موضوع : پژوهش | مقاله

نجفیّات نکته‌ها، احادیث و خاطره‌هاى خواندنى از نجف اشرف

مجله  فرهنگ زیارت  تیر ماه سال 1389 شماره ششم 

نویسنده : حجت الاسلام جواد محدثی
١. حضرت ابراهیم (ع) در مسیر حرکت به سوى سرزمین مکّه، شبى در نجف ماند. به برکت حضور وى، زلزله از آن‌جا برداشته شد. مردم از او خواستند که در آن‌جا بماند؛ نپذیرفت، ولى گفت: این سرزمین را مى‌فروشید؟ گفتند: از آنِ تو؛ زمینى است که چیزى نمى‌رویاند. فرمود: دوست دارم بخرم. گوسفندانى را که همراه داشت، به آنان بخشید و گفت: دوست ندارم رایگان بگیرم. صاحبان زمین، آن را به او بخشیدند و از آن پس، برکت بر آن نازل شد. ابراهیم (ع) فرمود: از نسل من هفتادهزار شهید از این سرزمین محشور مى‌شوند.[1]

٢. «حبّهْ عرنی» گوید: همراه امیرالمؤمنین (علیه السلام) به بیرون کوفه رفتیم. پس چون به وادى‌السلام رسیدیم، ایستاد و گویا با گروهى سخن مى‌گفت. مدتى طولانى ایستاده بود و من هم ایستاده بودم. خسته شدم و نشستم. از نشستن نیز خسته شدم و دوباره برخاستم و باز هم خسته شدم و نشستم. برخاستم و عبایم را جمع کردم و عرض کردم: یا على! از این ایستادن طولانى، دلم براى شما به رحم آمد؛ عبایم را پهن کردم که روى آن بنشینید. فرمود: اى حبّه! این گفت‌وگو و انس مؤمن است. پرسیدم: آیا ارواح هم با هم انس دارند؟ فرمود: آرى؛ اگر پرده‌ها از جلوى چشمت کنار رود، خواهى دید که حلقه حلقه نشسته‌اند و با هم سخن مى‌گویند. گفتم: جسم‌ها یا روح‌ها؟ فرمود: روح‌ها.[2]

٣. امیر مؤمنان (علیه السلام) به فرزندشان امام حسن (علیه السلام) دستور داد تا چهار قبر در چهار نقطه براى ایشان حفر کند: یکى در مسجد، یکى در رحبه، یکى در غرى و یکى در خانهْ جعدة بن هبیره. حضرت مى‌خواست کسى از دشمنان، محّل قبر او را نداند.[3]

۴. امام زین‌العابدین (علیه السلام) به مسجد کوفه وارد شدند. ابوحمزهْ شمالى نیز که از بزرگان و زهّاد کوفه بود، در آن‌جا حاضر بود. حضرت دو رکعت نماز خواند و دعا و مناجاتى به جا آورد و سپس عزم رفتن کرد. ابوحمزهْ شمالى گوید: بر قدم‌هاى آن حضرت افتادم و بوسه بر آن مى‌زدم که با دستش سر مرا بلند کرد و فرمود: نه، اى ابوحمزه! مسجد تنها براى خداست. پرسیدم: یابن‌رسول الله! براى چه به این‌جا آمدید؟ فرمود: براى آنچه که دیدى (نماز در مسجد کوفه) . مردم اگر فضیلت آن را مى‌دانستند، مشتاقانه مى‌آمدند. سپس فرمود: دوست دارى همراه من قبر جدّم على بن ابى‌طالب را زیارت کنى؟ عرض کردم: آرى. همراه آن حضرت به خارج کوفه رفتیم تا به «غریین» رسیدیم که منطقه‌اى درخشان بود. امام از شتر پایین آمد و صورت بر خاک‌ها نهاد و فرمود: اى ابوحمزه! این‌جا قبر جدّم على بن ابى‌طالب (علیه السلام) است.[4]

۵. یزید بن عمرو بن طلحه گوید: امام صادق (علیه السلام) در حیرهْ عراق بود؛ به من فرمود: مى‌خواهى به وعده‌اى که دادم عمل کنم؟ (یعنى رفتن به زیارت قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام)) عرض کردم: آرى. حضرت سوار شد و فرزندشان، اسماعیل هم با ایشان بود. من هم سوار شدم و همراهشان رفتم. از «ثویه» گذشت و بین حیره و نجف، نزدیک تپه‌هاى شنى سفیدى فرود آمد. اسماعیل و من هم پیاده شدیم. آن‌گاه امام و اسماعیل در آن مکان نماز خواندند و من نیز نماز گزاردم.[5]

۶. ابوالفرج سندى گوید: همراه امام صادق (علیه السلام) بودم؛ آن‌گاه که به حیره (در عراق) آمده بودند. شبى فرمود: استر را زین کرده آماده سازید. من نیز همراه او سوار شدم و حرکت رفتیم. امام در جایى فرود آمد و دو رکعت نماز خواند. سپس آن طرف‌تر رفت و دو رکعت دیگر خواند. بعد فاصله گرفت و باز دو رکعت نماز خواند. عرض کردم: فدایت شوم! دیدم که در سه نقطه نماز خواندید. فرمود: جاى اول محل قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. محّل دوّم، جایگاه سر مطّهر امام حسین (علیه السلام) و محّل سوم جایى است که منبر امام زمان گذاشته خواهد شد.[6] (البته مشهور آن است که سر مطهر امام به پیکر حضرت در کربلا ملحق شد)

٧. عبدالله بن سنان گوید: عمر بن زید نزد من آمد و گفت: سوار شو تا برویم. سوار شدم و با هم نزد حفص کناسى رفتیم. او را هم همراه خود کردیم و به سمت «غریّ» رفتیم تا به قبرى رسیدیم. گفت: پیاده شوید؛ این قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. گفتیم: از کجا مى‌دانى؟ گفت: زمانى که امام صادق (علیه السلام) در «حیره» بود، چندین بار به این‌جا آمد و من هم همراهش بودم و فرمود که این قبر آن حضرت است.[7]

٨. مفضّل بن عمر جعفى گوید: خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: بسیار مشتاقِ «غریّ» هستم. حضرت پرسید: اشتیاقت براى چیست؟ عرض کردم: دوست دارم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را زیارت کنم. فرمود: هرگاه خواستى قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را زیارت کنى، بدان که تو زائر استخوان‌هاى حضرت آدم (ع) و پیکر حضرت نوح (ع) و جسد على بن ابى طالب (علیه السلام) هستى.[8]

٩. امام صادق (علیه السلام) فرمود: در نزدیکى کوفه قبرى است که هیچ گرفتارى نیست که سراغ آن برود و دو رکعت یا چهار رکعت نماز بخواند، مگر آن‌که خداوند، غم و غصهْ او را برطرف سازد و حاجتش را برآورد. راوى گوید: عرض کردم: آن‌جا قبر امیرالمؤنین (علیه السلام) است؟ حضرت با سر اشاره فرمود: آرى.[9]

١٠. امام صادق (علیه السلام) فرمود: هر گاه به سمت «غریّ» بروى، آن‌جا دو قبر مى‌بینى؛ قبرى بزرگ و قبرى کوچک. امّا قبر بزرگ، قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و قبر کوچک، محّل سر مطهر حسین بن على (علیه السلام) است.[10]

١١. صفوان جمّال گوید: من و عامر و عبدالله بن جذاعهْ ازدى در خدمت امام صادق (علیه السلام) بودیم. عامر به امام عرض کرد: جانم به فدایت! مردم گمان دارند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در رحبهْ کوفه دفن شده است. حضرت فرمود: نه. عرض کرد: پس کجا به خاک سپرده شد؟ فرمود: وقتى آن حضرت از دنیا رفت، امام حسن (علیه السلام) پیکر او را به پشت کوفه، در نزدیکى نجف و سمتِ چپِ غرى و سمت راستِ حیره برد و او را در بین تپه‌هاى شنى سفید به خاک سپرد. صفوان گوید: من بعداً براى زیارت به سراغ آن مکان رفتم.[11]

١٢. امام باقر (علیه السلام) مى‌فرماید: پدرم امام زین‌العابدین (علیه السلام) به قصد زیارت قبر امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عراق رفت. در این سفر من همراه پدرم بودم و جز ما هیچ جان‌دارى نبود، مگر دو شتر. وقتى به نجف (از شهرهاى کوفه) رسید، به مکان خاصّى رفت که قبر آن حضرت بود. آن قدر بر سر تربت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گریست که محاسن مبارکش از اشک خیس شد.[12]

١٣. از ابى‌مطر نقل شده است: چون ابن‌ملجم فاسق، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ضربت زد، امام حسن (علیه السلام) به پدرش گفت: او را به قتل برسانم؟ حضرت فرمود: نه، ولى او را زندانى کن؛ هر گاه من از دنیا رفتم، او را بکشید. وقتى از دنیا رفتم، مرا در پشت کوفه، دفن کنید.[13]

١۴. روایت شده است که امیرمؤمنان (علیه السلام) به پشت کوفه نظر انداخت و فرمود: چه‌قدر منظره‌ات زیبا و چه‌قدر ژرفاى تو پاک است! خدایا قبر مرا در آن‌جا قرار بده.[14]

 

[1] یاقوت حموى، معجم البلدان، ج ٢ ص ۵٠.

[2] مجلسى، بحار الأنوار، ج ٢٢ ص ٣٧.

[3] سید بن طاووس، فرحة الغرى، ص ٢٣.

[4] همان، ص ٢۶.

[5]ابن قولویه، کامل الزیارات، ص ٣۴.

[6] فرحة الغّرى، ص ۴۵ و ۴۶.

[7] همان، ص ۵١.

[8] شیخ طوسى، تهذیب، ج ٢ ص ٨.

[9]فرحة الغرى، ص ۵۶.

[10] کامل الزیارات، ص ٣۵.

[11] کلینى، کافى، ج ١ ص ۴۵۶.

[12] فرحة الغرى، ص ٣٣.

[13] همان، ص ٢٨.

[14] حسن بن ابى الحسن دیلمى، ارشاد القلوب، ج ٢ ص ٢٣٨.

نظر شما