موضوع : پژوهش | مقاله

دنیاگرایی یا سرگردانی مدرن

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 49، دی 1384 

نویسنده : گلایری، علی
علی گلایری[1]

چکیده:
برخی از اندیشمندان غربی بر این باور بودند که با پیدایش سکولاریزم، بساط دین برچیده خواهد شد و جامعه سکولار جای جامعه دینی را در تمام جوامع خواهد گرفت. این روند که ناشی از ضعف دستگاه کلیسایی و پیشرفت همزمان علوم تجربی بوده است، موجب گشت که عده ای دانشمندان غربی برای اسلام نیز چنین نسخه ای را در نظر بگیرند که اشتباهی بیش نبوده و نخواهد بود. از این رو نگارنده در این نوشتار، در صدد تبیین مفهوم جامعه سکولار در جوامع غربی و علل پیدایش و سیر تطور آن می باشد.

واژه سکولار (secular) که به صورت پسوند برای جامعه و نهادها به کار می رود، مانند جامعه سکولار، حکومت سکولار و...، دارای معانی متعددی است که گرچه نفی کننده هم نیستند اما مترادف نیز نمی باشند و علت اختلاف معانی این واژه را باید در سیر تطور آن و گستردگی مدلول های آن دانست. نکته مهم آن که: در تمام معناهایی که از واژه سکولار اراده می شود دو عنصر مشترک وجود دارد:

1- مدلول های این لفظ دلالت بر این جهانی بودن می کند؛

2- دارای بار منفی نسبت به امر دین می باشد؛ یعنی جامعه سکولار، ضد دین و لائیک می باشد.

از این رو عده ای معتقدند واژه سکولار و لائیک مترادف بوده و جامعه سکولار یعنی جامعه ای بی دین و ضدمذهب. در کتاب «سکولاریزم از اندیشه تا عمل» آمده است: «سکولاریزم پیامد روند لائیک شدن جامعه است و لائیسیته خود ریشه در فلسفه لیبرالیسم به ویژه لیبرالیسم سیاسی و آموزش های دوران روشن گری دارد».[2]

و در جای دیگر آمده است: «دو اصطلاح سکولار و لائیک چه در زبان فارسی و چه در زبان های اروپایی در بسیاری از موارد به صورت مترادف به کار برده می شوند».[3]

البته این ترادف به معنای ترادف مدلولی نیست بلکه به معنای وحدت مصداق است؛ یعنی جامعه ای که سکولار باشد جامعه لائیک است و بالعکس.

با پیدایش سکولاریزم در جوامع غربی، برخی اندیشمندان غربی پیش بینی نمودند که به زودی بساط دین بر چیده خواهد شد و جامعه سکولار جای جامعه دینی را خواهد گرفت.

ملکلم همیلتون در جامعه شناسی دین می نویسد: «بسیاری از نظریه پردازان به ویژه نویسندگان سده نوزدهم زوال دین را در جامعه نوین پیش بینی کرده بودند؛ هم چنان که دیدیم تایلر، فریزر، مارکس و فروید همگی پیش بینی کرده بودند که با مسلط شدن علم بر شیوه تفکر جامعه معاصر، دین ناپدید خواهد شد. نظریه پردازان دیگری که به صورت کارکردی تری دین را در نظر گرفتند پیش بینی کرده بودند که دین به صورت معمول و سنتی ناپدید خواهد شد و جایش را عقیده ای خواهد گرفت که بر مبنای فرا طبیعی و متعالی استوار نیست».[4]

روند سکولار شدن جامعه از یک سو و پیشرفت علوم تجربی از سوی دیگر و ضعیف شدن دستگاه کلیسایی از سوی سوم باعث شد عده ای سکولاریزم را سرنوشت محتوم بشر قلمداد نمایند و به این باور برسند که جامعه بشری راهی جز سیر در مسیر سکولار شدن ندارد و ایستادگی در مقابل آن مانند شنا کردن بر خلاف جریان آب است که سر انجام آن چیزی جز تسلیم نیست.

جالب آن که اندیشمندان غربی برای اسلام نیز چنین نسخه ای پیچیده و معتقدند این که مسلمانان به خود می بالند که دچار سرنوشت مسیحیان نخواهند شد اشتباهی بیش نیست. [5] از این رو باید روشن نمود آیا سکولاریسم سرنوشت محتوم بشر است یا سرنوشت محتوم جوامع غربی و آیا جوامع غربی می توانند خود را از زیر چکمه های سکولاریسم و بی دینی بیرون بکشند یا خیر.

قبل از ورود به بحث، لازم است معنای سکولار و سیر تطور آن به طور اجمال بررسی شود تا با توجه به گستردگی معانی این واژه، مراد ما از آن روشن گردد.

1- معنا و پیامد سکولاریسم
واژه انگلیسی سکولار (secular) از کلمه لاتین سکیولوم (saeculum) مشتق شده است که به معنای نسل یا یک دوره و یا روح دوران به کار می رفت و گاه بر طول یک دوره نیز دلالت داشت. بعدها این کلمه لاتین به صورت مبهمی به کار رفت. اولین باری که کلمه سکولار شدن با معنایی نزدیک به کاربرد امروزین آن مورد استعمال قرار گرفت در جریان مذاکرات صلح و ست فالیا بود که در آن جا نمایندگان فرانسه این واژه را که به انتقال کنترل املاک و دارایی های کلیسا به دولت دلالت داشت وضع کردند.

اصطلاح سکولار شدن به معنای ستیزه جویانه، برای اولین بار در سال 1851 توسط جورج ژاکوب هولیک مطرح شد[6]. مهم ترین اصول دنیاگرایی که هولیک به آن اشاره می کند عبارت است از: تلاش برای پیشرفت بشر با بهره گیری صرف از وسایل مادی. وی می گوید: دنیاگرایی همان قدر اخلاقی است که هر دینی اخلاقی است. دنیاگرایی مدعی است تا بنیادی کاملا مستقل از باورهای دینی برای اخلاق بیابد؛ دنیاگرایی مدعی است که توانسته تمامی اصول اخلاقی را از ملاحظات دنیوی صرف بیرون بکشد.[7]

تطور تاریخی واژه سکولاریزم باعث شد تا معانی متفاوتی از آن اراده شود؛ معناهایی چون جدایی کلیسا از حکومت، جدایی دین از سیاست، دنیاگرایی، عرفی شدن، گیتی گرایی و... که این معانی بیش تر ناظر به جنبه های مختلف استعمال این واژه می باشد.

در کتاب «مبانی معرفتی چهره اجتماعی سکولاریسم» آمده است: «ترجمه این لغت در فارسی به جدایی دین از سیاست، یا جدا شدن دین از دنیا، ترجمه یک لغت مترادف نیست و این ترجمه بیش تر به جنبه اجتماعی و سیاسی سکولاریسم ناظر است. ترجمه به دنیوی و این جهانی و اعتقاد به اصالت امور دنیوی و غیر دین گرایی ناظر به مبدأ هستی شناسی سکولاریزم است که با غفلت از غیب و حقیقتی که محیط بر عالم و آدم است تکون پیدا می کند».[8]

به نظر می رسد جامع ترین معنای سکولاریزم را می توان «دنیاگرایی» و یا «دنیایی شدن» دانست. در کتاب «فرهنگ علوم اجتماعی» آمده است: «این اصطلاح در کلی ترین کاربرد خود به علوم اجتماعی اشاره می کند، به امور دنیوی یا غیر مذهبی که با امور معنوی و روحانی فرق دارند.

همچنین به طریقی به کار برده شده است که فقط در نقطه مقابل امر مذهبی قرار نمی گیرد. و در تأیید این کاربرد ه. پ.بکر می نویسد: «دنیایی، نامقدس، کارفرما، بی خدا، بی دین، رافضی، بی تقدس، بی ایمان، یا اصطلاحاتی از این دست مترادف نیست، این اصطلاح همه آن ها را دارد اما. چیزی بسیار بیش تر از آن ها را شامل می شود». در این مفهوم دنیایی متضاد با کل معنی مقدس است؛ یعنی متضاد با معزز و منزه است».[9]

بنابراین آن گونه که ترجمه «دنیایی شدن» و یا «دنیاگرایی» مفهوم سکولاریزم را - اگر نگوییم معنای آن را- می رساند، دیگر معانی نمی رساند، زیرا آن چه امروزه از این واژه اراده می شود نگاه مستقلانه و منحصرانه به این عالم است و این که سعادت انسانی نه با توسل به امور غیبی که با تأمل و به کار گیری امور عالم مادی حاصل می شود.

از این رو هرگاه واژه سکولاریسم به کار برده می شود مراد جامعه ای است که بدون نگاه به عالم قدسی و یا ماورایی، خود متکفل تبیین و تفسیر رویدادهای اطراف خود بوده و خود برای چنین مشکلاتی چاره اندیشی می کند.

دان کیوپیت در این باره می نویسد: «دگرگونی پیچیده ای در ادراک انسان از خویش و از جهان پیرامونش روی داده است. به جای مشاهده جهان بر مبنای شعر و اسطوره و نماد-یعنی نگریستن به هر چیز به اعتبار چیز دیگر و تقریبا همه چیز را بر حسب داستان ها و صور خیال بشر دیدن -امروزه ما جهان را بر طبق قالب های ریاضی و موازین ساختاری می نگریم.به جای توسل جستن به نیروهای غیبی و روحی، هرچیز را تابع قوانین ذاتی خود می دانیم.در این میان دانش ما به حدی فزونی یافته است که گویی نیاکان ما در رؤیا به سر می بردند.

آن ها توضیح همه چیز را در بالا می جستند ما در پایین. جهان بینی کهنه مردم که نو شد نیاز کم تری به دین احساس کردند. اکنون دیگر ظاهرا خیلی لازم نیست دل ارواح پشت صحنه را به دست آورد. دیگر هر رویداد نا گوار ناچیز روزمره را به طور غریزی تنیبه الهی نمی شمریم».[10]

با بیان آن چه گذشت، به خوبی روشن می شود جامعه سکولار هیچ گاه نمی تواند با دین سر سازگاری داشته باشد. البته عده ای که از یک طرف، سکولار شدن را سرنوشت محتوم جامعه قلمداد می کنند و از طرف دیگر، نمی توانند وجود دین را در اجتماع انکار نمایند سعی می کنند معنایی از دین ارایه دهند که با جامعه سکولار منطبق باشد، چه این دین با ادیان مصطلح منطبق باشد یا خیر و چه با عقل سلیم سازگاری داشته باشد یا نه.

یینگر معتقد است: «هر گونه نظام باورداشتی که مردم را در برخوردشان با مسایل غایی زندگی بشر کمک کند دین است، چه این نظام به دین متعارف چندان شباهت نداشته باشد یا با عقل سلیم همگانی و یا با مفهوم سنتی ماهیت دین سازگاری نداشته باشد».[11]

به اعتقاد یینگر، چنین باورداشتی را به راحتی می توان در دنیوی ترین جوامع نیز پیدا کرد. وی می گوید: «اگر دین را چنین گسترده لحاظ نماییم دیگر اثری از دین باقی نخواهد ماند حتی باورداشت های ضد دین سنتی نظیر کمونیسم و ملیت گرایی نیز جزء دین محسوب خواهد شد».[12]

بنابراین دیگر اثری از دین - به معنای متعارف آن - نخواهد ماند، زیرا «در سکولاریسم همه انگیزه ها غیر دینی می شود، از جمله انگیزه ها و عمل های سیاسی و حکومتی... به این ترتیب سکولاریسم در همه ابعاد و شئون زندگی پیاده می شود و در واقع سکولاریسم جای مذهب را می گیرد».[13]

پس در چنین جوامعی یا از دین خبری نیست و چنین جامعه ای هیچ گاه اندیشه دینی را برنمی تابد، که از آن به سکولار خشن تعبیر می کنند، و یا دین آن قدر به حاشیه رانده می شود که یک امر فردی و شخصی تلقی می شود. البته چنین دینی نباید در اجتماع هیچ گونه ظهور و نمودی داشته باشد.

به عبارت دیگر، معنای شخصی بودن دین که در سکولار ملایم ترویج می شود آن نیست که شخص می تواند با حفظ دین در جامعه حضور داشته باشد بلکه دین یک امر شخصی خواهد بود که نه نمود آن در جامعه مشهود باشد و نه تأثیری بر رفتار اجتماعی فرد داشته باشد. از این رو به عنوان مثال، حجاب چون نمود یک دین است و ممکن است بر رفتار اجتماعی فرد محجبه تأثیر بگذارد، با چنین جامعه ای منافات دارد، پس باید ممنوع باشد. [14]

بنابراین جامعه سکولار جامعه ای است که رویکرد به دنیا داشته و در آن از دین خبری نیست.ازاین رو اگر دین بخواهد در این جوامع دوام بیاورد یا باید از درون تهی شود، یا به حاشیه رانده شود،[15] و یا باید به هر باورداشتی که مردم را به سوی غایتی رهنمون می شود نام دین نهاد هرچند برخلاف دین مصطلح باشد.

برخی معتقدند سکولاریسم نه تنها ضدیتی با دین ندارد بلکه غیریتی نیز با آن ندارد: «سکولاریسم نه ضدیت با دین دارد و نه حتی غیریت با دین دارد، زیرا مفهوم سکولاریسم عبارت است از دنیوی بودن دین و دین را از آسمان به زمین آوردن».[16] شاید مراد نویسنده از دین دینِ تهی از درون و یا دین به حاشیه رانده شده، است؛ اما عجیب آن است که غرض نویسنده انطباق دادن اسلام با سکولاریسم است، ضمن آن که خود معترف است بسیاری از کتاب های فقهی اسلامی، اجتماعی است. [17]

پس باید مراد او از دین اسلام، دین از درون تهی شده باشد تا بعد از زمینی شدن، با سکولاریسم هماهنگ گردد.

2- دنیایی شدن و غرب
غرب امروز یک جامعه سکولار است و هنوز هم به سمت دنیایی شدن پیش می رود تا اندک امور باقی مانده فرا زمینی را نابود سازد؛ فرایندی که قریب به دویست سال یا سیصد سال طول کشید تا غرب را به این جایگاه رساند.

عوامل مختلفی در دنیایی شدن غرب مؤثر بود که از جمله آن ها می توان به انقلاب صنعتی، نهضت اصلاح دینی، عصر روشن گری و عصر رنسانس اشاره کرد. اما به نظر می رسد مهم ترین عامل تأثیر گذار در فرایند دنیایی شدن غرب، اقتدار کلیسا و عدم درک زمان توسط اربابان آن بود و آن چه امروزه از آن به تجدد یاد می شود دویست یا سیصد سال پیش با مطرح کردن مجموعه ای از مسایل پیچیده و با به وجود آوردن ساختارهای جدید و به چالش کشیدن مفاهیم پیشامدرن، از جمله اقتدار کلیسا، گام در عصر جدید نهاد[18] و با توجه به پیشرفت های حیرت انگیزی که در سایه پیشرفت علوم تجربی نصیب غرب شد آن ها را در طی نمودن این مسیر راسخ تر نمود.

از این رو امروزه زندگی در دنیای سکولار نه تنها امری طبیعی بلکه یک امر ضروری می نماید.

اما نکته ای که توجه به آن ضروری است این است که آیا سکولاریسم یک امر تغییرناپذیر است که گرچه از غرب آغاز شد اما به آن جا محدود نشده و تمام کره خاکی را خواهد پیمود و آیا چنین فکری دیکته شده از جانب غرب نیست تا به این وسیله سایر ملت ها را تابع خود قرار دهد و به آن ها بباورانند که اگر بخواهند از تکنولوژی و پیشرفت های موجود در غرب بهره ببرند چاره ای جز حرکت به سوی جامعه سکولار نخواهند داشت، و یا این که سکولاریسم یک امر درون غربی است که عوامل متعدد موجود در غرب آن ها را به این سمت سوق داده است و هیچ تلازمی بین سکولار شدن جامعه و داشتن فناوری وجود ندارد.

عده ای معتقدند پیمودن این راه یک سرنوشت محتوم است و امروز جهان در سایه تمدن غربی زندگی می کند پس پذیرش تمام آن چه از غرب است امری اجتناب ناپذیر می باشد: «با سروری مادی که تمدن غربی در نتیجه پیروزی هایش در زمینه علم و تکنیک و بر اثر طرز فکر به دست آورده است، مفاهیم و مقولات بنیادی این تمدن، تمام زمین را فتح کرده و جانشین تمام مفاهیم و مقولات بنیادی تمدن های کهن شده است، به همین مناسبت جهان امروز یکسره جهانی است غرب زده و بشریت امروز در حوزه تاریخی غرب زندگی می کند و به معیار آن می اندیشد»[19]. پس این غرب است که تمدن را در رگ های دیگر ملت ها تزریق کرده است و دیگر نمی توان بدون تمدن غربی زندگی کرد، زیرا تمدن های دیگر توان همراهی با عصر جدید را ندارند.

بررسی
همان گونه که قبلاً گذشت، یکی از مهم ترین عوامل سوق پیدا کردن غرب به سوی جامعه ای دنیایی، اقتدار کلیسا بود و کلیسا آن چنان برای خود عصمت قایل بود که حضرت عیسی برای خود قایل بود؛ «کلیسا - اعم از کاتولیک، ارتدکس و پروتستان - با اقتدار تمام آن چنان که مسیح در زمان حیات خویش عمل می کرد در زمین عمل می کرد. کلیسا فی نفسه اطاعت را می طلبیدو خود را در زمین بلا معارض می دید».[20]

عامل دیگر را می توان در نگرش پروتستان به مسئله ثروت جست وجو کرد، زیرا پروتستان با نگاه ریاضت جویانه خویش موجب انباشت ثروت فروانی شد که همین مسئله، فعالیت دنیوی را به دنبال داشت. ملکلم همیلتون دیدگاه ماکس وبررا چنین بیان می کند: «پروتستانیسم ریاضت جویانه با انباشت ثروت مخالفتی نداشت ولی با برخورداری از آن مخالف بود.

این اخلاق کاری دنبال کردن منظم سود و تأکید بر امساک به طبع مازادهایی را به بار آورد که می شد آن ها را در جهت انباشت سرمایه دوباره سرمایه گذاری کرد. سرمایه داری نوین و توفیق رشد اقتصادی به عنوان یکی از ویژگی های عادی جوامع نوین ضرورت اساسی داشت.

وقتی این جریان به راه افتاد نظام سرمایه داری نوین توانست بدون نیاز به اخلاق مذهبی ریاضت جویانه پروتستانی خودش را حفظ کند. در واقع همین اخلاق مذهبی بود که با تقویت نا آگاهانه فعالیت دنیوی و در نتیجه بسط ثروت مادی گور خود را کند».[21]

عامل دیگری که در دنیاگرایی غرب مؤثر بود، مسئله به قدرت رسیدن اربابان کلیسا بود. با این توضیح که وقتی آن ها قدرت را به دست گرفتند از پادشاهان سلب تقدس کرده و گفتند پادشاه مقام روحانی ندارد و همین امر موجب شد دشمن بالقوه نیرومندی برای خود بسازند[22]

و تا مدت ها بعد، حاکمان وقت، یکی از عوامل مهم پشت پا زدن به احکام کلیسایی بو دند که این عمل آن ها بی دینی را ترویج می کرد. تام پین معتقد است: «یکی از زشت ترین کارهای حکومت های فعلی در همه قسمت های اروپا آن است که فرد را در مقام انسان از آفریدگارش بسی دور می افکنند و این شکاف مصنوعی را با یک سلسله موانع یا نوعی دروازه های اخذ عوارض، که باید از آن ها بگذرد، پر می کنند».[23]

عامل چهارم، محدود شدن ایمان به خدا به جمعی خاص، و بسنده نمودن به بازگویی اصطلاحات قدیمی توسط اربابان کلیسا بود،[24] که موجب عدم پیوند نسل بعدی با دستگاه کلیسا شد.

این عوامل و عواملی دیگر موجب شد غرب فاصله معناداری از دین گرفته و به سوی دنیاگرایی سوق پیدا کند. از این رو برخی در تسری دنیاگرایی از غرب به کشورهای دیگر اظهار تردید می کنند:

«واقیعت این است که ما هنوز نمی دانیم که دنیاگرایی یک پدیده اساسا مسیحی و مختص غرب است و یا پیامد صنعتی شدن و یا فرا گرد گسترده تر تجدد است؛ از همین روی کشورهای غیر مسیحی یا غیر غربی تنها در صورتی دنیاگرایی را تجربه خواهند کرد که صنعتی شدن آن ها با غرب گرایی یا تجدد سبک غربی همراه باشد. اگر دنیاگرایی یک پدیده خاص مسیحی با شد این کشورها بعید است که آن را تجربه کنند».[25]

هر چند وی در جای دیگر، هم غربی بودن سکولاریسم را از زبان برگر تأیید می کند و هم عدم ارتباط بین صنعتی شدن و دنیاگرایی را متذکر می شود. اما در مورد اختصاص سکولاریسم به غرب، از قول برگر می نویسد: «برگر در تحلیل مؤثرش برمجموعه عواملی که به سنت مسیحی تعلق دارند تأکید کرده است. او به این مسئله می پردازد که سنت مذهبی غرب تاچه حد می توانسته بذر دنیاگرایی را در قلمرو خود بپراکند. به نظر برگر، این عوامل - عوامل اجتماعی و اقتصادی - بیش تر بر مسیحیت به معنای خاص تأثیر گذاشته اند تا بر دین به معنای عام».[26]

و در جای دیگر می نویسد: «بیش تر بحث ها راجع به دنیاگرایی مربوط به جهان مسیحی غربی اند»[27] و جالب آن که از قول مارتین نقل می کند که مسئله دنیاگرایی یک مسئله اروپایی است و در مورد کشورهای دیگر صادق نیست: «مارتین با مقایسه اروپا، آمریکای شمالی و خاورمیانه چنین نتیجه گیری می کند که دنیاگرایی یک پدیده بیش تر اروپایی است و با کشمکش های میان کلیساها و نیروهای دنیوی در تاریخ اروپا در اوایل دوره جدید ارتباط دارد. این کشمکش ها که دین را در غرب تا اندازه ای از اعتبار انداخته در جای دیگر رخ نداده است».[28]

اما درباره عدم ارتباط دنیاگرایی با صنعتی شدن می نویسد: «نظریه ها و تبیین ها راجع به روند کلی در جهت دنیاگرایی نخست از همه می گویند که این فرا گرد با درجه صنعتی شدن و شهری شدن آشکارا ارتباط دارد؛ گرچه این ارتباط شاید چندان ساده و آشکار نباشد. همبستگی میان صنعتی شدن و دنیاگرایی به هیچ وجه کامل نیست. برای مثال، ایالات متحده یکی از صنعتی ترین ملت های دنیاست اما لزوما دنیاگراترین ملت نیست».[29]

بنابراین نمی توان به طور جدی حکم به ارتباط بین دنیاگرایی و صنعتی شدن داد و نتیجه گرفت که اگر جامعه ای می خواهد از صنعت بهرمند شود چاره ای جز پیروی از غرب و تن دادن به سکولاریسم نداشته باشد؛ زیرا سکولار و صنعت دو مقوله جدای از هم می باشد، از این رو می توان ضمن دست یابی به تکنولوژی و صنعت، به دین و هویت ملی و فرهنگی خود نیز پایبند بود، زیرا صنعت محصول عقل بشر بوده و دست یابی به آن توسط ملت ها امری محال نیست. ضمن آن که سایر ملت ها دغدغه های دویست یا سیصد سال پیش تاکنونِ غرب را نداشته و دوران ظلمت قرون وسطی را تجربه نمی کنند.

پس نمی توان گفت ما در دنیای سکولار زندگی می کنیم بلکه این غرب است که گرفتار چنین دنیایی شده است. کسانی چون برگر معتقدند گرچه در غرب سکولاریسم وجود دارد اما این به معنای این نیست که ما در دنیای سکولاریسم زندگی می کنیم: «این پنداره که ما در یک دنیای سکولار زندگی می کنیم نادرست است.

دنیای امروز به جز چند استثنا همان قدر مذهبی متعصبانه است که همیشه بوده و در بعضی از مناطق بیش از هر زمان دیگر؛ این بدین معناست که مجموعه ای از نوشته های مورخان و علمای اجتماعی دهه های 1950 و 1960 که مسامحتا نظریه سکولاریزاسیون خوانده شده است اساسا اشتباه بوده است.

مدرن شدن ممکن است تقریبا غیر قابل مقاومت باشد، ولی خود به خود به سکولار شدن نمی انجامد. اگر ما واقعا در یک دنیای سکولار زندگی می کردیم می توانستیم انتظار داشته باشیم که نهادهای دینی به میزانی که با سکولاریسم سازگاری نشان می دهند باقی بمانند. در واقع اتفاقی که افتاده این است که جوامع دینی کوچک و بزرگ کمابیش به حیات خود ادامه داده اند و به اندازه ای رونق داشته اند که تلاش نکردند خود را با مقتضیات منتسب به دنیای سکولار سازگار کنند».[30]

از طرف دیگر، غرب به خاطر دوری از معنویت و پشت پا زدن به متافیزیک چنان دچار بی هویتی و بحران روحی شده است که لرزش خارق العاده ستون فقرات اروپا از سال 1919به بعد به گوش افرادی چون والری رسیده است. [31]گریمالدی زندگی غربی را چنین توصیف می کند: «بی شک دوران ما بیش از سایر دوران ها بهانه برای ریشخند و بد گویی از خود به جا گذاشته است اما نه تنها این را هم چون اصالتی از خود نشان نداده بلکه بر عکس، ابتذال و تداوم رقت بار آن بیش تر نمایان گر آماری از کژروی هایش بوده است.

پرسش ما بسیار ساده است، جدا از نوآوری های فنی که دوران های پیشین نتوانسته بودند از آن ها بهره مند باشند چه ویژگی هایی برای تمییز دوران ما از دوران های پیش کافی خواهد بود؟ آیا برای این گمان که جهشی رخ داده است و نشانه های روشنی از تغییر قرن را مشخص می کند دلیلی در دست داریم؟

آیا چیزی وجود دارد که بتواند نشر و پخش دلهره نا گفته و نیرنگ آمیزی را که شاهد آن بوده ایم توجیه کند؟ انسانی که جهان را با فنون رام کرده است خود نیز با همان فنون رام شده است، با همان ترفند، چالاکی و همان مهارت که برای به دام انداختن جهان برای تکه تکه کردن چیزها و ساختن اشیای مورد نظر خویش به کار برده خود نیز به دام افتاده و برای خود شیئی موضوعی شده است».[32]

آن چه امروزه در غرب می گذرد بسیار اسف بارتر از آن است که بتوان به دست آوردن تکنولوژی را جبران آن دانست، زیرا در غرب امروز نه از اخلاق خبری است و نه از ارزش و کرامت انسانی.

امروزه در غرب عقل بشری حکم فرما نیست. به تعبیر گریمالدی: «جهان معاصر را عقلانیتی افراطی می گرداند. با وجود این آشکارترین واقعیت فرهنگی نیم قرن اخیر که همگان را دچار تنهایی کرده و در نتیجه به هرکس اجازه داده که هرسخن پوچی راعنوان کند و خود آنرا بپذیرد ترک عقل است».[33]

نتیجه آن که: دنیاگرایی با شیوه کنونی آن متأثر از تحولات مغرب زمین است و از این رو امری درون غربی است و نه تنها سرنوشت محتوم بشر امروز نیست بلکه حتی غرب نیز می تواند از آن نجات یابد. علاوه بر آن که رابطه ای بین صنعتی شدن و دنیاگرایی وجود ندارد و اگر چه پیشرفت صنعتی می تواند انگیزه دنیاگرایی را تقویت کند اما این به معنای وجود ارتباط منطقی بین این دو - به گونه ای که هرکس صنعت را پذیرفت چاره ای جز دنیایی شدن ندارد - نیست.

از این رو می توان ضمن حفظ هویت دینی و ملی، به طور جدی علوم تجربی را پیگیری نموده و از مزایای آن بهره جست. نمونه بارز عدم تلازم بین دنیا گرایی و پرداختن به علوم تجربی را می توان در اندیشمندان مسلمان مانند خوارزمی، ابن هیثم، ابن سینا و... ملاحظه نمود؛ آنان با این که از متفکران بنام اسلام محسوب می شدند، در علوم تجربی نیز مهارت بسیار داشتند.

«پس از سقوط امپرا طوری روم مرکز علم ازغرب به شرق انتقال یافت. در قرون وسطی عمدتا علمای مسلمان بودند که دانش را حفظ کردند وخود نیز در حوزه های نور شناسی و طب و نجوم و ریاضیات پیشرفت های علمی مهمی داشتند. به واسطه مسلمانان اندلس بود که آثار علمی مهم ارسطو در قرن دوازدهم میلادی وارد اروپای غربی شد».[34]

نکته دیگر آن که: امروزه غرب به شدت از بحران روحی و بی دینی رنج می برد به گونه ای که این امر برخی از اندیشمندان غرب را به وحشت انداخته است: «خدای من! به کجا باید پناه برد؟ کجا می توان انسانی یافت؟ اعتماد به خود، اعتقاد با آثار خود، ستایش زیبایی، همه از بین رفته، سینه مملو از لجن جهانی شده است که تا دهان در آن فرو رفتیم».[35]

اما آن چه امروزه در جوامع غیر غربی از رویکرد به دنیاگرایی مشاهده می شود، بخشی از آن به سلطه غربیان بر فرهنگ ها و تمدن های دیگر برمی گردد. مثال بارز آن کشور ترکیه است که نه تنها غربی ها زبان لاتین را به آن ها یاد ندادند بلکه رسم الخط رسمی را نیز از آن ها گرفتند و اینک مردم ترکیه زبان ترکی را با رسم الخط لاتین می نویسند! بخشی از آن نیز به خود باختگی آنان برمی گردد، به گونه ای که قضاوت غربیان هم چون غیر متمدن، بربری، وحشی، عقب افتاده و... را درباره خود می پذیرند و از این که ملتی عقب مانده اند تأسف می خورند.

«تمدن غرب تمام تمدن های دیگر جز خود را نفی کرد. غربی ها سرزمین های مردمان متعلق به تمدن های دیگر را به زور تصرف کردند و با زور و تحقیر و توهین خود، روح و جسم آن مردم را برده خود ساختند و مردم دارای تاریخ و تمدن و گذشته کهن را به مردم بی تاریخ بدل کردند و آن ها را به نوعی بدویت بازگرداندند. تمدن هایی که قرن ها در دامان خود، هنر و ادبیات و فلسفه و ادب و آداب زندگی پروراندند، در برابر چیرگی غربی نازا شدند و رو به پسرفت نهاد. فقر و گرسنگی و بیچارگی سرزمین هاشان و انحطاط سراپایشان را فرا گرفت و این مردم از جانب غربیان القاب وحشی و بربر و نیمه متمدن و مانند آن گرفتند. رفته رفته ما مردمان غیر غربی هم این داوری را نسبت به خود پذیرفتیم. ما برای آن که هرچه زودتر به آن چه که به نظر ما اصیل و عالی و ممتاز می آمد برسیم و از شر نکبت خود رها شویم با شتاب و بی محابا، آن چه داشتیم و بودیم را از بیخ و بن کندیم».[36]

3- اسلام و دنیاگرایی
3-1- طبق دیدگاه اسلام، خداوند دنیا را در اختیار بشر قرار داد تا بتواند با اعمال خود آخرت خود را آباد سازد[37] و آخرت که محل سنجش اعمال انسان معرفی شده است، چیزی جز باطن این دنیا نیست[38]. پس اگر کسی دنیا را وسیله کار برای آخرت ندانست و همه چیز را در این دنیا جست وجو نمود، از دنیا بهره مند خواهد شد اما از آخرت بهره ای نخواهد برد[39]. اما اگر کسی به سراغ آخرت برود، هم از دنیا بهره خواهد برد و هم از آخرت. [40]

3-2- البته مراد از کار برای آخرت، اعمال عبادی صرف نیست بلکه هرچه رنگ خدایی داشته باشد نیز جزء اعمال اخروی محسوب می شود حتی اگر مربوط به زندگی معمولی و برای برطرف نمودن حوایج خود و اطرافیان خود باشد به گونه ای که در عرف به آن امر عبادی اطلاق نشود، مانند کار کردن برای به دست آوردن مخارج خود و افراد تحت تکفل خویش.

امام باقر علیه السلام می فرماید: «هرکس برای دنیا تلاش کند تا از مردم بی نیاز شود و احتیاج خانواده خود را تأمین نماید در روز قیامت خداوند را به گونه ای ملاقات خواهد کرد که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشد».[41]

3-3- بنابراین اسلام نه تنها استفاده از دنیا را منع نمی کند، بلکه آن را کرامتی از سوی خداوند می داند که به بشر ارزانی شده است تا از آن ها استفاده کند؛ «وَ لَقَدْ کرَّمْنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ؛ ما فرزندان آدم را بسیار گرامی داشتیم و آن ها را به مرکب بر و بحر سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه آن ها را روزی دادیم».[42]

3-4- دلیل این که از بیش از پنجاه مبحث فقهی، تعداد کمی از آن ها عبادی صرف بوده و بیش تر آن ها مربوط به امور اجتماعی است، مانند متاجر، اجاره، بیع، وکالت و...، همین امر می باشد.

3-5- تاریخ اسلام نیز گواه روشنی بر بهبود وضعیت معیشتی مسلمانان بعد از پذیرش اسلام است، حضرت علی علیه السلام درباره زندگی مردم عرب قبل از اسلام می فرماید: «شما ای ملت عرب! بدترین دین را داشته و در بدترین خانه زندگی می کردید میان غارها و سنگ های خشن و مارهای سمی خطرناک فاقد شنوایی به سر می بردید، آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای ناگوار می خوردید».[43]

3-6- نکته ای که نباید از آن غفلت نمود آن است که اسلام برخی امور (مصادیق و فروعات) را به عهده خود مسلمانان گذاشته است تا با فکر و اندیشه خویش آن ها را حل و فصل نمایند. ضمن آن که کلیات امور توسط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت او بیان شده است. مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب «الفصول المهمه فی اصول الائمه» دو حدیث از امام صادق علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: ما اصول را به شما القاء می کنیم تا شما فروعات را از آن به دست آورید. سپس می نویسد: «این دو حدیث متضمن این است که می توان فروعات را از اصولی که توسط اهل بیت بیان می شود استنتاج نمود».[44]

3-7- توجه اسلام به حکومت، بیان گر اهتمام آن به رفاه و امنیت شهروندان در جامعه اسلامی است. تحقق عدالت یکی از برنامه های مهم اسلام در زمینه ایجاد جامعه ای سالم و یکی از اهداف حکومت حضرت مهدی(عج) می باشد. بنابراین هدف حکومت دینی، ایجاد آرامش و آسایش برای مردم است و روشن است تحقق چنین امری جز با اهتمام به مسایل دنیوی ممکن نیست.

استاد جوادی آملی -دام ظله - در این باره می نویسد: «تجلی گاه اهداف نهایی و میانی حکومت دینی، مدینه فاضله ای است که افراد جامعه به یمن تمسک به دین آن را ایجاد کرده و از وجودش بهره می برند؛ مردم سرزمینی که در پرتو تعالی یافتن و عدالت از ثمرات قطعی اهداف دین از قبیل پیشرفت مطلوب اقتصادی، امنیت، آزادی برخوردار می شوند و در پرتو چنین اموری با بهره مندی از جامعه سالم و معتدل به سوی تحقق خواسته های الهی قدم بر می دارند».[45]

3-8- آن چه از روایات و آیات استنباط می شود آن است که با پشت کردن به دنیا، رسیدن به هدف اصلی خلقت انسان ممکن نیست و نمی توان بدون توسل به دنیا، آخرت آبادی داشت. اما عده ای به امور دنیوی دل خوش کرده و درنیمه راه می مانند و به جای آن که از آن به نفع آخرت بهره بگیرند تمام آرزوهای خود را در این دنیا می بینند، که چنین امری در اسلام بسیار مورد مذمت قرار گرفته است.

شهید مطهری رحمه الله ضمن بررسی تضاد میان دنیا و آخرت از نظر هدف قرار گرفتن یکی و برخورداری از دیگری، تضاد این دو را از نوع تضاد میان ناقص و کامل می داند، که هدف قرار گرفتن ناقص مستلزم محرومیت از کامل است اما هدف قرار گرفتن کامل مستلزم محرومیت از ناقص نیست بلکه مستلزم بهره مندی از آن به نحو شایسته و در سطح عالی و انسانی است.

آن گاه به بیانی از مولوی تمسک می کند که آخرت و دنیا را به قطار شتر و پشم شتر تشبیه نموده و می گوید: اگر هدف کسی داشتن قطار شتر باشد، بالتبع پشم و مو را هم خواهد داشت، اما اگر هدف کسی فقط مو و پشم باشد هرگز صاحب قطار شتر نخواهد شد؛

صید دین کن تا رسد اندر تبع

حسن و مال و جاه و بخت منتفع

آخرت قطار اشتر دان عمو

در تبع دنیاش همچون پشم و مو

پشم بگزینی شتر نبود تو را

ور بود اشتر چه قسمت پشم را

سپس به حکمت 269 نهج البلاغه اشاره می کند که حضرت علیه السلام مردم را در دنیا از حیث عمل و هدف به دو دسته تقسیم می کند؛ دسته اول کسانی هستند که تنها برای دنیا کار می کنند و هدف ماوراء مادی ندارند، سرگرمی به امور مادی آن ها را از توجه به آخرت باز داشته است، از این رو نگران آینده بازماندگان هستند اما هرگز نگران روزهای سختی که خود در پیش دارند، نیستند و عمرشان در منفعت بازماندگانش فانی می شود. و دسته دیگر کسانی هستند که آخرت را هدف قرار داده و تمام کارهایشان در راستای رسیدن به آن هدف است و دنیا خود به خود به آن ها روی می آورد و در نتیجه، بهره دنیا و آخرت را با هم می برند و مالک هر دو خانه هستند. آن گاه چنین نتیجه گیری می کند که دنیا و آخرت تابع و متبوع اند و دنیاگرایی تابع گرایی است و مستلزم محرومیت از آخرت می باشد، اما آخرت گرایی متبوع گرایی است و دنیا را به دنبال خود می کشد. [46]

از آن چه گذشت، به خوبی روشن می شود که در پرتو مبانی و دستورهای اسلامی، نیازی به روی گردانی از دین برای به دست آوردن دنیا نیست و اسلام به شکلی زیبا توجه به دنیا را ضروری می داند. البته باید توجه داشت که روآوردن به امور دنیوی نباید انسان را از هدف اصلی باز دارد.

ساختن آخرتی آباد ممکن نیست مگر با توسل به دنیا و توجه به اسباب موجود در آن. برخی از مستشرقان نیز به این نکته مهم توجه کرده و آن را از خصوصیات جالب توجه دین اسلام شمرده اند. به عنوان نمونه، ژان ژاک رو سو می نویسد: «حضرت محمد صلی الله علیه و آله نظریات صحیحی داشت و دستگاه سیاسی خود را خوب مرتب نمود. تا زمانی که طرز حکومت او در میان خلفای وی باقی بود حکومت دینی و دنیوی و شرعی و عرفی یکی بود و مملکت هم اداره می شد».[47]

پی نوشت ها:

[1] محقق و نویسنده.

[2] محمد برقعی، سکولاریزم از اندیشه تا عمل، نشر قطره، چاپ اول، 1381، ص11.

[3] همان، ص35.

[4] ملکلم همیلتون، جامعه شناسی دین ترجمه محسن ثلاثی، نشر تبیان، 1377، چاپ اول، ص287.

[5] دان کیو پیت، دریای ایمان، ترجمه حسن کامشاد، نشر طرح نو، چاپ اول، 1376، ص12.

[6] لاری شاینر، مفهوم سکولار شدن در پژوهش های تجربی، چالش های دین و مدرنیته، ترجمه سید حسین سراج زاده، نشر طرح نو، تهران، چاپ اول، 1383، ص19-20.

[7] هادی جلیلی، تأملاتی جامعه شناسانه درباره سکولارشدن، نشر طرح نو، چاپ اول، 1383، ص13.

[8] حمید پارسا، مبانی معرفتی چهره اجتماعی سکولاریسم، کتاب نقد، زمستان 75، ش 1، ص74.

[9] جولیوس گلد، ویلیام.ل. کولب، فرهنگ علوم اجتماعی، ویرایش محمد زاهدی، نشر مازیار، چاپ اول، 1376، ص416.

[10] دان کیوپیت، پیشین، ص 44-45.

[11] ملکم همیلتون، پیشین، ص206.

[12] همان.

[13] سکولاریسم، عبد الکریم سروش، سنت و سکولاریسم، نشر صراط، چاپ اول، 1381، صص73-74.

[14] گرچه برای ممنوعیت حجاب چنین توجیه هایی وجود دارد اما برخورد سیاسی با مسئله حجاب در جوامع غربی کاملاً مشهود است. از این رو یهودی ها و سیک ها و.. با ظاهر متناسب با دین خود آزاد هستند، به خلاف مسلمانان. اما در این جا به جنبه نظری ممنوعیت حجاب توجه شده است.

[15] برگر معتقد است عرفی شدن در آمریکا محتوای دین را از درون تهی ساخت. أ لا کمن می گوید: به دلیل این که دین در آمریکا دچار یک عرفی شدن درونی گردید و جهت گیری دنیوی پیدا کرد امکان بقا یا فت و چون کلیسای سنتی در اروپا چنین راهی را نگشود به ناچار به حاشیه رفت و از حضور اجتماعی مؤثر محروم گردید؛ علیرضا شجاعی زند، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، مرکز بازشناسی اسلام و ایران، چاپ اول، 1381، ص52.

[16] عمادالدین باقی، دین سکولاریسم، حقوق بشر، روزنامه شرق، 15 مرداد 1384، شماره 542، ص18.

[17] در این مقاله لمعه از تألیفات شهید ثانی معرفی شده است پیشین، شماره543 یکشنبه 16 مرداد در حالی که لمعه نوشتهشهید اول است.

[18] ر.ک.: مری جوویور، درآمدی به مسیحیت، ترجمه حسن قنبری، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1381، ص236.

[19] داریوش آشوری، ما و مدرنیت، مؤسسه فرهنگی صراط، چاپ اول، 1376، ص3.

[20] مری جوویور، پیشین، ص236.

[21] ملکم همیلتون، پیشین، ص264.

[22] دان کیوپیت، پیشین، ص42.

[23] همان، ص164.

[24] همان، ص302.

[25] ملکم همیلتون، پیشین، ص317.

[26] همان، ص297.

[27] همان، ص 316.

[28] همان، ص 317-316.

[29] همان، ص295.

[30] پیتر برگر، نقد نظریه سکولار شدن، چالش های دین و مدرنیته، پیشین، ص43-46.

[31] نیکلا گریمالدی، انسان پاره پاره، ترجمه عباس باقری، نشر نی، چاپ اول، 1382، ص49-50.

[32] همان، ص41-45.

[33] همان، ص 75-76.

[34] نانسی مورفی، دین وعلم، ترجمه فا طمه مینایی، نشر هرمس، چاپ اول، 1383، ص124.

[35] نیکلا گریمالدی، پیشین، ص26.

[36] داریوش آشوری، پیشین، ص7-6.

[37] کهف / 7.

[38] روم / 7.

[39] بقره / 200.

[40] بقره / 202.

[41] علامه مجلسی، بحار الانوار، نشر وفا، بیروت، چاپ دوم، 1403، ص8.

[42] اسراء / 70.

[43] نهج البلاغه، نسخه المعجم، خ 26، بند 1.

[44] شیخ حر عاملی، الفصول المهمه فی اصول الائمه، نشر مؤسسه معارف اسلامی امام رضا علیه السلام، چاپ اول، 1418، ص554.

[45] عبدالله جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، نشر اسراء، قم، چاپ اول، 1381، ص27.

[46] مرتضی مطهری، سیری در نهج البلاغه، نشر صدرا، قم، چاپ دوم، 1354، ص 308-310.

[47] ژان ژاک روسو، قرار داد اجتماعی، ترجمه غلامحسین زیرک زاده، ص 198، به نقل از: ربانی گلپایگانی، نقد مبانی سکولاریسم، نشر مرکزمدیریت حوزه علمیه، قم، چاپ اول، 1382، ص48.

نظر شما