موضوع : پژوهش | مقاله

مدرسه صدر اعظم درنجف

مجله  فرهنگ زیارت  تیر ماه سال 1390 شماره 10 و 11 

نویسنده : عبدالرحیم اباذرى
«مدرسه صدر اعظم» یکى از مدارس مهم، بزرگ و قدیمى حوزه علمیه نجف اشرف به شمار مى‌آید.[1] این مدرسه در ضلع شرقى حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) انتهاى بازار بزرگ نجف (سوق‌الکبیر) کنار باب‌السیف قرار دارد. درب اصلى مدرسه به همین بازار گشوده مى‌شود. درب دیگرى هم دارد که از پشت به خیابان امام زین‌العابدین (علیه السلام) باز مى‌شود. در ابتداى تأسیس داراى سى حجره و نهصد متر مربع زمین بود که بعدها در تعمیرات به مساحت و حجرات آن افزوده شد.[2]

بانى و مؤسس این مدرسه، شخص نیکوکارى به نام «محمدحسین‌خان اصفهانى» است. او در سال ١١٧۴ قمرى به دنیا آمد. بعدها به حکومت اصفهان دست یافت و پس از پشت سر گذاشتن مقامات حکومتى، در سال ١٢٣۴ قمرى، در زمان فتحعلى‌شاه قاجار به صدارت رسید و لقب «صدراعظم» گرفت. لقب دیگر او «نظام‌الدوله» بود.[3] او در این مدت خدمات بسیارى انجام داد. املاک وسیعى را در مناطق اصفهان و عراق وقف کرد و سه مدرسه نیز در پاقلعه و فتح‌آباد اصفهان ساخت.[4] متن کامل برخى از وقف‌نامه‌هاى او در آخر کتاب «تاریخچه اوقاف اصفهان» ثبت شده است.

محمدحسین‌خان در سال ١٢٢۶ مدرسه صدر نجف را تأسیس کرد و هم‌زمان با آن، دیوار و حصارى نیز در اطراف شهر نجف بنا کرد که هزینه این دیوار و مدرسه، مبلغ ٩۵ هزار تومان شد.[5] به علاوه، موقوفاتى براى آن قرار داد تا از درآمد آن چند شب در هفته و چند روز در ماه، طلاب ساکن را اطعام کنند.[6]

مؤسس مدرسه صدر در سال ١٢٣٩قمرى در اثر بیمارى یرقان چشم از جهان فروبست. جنازه‌اش به نجف اشرف منتقل و در زیرزمین مدرسه که قبلاً توسط خود وى تعیین شده بود، به خاک سپرده شد.[7] بعدها، فرزندان و سایر اعضاى خاندان او در همین محل دفن شدند.[8]

علاوه بر موقوفاتى که مؤسس در شهر اصفهان و نجف به مدرسه صدر اختصاص داده بود، موقوفات دیگرى نیز در شهر نجف داشت؛ از جمله یک کاروانسراى بزرگ معروف به «سیف بلال» از طرف فرزند مؤسس به‌نام «امین‌الدوله خان» وقف مدرسه شد تا از درآمد آن، شب‌هاى جمعه اطعام داده شود و آب سقاخانه در جنب مدرسه نیز تأمین شود.[9]

حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدرضا حسینى جلالى پژوهشگر و استاد حوزة علمیه قم که از سال ١٣٨۴ تا ١۴٠٠ قمرى در این مدرسه سکونت داشته، مى‌گوید:

ایامى که ما در این مدرسه ساکن بودیم، مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین آسید سعید حسینى تولیت و مدیریت آن را بر عهده داشت. او عالم بسیار شریف و باابهتى بود و براى طلاب و فضلا دلسوز و در عین حال قاطع بود. مدیریت قوى داشت. رفت و آمد و حرکات و سکنات ساکنین و مهمانان را کنترل مى کرد. نظم خاصى به مدرسه داده بود. هر روز وقت معینى به مدرسه مى‌آمد در حجره خود که کنار درب ورودى مدرسه قرار داشت، مى‌نشست و همه را مى‌پایید.

آقا سید سعید هر سال به اصفهان مى‌رفت؛ موقوفات مدرسه را جمع‌آورى کرده و مى‌آورد و براى مدرسه و رفاه حال طلاب و فضلا هزینه مى‌نمود. هر سال ٢ ماه (محرم و صفر) مراسم عزادارى در مدرسه برگزار مى‌کرد و اطعام مى‌داد.[10]

مدرسه صدر نجف به دلیل امکانات و مدیریت خوبى که داشت، محل سکونت و درس و بحث و رفت و آمد بسیارى از علما بود. در هر حجره مدرسه دو نفر، یکى مجرد و دیگرى متأهل ساکن مى‌شدند. در طول روز، هر دو در کنار هم بودند و طلاب مجرد از علم، اخلاق و تجربیات فضلاى متأهل بهره مى‌گرفتند. شب‌ها متأهلین به منزل خود مى‌رفتند و طلاب مجرد از خلوت حجره استفاده کرده و به تحقیق و مطالعه و تهذیب نفس مى‌پرداختند.[11]

علماى ساکن در مدرسه
مدرسه صدر طى سال‌هاى طولانى در حوزه علمیه نجف محوریت داشت و محل سکونت و تدریس بسیارى از بزرگان، مراجع و علماى اعلام بوده است. آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانیرحمه الله از جمله مراجع بزرگى است که در سال ١٣٠٨ قمرى در سن بیست‌وچهار سالگى، وقتى از اصفهان به نجف اشرف هجرت کرد، چند سالى در مدرسه صدر سکونت اختیار کرد و در درس اساتید نجف حاضر شد.[12]

آیت الله شهید سید حسن مدرس پس از اتمام تحصیلات در حوزه اصفهان، در سال ١٣١١ عازم نجف اشرف شد و در همین مدرسه صدر ساکن گردید و با عارف نامدار شیخ حسینعلى اصفهانى هم‌حجره بود.[13]

آیت‌الله شیخ مجتبى لنکرانى از علماى مورد احترام نجف که از شاگردان بارز حضرات آیات سید ابوالحسن اصفهانى، آقاضیاء عراقى و شیخ محمدحسین اصفهانى به شمار مى‌آید، در این مدرسه سکونت و تدریس داشت و شاگردان بسیارى تربیت کرد. او هر روز به مدرسه صدر مى‌آمد. عبایش را کنار حوض بر زمین مى‌انداخت و روى آن مى‌نشست. بلافاصله طلبه‌ها اطرافش را مى‌گرفتند و سؤال و اشکال درسى مى‌پرسیدند. ایشان نیز با روى گشاده جواب مى‌داد. بحث علمى تا ساعت‌ها ادامه پیدا مى‌کرد. ایشان گاهى طنز و مزاحى هم مطرح مى‌نمود و بدین وسیله از طلاب و فضلا رفع خستگى مى‌کرد.[14] او در سال ١٣۴٨ شمسى در اثر فشار رژیم بعثى عراق به ایران آمد و در اصفهان ساکن شد. مدرسه صدر، چون منسوب به اصفهانى‌هاست و بیشتر ساکنان آن از طلاب و فضلاى اصفهانى بودند، به همین سبب ارتباط مرحوم آقاى لنکرانى با آنان بسیار صمیمى و قوى بود. وقتى وارد ایران شد، علماى اصفهان از وى دعوت کردند و ایشان نیز پذیرفت و تا سال ١٣۶۵ که درگذشت، در این شهر سکونت داشت. پیکر آن مرحوم را به قم منتقل کردند و در حجره ٢۵ صحن بزرگ حرم مدفون شد.

همچنین آیت‌الله حاج شیخ حسن صافى اصفهانى از علماى برجسته اصفهان نیز در همین مدرسه ساکن بود و از سمت درب بازار بزرگ، سمت چپ، حجره دوم، بالاى مقبره مؤسس مدرسه، سکونت داشت.[15]

خاطراتى از مدرسه صدر
مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسن عالم نجف‌آبادى (١٢۶٧ - ١٣٨۴ق) که از جمله ساکنان مدرسه صدر بوده، در خاطراتش مى‌گوید:

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدحسین مامقانى که از اهالى قفقاز (آذربایجان) و از مراجع بزرگ نجف به‌شمار مى‌آمد، صبح‌ها در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) نماز مى‌خواند. در آن زمان اهالى آذربایجان و قفقاز وقتى به نجف مى‌آمدند، وجوه شرعیه را به ایشان مى‌دادند. آن مرجع بزرگ بعد از نماز صبح به مدرسه صدر و سایر مدارس مى‌آمد و به هر حجره‌اى که مى‌رسید، در مى‌زد و مى‌گفت: پولى رسیده است، اگر احتیاج دارید، بردارید و هر کسى به حسب نیاز مبلغى برمى‌داشت. در یکى از روزها که ایشان فهمیده بود، طلبه‌اى [بنده حقیر] به حوزۀ نجف وارد شده، در مدرسه صدر نزد ما آمد و جویاى احوال من شد. . . .[16]

آیت‌الله شیخ مجتبى بهشتى به نقل از مرحوم شیخ محمدباقر ناصرى دولت‌آبادى پدر آیت‌الله ناصرى که ازشاگردان مرحوم شیخ مرتضى طالقانى بود نقل مى‌کند:

شب‌هاى پنجشنبه معمولا در مدرسه صدر نجف اشرف، روضه‌اى برقرار بود و ما هم شرکت مى‌کردیم. طلبه‌ها بعد از اتمام روضه، بحث علمى مى‌کردند. یک‌شب بحث این شد که آیا اصالت با وجود است یا با ماهیت؟ به‌حسب اعتقادمان که به اصالت وجود معتقد بودیم، به استدلال پرداختیم، ولى مغلوب آن شخصى شدیم که به اصالت ماهوى قائل بود و مدعاى خود را نتوانستیم ثابت کنیم. روز شنبه که به درس آقا شیخ مرتضى طالقانى رفتیم، ایشان با این‌که از مدرسه بیرون نمى‌آمد و با کسى حشر و نشر نداشت، در اثناى درس فرمود: آقا درس‌ات را خوب گوش بده؛ نه این‌که یک چیزى را از این گوش بشنوى و از آن دیگرى بیرون کنى و بروى در بحث مغلوب بشوى و یک نفرى که چهارتا کلمه بلد است، اصالة الماهوى را به خوردت بدهد و تو هم مغلوب شوى. به خاطر این است که درس را خوب گوش نمى‌دهى. . . .[17]

مرحوم علامه شیخ محمدتقى جعفرى که سال‌ها در مدرسه صدر سکونت داشت،[18] کى از شب‌هاى نورانى این مدرسه را چنین توصیف مى‌کند:

شبى مصادف شده بود با ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها؛ اول شب، نماز مغرب و عشاء مى‌خواندیم و شربتى مى‌خوردیم. آن‌گاه با فکاهیاتى، مجلس جشن و سرور ترتیب مى‌دادیم. آقایى بود به نام آقا شیخ حیدرعلى اصفهانى که نجف‌آبادى بود. معدن ذوق بود. او که مى‌آمد، جلسه را در دست مى‌گرفت.

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب‌الاسد (١٠ تا ٢١ مرداد) که ما خرماپزان مى‌گوییم و نجف با ٢۵ یا ٣۵ درجه خیلى گرم مى‌شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقى درست شده بود و پشه‌هایى به وجود آمده بود که عرب‌هاى بومى را اذیت مى‌کرد. ما ایرانى‌ها هم که اصلاً خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آن‌قدر گرما زیاد بود که اصلاً قابل تحمل نبود. نکته سوم این‌که حجره من رو به شرق بود و تقریباً هم مخروبه بود. من فروردین را به طور طبیعى آن‌جا مطالعه مى‌کردم و مى‌خوابیدم. اردیبهشت هم مقدارى قابل تحمل بود، ولى دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود. وقتى مى‌خواستم بروم از حجره کتاب بردارم، مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور برمى‌دارم. در اقل وقت و سریع!

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع. در بغداد و بصره و نجف، گرما تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدرعلى اصفهانى که کتابى هم نوشته بود به نام «شناسنامه خر» آمد. مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانى هم آن‌جا بود. به آقا شیخ على گفت: آقا شب نمى‌گذره؛ حرفى دارى بگو. ایشان یک تکه کاغذ درآورد. عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» . گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سؤالى مى‌کنم. اگر شما را مخیر کنند به این که با این دختر به طور مشروع و قانونى ازدواج کنید (از همان اولین لحظه ملاقات، عقد جارى شود و حتى یک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگى کنید، با کمال خوش‌رویى و بدون غصه، یا این‌که جمال على (علیه السلام) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب مى‌کنید؟

سؤال خیلى حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت على (علیه السلام) هم مستحبى. گفت: آقایان واقعیت را بگویید؛ جانماز آب نکشید؛ عجله نکنید؛ درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود، با لهجه اصفهانى گفت: سیدمحمد! ما یک چیزى بگوییم نرى به مادرت بگویى‌ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره‌اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومى دادند. نگاهى به عکس کرد و گفت: آقا شیخ على، اختیار دارى؛ وقتى آقا (مدیر مدرسه) این‌طور فرمودند، مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه مى‌افتاد.

نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام على (علیه السلام) معروف است که فرموده‌اند: «یا حارث حمدانى من یمت یرنى» (اى حارث حمدانى هر کى بمیرد مرا ملاقات مى‌کند) . پس ما ان‌شاءالله در موقعش جمال على (علیه السلام) را ملاقات مى‌کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده. خوب اهل ذوق بودند و واقعاً سؤال مشکلى بود. یکى از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتى زیارت آقا مستحبى است و آن هم شرعى صددرصد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلى. گفت: والله چه عرض کنم. (باز هم خنده حضار)

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمى‌توانم نگاه کنم. کاغذ را رد کردم به نفر بعدى؛ گفتم: یک لحظه دیدار حضرت على (علیه السلام) را به هزاران سال زناشویى با این زن نمى‌دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلى عجیبى دست داد. تا آن‌وقت یک همچو حالتى ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشى بلند شدم. اول شب قلب‌الاسد وارد حجره‌ام شدم؛ حالت غیرعادى؛ حجره رو به مشرق، دیگر نفهمیدم. یک‌بار به حالتى دست یافتم. یک‌دفعه دیدم یک اتاق بزرگى است، یک آقایى نشسته در صدر مجلس، علامات و قیافه‌اى که شیعه و سنى درباره امام على (علیه السلام) نوشته، در این مرد موجود است. یک جوانى پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم: این آقا کیست؟ گفت: این آقا خود على (علیه السلام) است. من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون؛ نمى‌دانم شاید مرحوم شمس‌آبادى بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمدتقى شما کجا رفتید و آمدید؟ نمى‌خواستم ماجرا را بگویم. اگر بگم عیششون به هم مى‌خوره. اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم. خیلى منقلب شدند. خدا رحمت کند آقا سیداسماعیل (مدیر) را خطاب به شیخ حیدر گفت: آقا دیگر از این شوخى‌ها نکن! ما را بد آزمایش کردى! این از خاطرات بزرگ زندگى من است.[19]

نویسنده و مورخ پرتلاش مرحوم شیخ على دوانى که در ایام جوانى عازم نجف اشرف شده و مدتى در مدرسه صدر ساکن بوده، از مشاهدات خود درباره علامه جعفرى چنین مى‌گوید:

در ایام اربعین سال ١٣۶٣ (٢٧ بهمن ١٣٢٢) که در سنین بین چهارده تا پانزده سالگى براى تحصیل علوم دینى به نجف اشرف رفته بودم، اواخر شب بود که همراه با مردى از مؤمنین آبادان وارد مدرسه صدر شدیم. او که اهل نجف‌آباد اصفهان بود، عالمى از محل خود را مى‌شناخت که در مدرسه، سکونت داشت و چون از کربلا آمده بودیم و خسته، پس از مختصر احوال‌پرسى خوابیدیم. با اذان صبح بیدار شدیم و با شور و شوق خاصى که داشتیم وضو گرفتیم و براى زیارت روانه حرم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شدیم که در همان نزدیکى بود. پس از زیارت وقتى به مدرسه برگشتیم، هنوز هوا تاریک و روشن بود. در درگاه حجره‌اى که شب را در آن به‌سر برده بودیم، نشستیم و براى نخستین‌بار صحن و حجرات یکى از مدارس علوم دینى را تماشا مى‌کردم. مدرسه صدر نجف آن موقع یک‌طبقه و حیاطى وسیع و دلنواز داشت.

در انتهاى مدرسه، صداى رساى طلبه‌اى را شنیدم که با لهجه ترکى با طلبه دیگرى در آن صبح زود مباحثه مى‌کرد. نمى‌دانم شرح علامه حلى یا شرح منظومه حکیم سبزوارى یا اسفار ملاصدرا بود که آنها درس گرفته بودند و داشتند مباحثه مى‌کردند. شنیده بودم که طلاب علوم دینى موقع مباحثه خیلى داد و فریاد مى‌کنند، ولى ندیده بودم. آنها را نمى‌دیدم، ولى صداى یکى را که با حدت حرف مى‌زد را مى‌شنیدم. گویا توى حجره یا درگاه یکى از حجرات مدرسه نشسته بودند و مباحثه مى‌کردند. صداى طرف دیگر را درست نمى‌شنیدم. متکلم وحده صداى رسا با لهجه ترکى بود که خوشاهنگ و دلنشین هم بود. پیدا بود که صاحب صدا مطلب را خوب فهمیده و دارد با قاطعیت سخن مى‌گوید و مى‌خواهد واقع مطلب را به طرف دیگر منتقل سازد. این را از آن‌جا فهمیدم که بعدها وقتى خودم به عنوان یک طلبه با دیگرى مشغول مباحثه مى‌شدم، مى‌دیدم که اگر مطلب را درست نفهمیده‌ام، آهسته و با دودلى عبارت کتاب را مى‌خوانم و معنى مى‌کنم و طرف من که خوب فهمیده، محکم و قاطع و بلندبلند و با داد و فریاد حرف مى‌زند.

کم‌کم طلاب مدرسه که به حرم رفته بودند، سر رسیدند و هر کدام به حجره خود رفتند. آن دو طلبه همچنان مباحثه مى‌کردند و سر و صداى یکى از آنها که لهجه ترکى داشت، فضاى مدرسه را پر کرده بود. عبارات عربى کتاب را مى‌خواند و به فارسى معنى مى‌کرد. واقعا برایم جالب بود؛ چون اولین بار بود که مى‌شنیدم. از یکى از طلاب پرسیدم این آقایان چه مى‌کنند؟ گفت: مگر نمى‌دانید؟ دارند مباحثه مى‌کنند. گفتم این موقع صبح زود؟ گفت: آرى. پرسیدم این یکى که این‌طور با سر و صدا حرف مى‌زند کیست؟ گفت: آقا شیخ محمدتقى تبریزى است. آن موقع در نجف اشرف معمول بود که طلاب را با نام محل یا شهرستان مى‌خواندند. من هم یکى دو روز بعد شدم «آقاى شیخ على دوانى» ، چون اهل دوان موطن فیلسوف نامى جلال‌الدین دوانى، واقع در ٨ کیلومترى شمال کازرون و ٢٢ فرسنگى شیراز بودم.

در همان مدرسه صدر، آقا شیخ محمدتقى تبریزى را از نزدیک دیدم. طلبه‌اى خوشرو، گندمگون، با چهره‌اى بشاش و با لهجه شیرین ترکى. روز بعد به مدرسه شربیانى رفتم و حجره گرفتم که مرحوم آیت‌الله آقا شیخ محمد شربیانى از مراجع تقلید گذشته ساخته بود. چندى بعد به مدرسه صدر واقع در سمت بازار بزرگ و سرپوشیده نجف رفتم. کم‌کم که بیشتر او را شناختم، مى‌گفتند طلبه‌اى درس‌خوان، باهوش و بسیار خوش‌حافظه است.[20]

مرحوم آیت‌الله سید محمدعلى موحد ابطحى اصفهانى از علماى مورد احترام اصفهان که مدت زیادى در مدرسه صدر ساکن بوده و با امام موسى صدر در این حجره با هم به درس، بحث و تحقیق مى‌پرداختند در خاطرات خود مى‌گوید:

در بحث‌ها زیاد با هم مأنوس شده بودیم. ایشان (امام موسى صدر) به قدرى متواضع بود که من دلم مى‌سوزد. . . حجره ما در مدرسه صدر که قدیمى‌ترین مدرسه نجف و خراب و سیاه بود، قرار داشت. اطاق درش به اندازه‌اى کوتاه بود که یک فرد عادى نمى‌توانست عبور کند و مجبور مى‌شد خود را خم کند. اتاق هم سیاه بود؛ چون سابقاً شاخه‌هاى خرما مى‌سوزاندند. اتاق (حجره) ما، مار داشت، سوسک و عقرب داشت. آقا موسى هر روز مى‌آمدند و آن قدر پیشانى مبارک ایشان به بالاى در خورده بود که دلم مى‌سوخت. هر وقت نزدیک حجره مى‌شد، صدایش را مى‌شنیدم که این شعر را مى‌خواند:

تنها تو مى‌خواهى مرا با این همه رسوائى‌ام [21]

از شخصیت‌هاى بزرگ دیگر، آیت‌الله سید حسن مرتضوى که اکنون در حوزه مشهد تدریس خارج دارد، در مدرسه صدر حجره داشت و استاد سید محمدرضا جلالى‌حسینى با ایشان هم‌حجره بود. همچنین مرحوم آیت‌الله شیخ احمد دشتى نجفى، شیخ محمدرضا اصفهانى جرقویه‌اى، استاد محمد رجائى و شیخ محمد دهاقانى از جمله ساکنین در این مدرسه بودند.[22]

بازدید از مدرسه
در اسفندماه سال ١٣٩٠ به همراه اعضاى محترم تحریریه «فصلنامه فرهنگ زیارت» توفیق تشرف به عتبات عالیات و دیدار از شهر نجف اشرف حاصل شد. همان روز اول پس از زیارت حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به سراغ مدرسه صدر رفتیم. درب مدرسه از سمت بازار بسته بود. از بازاریان حاضر پرس‌وجو کردیم؛ آنها ما را به درب پشتى که در خیابان زین‌العابدین قرار داشت، راهنمایى کردند. از در وارد مدرسه شدیم. چند نفر از طلاب ساکن به استقبال آمدند. مدرسه ابهت و معنویت خاصى داشت. از حجره‌هایش دیدن کردیم. مساحت حجره‌ها تقریباً ٢ در ٣ متر مربع بود و یک مَدرَس بزرگ به مساحت ٢۵٠متر مربع داشت. از درب ورودى سمت شارع زین‌العابدین، مدرسه داراى حیاطى نسبتاً کوچک و بعد حیاطى وسیعى بود که در قسمت کوچک آن دیگ گذاشته و غذا مى‌پختند. یکى از طلاب ساکن مدرسه به نام شیخ على اسدى، از اهالى شهر بصره که تا حدودى فارسى هم مى‌دانست، پذیرفت که راهنماى ما باشد و به پرسش‌هاى ما جواب مى‌داد. به گفته او مدرسه حدود پنجاه حجره داشت و طلاب ساکن در آن نیز به همین تعداد بودند. آقاى شیخ محمد کعبى یکى از روحانیون از طرف آیت‌الله سیستانى مدیریت مدرسه را بر عهده داشت.

با راهنمایى آقاى اسدى وارد زیرزمین مدرسه شدیم. این زیرزمین در سه طبقه ساخته شده بود و ٢۶ پله آن را با دلهره پایین رفتیم. تَرَک‌خوردگى دیوارها نشان مى‌داد که امکان تخریب وجود دارد و هر لحظه ممکن است دیوارها خراب شود و بر سر افراد فرو ریزد. در طبقه دوم زیرزمین کتابخانه‌اى بود که غبار چندساله بر روى کتاب‌ها مشاهده مى‌شد. معلوم بود چندسالى است دست کسى به آنها نخورده است.

نسخه‌هاى خطى و سنگى هم در میان آنها بود که بیشترشان از طرف طلاب و علما براى این مدرسه و کتابخانه وقف شده بود. طبقه سوم زیرزمین که در زبان محلى به آن «سِن» مى‌گویند، پر از آب شده بود و نتوانستیم از آن دیدن کنیم. این قسمت در تابستان‌ها بسیار خنک بوده و مورد استفاده طلاب مى‌باشد.

از زیرزمین بیرون آمدیم. در طبقه هم‌کف، از کتابخانه اصلى مدرسه بازدید کردیم. این کتابخانه در ضلع شمالى مدرسه قرار داشت و زمانى یکى از کتابخانه‌هاى مهم در حوزه علمیه نجف به شمار مى‌آمد. نسخه‌هاى خطى فراوانى در آن بود. یکى از آنها نسخه خطى «شرح قصیده تائیه» از دعبل خزائى متعلق به سال ١٢٨۵ قمرى بود. ظاهراً این‌جا محل موقتى کتابخانه مدرسه بود و محل اصلى کتابخانه در قسمت جنوبى بالاى مقبره مؤسس قرار داشته است. اگر از سمت بازار وارد مدرسه صدر شوى، زیرزمین سمت چپ حجره اولى، مقبره بانى و مؤسس مدرسه واقع شده است. لوحى سنگى بر دیوار آن قرار داشت که با خط زیباى نستعلیق نکاتى پیرامون موقوفات مدرسه نوشته شده بود که کامل خوانده نمى‌شد و وقت و حوصله بیشترى مى‌طلبید. مى‌گفتند نوشته‌هاى روى سنگ در زمان رژیم بعثى صدام تخریب شده است.

آقاى اسدى میگفت: مسئولین اوقاف (وقف شیعه) تصمیم به تخریب و تجدید بناى مدرسه داشتند، اما به دلیل اعتراض میراث فرهنگى فعلاً این کار متوقف شده است. هنگام خروج از مدرسه، تابلویى را در بالاى درب ورودى دیدیم که نشان مى‌داد چند سال پیش، این مدرسه در عصر مرجعیت آیت‌الله شهید سید محمد صدر ترمیم شده است.

سیر تعمیرات در مدرسه
مدرسه صدر یک‌بار به همت مرحوم حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ نصرالله خلخالى تعمیر اساسى شده بود. علاوه با همت ایشان، زمینى در ضلع شمال شرقى خریدارى و به آن اضافه گردید و در این قسمت، وضوخانه و سرویس بهداشتى ساخته شد.[23]

در مرحله دوم شهید حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد انصارى قمى به تعمیر آن اقدام نمود. تعمیرات و اقدامات آیت‌الله سید محمد صدر بعد از این دو مرحله بود. در سال ١٣۵٧ شمسى که در ایران، انقلاب اسلامى به پیروزى رسید، تظاهراتى در نجف به پشتیبانى از این حرکت به راه افتاد. به همین دلیل مأموران رژیم بعثى به سرکوب مردم پرداختند. در این هنگام که طلاب و جمعى از مردم به مدرسه صدر پناه برده بودند، مورد هجوم بعثى‌ها قرار گرفتند. آنها وارد مدرسه شدند و به ضرب و شتم مردم و طلاب پرداختند و به برخى از قسمت‌هاى ساختمانى آسیب جدى وارد کردند و سنگ قبر و لوح بانى مدرسه را نیز تخریب کردند.[24]

در سال ١۴١٠ مصادف با ١٣۶٨ شمسى در زمان اوج حاکمیت رژیم بعثى عراق، شهردارى نجف به بهانه توسعه بازار بزرگ نجف، قسمتى از مدرسه، حجرات و مقبره‌هاى خاندان صدر را تخریب و ضمیمه مغازه‌هاى اوقافى بازار کرد. این حرکت مورد اعتراض مرحوم آیت‌الله سیدابوالقاسم خویى قرار گرفت، اما هیچ توجهى به آن نشد.[25]

در طول سال‌ها در مدرسه صدر، در ایام ولادت، مراسم جشن و سرور و در ایام شهادت، به‌خصوص محرم و صفر، مراسم عزادارى باشکوه و جلال ویژه برگزار مى‌شد. طلاب و فضلاى ساکن به مناسبت این ایام بیانیه مى‌دادند و مقاله مى‌نوشتند و پخش مى‌کردند. از جمله آنها بیانیه‌هایى به مناسبت رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله در ٢٨ صفر ١٣٧٩ و میلاد آن حضرت در ١٧ ربیع‌الاول و شهادت صدیقه کبرى٣ در ١٣ جمادى‌الاول همان سال بود. همچنین در سال ١٣٩٠ هنگام رحلت آیت‌الله حکیم، طلاب مدرسه هیئت عزادارى باشکوهى به‌راه انداختند که کم‌نظیر بود.[26]

 

[1]جعفر باقر آل‌محبوبه، ماضى‌النجف و حاضرها، ج١، ص١٢٨ و جعفرالدجیلى، موسوعة النجف الاشرف، ج۶، ص٣٨٩.

[2] حسن عیسى الحکیم، المفصل فى التاریخ النجف‌الاشرف، ج١۶، ص٢۴.

[3] عبدالحسین سپنتا، تاریخچه اوقاف اصفهان، ص۴٠٢ و ٣٨٩.

[4] همان، ص۴٠۴.

[5] المفصل، فى التاریخ النجف الاشرف، ج١۶، ص٢٣.

[6] همان.

[7] تاریخچه اوقاف اصفهان، ص۴٠٣ و ماضى‌النجف و حاضرها، ج١، ص١٢٨.

[8] ماضى‌النجف، همان.

[9] المفصل، همان، ص٢٣.

[10] مصاحبه در منزل حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمدرضا جلالى حسینى، یک‌شنبه ١٨/١٠/١٣٩١.

[11] همان.

[12] سید کاظم موسوى بجنوردى، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، ج٩، ص٢١٢.

[13] گلشن ابرار، ج٢، ص۵۶٣.

[14] ستارگان حرم، ج١٠، ص١۶و٢٠.

[15] مصاحبه با سید محمدرضا جلالى.

[16] مجله مبلغان، فروردین ١٣٨۶، شماره ٨٩، مقاله غلامرضا گلى زواره، ص٩٨.

[17] سایت ربنا، شرح حال آیت‌الله شیخ مرتضى طالقانى.

[18] گلشن ابرار، ج٣، ص۵١۴ و ر. ک: قادر فاضلى، یاد یار ( که به طور مستقیم از خود ایشان نقل مى‌کنند) .

[19] کتاب ماه دین، آبان ١٣٧٧، سال دوم، ش اول، ص١١.

[20] یادنامه امام موسى صدر، (تاریخ و فرهنگ معاصر، ویژه‌نامه ده) به کوشش سید هادى خسروهاشى، ص١٨١.

[21] مصاحبه با استاد حسینى جلالى.

[22] المفصل، همان، ص٢۴

[23] مجله میراث جاویدان، سال دوم، ش اول، ص٧٨.

[24] همان.

[25] المفصل، همان، ص٢۴.

[26] مهدى بامداد، شرح حال رجال ایران، ج۴، ص٣٢، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، به کوشش ایرج افشار یزدى، ص١٢٢.

نظر شما