می سازد نشان می دهد هر تفسیر مدرنی، تأویلی کوتاه از باغ ایرانی است.

حقیقت آن است که این نمایشگاه از زوایای مختلف دارای اهمیتی فراوان است و فرصت خوبی فراهم می آورد تا با گفت وگو درباره آن به مسئله مهمتری توجه کنیم و انواع رویکردهای امروزی در جامعه ایران را به گفتمان حکمت معنوی و منظر جدید مرور نماییم.

امروز در جامعه ما بورژوازی نوخاسته امر مقدسی را به امر نمایشی بدل می سازد و از ذخیره و منبع دین، آئین، حکمت و میراث در این راه سودی به دست آورد تا بادیدگاهی توریستی از منظر سلطه غرب ریشه های ما را بازخوانی کند. نگرش متحجر به گونه ای دیگر به میراث ضربه می زند و توان گفت وگوی نو را برباد می دهد، رویکرد انقلابی گری وار و مبتنی بر بقایای مارکسیسم دوباره سرباز می نماید تا تحلیل «انقلابی»اش را از بازگشت به سنت سرزبان ها بیاندازد و در این میان و این آغازها حیف که جایگاه نقادانه اصیل کمرنگ است. این نوشته می کوشد به گزارشی از رویکردهای موجود بپردازد.

یک بار دیگر، برای چند و چندمین بار در نام ها غرق می شوم و بعد دقایقی آن زیر، در اعماق نور سرد پرابهام در سکوتی بر لبه مرگ و هیچ زندگی بی حرکت می مانم و آنگاه در خلأ اسم هایی که مرا پر نمی کنند، بلکه در نادانستگی فرو می برند، دچار گونه ای بی وزنی می شوم که نام دیگرش تنبلی است. زمان ها و ساعت ها، به جای آنکه به هیئت جادوگرانه «نیوتون» احضار شوند به چهره بازیگر شانه ای آمیز «ماخ»، «انیشتاین» و «برگسون» مرا فرامی گیرند. سعی می کنم به یاد بیاورم که «سعادت«، «Duration» را چه برگردانده بود؟ «دیرند«! که زمان های متناقض من و جهان را باز می گوید. در لابلای رژه نام ها....

همزمان چند آغاز مرا به نوشتن وسوسه می کند بیش از همه راهی برای توجیه احساس شدید و بی وقفه نادرستی این متن که قرار است یک نقد باشد با تصویر مجازی حرکت «در باغ ایران: حکمت کهن، منظر جدید». به «مار« پایان ناپذیر کاغذ فکس که در هم پیچیده و چنبره زده و با استهزاء چون شیطانی یادآور گناه، به من می نگرد، می نگرم و باز رژه فهرست نام های نمایشگاه مرا مشغول می کند.

پیش گفتار (علیرضا سمیع آذر) کهن الگوی گمشده: دیداری دوباره از باغ ایرانی (فریاد جواهریان)

حکمت کهن / چهار باغ: مثال ازلی باغ های بزرگ تمدن اسلامی (نسرین فقیه)... حالا باغ چهل ستون، باغ هشت بهشت، باغ جهان نما، باغ ارم، باغ گلشن، باغ نارنجستان، باغ دلگشا، باغ مصلی، باغ شاه گلی، باغ شاهزاده می چرخند و... محو می شوند و منظر جدید گشوده می شود:

باغ های زمینی، باغ های آسمانی آغداشلو، یکه، ایستاده است. حالا ویدئو مرا خالی می کند و سپس چیدمان ویدئو و چیدمان و عکس و هنر اجرا و نقاشی: و این دریای فراخکرت و عدم نیز، درخت هستی و شجرةالکون خود را خواهد رویاند، کلمه هایی که پروبال می گیرند تا گواه یک هیچ نام ناپذیر باشند که چون لوگوسی معناگریز و تهی، ته اش یک تماشای مجازی است و کارش آن است که در من احساس برهنگی و شرم و یک تقلب بی مهار بیافریند:

ماهدخت (شیرین نشاط) اف.ام.ار (داریوش مهرجویی) یک روایت ساده (پویا آریان پور - بهار بهبهانی) چیدمان ویدئو / پرویز تناولی (سی مرغ) سکوت زرد زرد نرگس (بیتا فیاضی) نقشینه نور (فریده شهسوارانی) فلاش بک (مرتضی دره باغی) هر که در این حلقه نیست (رکن الدین حائری زاده، مریم امینی، رامین حائری زاده صوفی باسقی، علیرضا معصومی، نرگس هاشمی، رت فارل) باغ ایرانی (گروه 1 + 30)، خاطره دور (آویش خبره زاده) سپس چیدمان/:

عباس کیارستمی (باغ بی برگی) فرشید مثقالی (شیرین و فرهاد) بهروز دارش (شبی در باغ های ایران، شماره 1) فریده لاشائی (نه هر درخت تحمل کند جفای خزان...) منیر فرمانفریان (آب روشنایی مست) کامبیز صبری (برنج) امیر احمد معبد (بشنو از نی) احمد نادعلیان (پردیس) سیاوش ارمجائی (باغ شاعر، لیدا قدسی (رویش) سرزمین فقیه (پاره گیاهی) ابراهیم حقیقی (پاره های باغ کهن).

عکس درخت هستی (محمد رضا جوادی) باغ ایرانی او به ویرانی (شهریار قدیمی) هنر اجرا / رضا درخشانی (آوای شب) آتیلا پسیانی (دوچرخه و کلاغ).

و نقاشی / سهراب سپهری، ابوالقاسم سعیدی، ناصر عصار، حسین کاظمی، منوچهر یکتایی، حسین محجوبی، یعقوب امدادیان، جعفر روحبخش، آنه محمد تاتاری، مصطفی دره باغی، نوریمان منوچهری فر، شراره صالحی... که از «وحدت ازلی»، تا «ریشه ها» و از «پردیس» تا «دستهایم را در باغچه می کارم» و از «طبیعت بیجان ایرانی» تا «چهار فصل باغ» و «بازگشت به سوی موزه» مرا دچار تصویری سرشار می کند. قرار است به خاصیت آینگی عین القضات، «باغ ایرانی، حکمت کهن، منظر جدید» را باز بتابانم و به صدق، آن گونه که انسان، هستی را! اما به حفره ای می مانم که یک خط بسیار نازک انسانی طرح پیرامونش را از بقیه جهان خالی جدا می کند. و دیگر هیچ. من درباره چه می خواهم بنویسم؟! دیگر ساعت هفت صبح لاهیجان است. از لمبه آن طرف حیاط، پشت درخت انار با انبوه برگ های سبز و انارهای ترش، از زیر پره سفالی های نارنجی که در نوری مسحور کننده و خنک خفته اند صدای «یاکریم» و قمری ها می آید. من در طبقه دوم خانه ای دویست ساله در حال نوشتن ام. روبروی دری که هر دو لنگه اش با دو ردیف شیشه هشتایی کنار هم دریچه های متعددی برای تماشا ایجاد کرده و البته گشوده است در فاصله ای بسیار نزدیک به نحو باورنکردنی، به خاطر تغییر و زیرو رو شدن آب و هوا در شهریور ماه درخت گشن آلوچه پیر از برگ های تازه و برگچه های نورس پوشیده شده است. گردوی بالا بلند و تناور، چون الهه ای از الهگان باستانی درست روبروی درخت آلوچه و انار قد کشیده است. عناب، پرتقال و نارنج و به و انجیر در هم فرورفته اند. درخت هلو غایب است و ردیف سرو، صنوبرها... نیستند. چاه با دیواره بالا آمده خشتی هست، حوض فیروزه ای چهارده ضلعی نیست.

بلبل هست، گل محمدی نیست، گل رز صورتی از پشت سر بوته خیار که نیمی از انار را پوشانده دیده می شود قسمت شمالی خانه بریده شده و بازار ساخته اند. قسمت غربی خانه فرو ریخته... و خانه را برای فروش گذاشته اند. ششمین نسلی که در این خانه زیسته پنج، شش سال دارد. در این جا آدم هایی مقیم شده اند و در تسکین و آرامش زیسته اند و فراخوانده اند و از زمان به بی زمان عبور کرده اند (یا زمان از آنان و از خانه عبور کرده است؟) و من اینجا درمانده ام که درباره «باغ ایرانی: حکمت کهن، منظر» چگونه دروغ بگویم و متنی سفارشی بنویسم. و چگونه متنی را آغاز کنم که دیگر آغاز شده است.

این آغاز خبر حسرت بار درباره نابودی روزبه روز معماری ریشه دار و هویت مند ما و باغ های ایرانی خانه های ماست که هربار با بی توجهی از سر نیاز یا از سر نو کردن پدیده ای که «کهنه» به شمار می آید درج می شود و مدام ژان لوک نانسی و کتابی که نوشته درباره عباس کیارستمی، بداهت فیلم، خود را برای شروع و رهایی دم جلو می اندازد؛ زیرا حکایت این جستار هم پر از پیچ و واپیچ است.

ناتمام، بیگمان تمام نشدنی، مثل همه حکایت های فیلم های کیارستمی که فقط برای این نقل می شوند که دست آخر برسند به جایی که دنباله حکایت، بیرون از عالم حکایات، از دست برود. ولی در مورد من میل بر تقلید در کار نبود... حقیقتاً من در فضایی سنتی در دل باغ ایرانی گراه نابودی باغ ایرانی هستم.

بعد فکر کردم با اعتراض صمیمانه ای دروغم را بپوشانم: راستش من دیری است اعتقادی به نقد متعارف ندارم. البته کارشناسان و اساتید دانشگاهی، کاری دارند که مأجور است. برای شاگردان شان اثر هنری را طبق رویکردی معین، ساختارگرایانه یا ساختارزدایانه تحلیل می کنند. در زیر چاقوی جراحی شان، آن را کالبد می شکافند و فراموش می کنند، خدا و روح اثر هر دو را زیر چاقوی جراحی نمی توان یافت! من اطلاعات ساختاری و تماتیک، یافته های پیشینیان و آنچه که قواعد راهگشای نقد اثرهنری بشمار می آید و... همه را صرفاً مقدمه ای برای اشاره در متن مکالمه منفرد با اثر هنری می دانم.

ما در زمانی که جست وجو و گفت وگو می کنیم. مدام درباره نحو و قواعد دستور زبان حرف نمی زنیم و اطلاعات مان را از ساختارهای گفت وگو پیش نمی کشیم، ما گفت وگو می کنیم، و سخن ما به میزان گسترش روح، وسعت دانایی (یا آگاهی ما از نادانی مان) و خلاقیت و شیرینی و زیبایی زبان ما جذاب و تفکرانگیز و آگاهی بخش خواهد بود و نیز تحریک کننده پرسش های نو و توجه. من، به نقد باور ندارم، برای همه مخالفتم با پوزیتیویسم و همه حقیقتی که هر لحظه گوشزد می کند که تأویل نه تنها امروز امری معرفت شناختی، بلکه هستی شناختی است و ما به جای توان کشف حقیقت اثر، تنها توانمندیم امکان معماری معنا و نگاه خود را درباره آن، شکل دهیم. لااقل تصور نقد ساختاری یکی از همه رویکردهای ممکن است.

و بالاخره فکر کردم به خاطر گفتمان کانونی بازخوانی نوی پدیده ای کهن که مدام با اسطوره سروکار دارد و مدام این سرشت اسطوره ای باغ ایرانی از همان آغاز در این نمایش، به نمایش گذاشته شده و بر آن تأکید شده است از «بارت» بیاغازم. اینکه ما با این نمایشگاه در هجوم بازخوانی اسطوره ای باغ اساطیری هستیم صرفاً به دانسته های پیشینی ما از بهشت / باغ یا پردیس (فردوس) باغ و جنت و بازتاب عالم مثال در تصویر سبز فیروزه ای و آبی سبز و آسمان و درخت و نور در آب های حوض این باغ و... وابسته نیست خود «کهن الگوی گمشده: بازدید دبیر نمایشگاه از باغ ایرانی» و آثار آنان که از حکمت کهن و منظر جدید برای ما در این نمایشگاه مفاهیم و نمایش هایی به ارمغان آورده اند بارها ما را به این کانون اسطوره / حضور ارجاع می دهد.

مثال ازلی باغ های بزرگ تمدن اسلامی، تفسیر باغ های نامور ما، منظر جدید آغداشلو در گفت وگویش؛ باغ های زمینی، باغ های آسمانی، سی مرغ تناولی، و ده ها کار دیگر. حتی از «درخت هستی» عکس گرفته و ریشه ها را به ما وانموده اند و جهلگی اینها گویای اهمیت گفتمان اسطوره در این نمایشگاه است. حالا بارت شروعی کاملاً مناسب برای گفت وگویی است که ناگهان ما را بیدار می کند، اسطوره شالوده شکنی شده یا تأویل سرکش به جای تسلیم و توجیه و کذب، می کوشد نقش انسانی اش را در واکنش غیرمترقبه به خاطر آورد.

البته می توان این تخطی از قرارداد عرفی را که چنین متنی گرایش به تمجید و تأئید می یابد، همان عصیان جهان سومی، ناهمدلی و ویرانگری در کار نمایشگاه به شمار آورد. به هر حال «اسطوره، امروز» و بارت شروعی با کفایت به نظر می رسید:

اما برای این شروع سرکش پیش از پرداختن به تفسیر تک تک مؤلفه های موجود در آثار و حتی پیش از پرداختن به تحلیل تک تک مؤلفه های نظام اسطوره ای، لازم است که در مورد واژگان به توافق برسیم. اینک می دانیم که دال در اسطوره می تواند از دو زاویه دید مورد بررسی قرار گیرد: «به عنوان مؤلفه نهایی نظام زبان شناسیک یا چون مؤلفه اولیه نظام اسطوره ای: پس در اینجا دو نام لازم است. دال را در مقیاس لانگ، یعنی به عنوان مؤلفه نهایی نظام اول، معنا؛ و در مقیاس اسطوره، فرم می نامم. در مورد مدلول امکان تناقض وجود ندارد: ما نام مفهوم را برای آن حفظ می کنیم.

سومین مؤلفه، حاصل همبستگی دو مؤلفه نخست است که در نظام لانگ نشانه نام دارد؛ ولی به کارگیری این واژه بدون ایجاد تناقض ممکن نیست، در حالی که در اسطوره (و ویژگی اصلی آن در همین جاست) دال دیگر از نشانه های لانگ تشکیل شده است.

من سومین مؤلفه اسطوره را دلالت می نامم: واژه در اینجا پیش از پیش گواه آن است که اسطوره در حقیقت کارکردی دوگانه دارد: اسطوره نشان می دهد و آگاهی می دهد، می قبولاند و تحمیل می کند.

آغاز «بارتی» سخن گفتن از باغ ایرانی، به ما گوشزد می کند که در این جا دال به صورتی دوپهلو حاضر می شود: «هم معنا و هم فرم است. از سویی پر است و از سویی دیگر تهی» فقط ما باید یاد بگیریم که هر چتری می تواند اسطوره باشد. و به طور حیرت انگیزی اسطوره می تواند خارج از زبان گفتار و نوشتار در زبان تجسم بخش، زنده، دیجیتالی و ویدئویی و چیدمان تبدیل به چیزی امروزی شود؛ در حالی که عیناً چون بازمانده ای اساطیری، نه مرده، بلکه زنده و حامل حکمت کهن در گوشه و کنار یک زندگی / فرهنگ حضور دارد.

از همین جا به نظرم رسید من نقد را با توصیف ایده ویژه ام درباره هستی ایرانی ما آغاز کنم که به صورت «این آن دیگر» و آگاه «آن این» شکل بندی کرده ام و به نحو غریب این نمایشگاه دلیل دیگری بر صحت مدل حدسی و مناسب بودن آن در توصیف موجودیت ایرانی ماست. از این اندیشه اولین بار در لایف اندرآت، سپس در کایه دو سینما بعد در یک همایش فرهنگی که در آسمان برگزار شد و سپس در پاره ای از سخنرانی ها و مقالات از جمله در همایش هدایت شناسی پژوهشگاه مردم شناسی میراث فرهنگی و جاهای دیگر سخن گفتم و آن را در برابر اندیشه هایی که تاریخ دویست ساله و عصر جدیدمان را وصف می کنند قرار دادم که فرمول بندی های خود را دارند. نظیر: «فقط این و نه آن»، «دیگر نه این و تنها آن»، «نه هنوز و دیگر نه» و....

گفت وگویی که این نمایشگاه روا می دارد به نظرم قد علم کردن در برابر صورت بندی های سه گانه بالا است؛ زیرا از منظر آن نگره های متحجر مبتنی بر سنت گذشته، یا پیروی مطلق از مدرنیته و دود شدن و به هوا رفتن همه میراث ها و سنت های گذشته ای که نگذشته و یا اغتشاش و سرگشتگی حاصل از هویت چهل تکه، ما در این نمایشگاه میراث هایی نظیر باغ ایرانی را می بینیم که نگذشته اند، چیزی کهنه و مرده نیستند، بلکه حضورشان به معنی شایستگی تداوم و زندگی شان بوده است و ضمناً این زندگی در زمان تحقق می یابد، با قرائت مجدد و باز تولید در زهدان جهان و اکنون و به فرم موجود زنده کنونی درآمدن. هستی باغ ایرانی در چیدمان ها و چیدمان ویدئویی و عکس و فیلم و حتی در متن هایی که از منظر جدید به باغ های زمینی و باغ های آسمانی پرداخته و یا همچون یک نگاه ساختارزدایانه مدرن، باغ بی برگی را به نمایش نهاده و یا خاطره ازلی و دور و شاعرانه و اسطوره ای را در زبان نو تجدید حیات کرده، همه و همه مبین همان «آنِ این» است.

«اینِ ما» که ریشه در تاریخ دارد وقتی در امروز فرا می روید در به فرم عصر درآمدن و رویش بر متن تقدیر تکنولوژی، هرگز تصویرگر هویتی چهل تکه و دو پاره نیست. این نوع دیدن ماجرا، به نظرم محصول متافیزیک یونانی و بی التفات به ارزش یکه وجود و تقدم آن بر آگاهی است. حقیقت آن است که این دوپارگی تنها در زبان وجود دارد و از منظر اگزیستانس ما، یکپارچه ایم. لااقل در طی تاریخ از آمیزگاری میراث های سومری، بابلی، آریایی، یونانی، رومی، عربی، ترکی، مغولی... تا اروپایی، همواره شکل هستی ما با شکل وجود جغرافیایی مان همگن بوده که کویر و جنگل و کوهستان و دریا و جلگه و دشت را گردآورده و سرزمین واحد اهورایی ساخته که گویی نگاره ای از کل کره زمین و نشان آن با همه تنوع محیط زیستی و انسانی و دینی / اعتقادی است که به همنشینی رسیده اند. این آیه ای است که به ما گوشزد می کند، حیات ما تنها با جذب و هضم عناصر ظاهراً متضاد و پارادوکسیکال بشری و نمایش وحدت ماهوی و امکان همنشینی بجای حذف و جانشینی ممکن است و این خود هویتی جذاب است. امروز هم اتفاق دیگری نمی افتد تنها بی خبری از این حقیقت مدام فرایند زندگی پرتکاپوی ایرانی را کند می کند و بحران پدید می آورد. این نمایشگاه خود آئینه ای از اینِ آن دیگری است که مائیم.

ضمناً تفسیر بارتی «باغ ایرانی: حکمت کهن»، منظر جدید به ما یادآوری می کند که تفسیر اسطوره ای این نمایشگاه می تواند اسطوره زدایی شود، شالوده شکنی شود. و این خود آغاز جذاب دیگری است. واسازی ساختاری نمایشگاه با کانون های مختلف می تواند اتفاق بیفتد، مثلاً تردید درباره آنکه اسطوره گفتاری سیاست زدوده است. ما چه با همزبانی با دیدار و چه فوکو در گفتمان حقیقت و قدرت و تبارشناسی او می توانیم به منظر بارتی تأویل نمایشگاه شک کنیم و آشوب رواداریم و در دریای آرامی که بی دغدغه می اندیشد و مرا به غوطه خوردن مطمئن در خود فرا می خواند توفان و تردید و اغتشاش ایجاد نماییم. چگونه با نقد سرنوشت بورژوایی این آه کشیدن برای گذشته. بورژوازی ایران از زمان فرح «پهلوی با درکی ارتجاعی» به حکمت معنوی با جنبه ای نمابینی علاقه مند بود.

بدیهی است که نخست ما به تجربه مدرنیته مارشال برمن می اندیشیم و دوباره به نمایشگاهمان بر می گردیم و باز تردید می کنیم: آیا در اینجا چیزی زنده نگاه داشته می شود و یا چیزی منجمد ذوب می گردد و در هوا جاری می شود؟

آیا باغ ایرانی / سنت در این نمایشگاه و در این قرائت مجدد، احیاء می گردد یا قداست زدایی می شود؟ یا دود می شود و به هوا می رود؟ اما ما با این نمایشگاه به موجودیتی جهانی و پیدا کردن موقعیت خود در جهان و هستی زنده در افزودن به جهان دست می یابیم یا گم می شویم، خود را به استهزاء می گیریم و چیزی اصیل، اما دیگر دگرگون شده را به کاریکاتوری سطحی تنزل می دهیم؟ آیا این نمایشگاه واقعاً اصالت باغ های ایرانی را به نمایش می گذارد؟

خوب پس «دلالت» و انگیزش آن، هم اکنون و با نمایشگاه «باغ ایرانی...» به خواندن و رمزگشایی اسطوره / نمایشگاه دارد کشیده می شود و دارد به یک برچسب تجارتی دلخواه بدل می گردد که کسانی با آن زیر نقاب مدرنیسم محترم، فرهنگ مند، جدی و دلمشغول به سوداگری عجولانه و فریبنده ای مشغول اند؟ در اینجا اسطوره بار دیگر به دولایگی دال اش رجوع می کند که همزمان، هم معنا و هم فرم است.

بارت سه گونه متفاوت این دال را می خواند و فوکو اسلوب های مثلثی و به سه گونه متفاوت (دیرینه شناسی، تبارشناسی و اخلاق) آن را ساختارزدایی می کند و ما مجازیم که در سفر از یکی به دیگر با دو نگاه همزمان متضاد، به «باغ ایرانی...» بنگریم و آن را تأویل یا ساخت شکنی کنیم:

«1. اگر تمرکزم را متوجه یک دال تهی بکنم اجازه می دهم که مفهوم، فرم اسطوره را بدون هیچ ابهامی پربکند و خود را در برابر نظامی ساده می بینیم که در آن دلالت، ادلی می شود: (ویدئویی، چیدمان ویدئو، چیدمان، عکس، هنر اجرای نقاشی و... همه نمونه هایی هستند از استیلای مدرنیته، نمادی از وضعیت غیرجدی ما در برابر رویداد خارجی) این شیوه تمرکز دادن برای مثال همان شیوه باز تولید اسطوره و روش همان سردبیر روزنامه ای است که از مفهومی آغاز می کند و برای آن خرمی جست وجو می نماید.

2. اگر روی دالی پرتمرکز بدهم، در آن آشکار معنای فرم را تشخیص می دهم و از طریق شکل شکنی ای که یکی به دیگری تحمیل می کند، دلالت اسطوره را خنثی می کنم و آن را مانند یک تردستی در می یابم: (هر آنچه در «باغ ایرانی: حکمت کهن، منظر جدید» به نمایش آمده تبدیل به عذر موجهی برای استیلاگری می شود. این گونه تمرکز دادن ویژه اسطوره شناس مدرن است: او اسطوره را رمزگشایی می کند و شکل شکنی را درمی یابد:

3. سرانجام اگر روی دال اسطوره به عنوان یک مجموعه ناگسستنی ازمعنا و فرم تمرکز کنم، به یک دلالت مبهم می رسم: من به سازوکار ساختاری اسطوره و به پویایی خاص آن پاسخ می دهم و به خواننده اسطوره باغ ایرانی تبدیل می شوم. نمایشگاه نه نمونه است و نه نماد. دیگر عذر موجه نیست، او حضور خود است».

بدینسان بارها از ترس از دیگری، می آموزیم موجود دست دوم نباشیم و همواره نکوشیم از چشم یک سایه استیلاطلب بر ما، خود را با ترس و لرز داوری کنیم، ما می آموزیم شجاعانه در جهان و با جهان زندگی کنیم و نیز در زمان و در جهان به کاری که باید، بپردازیم و از همه زمان و جهان برای حیات پویا و نوی خود سود ببریم. برای این کار باید حکمت را از اهل حکمت آموخت.

این نوع اندیشیدن به آغازهایی برای آغاز نقد نمایشگاه پایان نخواهد گرفت. من مدام از یک رویکرد و اسلوب که شروع شود و ادامه یابد روی برمی تابم و بدیهی است که در تماشای درونی و آمیخته به خیال «سی مرغ» یا «باغ بی برگی» «ماهدخت» یا «درخت هستی»، «اف.ام.ار» یا باغ ایرانی روبه ویرانی«، »باغ شاعر« یا »خاطره دور« و »شبی در باغ های ایران، شماره 1« و... به اسطوره چون زبانی دزدیده شده، هرمنوتیک جدید، به تصعید واقعیت مکتب فرانکفورت به شجره الکون ابن عربی، به شالوده شکنی دریدایی، حتی به نقدی انقلابی که به نمایشگاه و نسبت اش با »بورژوازی مدرن ما چونان شرکتی سهامی با مسئولیت محدود« بارت و ساختارشکنی اسطوره »نزد چپ« و »نزد راست« و نسبت نمایشگاه با قدرت از طریق فوکو خواهم پرداخت و همزمان به تجلی اصیل حقیقت در ساخت هنر، نسبت وحدت وجودی درخت و انسان در روایت امام جعفر صادق(ع) (درخت / خواهر انسان یا درخت / عمه انسان) و درخت وجود برآمده از دریای فرافکرت که ابن عربی و ملاصدرا و هانری کربن به میراث می رسد و... می اندیشم که با تلقی نمایشی هنرمندان کم اطلاع از ریشه های حکمت معنوی فرق دارد و این درهم تنیدگی میراث شرقی و گفتمان های غربی را در هنر مدرن که این نمایشگاه در من بر می انگیزد، و فراتر از تصورات متافیزیکی «این یا آن» قرار می گیرد و شادمانه به وجود موجود و زندگی می گرود گرامی می دارم و همچنان می بینم در آغاز مانده ام. شبیه خود نمایشگاه که ناتمام و بی پایان است و به زندگی سرریز می کند و چیزی بیشتر از یک آغاز نیست و هربار هر سخنی در این متن چون تلاشی برای یک شروع جلوه می کند.

در حقیقت آن گونه که من چیدمان های ویدئویی و چیدمان ها، اجراهای هنری و عکس ها و نقاشی، نمونه وار دیده ام و از آنها عبور کرده ام، تبدیل همه آنها به تأویلی بود که دورترین تصاویر خیالی می تواند خبر و دلالتی بر وجود واقعی چیزی بکند که قرار است به نمایش درآید. حال اگر آن اشیاء خود در یک فضای تمثیلی، تأویل گرا و نشانه ای با مفاهیمی مه آلود غوطه ورند، این نحوه تماشا، خود به هستی در زبان، و هستی در تصاویر مبهم سیاه و سفید که قرار است کل موجودیت اثر را نمایندگی کند، بارها به ساختن دلخواه اثر و معنا یاری می رساند در همان حال که مدام معنا می گریزد.

درست در چنین حالتی به یاد آن می افتم که اگر هیتلر زنده بود و برای سخنرانی به این نمایشگاه دعوت می شد، مثلاً با دیدن چیدمان ویدئویی آویش خبره زاده، خاطره دور (Distant Memory) و کل آثار آوانگارد «باغ ایرانی...» چه می گفت؟ هم طنین فرامین ژدانف در دستگیری و تبعید به سیبری و هم رگ های ورم کرده گردن هیتلر در حال سخنرانی افتتاحیه نمایشگاه بزرگ هنر آلمان که دلخواه او بود و علیه نمایشگاه هنر منحط سر داده بود، مرا پر کرد.

گویی آن نگاه سرکوبگر آزادی آفرینش و آن آویختگی چاره ناپذیر اومانیسم و نیستی قابل فهم سپری شده امروز هم در برابر نمایشگاه «باغ ایرانی...» و آوانگاردیسم آن شنیده می شود و این آثار «آثار احمق ها» (دروغگوها، یا جنایتکارانی که جایشان در تیمارستان ها یا زندان هاست» می خواند: نفرت از آفرینش اصیل و نو وجه مشخصه همه دیکتاتورهای سرکوب گر و ممنوعیت هنر منتقد یا پرسشگر و یا غیرمترقبه و عادت ستیزکار همه نظام های مستبد و یا افراد معتاد به عادت های کهنه است.

گویی ژدانف زبان گویای همه کسانی است که با گفت وگو به زبان جهانی و معاصر و فروریختن الگوهای کهنه و احیاء ارزش های اصیل مخالف اند. گویی همه آن حرف ها و آن شیوه غلط تماشای این نمایشگاه، می تواند در وهله نخست بار دیگر زنده شود و سخن از آن می تواند سرآغاز یک نقد قرار گیرد: هیتلر می گوید: «آن سیل لجن و مدفوعی که زندگی های ما را آلود محصول شکست در جنگ نبود، بلکه فقط توسط آن فاجعه به سطح آمد. از طریق آن شکست، یک پیکر کاملاً بیمار، گندیدگی و فساد خود را بر ملا ساخت. اکنون پس از فرو ریختن الگوهای اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی که فقط به ظاهر همچنان کاربرد داشتند، فرومایگی ریشه دار نهفته در آنها تسلط یافته و این در واقع بر همه شئون زندگی ما غلبه دارد....

هنر، از یک طرف به عنوان یک تجربه مشترک جهانی تعریف می شود که به این ترتیب هر گونه فهم رابطه سازنده با یک گروه قومی نابود می گردد. از طرف دیگر بر رابطه آن با زمان تأکید گذاشته می شود. یعنی آنکه دیگر هیچ هنری مربوط به ملت ها یا نژادها وجود ندارد. مگر فقط یک هنر متعلق به زمان ها[...] مطابق چنین نظریه ای، هنر و فعالیت های هنری در واقع با کارهای دستی خیاطخانه های مدرن و صنایع مدسازی ماهم کاسه می شود. و مطمئناً از این گفته پیروی می کند که هر سال یک چیز تازه: یک روزاپرسیونیسم، بعد فورتوریسم، کوبیسم، شاید حتی دادائیسم و غیره. نتیجه بدترش این است که حتی برا ی جنون آمیزترین و احمقانه ترین مزخرفات هیولایی باید هزاران عنوان و برچسب برای آن ها پیدا شود و در واقع هم پیداشده است.»

در این سخنرانی هیتلر از به اصطلاح «ابتکارات هنری» و «محصولات مزخرفشان» را که خیلی خنده آور است می تازد. به «هنر مدرن» که نامفهوم و مدام در حال تغییر است استفراغ می کند. از هنر واقعی سوسیال ناسیونالیست که جاودانه است و هرگز تغییر نمی پذیرد و به هیچ جای دیگر ربطی ندارد و براساس ملت و نه زمان چون پدیده بی تحول زاده می شود دفاع می کند. او از هنر ناسیونال سوسیالیست که فقط یک اخلاقیات را قبول دارد حاوی و قطب ثابت ایدئولوژی ابدی نازیستی و یک یادمان ابدی است دفع می کند. همچنانکه استالینیست ها از هنر ایدئولوژیک و پروستاریایی و ابدی حزب شان دفاع می کردند و با آوانگاردیسم می جنگیدند آنان فریاد می زدند!

«آن دسته از آثار هنری» که به خودی خود فهمیده نمی شوند بلکه برای توجیه حیات خود برای مفید بودنشان، احتیاج به آن دستورالعمل ها پرطمطراق دارند تا عاقبت به آن روح مرعوب شده ای برسند که منفعلانه خواهان پذیرش این مهملات احمقانه یا بی سروته هستند - این جور هنرها از حال به بعد در میان ملت جایی نخواهد داشت. همه آن اصطلاحات «تجربه درونی»حالت روحی قدرتمند« »اراده محکم« »احساسات پربار از آینده« گرایش نو» «وحدت معنوی» «نظم تجربه شده زمان ها» «بدوی گرایی اصیل» و غیره هیچ یک از این بهانه ها گنگ و دروغی، این پرت و پلاها یاوِ زدن ها دیگر به عنوان بهانه یا حتی توصیه برای محصولات بی ارزش و فاقد مهارت پذیرفته نخواهند شد.»

هیتلر در آن سخنرانی مدام از عجیب و غریب بودن، غیر واقعی بودن و آن «اصول اخلاقی»!! که اجازه می دهد علفزار را آبی ببینند، آسمان ها را سبز، ابرها را زردگوگردی و از این قبیل یا به خودشان آنها را این طوری تجربه کنند می نالد و می خواهد جلوی این فلک زده های بدبخت را بگیرد تا محصولات ناشی از نفهمی شان را به عصری تحمیل نکنند.

و من در همه این مدت به مکعب های آئینه ای صبری به نفسینه نور فریده شهسوارانی، به فلاش بک مرتضی دره باغی و... و به ویژه به کار خبره زاده فکری کردم که جدا از این که اجرایشان چه از آب در آید، تا چه حد خشم هیتلر را بر می انگیزد زیرا در نگاه اول، درست مثلاً کار آویش حاوی همان اغوا و اغتشاش Beguiling and confounding گنوستیک و رازآمیزی است که دیکتاتور و هنر یک سویه را عصبی می کند. در نگاه اول هیچ چیز ساده به نظر نمی رسد. و این اسب هایی که من می بینم مدام جز پاهایشان که به زمین قفل شده اند. با محو شدگی و حذف مواجه اند. آنان از برکه ای آب می نوشند؟ آه بله، اما در اینجا همانگونه که توضیح داده شده حتی آب هم آب نیست. چنانکه زمین زمین نیست، و جاذبه، جاذبه نیست.

تنها چیزی که هست پارادوکسی شکل گرفته از still in motion Fixed است که در آغاز معرفی کار آویش خبر زاده می خوانم و با چسبندگی پاها بر زمینه ای که از جنس زمین نیست و قطرها می گذرند پرندگان می خوانند، صدای غلغل آب شنیده می شود و اسب ها به آنچه که اصلی است متمرکز اند. اما هیتلر از این همه راز وارگی و ابهام، چیزی جز پرت و پلا نمی فهمد. اما حقیقت آن است که سنّت و حکمت ایرانی زاینده است و می تواند برای قرن ها و قرن ها نوبه نو مایه ابتکار هنری شود.

من همچنان در آغازم و در شروعی که نوشتار را بر ادراک متن به جستجو وا می دارد. آیإ؛ ماهیت گرایی پرسش از ماهیت نمایشگاه با توجه به نوستالژی هایی دامنگیر که درباره باغ ایرانی دامن گیر بسیاری از آثار نظیر «آب روشنائیست» منیر فرمانفریان، «باغ شاعر» سیاوش ارمجانی، «وحدت ازلی»، یکتایی است می تواند، مورد نقد رادیکال چیزنما قرار گیرد؟ و سراپای این نمایشگاه چون روایتی بورژوایی از باغ ایرانی نفی شود؟

آری، اسطوره گفتاری سیاست زدوده است و در عین حال کاملاً با اسطوره، امروز« می توانیم همدل باشیم که: »اسطوره خود را به دو شیوه در اختیار تاریخ قرار می دهد: با فرمش که فقط به گونه ای نسبی انگیزش دار است. و یا با مفهومش که طبیعتی تاریخی دارد. از این منظر ما چه پس نگری کنیم و به دنبال اسطوره شناسی تاریخی باشیم و چه پیش نگری کنیم و اسطوره باغ ایرانی را تا رسیدن به فرم امروزشان دنبال کنیم در هر حال طرحی همزمان از اسطوره های معاصر در نظر گرفته ایم؛ زیرا اسطوره با کنون وارد گفت و گو می شود و جامعه، قلمرو قراردادی دلالت های اسطوره ای است. وصرف نظر از رویدادها، خطرها، امتیازها، رخدادهای سیاسی و نیز گذشته از دگرگونی های فنی، اقتصادی، یا حتی اجتماعی که تاریخ برای مثلاً فرانسه، تمام و کمال به ارمغان آورده هنوز برای ما تمام و کمال به هدیه نیاورده، و صرف نظر از همه جدال های درباره گذار، یا پایان گذار یا گذار ایرانی به مدرنیته در نهایت جامعه ما یک جامعه ایرانی است - هر چند به شیوه خود و با تفاسیری که از سنت گرفته - است.

هر چند در صبغه ویژه هر یک از ارکان اجتماع گونه مالکیت خصوصی یا مالکیت سرمایه دارانه دولتی، گونه ای ویژه از نظم و گونه ای ایدئولوژی دارای چالش با زیر ساخت و مناسبات تولیدی سرمایه داری و خدمتگزاری اقتدار قشری ممتاز با اهرم ها بوروکراتیک و دارای تضاد و راه مناقشه های طولانی باز باشد.

درست در چنین وضعیتی جوشان و غلیانی از جستجوی راه های حفظ قدرت، اصلاح، مسیرهای هماهنگ شدن با جهان، یا حفظ میراث ها و منابع اقتدار سنتی و... است که این نمایشگاه سر بر می آورد و ما اصلاً نمی توانیم به مکالمه آن با دهه چهل و جنبش های بینامتنی و تلاش های حاوی دوجانبگی و گفتمان هویت و در جهان معاصر بودن و تلاش های روشنفکرانه با افق قرائت پست مدرنیستی میراث، در فهم موقعیت نمایشگاه حاضر بی اعتناء باشیم. صنعت فرهنگ محصول یک فرایند اقدام جدید است که به ما رسیده است. احضار گذشته البته از سوی طبقات مدرن مرفه، گونه دیگری از عمل بورژوازی چونان شرکتی سهامی با مسئولیت محدود است.

و قرائت و ارزیابی مجدد دیروز همچون ذخیره و منبع آفرینش امروزی سومین عمل در تقدیر عصر تکنولوژی سرمایه داری است. فرق نمی کند جامعه چقدر عقب مانده است. هیچکس جلوی سر ریز سیل آسای سطح متوسط و جهانگیر تجربه بورژوازی جهانی را نمی تواند سد کند و در جامعه عقب مانده هم همیشه قشر ممتاز و نخبگان بورژوازی، می توانند و لو با محو نام و واقعیت ایدئولوژیک خود، تجربه مدرنیته را در حوزه فرهنگ و آثار بازمانده کهن و روایت مجدد و قداست زدایی به کار گیرند که طی آن «باورها» به «نمایش ها» بدل می شود.

هر چند این بار نمایش می تواند با چیزی جفت وجور شود که باخواست قدرت رابطه پارادوکسیکال دارد. یعنی از سویی به سبب توجه به سنّت و میراث، یک اقتدار مبتنی بر مفاهیم سنتی را جذب می کند (اقتدار است) و از سویی با اسلوب و شیوه و فرم ظهور اسطوره که فرمی بیگانه با عادت های سنتی و بسیار مدرن است، تردید و پرسش او را برمی انگیزد. من برای شالوده شکنی «باغ های ایرانی حکمت کهن، منظر جدید» و نشان دادن امکانات گوناگون شروع نقد، نقدهایی همدلانه یا نقد رادیکال چپ، بار دیگر به بارت بر می گردم،تا نشان دهم استفاده از منبع عظیمی به نام میراث در نقدی که علیه سوداگری بورژوایی و enframing و قالب بندی و سرشت گشتل در هنر تکنولوژیک شکل می گیرد از نظر بورژوازی و نام زدایی او به چه معناست، و چگونه از نمایشگاه «باغ ایرانی»... و حقیقتی که در متن نگاه بورژوایی و خاستگاه های آن و رابطه حقیقت و قدرت فرا می روید می توان ساختارزدایی کرد و چگونه ما موظفیم از این مسیر دور و راه اصیلی را برگزینیم:

«... بورژوازی به عنوان یک واقعیت ایدئولوژیک کاملاً خود را پنهان می کند: بورژوازی هنگام گذار از واقعیت به بیانگری خود و گذار از انسان در مفهوم اقتصادی به انسان در مفهوم ذهنی، نام خود را زدوده است: بورژوازی امور را سامان می دهد ولی با ارزش ها در هم نمی آمیزد. بورژازی بنیان خود را زیر عملیات نام زدایی تمام عیاری پنهان می کند. بورژوازی این گونه تعریف می شود: طبقه اجتماعی ای که نمی خواهد نامی داشته باشد. واژه های «بورژوا» «خرده بورژوا» «سرمایه داری» «پرولتاریا» «در میان ما زخم های مولد یک خونریزی مداوم هستند.، آن قدر معنا به خارج از آنها جریان می یابد تا نامه هایشان به درد نخور شوند. این پدیده نام زدایی مهم است و باید کمی دقیق تر آن را بررسی کرد. خونریزی سیاسی نام بورژوازی از راه ایده ملیت صورت می گیرد. این ایده در زمان خود پیشرو بود و اشرافیت را از میدان به در کرد. امروز بورژوازی خود را در ملّیت می خیساند و پس از بیرون راندن عناصری که نخاله ارزیابی می کند آن را ترک می کند. این روش تلفیقی جهت دار به بورژوازی این امکان را می دهد که حمایت یک به یک متحدان موقتی خود و همه طبقات میانه و در نتیجه «بی شکل» را به خود جلب کند... تلاش بورژوازی برای جهانشمول سازی فرهنگ واژگانش هر قدر که باشد از نظر سیاسی کارش وقتی تمام می شود که در مقابل هسته ای مقاوم که بنا به تعریف همان گرده انقلابی است قرار می گیرد. اندیشه انقلاب اسلامی یک مقاومت تمام عیار در برابر تفسیر بورژوایی میراث به حساب می آید.

در این آغاز نوستالژی باغ های کهن ایرانی و نمایش حکمت ایرانی از سوی مدرنیست ها می تواند به طور افراطی یک تمنّای صرفاً بورژوایی از جنس ملیت خواهی ایرانی شمرده می شود که با نظم بوروکراتیک و رسمی، برای یک بازی / نمایش اسطوره ای و هویت طلبی قدیمی و سابقه دار به توافق می رسد. در آن صورت آیا همه آثار، به یکسان در خدمت این هدف مقدس اند که به نحو اسطوره زدا و قداست شکنی، امر قدسی را به امر نمایشی بدل می سازد؟ در واقع گویی ما با تبارشناسی پنجه ای و دیرنیه شناسی فوکویی، بر عقل مدرن خنده می زنیم و این استهزاء خود به معنی نقد آن است که با طمطراق از میراث و فرهنگ سخن می گوید.

در حالی که «این بی نام و نشانی بورژوازی در اقدام ملیت خواهانه و میراث شناسانه» هنگام گذار فرهنگ بورژوازی به معنای واقعی کلمه به فرم های رایج، بوالهوسانه و به درد بخور و آن چیزی که می توان آن را فلسفه عوامانه نامید شدت بیشتری می یابد... بنابراین گریز از نام بورژوا، پدیده ای موهوم، اتفاقی، درجه دوم، طبیعی یا بی معنا نیست. این گریز حتی ایدئولوژی بورژوازی است، حرکتی است که بورژوازی طی آن واقعیت جهان را به تصویر جهان و تاریخ را به طبیعت تبدیل می کند. و نکته قابل ملاحظه این تصویر معکوس بودن آن است.

بنیان تفکر بورژوازی خاص و تاریخی است: انسانی که ارائه می دهد جهانی و ابدی است... ایدئولوژی بورژوازی چه علم گرا باشد و چه نه، چه واقعیت را بررسی و چه ارزش را مشاهده کند، باز از دادن تفسیر سرباز می زند: نظم جهان چه گویا باشد و چه بیان نشدنی هرگز دلالت گر نیست سرانجام برداشت اولیه مبنی بر یک جهان کمال پذیرو پویا، تصویر معکوس بشری ایستا و دارای هویت مدام تکرار شونده را نقش می زند. کوتاه سخن آن که در جامعه بورژوایی معاصر، گذار از واقعیت به ایدئولوژی درست مانند گذار از یک «ضد هستی موجود» به یک «شبه هستی موجود» است.

از منظر نقد چپ همین جاست که اسطوره را می یابیم. نشانه شناسی به ما آموخت که وظیفه اسطوره تبدیل یک قصد تاریخی به طبیعت، یک شاید بودن به جاودانگی است. این سیاست زدودگی در اسطوره باغ های ایرانی و در این نمایشگاه هم طبق میل و تلقی و ایدئولوژی بورژوازی قابل ردگیری است. باغ جاودانگی می یابد و از طبیعت و واقعیت خود جدا می شود. گم می گردد، طنین معین، هستی طبقات و انسان مشخص در توصیف آن چهره نهان می کند. در واقع فرا - زبان به وظیفه خود برای نام زدایی عمل می نماید تا به بهره گیری فرصت طلبانه از یک «ذخیره» تحقق بخشد... هر چند که حکمت کهن و باغ های ایرانی در منظر جدید قداست زدایی شود باز همچون تفسیری از جهان طبق الگوهای فهم و آفرینش بورژوایی خود را به نمایش می نهد. بارت مجدداً تأکید می کند «هر چند که اسطوره گفتاری سیاست زدوده است ولی لااقل گفتاری وجود دارد که در برابر اسطوره می ایستد.

یعنی گفتاری که سیاسی باقی می ماند. باید در اینجا به تفاوت میان زبان - موضوع و فرا - زبان باز گردیم. اگر من یک هیزم شکن باشم و درختی را که می برم نامگذاری کرده باشم، فرم جمله ای هر چه باشد من درخت را بیان می کنم. درباره درخت سخن نمی گویم این بدان معناست که زبان من عمل کننده است و به گونه ای متعدی با موضوع خود پیوند دارد: میان درخت و من هیچ چیز دیگری جز کار من وجود ندارد، یعنی یک کنش: زبان سیاسی همین جاست. فقط هنگامی طبیعت خود را به من نشان می دهد که بخواهم آن را دگرگون کنم، این زبانی است که به وسیله آن روی ابژه کاری می کنم.

در خت برای من یک تصویر است. درخت به سادگی معنای کنش من است - ولی اگر من هیزم شکن نباشم دیگر نمی توانم درخت را بیان کنم. دیگر فقط می توانم از آن درباره آن سخن بگویم. به هیچ رو این زبان من نیست که ابزار یک درختِ اجرا شده است، این درخت سروده شده است که با ابزار زبان تبدیل می شود. من با درخت فقط یک رابطه لازم دارم، درخت به هیچ رو مانند کنش انسانی معنای واقعیت نیست، درخت تصویری در ترکیب است: من در برابر زبان واقعی هیزم شکن زبان ثانوی می آفرینم که فرازبانی است که در آن می خواهم نه چیزها بلکه نام های آنها را اجرا کنم. و برای زبان اولیه دارای نسبتی چون نسبت اشاره با کنش است. این زبان ثانویه درست همان جایی است که اسطوره در آن جای می گیرد».

پس زبانی وجود دارد که اسطوره ای نیست. متعلق به انسان مولد است. زبانی انقلابی است وبا زبان اسطوره ای می ستیزد. این است اسطوره باغ ایرانی نزد چپ و نقد درک میراثی نوستالژیک از آن که جدا از زندگی است. در نمایشگاه دقیقاً در کار عباس کیارستمی، پرویز تنادلی و داریوش مهرجویی، به این نام زدایی بورژوایی بی اعتنایی شده، از نوستالژی دست شسته و حتی با نئون و کلمات نقش بسته بر تنه درختان باغ های ایرانی را به وسیله سربازان در ساعات مرخصی و عیش گذرا و با دوربینی که از رویایی رومانتیک گل ها و زنبورها و طبیعت فاصله می گیرد تا تجاوز، ویرانی، آلودگی و مرگ رإ؛صص گواهی دهد به نقد و استهزاء آن پرداخته اند آن سی مرغ گرفتار در قفس نئونی که اسطوره بزرگ عرفانی را در دنیای جدید ما به نمایش ارزان و قداست زدایی شده و اسطوره شکنی شده بدل می کند و ما را به مرغان اصیل در پرواز ارجاع می دهد و آن درختانی که حال با چاقوی تیز بر پوست سپیدارها و چنارها یادگاری نوشته روی هم رفته نگاهی دیونیزیک را در برابر نوستالژی نام زدایی شده ای قرار می دهد که به زور می خواهد چیزی را زنده نگاه دارد که ممکن نیست زیرا این احیاگران خود اصالتی ندارد.

و خود حکمت را نمی شناسد و آه کشیدن شان برای امر قدسی و حکمت معنوی، بسیار سطحی است. این نگاه با همه سرشت انتقادی هم سان از آنجا که در کارمهرجویی به یک تراژدی و حزن و نگرشی آپولونی رو می کند، حاوی دو گونه برخورد به واقعیت باغ های ایرانی در زندگی قداست زدوده شده ماست. می توان مطمئن بود که تنادلی و مهرجویی و کیارستمی با همه شالوده مشترک با هیچستان گرایی که در سپهری بودیستی است لیکن در تفسیر منتقدانه شان با او و کسان دیگری که در این نمایشگاه با نگاهی نوستالژیک به باغ ازلی می نگرند و آن را در امروز باور دارند، همدل نیستند. همچنانکه با اسطوره در راست می ستیزند. زیرا راست، اسطوره را جوهری می داند، چیزی است که می تواند برای همه عمر به سود قانون، اخلاقیات، زیبایی شناسی، سیاست، ادبیات، حتی خانه داری حرّافی کند و به طورگسترده به کار آید. در اینجا انسان اصیل و حکمت اصیل و مردم ستمدیده چیزی نیست، هیزم شکنی است. او در وجود خود یک گفتار را نمایندگی می کند که همان گفتار کنش او و گفتار رهایی اوست. ستمکار اما همه چیز است فساد و آلودگی و مرگ آرمان و مرگ ارزش و مرگ زندگی و اصالت و مرگ شادمانی و مرگ باغ های واقعی را پدید می آورد و آنگاه برای اسطوره باغ های باستانی آه می کشد.

ستمکار همه چیز است. گفتارش غنی، دارای فرم های گوناگون مدرن و نرم و تا حد ممکن از نظمی شایسته برخوردار است. او حق انحصاری فرازبان را در اختیار دارد. ستمدیده جهان را می سازد. او تنها یک زمان فعال، متعدی دارد. ستمکار جهان را نگهداری می کند. گفتارش جهانی و مدرن و پر، لازم، اشاره ای، و تأثر وار است: این همان اسطوره است. زبان ستمدیده با دگرگون کردن، رهان کردن، باختن، فراموشی و چیز نو بنا نهادن و دگرگون کردن روبرو است.

زبان ستمکار با ابدی کردن خود سروکار دارد. اسطوره باغ های ایرانی در مفاهیمی که شرح آن نامبرده برای من پدیدار کرده،ا این ابدی کردن در نبرد بوده است به جای آن زندگی و تصعید واقعیت نشسته است. ما باید به حقیقت باغ های ایرانی رو کنیم نه به تفسیر آن در کار هنرمندان سرمایه سالار به هر رو من مایل بودم درباره تصعید واقعیت در کار مهرجویی، شالوده شکنی باغ ایرانی در کار کیارستمی و اسطوره زدایی زمان حال در کار تنادلی سخن بگویم. اما تا همین جا مقاله بسیار مفصل شده است. پس تنها به آغازهای دیگر اشاره می کنم.

گفت وگو بین جهان ما قبل مدرن، مدرن و پست مدرن در کار نادعلیان و دارش، و عبور از باغ اساطیری به باغی که امروز باغ اینترنتی است، جذابیت دیگری است که نمایشگاه می آفریند و این نحوه مکالمه هستی در تاریخ ما با هستی در کنون مان گویای نحوه زیستن ما در جهانی که مینیاتور و یا اسطوره چگونه به ودیعه ای امروزی بدل می گردد و در چالش مفهوم جهانی سازی و جهانی شدن راه یوئیوسالیته را تجربه می کند. جهانی سازی به معنی دعوت به پذیرش استیلای یک فرهنگ سلطه جوی مدرن است که هرگز لزوماً مترقی نیست. برعکس تقدیری که دوران پیشاوری ما قرار می دهد. و جهانی شدن ضرورت تولید فعال و خلاقی در سطح و زبان و نگاهی است که ما را به تداوم حیات فرا می خواند.

آغاز دیگری، آغازی در نقطه ای کاملاً متضاد از نقد مدرنیستی و نگاه به نمایشگاه باغ های ایرانی براساس نگرشی پسامدرن است کار ارمحانی، لیدا قدسی، فرمانفریان، لاشایی، فیاضی، شهسوارانی و... در این فضا سر بر می آورد و مقدمه خانم فریار جواهریان از این بابت همه چیز تمام است. از این منظر قرائت مجدد میراث، کنشی فرهیخته است که به معنی گرویدن به گذشته نسبت آگاهی از هویت است. این نمایشگاه به دین لحاظ در نقطه آشتی آن تناقض بین ستایش بینامتنی هنر تکنولوژیک قرار دارد که با تجلّی می ستیزد همگانی است، قداست زداست و آن نقد آدورنویی که کثرت گرایی هنر تکنولوژیک و همگانیت آن را برابر با نفی والایی هنر و اصالت می انگارد. حال هنر تکنولوژیک با قرائت کهن الگوها، مجال ادراک والایی را به ما می دهد.

در این نگاه به یادآوری بهشت باغ های ایلامی، بابلی، هندوآریایی، درخت جاودانگی گیل گمش و گیاه جاودانگی زرتشت و درخت هستی در آب های ازلی باغ عدن آدم و حوا و طوبی و سدره المنتهی و شجره الکون ابن عربی و باغ های مثالی عرفان نوری و همریشگی انسان و درخت در احادیث و روایات نبوی و علوی و درخت کیهانی عرفان شرقی و همنوایی قداست آب و درخت در باغ ایرانی و باغ های معلق و نسبت باغ و شعر و مفهوم معماری در باغ همچون آرمان بازگشت و مأوی در بهشت و.... می پردازد و این قرائت مجدد نه به معنای احیاء گذشته بلکه مقابله با ایده پوچ و توهم دود شدن و به هوا رفتن هر چیز مربوط به گذشته است تا اثبات کند در ضمیر جمعی انسان، نقش های ماندگاری است که تمنا و وضع موجود او را تحت تأثیر قرار می دهد و باز تولید می گردد و باید با پذیرش کثرت روح های قومی از تحمیل روح جهانی مقلدانه سرباز زد و ضمن حسّ در زمان بودن و زدودن کهنگی، به شکل و شیوه خود رشد کرد.

این نمایشگاه در عالی ترین سطح نشان می دهد چگونه بدون واپس گرایی، جوانان و پیشروانی و پیش کسوتانی نظیر محجوبی، سپهری، عصار، امدادیان، روحبخش، درخشانی با همدیگر حاملان ارزشمندترین میراث های ایرانی اند که در جهانی ویران و سرگشته می تواند با نگاهی نومفرّی روحبخش بگشادی و به کالبد جهان بی روح روحی تازه بدمد.

فن آغازهای محتمل یک نقد بر این نمایشگاه را ناتمام رها می کنم، تا هر دیدار کننده خود به مکالمه ای نو و در خور معرفت خویش و دیگر بیاغازد و این نمایشگاه برای او مجالی برای اندیشیدن و لذت فراهم آورد. به ویژه که هنوز آغازهای فراوانی برای آغاز است قبلاً اندیشیدن به Ready madeهای مارسل دوشان و تحقق عمومی تجربه ای برای نفی انشقاق بین سیمای هنر آفرین انسان ها و چهره محبوس تقسیم کار در جامعه سرمایه داری و ارتباطش با پیام این نمایشگاه!

نظر شما