مدرنیته، آری و نه
دلدادگی و وادادگی برخی از هنرمندان و روشنفکران مشرق زمین در برابر مکتبها یا اندیشه هایی مانند مدرنیسم، پست مدرنیسم و... که هریک در توفان ها و بحران های اقلیم فرهنگی اقتصادی خاص خود پدید آمده است، بدون توجه به خاستگاه این نظریات و بدون تامل در شرایط تاریخی، دینی و فرهنگی پدیداری آن لطمه های بزرگی را متوجه فرهنگ، اندیشه و هنر ملی می کند. از این رو، تحلیل و نقد این نظریات از دیدگاه ارزشها، فرهنگ و عقاید دینی و ملی هر جامعه می تواند مواجهه و برخورد را در مدار تعادل قرار دهد.
آنچه در این مجال مختصر می آید، بخشی از سخنان اندیشمند فاضل حسن رحیم پور است که در دانشگاه تورنتو با عنوان«مدرنیسم آری و نه»بیان شده است.
او در این بخش از سخنان به اختصار دیدگاه های خود را از نظر تاریخی در مقابل کدهای مدرنیته غربی مطرح کرده است. در اینجا شایسته است از تلاش پایگاه اطلاع رسانی شهید آوینی که بخشهای دیگری از سخنان را در اختیار دانش پژوهان قرار داد، تشکر شود.
از نظر تاریخی، نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی، مواجهه با وجه خشونت آمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپهای ناوگان جنگی، سپس کودتاها و جنگهای اشغالگرانه در یکی دو قرن گذشته بوده است.
غربی ها در حالی که ما را قتل عام و غارت می کردند، از مدارا و ترقی و مدرنیته سخن می گفتند و مدرن شدن را غربی شدن و سکولاریزه شدن معنا می کردند که به مفهوم ترک دین، اخلاق، زیر پا نهادن استقلال ملی، غرور انسانی و منابع اقتصادی کشور بود و هرگونه مقاومت مردمی در برابر اشغالگری و کودتاهای امریکایی، انگلیسی و صهیونیستی را نوعی توحش و مقاومت در برابر مدرنیته می خواندند.
شکنجه، اعدام، تبعید و غارت منابع ملی و مبارزات وسیع فرهنگی علیه اسلام به همراه آثار فناوری جدید و مدلهای لباس، اخلاق و زندگی غربی همزمان به نام مدرنیته به ملت ایران و دیگر کشورهای اسلامی که میان قدرتهای اروپایی تقسیم شده بودند، تحمیل می شد. ما سرخپوست هایی بودیم که باید با سلاح آتشین کابوی ها، مدرن و متمدن می شدیم؛ اما به جای متمدن شدن مستعمره شدیم. حتی متاسفانه مسیونرهای مسیحی که پس از کودتای امریکا، وارد ایران شدند، گاه برای منافع سیاسی قدرتهای غربی عمل می کردند و به قول متفکر آفریقایی، وقتی اروپایی ها برای نخستین بار به آفریقا آمدند، انجیل داشتند و ما زمین؛ اما پس از مدتی زمینهای ما را به زور گرفتند و اینک ما انجیل داریم و آنان زمین.
این در حالی است که آشنایی و حسن معاشرت مسلمانان و مسیحیان در کشورهای اسلامی از همان صدر اسلام زبانزد بوده است.
اما از نظر محتوایی نیز نگاه ما به تک تک مفاهیمی مانند انسان، عقل، فرد، سایه، آزادی، فناوری، اخلاق، دنیا، آخرت، حق، تکلیف و سیاست، تفاوت ها و البته شباهت هایی با نگاه مدرن غربی و نیز با نگاه مسیحی داشته و دارد.
غرب البته واحد یکپارچه ای نیست؛ اما وقتی ما از بیرون به تحولات غرب مسیحی در 5 قرن اخیر نگاه می کنیم، گویی یک فرد را می بینیم که تحولات شخصیتی و فکری قابل درکی را از سر گذرانده و حتی اگر داوری ارزشی درباره آن نکنیم، ولی این تحول کاملا منطقی و قابل فهم بوده است.
طبق آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اروپا خوانده ایم، یک متعصب مقلد کم کم در قرون 15 و 16 در عقاید خویش تردید و بازنگری کرده و مذهب سنتی کاتولیک رومی زیر سوال رفته و نسل جدید مسیحی بتدریج از سنت به سوی آگاهی انتقادی حرکت کرده و در قرن 17 که قرن روشنفکران و تحلیل های غیردینی است، به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده و در قرن 18، قرن عصیان و آزادی، انتلکتوئل غیرمذهبی اروپا، مغز مستقلی یافته و انقلاب های انسانگرا و آزادیخواه اجتماعی فعال شده اند و در قرن 19 که قرن ایدئولوژی های بشری است به ایمان جدید و عقاید واضح بشری رسیده و در قرن 20 که قرن انحطاطهای بزرگ انسانی است، تقریبا ایدئولوژی های مهم غربی که به قدرت رسیدند (فاشیسم، استالینیسم و لیبرالیسم سرمایه داری) همگی امتحان خود را در قساوت و بیعدالتی و اخلاق ستیزی پس دادند و حال در پایان قرن 20 و شروع قرن 21، سخن از پایان مدرنیته و پایان عصر ایدئولوژی های بشری در غرب به میان می آید.
این یک سیر منطقی و قابل فهم است.
آرمانشهر مدرنیته، یک شهر دموکرات، سکولار، ثروتمند و صاحب فناوری و آزادی های بی مهار اخلاقی، دست کم برای متفکران غرب امروز دیگر یک آرمانشهر نیست و امروز شهروندان شهر مدرنیته، گرچه از مزایای فناوری و زندگی شهری و دموکراسی، بهره می برند؛ اما از دود و سروصدا و نفی اخلاق و متلاشی شدن خانواده و فاصله های طبقاتی و ترور و جنگهای اتمی و بمبهای شیمیایی و میکروبی و کمبود محبت و نیهلیسم و احساس پوچی و تمدنی که ارمغان انسانی آن سکس و خشونت شده است، سرسام گرفته اند. ابزار زندگی مدرن شده است؛ اما اهداف زندگی و ارزشهای آن همچنان قدیمی و تکراری است و انسان طراز نوین یا آخرین انسان ها دوباره همچون انسان های اولیه زندگی می کنند، ولی با ابزاری پیچیده.
پس نخستین چیزی که باید روشن شود آن است که تحولات ناشی از مدرنیته چه مقدار تکامل ابزاری است و چه مقدار تکامل انسانی!؟ مساله مهم برای داوری ارزشی درباره مدرنیته همین است.
آنچه محصولات نظری و ابزاری مدرنیته است، از دیدگاه اسلامی نه به طور مطلق قابل رد و نه به طور مطلق قابل قبول است، پس باید جداگانه درباره تک تک آنها اظهارنظر کرد. به نظر می رسد که تقریبا مهمترین تحولات مدرنیستی و مکاتب جدید غرب در چند قرن اخیر در 4 حوزه اپیستمولوژی، آنتولوژی، انسان شناسی و تکلیف شناسی (اخلاق و حقوق) و نیز زندگی شهری جدید به نحوی واکنش در برابر مسیحیت و در عین حال، آمیخته با مسیحیت هستند. من البته هنوز مطمئن نیستم که دوره قرون میانه مسیحی اروپا، آیا به راستی همان قدر که در برخی متون تاریخ تمدن غرب آمده، سیاه و ظلمانی و همراه با فلاکت و انحطاط و خشونت بوده است یا آن که دراین باره، مقداری مبالغه شده و تاریخ نویسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجیه کاستی های پس از رنسانس، گذشته مسیحیت را آنقدر سیاه نشان می دهند؟ اما در هر حال ما درخصوص تقابل مسیحیت و مدرنیته در وضعیت 2 گانه به سر می بریم.
از سویی خود و مسیحیت را عضو یک خانواده می دانیم و مسیحیان را نزدیک ترین فرهنگ به فرهنگ اسلامی و متحد و برادر خویش می شماریم و قرآن کریم، نزدیک ترین کسان به مسلمین و قابل اعتمادترین مردم را مسیحیان دانسته و از افراد باتقوی و اهل عبادت مسیحی به روشنی از نیکی یاد کرده است و ما همچنان خود و مسیحیان را در اردوگاه واحدی برخلاف اختلافات فکری می یابیم و به عنوان موحدینی که زندگی را از معنویت و اخلاق جدا نمی دانند با ابعاد ضددینی، ضدتقوی، اخلاق ستیز و عدالت گریز«مدرنیته»، نمی توانیم کنار بیاییم؛ اما از طرفی برخی شعارهای مدرنیته چون عقلگرایی، علم گرایی، انسانگرایی یعنی اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهایی کاملا نزدیک به فرهنگ اسلام و بلکه جزو آموزه های اصلی اسلام می دانیم.
بنابراین باید گفت که ما به«مدرنیته»، پاسخ«آری و نه»می دهیم.«مدرنیته»به مفهوم تکریم انسان و تقدیس حقوق، اختیار و آزادی او، احترام به نیروی عقل و تجربه و علم و بهره گیری عادلانه از عقل ابزاری و فناوری برای ساده کردن زندگی و تامین حقوق بشر، تقسیم کار و تخصصی شدن روشها و نهادهای اجتماعی برای حل مشکلات زندگی و پیشرفت مدنی و اقتصادی را در تعارض با اسلام نمی بینیم و معتقدیم که در چارچوب عقاید، اخلاق و احکام اسلام، می توان به سازماندهی مدرن زندگی، دست یافت و این کارها تعارضی با جوهر دین ندارند.
در عین حال ما به مثابه«مسلمان»، با«مدرنیته»به مفهوم سکولاریسم، ترک ولایت خدا، اصالت دادن به لذت و سود دنیوی، سرمایه داری لجام گسیخته و عدالت ستیز و ارزش زدایی دموکراسی لیبرال، نفی توحید و آخرت، نفی معیارهای اخلاقی، سقط جنین و همجنس بازی و انهدام خانواده، قراردادی کردن همه چیز، انسان پرستی، اسراف و تبذیر و کفر، به طور مطلق امکان تفاهم و آشتی نداشته و نخواهیم داشت.
این که آیا چنین تفکیک نظری میان وجوه مدرنیته یا گزینش عملی میان فرآورده های مدرنیته غربی در صحنه واقعیت تاریخی و اجتماعی امروز، غیرممکن یا ممکن و مشکل به نظر برسد و کسانی، میان«عقلگرایی»با«سکولاریسم»و«ماتریالیسم»، ارتباط غیرقابل گسسته ببینند یا«کرامت و حقوق انسان»را از«اومانیسم الحادی »و«فردگرایی لیبرال»، جدایی ناپذیر بپندارند، مساله دیگری است که به طور مستقل باید به آن پرداخت؛ اما من چنین ملازمه ای نمی بینم و این جدایی نه تنها در مقام بحث تئوریک امکان دارد، بلکه در صحنه عمل تاریخی نیز اتفاق افتاده است.
بهترین دلیل را می توان در دل تاریخ تمدن یافت. همه می دانیم که اسلام به فاصله کوتاهی پس از پیدایش توانست حکومت، تمدن و فرهنگ عظیم و جدیدی بنا کند و نشان داد که چگونه می توان تمدن دینی ساخت و عقلانیت و معنویت را جمع کرد و بویژه به پیشرفت های عظیم علمی، عقلی و فناوری جهان اسلام در علوم ریاضی، طبیعی، انسانی، شیمی، فیزیک، فضاشناسی، گیاه شناسی، جانورشناسی، داروسازی، جراحی و پزشکی، معماری و مهندسی، ریاضیات و فلسفه، جغرافیا و جهانگردی، دریانوردی، کشاورزی و نخستین تجربه های شهرنشینی رسید.
مورخین غربی و شرقی اعم از مسیحی و مسلمان به این واقعیت رسیده اند و از صدها اکتشاف و اختراع مهم که نقش اساسی در پیشرفت علوم جدید بشری ایفا کردند و صدها چهره برجسته علمی مسلمان که نقش مهمی در تولید علم، صنعت، فناوری و عقلانیت ابزاری و فلسفی و الهیات در سطح بشری ایفا کردند، نام برده اند.
این جنبش عظیم علمی و انسانی در زیر سایه اسلام و بدون آلودگی به سکولاریسم و دنیوی گرایی و بدون الحاد و اخلاق ستیزی و دین گریزی پدید آمد؛ زیرا اسلام، عقل، تجربه و تلاش برای معیشت عاقلانه و تدبیر در زندگی دنیا و دفاع از حقوق و کرامت انسان را نه توهینی به خود؛ بلکه امکاناتی برای گسترش عقلانیت اسلامی و عدالت اسلامی تلقی کرد و این ارزشها را روبه قبله توحید، سازمان داد. به نحوی که حتی برخی از مورخان تمدن غرب در کیفیت پیدایش مدرنیته، رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا به این نظریه معتقدند که همه این تحولات در غرب پس از تماس اروپا با جهان اسلام پدید آمد. جهان اسلام همزمان با قرون میانه اروپا و برخلاف امروز، یک جهان دینی و غیرسکولار؛ اما حاوی کتابخانه ها، دانشگاه ها و بیمارستان های عظیم و سراسر نشاط علمی، سیاسی و کلامی بوده است و ارتباطات متنوع جهان اسلام با اروپا، بویژه از قرن 9 میلادی تا قرن 14 میلادی از طریق ترجمه وسیع متون فلسفی، کلامی، حقوقی و نیز علوم مختلف دنیوی و بشری، مبادلات علمی، تجاری و سیاحتی و نیز جنگهای صلیبی باعث شد نظام زندگی و تفکر در اروپا در معرض مقایسه با جهان اسلام که یک جهان دینی مدرن محسوب می شد، قرار گرفته سپس مورد تردید قرار گیرد و از قرن 13 میلادی بتدریج همه بنیادهای نظری و عملی در اروپای قرون میانه متزلزل شود. یکی از مویدات این نظریه، آن است که در طی این قرون بتدریج شباهت هایی میان بخشهایی از الهیات مسیحی با بخشی از کلام اسلامی ایجاد می شود و انشعابات جدیدی که درون اروپای مسیحیت در حوزه های معرفت شناسی، حقوق، اخلاق، الهیات، سیاست و اقتصاد در این قرون پدید می آید، بی ارتباط با انتقال ناقص مفاهیم اسلامی در این حوزه ها و تماس اروپا با تمدن و فرهنگ اسلامی نبوده است و البته این انتقال، یک بعدی و ناقص صورت گرفته بود.
من در اینجا نمی خواهم از این نظریه به عنوان ادعای اصلی خود دفاع کنم، بلکه آن را از باب مقدمه برای تحلیل مدرنیته از زاویه نگاه اسلامی ذکر کردم. بی تردید نسبت کلیسای کاتولیک رم و مسیحیت قرون میانه با مدرنیته با نسبت اسلام به مدرنیته حتما متفاوت است. اینک به برخی از این تفاوت ها در باب نگاه به عقل، علم و حقوق بشر یعنی دو مفهوم کانونی عقلانیت و انسانیت اشاره می کنم تا معلوم شود که اومانیسم، سکولاریسم و رفورمیسم مذهبی، همگی پاسخهایی به مسیحیت قرون میانه بوده اند و نمی توانند پاسخها و واکنش های صحیحی در برابر اسلام باشند بویژه اگر بپذیریم مدرنیته، محصول ارتباط مسیحیت قرون میانه با جهان اسلام بوده است.
اینک اگر درست باشد که اومانیسم مدرنیته، بازگشتی به ادبیات ماقبل مسیحی و برترنشاندن انسان بر خدایان در واکنش به الهیات کلیسا بوده است، من بحث را از همین نقطه سر می گیرم. در بینش میتولوژیک یونان قدیم، انسان و خدایان با یکدیگر رقابت و حسد می ورزیدند و حاکمیت آسمان، جبارانه و تحقیرآمیز تصویر شده و آزادی و خودآگاهی و استقلال و کرامت انسان، هر یک تجاوز به حریم قدرت خدایان محسوب می شود.
پس انسان آزادیخواه، یک شورشی گناهکار و مستحق شکنجه است و انسان اگر بخواهد بر طبیعت و سرنوشت خود مسلط شود، در واقع خواسته است جای خدایان را اشغال کند و برای خود زمامداری و تصرف در جهان، جانشین زئوس شود. اومانیسم غربی متاسفانه با چنین نگاهی به آسمان آغاز شد که در آن پرومته که آتش خدایی را به انسان هدیه کرده در واقع، آن را از خدایان ربوده و به آسمان خیانت کرده است.
خدایانی که می خوابند و فریب می خورند و سپس انتقام می گیرند.
اما در قرآن کریم، آتش خدایی که همان نور و حکمت الهی است، هدیه مستقیم خداوند به انسان است و فرزندان آدم را به نور و خروج از ظلمات می خواند و به فرشتگان الهی امر می کند در برابر آدم سجده کنند.
آنجا پرومته به علت خدمت به انسان مجازات شد، اما در قرآن، شیطان به خاطر آن که به آدم (ع) سجده نکرد، از درگاه خداوند طرد شد. قرآن، انسان را به آگاهی فراخواند و آدم را معلم فرشتگان کرد (تعلیم اسماء) و فرمود: بدیل عقل، پلیدی است:«جعل الرجس علی الذین لایعقلون»و دینداری منهای عقل را نخواست:«لادین لمن لا عقل له»اجازه تسخیر زمین و آسمان ها و تصرف در آنان را به او داد (سخر لکم...، استعمرکم فی الارض، خلق لکم...) تا بدون اسراف و تبذیر و تبعیض و ستم از مواهب جهان بهره ببرند و لذت و زیبایی را بر بشر حرام نکرد.
(قل من حرم زینهالله)، تجربه زندگی و جهان را از او دریغ نکرد، انسان را تحقیر نکرد، با عقل و جان او دشمنی نکرد و عقل معاش و تدبیر دنیا را از ارکان دینداری دانست و حقوق مردم را حریم الهی و مقدس دانست، شهوت و دیگر غرایض بشر را شوم و سیاه و شیطانی ندانست، بلکه مواجهه غلط و غیرالهی و عاری از تقوا با این لذایذ و غرایض را امری شیطانی خواند. پس بدی، نه در طبیعت و جامعه بلکه در شرک و خودخواهی ماست و برای نزدیک شدن به خدا نباید جامعه و طبیعت را ترک کرد، بلکه باید نسبتی عادلانه، اخلاقی و عاقلانه با جامعه و طبیعت برقرار کرد.
بنابراین انسانگرایی در جهان اسلام منوط به ماده گرایی و نفی مذهب نشد و کرامت و عزت انسان در انکار شریعت الهی نیست و خدا خود،«لقد کرمنا بنی آدم»فرمود و سپس شریعت را برای حفظ کرامت انسان فرستاد و البته کرامت اصلی که کرامت اکتسابی است با تقوا و انضباط اخلاقی در رفتار و مقاومت در برابر نفس یعنی خودخواهی و صفات حیوانی به دست می آید، نه در ترک مطلق دنیا و قدرت.
قدرت، ثروت، طبیعت و شهوت هیچیک به ذات فاسد و پلید نیستند، بلکه برخورد شیطانی ما با آنهاست که منشاؤ فساد در انسان و جهان می شود و هر فسادی در جهان، نه کار خداوند بلکه دستاورد انسان هایی بی تقواست.
اومانیسم اسلام، ریشه در آسمان و شریعت الهی دارد و در تقابل با خداوند معنی نمی شود.
مذهب، راه رشد انسانیت است نه نفی انسانیت؛ بنابراین اومانیسم اسلامی با نفی ماتریالیسم شروع می شود. گناه اولیه نیز به مفهوم آن نیست که انسانها همه از ابتدا گناهکار و پست و ملعون و ضعیفند و تنها گروهی کشیش، مظاهر رسمی خداوندند.
همچنین نیازی به فدیه پسر خدا نیست، بلکه ما به هدایت پیامبران خدا محتاجیم. قدرت خدا با قربانی کردن انسان تجلی نمی کند؛ بلکه حق الناس فرع بر حق الله است و رضای خدا با خدمت به انسان و تامین حقوق مادی و معنوی مردم تامین می شود. اگر در غرب، شرط توجه به خدایان میتولوژی باستان و خدای مسیحیت قرون وسطی، رو برگرداندن از انسان بوده است در فرهنگ اسلام، انسان ها، بندگان خدا، محترم و ذوی الحقوق هستند و اثبات کرامت انسان و حقوق مادی و معنوی او با اثبات خدا و نبوت، شروع می شود.
انسان اسلام، قدرت تغییر سرنوشت خود و تغییر جامعه و طبیعت را دارد و خداوند این قدرت را به او داده است، او را آزاد و مختار و مسوول آفریده و در عین حال با«عقل»(پیامبر درون) و انبیاؤ الهی از ابراهیم و نوح تا موسی و عیسی و محمد(ص) به او آموخته است که راه حفظ کرامت انسان، نزدیک شدن به خداوند و اجتناب از گناه و ظلم و کفر است و اسلام که شامل عقاید، اخلاق و عبادات و قوانین فردی و اجتماعی (در بخشهای سیاست، حقوق و اقتصاد) است، سراسر برای حفظ و زنده کردن کرامت و حقوق انسان آمده است.
منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۵/۰۹/۱۴
نویسنده : حسن رحیم پور ازغدی
نظر شما