ریشه یابی یک جدل و لغزش
مجله پگاه حوزه 06 بهمن 1380 شماره 37
نویسنده : سینا، محمد
«گلشیری» در مقاله ی «در باب متن مرجع ترجمه ی قرآن مجید» آغازی این چنین دارد:
«من اینجا نه کاری با صحّت ترجمه ی آیات دارم و نه به درستی تأویل ها و تفسیرها که البته عرصه ای است که اهلش باید به آن بپردازند، پس بیشتر به نثر فارسی کار دارم و سیاق عبارت و امکانات زبان فارسی، که سال هاست با هرچه بدین زبان نوشته اند کار کرده ام و با بعضی از متون کهن از ترجمه ی تفسیر طبری گرفته تا کشف الاسرار و ترجمه ی معاصرانی چون پاینده و رهنما و آیتی الفت داشته ام. امّا پیش از آغاز نظری به ترجمه ی خرمشاهی نمی توان از ایضاح چند نکته گذشت:
اول این که توالی آیات قرآن، برخلاف اغلب آیات تورات، نه خطی و یا ترکیب سطوح که ترکیب دوایرست و این مختصه را حتّی در سوره ی یوسف می توان دید. یعنی بر خلاف نظر استاد خرمشاهی که فرموده اند: در سوره ی یوسف یک عنصر مثبت یعنی تداوم و توالی منطقی و ترتیب زمانی و مکانی از آغاز تا پایان سوره و داستان حفظ شده است.[1]
با مقایسه ی سوره ی یوسف و داستان یوسف در تورات، می توان دریافت (هر چند در جاهای دیگر نیز گفته ام) که فرض قبلی سوره ی یوسف این است که مخاطب روایتی را در ذهن دارد. این نحوه ی روایت همانند تذکر افلاطونی است که انگار این قصه در لوح روح مخاطب هست؛ حال اگر به جای جای آن اشاره شود (شیوه ی اشارتی به جای عبارتی) تمامی قصه بیدار می شود.
به همین جهت قصه نه از آغاز که از میانه شروع می شود؛ مثل نقل خواب یوسف به پدرش. یعقوب هم با ذکر کاری که برادران خواهند کرد، آینده را باز می آورد که شکستن شیوه ی خطی و توالی منطقی است. میان خواب دیدن یوسف و توطئه ی برادران خلائی است که با کنار هم دیدن آن دایره ی خواب و گفت وگو با یعقوب و این توطئه می توان حجم قصّه را باز آورد. پس درست تر آن است که - به تعبیر خود آقای خرمشاهی که در اسلوب حافظ گفته اند - بگوییم: «سیرش و ساختمانش حلقوی و بلکه کروی است»[2]که البته هم حلقوی و هم کروی گفتن غیر دقیق است و دقیق تر همان دوری با مدوّر گرفتن است؛ یعنی از آغاز به انجام رفتن و از وسط به اوّل و باز از آخر به اوّل ارجاع دادن، که از مجموع این دوایر که نظیر دوایر فلکی افلاطونی - فلوطینی است، کره ی داستان احضار می شود که هر جایش اوّل است و آخر...
گسسته بودن آیات و یا پیوستگی آن ها در خود آیات قرآن با دو تعبیر «فصل» (سوره ی فصلت، آیه 3) و «وصل» (سوره ی قصص، آیه 51) آمده است، مقصود از فصل را گرچه در ترجمه ی آیه به معنای وضوح گفته اند، امّا معلوم است که این وضوح از طریق تقطیع واقعیت است. در زبان این نوع آیات که می توان گسسته ی دوری اش خواند، مقصود از وصل، اتیانِ بیان بعد بیان است و یا پیوسته و پشت سر هم آوردن و به تعبیر میبدی: «پیوستن سخن در سخن».
با این همه، حتّی در سوره ی قصص که بیشترین پیوستگی داستانی در آن مشهود است، باز وجود گسستگی را به دلیل عدم انطباق یک به یک با وقایع مفروض و هم پایان بندی آیات، نمی توان نادیده گرفت.
با این توجه، هر گونه تلاشی برای اتّساق دادن - چه در متن ترجمه و چه در میان - نادیده گرفتن مختصه ی اصلی چنین متنی است. هر چند سعی بیشتر تفاسیر این بوده است که با اسرائیلیات و داستان های خود ساخته ی بعضی از راویان، خلأ تصوری میان آیات را پر کنند؛ برای نمونه ترجمه ی آیتی از سوره ی «مسد» این است:
دست های ابولهب بریده باد و هلاک بر او باد دارایی و آنچه به دست آورده بود به حالش سود نکرد زودا که به آتشی شعله ور در افتد و زنش هیزم کش است و بر گردن ریسمانی از لیفی خرما دارد.
اما ترجمه ی نسفی از این آیات همراه است با تفسیر و بیشتر به قصد اتّساق بخشیدن به آیات: زیان کار باد دو دست ابولهب و شده است زیان کار سود ندارد مال وی و آنچه ورزید از فرزندان بسیار هر آینه درآید به آتش باافرازه و زنش باوی، یار زمره گری نا به کار و گویند آن برنده ی پشته ی خار و افکننده بر راه رسول مختار در گردن وی رسنی از لیف تافته ی استوار، از بهر این کار و بردن این بار، و گویند در گردن وی بود آن سلسله که به وی بندند در دوزخ اعناق کفار.[3]
ترجمه ی خرمشاهی این است: زیانکار باد دستان ابولهب و خود او هم زیانکار شد مالش و دستاوردهاش به کارش نیامد زودا که به آتشی شعله ور در آید و زنش هیزم کش (و آتش افروز معرکه) است و ریسمانی از لیف خرمای تافته برگردن دارد.
در ترجمه ی آیتی صرفنظر از تفاوت با دو متن دیگر - مثل بریده باد به جای زیانکار باد - همان نظم دایره ای هر آیه در کنار آیه ی دیگر هست، ولی در ترجمه و احتمالاً همراه با تفسیر نسفی متن اتّساق یافته، و در ترجمه ی خرمشاهی با افزودن «و آتش افروز معرکه استقلال هر آیه را شکسته اند و متن را به متنی غیر قرآنی تبدیل کرده اند.»
گلشیری در مقالات «در باب متن مرجع ترجمه ی قرآن مجید» و «باز هم در باب متن مرجع ترجمه ی قرآن مجید» در واقع دو سویه دارد:
1. نقد ترجمه ی آقای خرمشاهی از منظر سیاق عبارت و امکانات زبان فارسی و مشکلات نثر مترجم ارجمند که از این امکانات به درستی استفاده نکرده است.
2. نگره ی مدرن و مرتبط با ادبیات هرمنوتیک امروزین که برای داوری درباره ی متن قدسی، پشت سرنهادن مراحل ضروری کسب نگاه و آموزش سنتی و سلطه به عربیت و قرآن پژوهی و شأن نزول و دیگر علوم لازم حوزوی را لازم نمی داند. متن را به امروز و ادراک فرمی و فرایند نرمال و ادبیب کنونی احضار می کند و مکاشفه اش را در خود متن و مبتنی بر نسبیت ادراک بشری - زیباشناختی اش انجام می دهد و رها از هرمنوتیک سنتی و هستی شناسی آن است.
گلشیری در بخش نخست، گاه محک ها و سنجش های خوبی به کار می بندد که می تواند به مترجم عزیز در تنقیح ترجمه ی کنونی یاری دهد. اما ستایش بی مهاری که گویی خرمشاهی مقام بی خطایی در این عرصه دارد و لذا او را سلطان نثر روان دانستن، به درد رعایا و اربابان، و مراوده ی شاهان و بندگان، و خدایگانان و رعیت ها می خورد و به کار نقد ادبی و علمی نمی آید؛ بر عکس فروتنی درآموختن، حتما ترجمه ی آقای خرمشاهی را - که ان شاء الله زحمات فراوان، کمیاب و استادانه ی ایشان، اجر بزرگ و خشنودی بی حصر الهی را بهره شان سازد! - بالا بلندتر خواهد ساخت.
مثلاً اشاره ی گلشیری به زیاده گویی در توضیح واضحات، هر چند که در میان دو باشد، اشاره ی نادرستی نیست؛ ترجمه ی خرمشاهی:
و آن گاه که از دختر زنده به گور شده پرسیده شود به کدامین گناه] به ناحق[ کشته شده است؟
توضیح و نقد گلشیری: «[به ناحق] توضیح واضحات است، چرا که نشنیده ایم دختران را می توان «به حق» زنده به گور کرد. که می شد در ترجمه ی این دو آیت نوشت:
و آن گاه دختر زنده به گور را بپرسند به کدامین گناه کشته اند؟
اینجا می رسیم به ایراد من بر ترجمه ی قرآن کریم (خرمشاهی). تعابیری چون «از دختر زنده به گور شده پرسیده شود» و چیزهایی از این دست، نمونه ای از بسیار می باشد که به نظر من نازیبا است؛ چرا که در این زبان، اگر فاعل صیغه ی سوم شخص جمع یک فعل معلوم محذوف باشد، آن فعل به منزله ی مجهول است. پس در همه ی این سوره ها، مجهول ساختن فعل ها و مثلاً نوشتن «کوه ها روان کرده شوند» نازیبا است و البته عرب زده. برای ایضاح بیشتر نیز می توان به «غلط ننویسیم» استاد ابوالحسن نجفی رجوع کرد.
سنجش مفید دیگر گلشیری چیزی است که خود با این عبارت به آن اشاره کرده است: «اما آنچه ظاهراً اغلب مترجمان بدان نیاندیشیده اند، جنس زبانی است که قرآن را باید به آن برگرداند». گلشیری - البته - در این قلمرو خطاهایی نیز دارد، یکی همان اتهام قداست زدا بودن ترجمه ی خرمشاهی است که اتهامی نارواست؛ نه از این بابت که خرمشاهی با نثر معیار و متعارف ومتینِ مورد علاقه اش، قداست متن اصلی و کلام الله را حفظ کرده است، بلکه سخن گلشیری در این باب، از آن رو (کاملاً) نارواست که دانسته یا ندانسته، نهان داشته که هر ترجمه ای و لو ترجمه ی دلخواه گلشیری که متنی زیبایی شناسانه و سبکی با فارسی روایی شعری از قرآن مجید ارایه دهد - ذاتا قداست زد است.
زیرا قداست به زبان و کلام وحی - که امین وحی آن را بسان کلام خدا بر قلب و زبان رسول خدا - درود بر او و خاندانش باد - جاری کرده - تعلق می گیرد نه هر کلام برگردانده شده به هر زبان دیگری، و حتی به هر روایت دیگر بشری به زبان عربی از عربی مبین کلام الله.
این سخن، بجاست که برگردان پاره ای از آیه ها و حتی سوره های قرآن با یک ترکیب زبان روایی - شعری و یا آن جنس از زبان فارسی که با زبان روزمرّه فاصله گرفته و طنین و آهنگی قداست نما و لحنی ازلی و اندکی کهن گرا و سره دارد، بسی دلنشین خواهد بود، اما باید توجه داشت که زبان قرآن در بسیاری از آیات الاحکام از این زبان شعر وَش فاصله می گیرد و اتفاقا برای آن زبان معیار، متعارف زنده و برگزیده ی استاد خرمشاهی مناسب است. از این رو، شاید ترکیب این دو با هم مناسبت تر باشد.
اما نکته ای که گلشیری نادیده گرفته این است که بالأخره سلیقه ی مترجم در گزینش لایه ای زبانی، بسته به همه ی امکانات، ذوق و توانایی هایش دارد. و نویسنده ای نمی تواند دستور العمل صادر کند که ترجمه ی قرآن فقط به یک زبان واحد صورت پذیرد.
در این مورد، به نظر سخن خرمشاهی درست می باشد که گفته است: گذشتگان کار و ترجمه ی خود را بر سر قرآن تا جایی که توانستند به فرجام رساندند، و امروزیان باید بنا به زبان زمان خود کار نوی را به ثمر رسانند.
پی نوشت ها:
[1] ذهن و زبان حافظ - چاپ اول - ص 27.
[2] همان، ص 24.
[3] جلد دوم به تصحیح جوینی.
نظر شما