قرمطیان در ایران
مجله تاریخ اسلام نهم فروردین ماه سال 1381 شماره نهم
نویسنده : یعقوب آژند
این مقاله بر این فرضیه نهاده شده که قرمطیان برای پیشبرد اهداف و نیات شان در ایران در سده چهارم هجری, تلاش می کردند به صاحبان قدرت و هیإت های حاکمه نزدیک شوند و آن ها را به آیین اسماعیلی وارد کنند و از این طریق به رواج عقاید و اندیشه های مذهبی خود بین مردم بپردازند. آن ها به اصل ((الناس علی دین ملوکهم)) کاملا آگاه بودند و آن را بهترین وسیله اشاعه و ترویج عقاید مذهبی شان بین مردم می دانستند. در این مقاله میزان موفقیت آن ها در نیل به این هدف, بحث و بررسی شده است.
مدخل
اطلاق اصطلاح قرمطیان بر داعیانی که دعوت خود را در سرزمین ایران پی گیری می کردند, بنا به تإکیدی است که منابع بر آن ها دارند و گرنه نمی توان این ها را با مرز قاطعی از سایر اسماعیلیان جدا کرد. جنبش این ها در ری, فارس, شمال ایران, خراسان, ماورإالنهر و سیستان برای دست یابی به پیروان زیاد, با اشتیاق تمام دنبال می شد. اینان با این که در مرز خطر گام بر می داشتند, ولی از شیوه تعلیماتی خود دست نمی شستند. از روزگاری که فاطمیان در شمال افریقا جنبش خود را علنی کردند (297 ه". ) چهره داعیان آنان در سرزمین ایران شفافیت بیش تری یافت و شناخت زیادی از آن ها به دست آمد.
نابه سامانی ها, جنگ های خانگی, جاه طلبی ها و ناخشنودی مردم از اوضاع و شرایط ناهمگون انسانی و بی عدالتی حاصل از آن, راه را برای فعالیت داعیان می گشود و بعضی از مناطق را زیر سیطره دعوت آن ها در میآورد. قصد آن ها پیدا کردن پالوده ترین راه برای نفوذ و رسوخ بین لایه های پایین جامعه و میان قدرتمداران محلی بود.
زمانی که آل بویه بر مسند اقتدار مستقر شدند, به دلیل چشم پوشی و اغماضی که نسبت به کنش فرقه های شیعی داشتند, دست آن ها بازتر شد و کانون های فعالیت شان را توسعه دادند.
ری
نخستین داعی که به سرزمین ایران گسیل شد, خلف بود. فعالیت خلف ظاهرا پیش از افشای دعوت فاطمیان در شمال افریقا بود. به زعم نظام الملک که مطالب خود را از متن ضد قرمطی ابن رزام گرفته, خلف را میمون القداح اهوازی فرستاده و به او گفته بود که:
((به جانب ری شو که آن جا در ری و قم و کاشان و آبه همه رافضی باشند و دعوی شیعت کنند و دعوت تو را زود اجابت کنند و کار تو آن جایگاه بالا گیرد.))(1) خلف که شغل مطرزی (حلاجی) داشته, در پشافویه و در دهی به نام کلین سکنی گزید و مردم روستا را در خفا به آیین خود فرا خواند و تإکید کرد رازها را نهفته دارند تا بیرون آمدن قائم نزدیک شود. خلف از روستای کلین راهی ری شد و امر دعوت را در آن جا پی گرفت و در همان جا از دنیا رفت و پسرش احمدبن خلف به جای او نشست.
یکی از یاران احمد از اهالی روستای کلین, غیاث بود که در علم و ادب چیرگی داشت. احمد او را داعی خود کرد. غیاث در ادب عرب سر آمد بود و آیات قرآنی و اخبار نبوی و امثال عربی را در هم می تنید. کتابی به نام البیان در باب نماز و روزه و لغتهای شرعی نوشت. در مناظره هم ید طولایی داشت. گرمی نفس و توانایی او در ابراز عقاید و آرای خود, مردمان زیادی را به سوی او کشید و شهرت او را تا قم و کاشان پراکند. گروهی از گروندگان او را خلفیه گفتند و گروهی را باطنیه. ابوعبدالله زعفرانی یکی از فقهای حنفی مذهب, مردم ری را علیه او شوراند و غیاث ناگزیر روی به خراسان آورد. (2)
غیاث در خراسان به دعوت پرداخت. یک نفر داعی هم به مروالرود فرستاد تا مردم را دعوت کند. در خراسان وعده داد به مدتی نزدیک, قائم که او را مهدی خوانند, بیرون خواهد آمد. غیاث بین اعیان و اشراف به توفیقی دست یافت و توانست امیرحسین بن علی مروالرودی را وارد آیین خود سازد. این امیر را در طالقان, میمنه, غرجستان و غور نفوذ زیادی بود و در پی ورود به آیین اسماعیلی, مردم زیادی از این مناطق از وی پیروی کردند.
امیرحسین بن علی مروالرودی در تاریخ دعوت اسماعیلی در منطقه خراسان اثر زیادی گذاشت. غیاث در خفا به ری برگشت و در آن جا یکی از یاران فشاپویه ای خود به نام ابوحاتم را قائم مقامی بخشید.
شمال ایران و آذربایجان
ابوحاتم نیز در شعر تازی و علم الحدیث چیره دست بود. داعیانی چند به اطراف فرستاد و طبرستان و گرگان و آذربایجان و اصفهان را زیر چتر تبلیغات خود گرفت. (3) او در گرایش امیر ری (احمد بن علی) به آیین اسماعیلی موفق شد. احمدبن علی از سال 307 ه". تا 311 ه". حاکم ری و برادر محمدبن علی صعلوک از امیران این دوره بود.(4) خلیفه در سال 310 ه". یوسف بن ابی الساج را به امارت ری برگماشت. او در اواخر ذوالقعده 311 ه". به ری حمله کرد و احمدبن علی را گرفته و کشت و سر او را به بغداد فرستاد.(5)
ابوحاتم ری را ترک گفت و به نزد اسفاربن شیرویه رفت و زیر چتر حمایت او در پوستین علویان طبرستان افتاد و علیه آن ها سخن ها گفت و معتقد بود: ((باید که علوی به دین باشد نه به نسب)). وی دیلمیان را به ظهور امام بشارت داد.(6) بعد از اسفار, مردآویج به ابوحاتم مایل شد. در این جا نیز ظاهرا همان مشکلی که در خراسان برای غیاث روی آورد و او ناگزیر به ری گریخت, گریبان او را گرفت; یعنی ادعای او در خصوص ظهور قائم به واقعیت نپیوست. از این رو اعتقاد گروندگان نسبت بدو سست شد و قصد جان او کردند و ابوحاتم بگریخت.(7) وی راه آذربایجان را پیش گرفت و به یکی از حکام محلی متوسل شد.
دعوت اسماعیلی پس از مرگ ابوحاتم, دچار نابه سامانی و سر درگمی گشت. رهبری اسماعیلی بالاخره به دست دو نفر داعی افتاد: عبدالملک کوکبی در گردکوه و اسحاق که در ری مقیم بود.(8)
ظاهرا اسحاق باید همان ابویعقوب اسحاق سجستانی باشد که در ابتدا مقیم ری بود و کتاب های زیادی نوشت.(9) یک نکته قابل توجه گروش بعضی از اعضای آل مسافر به کیش اسماعیلی است. ابن مسکویه بر این نکته تإکید ورزیده و آن را گزارش کرده است. بعیدنیست فعالیت های ابوحاتم در آذربایجان چنین نتیجه ای را بار آورده است. زمانی که علی بن جعفر, منشی و دبیر دیسم خارجی, به مرزبان پناه برد, او را به گرفتن آذربایجان تشویق کرد. او در مرزبان تا بدان جا نفوذ یافت که حرف دل با او در میان گذاشت و مرزبان وزارت خود بدو بخشید. این دو دارای علائق مذهبی بودند; یعنی علی بن جعفر یکی از دعاه فرقه باطنی به شمار می رفت و مرزبان نیز از او پیروی می کرد. مرزبان دست وزیر خود را در تبلیغ کیش باطنی بازگذاشت.(10) گذشته از این سکه هایی از آل مسافر به دست آمده که نشانه ای از اسماعیلی بودن آن ها است,(11) لیکن از روابط بین آل مسافر و خلفای فاطمی چیزی دانسته نیست. نظام الملک در سیاست نامه خود علی وهسودان دیلمی را از سپهسالاران زکرویه بن مهرویه می نویسد که در جنگ های قرمطیان سواد و سوریه مشارکت داشت.(12)
از سرگذشت سیدنا مشخص می شود که سرزمین شمالی ایران هم چنان پناهگاه داعیان اسماعیلی بوده و آن ها سلطه فکری و مذهبی خود را میان مردم آن سامان اجرا می کردند. هدف بالا بردن تعداد گروندگان به کیش اسماعیلی بود. آن ها در این مقام به طرف نخبگان فکری ـ سیاسی می رفتند, چون از این راه بهتر می توانستند به تحقق اهداف آیینی خود دست یابند.
فارس
سرزمین فارس نیز از تإثیرات دعوت داعیان اسماعیلی در امان نماند. در آغاز مإمون برادر حمدان قرمط به سرزمین فارس رفت. از این رو قرمطیان فارس را مإمونیه می گفتند.(13) بعدها المویدفی الدین شیرازی فعالیت خود را در این منطقه شروع کرد و کانون تبلیغاتش را شیراز قرار داد. المویدفی الدین همان است که در سال 437 ه". ایران را ترک گفت و در 439 ه". وارد قاهره گردید و در آن جا به تعلم و تعلیم آموزه های اسماعیلی پرداخت. او در شورش بساسیری علیه خلیفه عباسی دست داشت و او را در این کار یاری داد. الموید در کتاب سیره خود, قضیه بساسیری و نقش خود را در آن شورش به تفصیل گزارش کرده است. در همین اثر سخن از وقایع فارس رانده و گروش اباکالیجار را به کیش اسماعیلی تشریح کرده است.
ابن بلخی نیز در این مقام سخن های قابل تإمل دارد. از فحوای کلام او بر میآید که پس از گروش اباکالیجار به الموید همه سپاهیان او نیز اسماعیلی شدند. پدر ابونصربن عمران (الموید) اصلا دیلمی بود که به شیراز آمد. ابونصر در شیراز چشم به جهان گشود و در آن جا بر آمدو به کیش پدر رفت و ((اباکالیجار را گمراه کرد و در مذهب سبعی آورد)).(14)
یکی از علمای شیراز, قاضی عبدالله نام, از غیرت دین و سنت حیلتی ساخت تا دفع آن داعی کند. با اباکالیجار خلوت کرد و گفت:
((تورا معلوم است که کار ملک نازکی دارد و این ابونصربن عمران مستولی گشت و همه لشکر توتبع او شدند. اگر این مرد خواهد که ملک از تو بگرداند, به یک ساعت تواند کردن و همه لشکر تو متابعت او نمایند.))(15)
اباکالیجار را دغدغه فرا گرفت و به اندیشه فرو رفت و چاره را با تدبیر قاضی یاد شده, در تبعید و طرد الموید دید.
المویدفی الدین شیرازی از راه شامات راهی مصر شد. الموید علت دستگیری و طرد را در حکمی می داند که اباکالیجار از خلیفه بغداد دریافت کرد. الموید در مناظره و مباحثه توانا بوده و در محضر اباکالیجار با بسیاری از علمای معتزلی و سنی مباحثه داشته و بر آن ها پیشی گرفته بود. ناصرخسرو از شاگردان الموید بود و در اشعاری استاد خود را ستوده است.
با رفتن الموید, سرزمین فارس خالی از داعی اسماعیلی نماند, چون چندی بعد در روزگار ترکان از داعیانی چون عبدالملک عطاش و پسر وی احمد سراغ داریم که در این خطه به فعالیت تبلیغاتی خود مشغول بوده اند.
خراسان و ماورإ النهر
دعوت اسماعیلی در خراسان و ماورإالنهر از اواخر قرن سوم هجری شروع شد. نخستین داعی آن ها در این سرزمین ابوعبدالله خادم بود. ابوعبدالله با بهره گیری از زمینه سازیهای تبلیغاتی غیاث در این منطقه, کانون فعالیت خود را نیشابور قرار داد.
پس از او امر دعوت به دست ابوسعید شعرانی افتاد که از طرف عبیدالله مهدی برگزیده شده بود(16) (307 ه"). اما معروف ترین داعی خراسان و ماورإالنهر, حسین بن علی مروالرودی بود که خود از طبقه متمکن جامعه به شمار میآمد. کانون فعالیت او مروالرود بود. مروالرودی را غیاث به کیش اسماعیلی در آورده بود. او میان آل سامان حشمت و شوکتی داشت و بیراه نیست که گروش تعدادی از سامانیان به آیین اسماعیلی به دست او صورت پذیرفته باشد.(17) مروالرودی به هنگام مرگ, محمد نخشبی (نسفی) را جانشین خود قرار داد که مردی متکلم و توانا در فلسفه بود. خلقی بسیار از مردم خراسان بدو گرویدند. وی به بخارا و سمرقند رفت و سپس راهی نخشب (نسف) شد و بوبکر نخشبی را که ندیم امیر سامانی بود, وارد کیش باطنی کرد. سپس اشعث, دبیر خاص و ابومنصور چغانی, عارض و آتیاش, صاحب خاص را نیز به کیش اسماعیلی در آورد. (18) ابن سواده داعی دیگر اسماعیلی نیز بدو پیوست و به کمک او شتافت.
دامنه فعالیت نسفی تا بخارا کشیده شد و رئیس بخارا و صاحب خراج و وجوهان شهر و بازارها و حسن ملک از خواص امیر سامانی و والی ایلاق و علی زراد, وکیل خاص را هم وارد آیین اسماعیلی کرد. این افراد نوکیش به قدری در امیر سامانی دمیدند تا بالاخره دیدار نسفی را شائق شد. نسفی در خلوت و جلوت به تبلیغ آیین باطنی پرداخت تا بالاخره نصربن احمد دعوت او را اجابت کرد و نسفی ((چنان مستولی گشت که وزیرانگیز و وزیرنشان شد و پادشاه آن کردی که او گفتی.))(19)
چون اقتدار نسفی اوج گرفت, دعوت آشکار کرد و علنا به تبلیغ و دعوت اسماعیلی پرداخت و این امر چیزی نبود که موافق حال علمای اهل سنت و قضات شهر و نواحی باشد و ببینند که پادشاه قرمطی شده است. پس به سپهسالار رساندند که:
((دریاب که مسلمانی در ماورإالنهر خراب شد و این مردک نخشبی پادشاه را از راه ببرد و قرمطی کرد.))(20)
توطئه ای چیده شد و با هم پشتی و یاری نوح بن نصر, نصربن احمد را از کارها بر کنار ساخته و نوح را به تخت نشاندند و: ((در وقت بتاختند و محمد نخشبی را که داعی بود, بیاوردند و گردن بزدند. پس حسن ملک را و ابومنصور چغانی را و اشعث را با چند امیر که باطنی شده بودند, گردن بزدند.))(21)
هفت شبانه روز در بخارا و اطراف آن به غارت و قتل پرداختند و باطنیان را از دم تیغ گذراندند(331ه"). این قتل عام ضربه هولناکی بر پیکره دعوت اسماعیلی در ماورإالنهر و خراسان وارد ساخت, ولی آن را از ریشه نخشکاند, چون فعالیت اسماعیلیان بعدا نیز در این دیار پیگیری شد, چنان که گزارش نظام الملک درباره بسط و گسترش دعوت آن ها در خراسان و ماورإالنهر حاکی از این قضایا است.
از این ها گذشته خبر داریم که در سال 436 ه". بغراخان, صاحب ماورإالنهر قتل عام شدیدی از اسماعیلیان راه انداخت. اسماعیلیان در این روزگار مردم را به امامت مستنصربالله فاطمی فرا می خواندند.(22) پس از نسفی پسر او معروف به دهقان از جمله داعیان فعال اسماعیلی در خراسان و ماورإالنهر به شمار می رفت.
سیستان
بعید نمی نماید که ابویعقوب سجستانی از خراسان راهی سیستان شده و امر دعوت را در آن جا دنبال کرده باشد. فعالیت و تبلیغات داعیان اسماعیلی در ناحیه هرات و غور و سیستان حرف و حدیث دیگری بود. در سال 295 ه". والی هرات به امیراسماعیل سامانی خبر داد که مردی به نام ابوهلال درکوهپایه غور و غرچه خروج کرده و مذهب قرمطیان آشکار ساخته و مردم بر او مجتمع شده و سرای خود را دارالعدل نامیده و روستاییان روی بدو نهاده اند.(23) بیش تر این روستاییان را شبانان و کشاورزان تشکیل می دادند.
امیراسماعیل سامانی در سرکوبی ابوهلال لحظه ای درنگ نکرد و با ساز و برگ و خواسته, او را منکوب ساخت و همه را بکشت.
صاحب تاریخ سیستان ابوهلال را از خوارج و از یاران یعقوب لیث صفار به شمار آورده است.(24)
از داعیان دیگر قرمطی در هرات دنبکی و نیز ولید را باید نام برد.(25) در تاریخ سیستان به سال 489 ه". خبر از آمدن لشکر قرمطیان به سیستان رفته که لشکر سیستان 1400 کس از آن ها را قتل عام کرده است.(26) باز در صفر سال 495 ه". قرمطیان وارد درق شدند و بوالحسن قاضی را به قتل رساندند.(27) سال ها پیش از این ماجرا در سال 354 ه". در هرات واقعه قرمطیان حادث شد و رئیس و مهتر آن ها به نام ابوالحسن داوودی به قتل رسید. از داعیان دیگر سیستان اسحاق خنسفوخ بود که امیرخلف سیستانی هلاکش کرد.(28)
قرمطیان و محمود غزنوی
جنبش قرمطیان را در کلیتش, می بایست واکنشی آگاهانه علیه آرمان های قدرت طلبی دانست. از این رو قدرت طلبان صحنه های تاریخ آن ها را بر نتافتند و در هر کجا که امکان یافتند, به سرکوبی و مقابله با آن ها برخاستند.
یکی از این قدرت طلبان محمود غزنوی بود که با تدابیر جدیدی, سرزمین های شرقی ایران را تحت نظارت و حمایت خود گرفت. وی مرد مشهور قرن چهارم هجری و نیرو دهنده اصلی به کالبد نیمه جان خلافت عباسی بود. او به خوبی می دانست که اوج اقتدار سیاسی در اوضاع خاص جهان اسلام, نیاز مبرم به اقتدار مذهبی دارد. از این رو اقتدار سلطنتش را به اقتدار خلافت گره زد و به تقویت آن برخاست. او با تکیه بر معیار جهاد, رقبا را از صحنه راند و بر شکوه و شوکت و ثروت دربار خود افزود. با خشکی و تعصب خاصی مدافع اصول اعتقادی تسنن شد و جز آن را فرو کوبید. کوتاه سخن آن که قرمطی کش معروف قرن چهارم هجری گردید که از ((بهر قدر عباسیان در همه جهان قرمطی)) می جست و آن چه می یافت, بر دار می کشید.(29)
یکی از کانون های فعالیت قرمطیان (اسماعیلیه ـ باطنیه) شهر ری بود که در روزگار محمود در اختیار دیلمیان قرار داشت. محمود برای توجیه آرمان های قدرت طلبی اش, الگو و معیار معمول مذهبی خود را پیش کشید. به تعبیر نظام الملک از زبان محمود: ((مرا به عراق آمدن نه مقصود گرفتن عراق بود... لیکن از بس که متواتر نبشت ها به من می رسد که دیلمان در عراق, فساد و ظلم و بدعت آشکار کرده اند و با رعیت هر جای در شهرها و نواحی, مذاهب زنادقه و بواطنه آشکارا می کنند و رسول خدای را ناسزا گویند و نفی صانع برملا می کنند و نماز و روزه و حج و زکات را منکرند. چون این حال به درستی معلوم گشت, این مهم را بر غزای هند اختیار کردم و روی به عراق آوردم.))(30)
به سخن گردیزی به امیرمحمود خبر آوردند که در شهر ری و نواحی آن ((مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیارند)). از این رو دستور داد تا کسانی را که بدان مذهب منسوب بودند, حاضر سازند و سنگریز کنند. و ((بسیار کس را از اهل آن مذهب بکشت و بعضی را به سمت و سوی خراسان فرستاد. تا مردن, اندر قلعه و حبس های او بودند. ))(31)
از این ها گذشته ((مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنیان و فلاسفه از سراهای ایشان بیرون آورد و زیر درخت های آویختگان بفرمود سوختن.))(32)
محمود در مبارزه با قرمطیان و اسماعیلیان ((جاسوسان برگماشت و از مواضع و مجامع آنان تجسس به عمل آورد واز اماکن و مساکن متفرق و شهرهای مختلف همه را به درگاه آوردند و بر درخت برکشیدند و سنگسار کردند و طایفه ایشان را تتبع کرد تا همه را نیست گردانید و سیاست فرمود.))(33)
قضیه بدین جا خاتمه نیافت. خلیفه عباسی در وجود محمود فردی را می دید که می توانست اعتبار و حیثیت بر باد رفته خلافت عباسی را بر گرداند و بر اعتبار آن بیفزاید. برخوردهای جزمی محمود غزنوی با شیوه و اسلوب حکومتی او بیش تر همخوانی داشت. از این رو به تشدید و تحریک این برخوردها پرداخت و محمود نیز سلیقه او را به خوبی پاسخ گفت. وضع سیاسی ـ اجتماعی و حتی اقتصادی خلافت پس از دوران آل بویه مختل بود. خلیفه بر پایه های چوبین گذشته تکیه داشت. او با اتکا به ضابطه های تسنن در صدد ترمیم این پایه های سست و شکننده بر آمد. ضابطه هایش را به محمود غزنوی القا کرد و محمود به نام او پیشقدم شد.
حسنک وزیر
نفوذ و رخنه قرمطیان دامن دولت محمود را نیز گرفت. آیا آن ها توانسته بودند به درون تشکیلات محمود نقبی بزنند و دل وزیر او امیرحسنک را بربایند؟ فرض این که حسنک وزیر را با اعمال و اعتقادات قرمطیان آشنایی و قرابتی بوده, دور از ذهن نیست. از سوی دیگر اقتدار خلفای فاطمی در این زمان در اوج بود و اقتدار خلفای عباسی در افول, و این می توانست برای مردان سیاست پیشه ای چون سلطان محمود و حسنک وزیر فریبنده باشد تا دامن دولت غزنوی را به دامن دولت فاطمی پیوند زنند. دولت فاطمی هم خواهان چنین پیوندی بود, چون کافی بود محمود غزنوی, منشور سلطنت خود را از دست خلیفه فاطمی دریافت می داشت و آن وقت کلید دروازه سرزمین های شرقی خلافت عباسی در ید قدرت آن ها قرار می گرفت. فاطمیان پیش تر در دوران آل بویه خواسته بودند از راه رخنه و نفوذ و پیوند دوستی با آل بویه به چنین هدفی دست یابند, ولی آل بویه که آن ها را رقیب بالقوه ای برای قدرت خود می دانستند, دعوت دوستی آن ها را اجابت نکرده بودند.
سخن به درازا نبریم. قتل تاهرتی, داعی فاطمی به دست محمود غزنوی, خلیفه فاطمی را از ارتباط با دولت غزنوی مإیوس نساخت. آن ها هم چنان در پی فرصتی برای نزدیکی به محمود بودند. سفر حج حسن بن محمد میکال (امیرحسنک) در سال 416 ه" این فرصت را در اختیار آن ها قرار داد. از گفته گردیزی مدد می گیریم که امیرحسن بن محمد میکال ((چون از حج باز آمد به راه شام, از آن چه راه بادیه شوریده بود, از شام به مصر رفت و از عزیز مصر خلعت ستد. او را متهم کردند که او به عزیز مصر میل کرد و بدین تهمت رجم بروی لازم شد.))(34)
حرکت امیرحسنک اگر هم از روی ضرورت سیاسی بود, بر خلیفه عباسی که خود را ولی نعمت دولت غزنوی می شمرد, گران آمد; خصوصا که امیرحسنک پس از ستاندن خلعت به بغداد نرفته و از موصل راه گردانیده و به سوی خراسان آمده بود. این عمل, خلیفه را به دل آمده و نیک آزرده بود. به تعبیر بیهقی ((از جای بشده بود و حسنک را قرمطی خوانده بود.))(35) چون این حدیث به گوش محمود غزنوی رسید, بر آشفته که حسنک را ((من پرورده ام و با فرزندان و برادران من برابر است و اگر وی قرمطی است, من هم قرمطی باشم... و امیر را نیک درد آمده بود که حسنک را قرمطی خوانده بود خلیفه.))(36)
خلیفه عدول از سنت را مجاز نمی شمرد. در گفته و خواسته خود پافشاری کرد. مکاتبات و آمد و شدها فزونی گرفت و آخرش قرار بر این شد که خلعت ها و هدایا و طرایف خلیفه فاطمی را که نزد محمود غزنوی فرستاده بود, به بغداد بفرستند تا در حضور خلیفه بسوزانند و این در سال 416 ه". بود. خلعت ها را به دستور خلیفه القادر در دروازه نوبی سوزاندند و زر بسیار از آن به دست آمد که به اسم صدقه به فقرای بنی هاشم دادند,(37) ولی وحشت و تعصب خلیفه در نهان زیاد می گشت. وقتی که محمود سرش رابه زمین گذاشت, تعصب فروخورده خلیفه جنبید و فرزند محمود, مسعود را در تنگنای انتخاب قرار داد تا حسنک را به جرم قرمطی بودن بردار کشد. مسعود را به تإیید خلیفه نیاز مبرم بود تا پایگاه سلطنتش استوار شود. از سوی دیگر او را با حسنک وزیر میانه ای نبود, چون حسنک ((به روزگار جوانی ناکردنی ها کرده و زبان نگاه ناداشته و این سلطان بزرگ محتشم[ امیر مسعود] را خیرخیر بیازرده)) بود. (38)
از جهت دیگر دسایس درباریان و از جمله دمیدن های بوسهل زوزنی که شرارت و زعارتی در طبع داشت, به امیر مسعود, بالاخره اوضاع و احوال را علیه حسنک برگرداند و او را به پای دار کشانید. به تعبیر خود او:
((جهان خوردم و کارها راندم و عاقبت کار آدمی مرگ است. اگر امروز اجل رسیده است, کس باز نتواند داشت که بردار کشند یا جز دار; که بزرگتر از حسین علی نیم. ))(39)
بدین سان تهمت قرمطی, شوکت نمایی حسنک وزیر را به زوال کشاند و این تهمت بعدا دامن بسیاری از مخالفان سیاسی هیإت های حاکمه و حتی افراد معمولی را گرفت.(40)
قرمطیان ایران در زمان سلطه ترکان, همگام با تحولات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی, خود را به روشی نو با نزاریان ایران انطباق دادند و میان آن ها به استحاله رفتند و مسیر دیگری را پیمودند.
$$
منابع
ـ ابن اثیر, الکامل فی التاریخ (بیروت, بی نا, 1399 ق) المجلد الثامن.
ـ ابن بلخی, فارسنامه, تصحیح گای لسترنج (کمبریج, دارالفنون, 1921 م).
ـ ابن جوزی, المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم, (حیدر آباد دکن, مطبعه عثمانیه, 1357 ق) المجلد السابع.
ـ ابن مسکویه, تجارب الامم, تصحیح آمدروز (مصر, بی نا, 1332 ق) الجزء الاول.
ـ ابن ندیم, الفهرست, ترجمه رضا تجدد (تهران, ابن سینا, 1343 ش).
ـ بغدادی, عبدالقاهر, الفرق بین الفرق, به اهتمام محمد جواد مشکور (تهران, بی نا, 1358).
ـ بیهقی, ابوالفضل, تاریخ بیهقی, تصحیح علی اکبر فیاض, (تهران, گام, 1356 ش).
ـ جرفاذقانی, ترجمه تاریخ یمینی, به کوشش جعفر شعار (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1357).
ـ زمجی اسفزاری, معین الدین, روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات, به اهتمام محمد کاظم امام, بخش یکم (تهران, دانشگاه تهران, 1338).
ـ فصیحی خوافی, مجمل التواریخ (مشهد, چاپ محمود فرخ, 1337) ج 2.
ـ فضل الله, رشیدالدین, جامع التواریخ (بخش اسماعیلیان, فاطمیان...) به اهتمام محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی زنجانی (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1356).
ـ قزوینی رازی, عبدالجلیل, نقض, تصحیح میر جلال الدین محدث ارموی(تهران, انجمن آثار ملی, 1358).
ـ گردیزی, زین الاخبار, تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران, دنیای کتاب, 1363).
ـ مجهول المولف, تاریخ سیستان, تصحیح ملک الشعرای بهار (تهران, زوار, بی تا).
ـ مجهول المولف, مجمل التواریخ و القصص, به اهتمام ملک الشعرای بهار (تهران, کلاله خاور, 1318).
ـ مقدسی, احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم, ترجمه علینقی منزوی(تهران, شرکت مولفان و ترجمان ایران, 1361) بخش دوم.
نظام الملک, سیاست نامه, به اهتمام هیوبرت دارک (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1355).
Minorsky, studies in caucasian History, London, 1953.
$$پی نوشت ها: *. دانشیار دانشگاه تهران 1 ـ نظام الملک, سیاست نامه (سیرالملوک), به اهتمام هیوبرت دارک (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1355ش) ص ;283 ابن ندیم, الفهرست, ترجمه رضا تجدد (تهران, ابن سینا, 1343ش) ص 2 ـ 351. 2 ـ مقدسی, احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم, ترجمه علینقی منزوی (تهران, شرکت مولفان و مترجمان ایران, 1361) بخش دوم, ص 91 ـ 590. درباره مذهب اهالی شهر ری می نویسد: ((بیش تر مردم ری حنفی و نجاری هستند مگر روستاییان این قصبه که زعفرانی مذهبند... من خودم ابوعبداله زعفرانی را پس از آن که از مذهب پدرانش برگشته و به مذهب نجاریان روی آورده بود, دیدم که مردم روستا از وی دوری می کردند.)) 3 ـ نظام الملک, پیشین, ص 6 ـ 285. 4 ـ ابن اثیر, الکامل فی تاریخ, (بیروت, بی نا, 1399ق) المجلد الثامن, ص 103. 5 ـ همان, ص 144. 6 ـ نظام الملک, پیشین, ص 287. 7 ـ همان. 8 ـ رشید الدین فضل الله, جامع التواریخ, به اهتمام محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی زنجانی (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1356) ص 12. 9 ـ ابن ندیم, الفهرست, ص 354. 10 ـ ابن مسکویه, تجارب الامم, تصحیح آمدروز (مصر, بی نا, 1332ق) الجزء الاول. 11 ـMinorsky, Studies in caucasion History, (london, 1953) p. 161. 12 ـ نظام الملک, پیشین, ص 296. 13 ـ عبدالقاهر بغدادی, الفرق بین الفرق, به اهتمام محمدجواد مشکور (تهران, بی نا, 1358) ص 202 14 ـ ابن بلخی, فارسنامه, تصحیح گای لسترنج (کمبریج, مطبعه دارالفنون, 1921/1339) ص 119. 15 ـ همان. 16 ـ ابن ندیم, پیشین, ص ;351 رشیدالدین فضل الله, جامع التواریخ, پیشین, ص 12. 17 ـ عبدالقاهر بغدادی, پیشین, ص 203. 18 ـ نظام الملک, پیشین, ص 8 ـ 287. 19 ـ همان, ص 289. 20 ـ همان. 21 ـ همان, ص 295. 22 ـ ابن اثیر, پیشین, المجلد التاسع, ص 524. 23 ـ نظام الملک, پیشین, ص 297. 24 ـ مجهول المولف, تاریخ سیستان, تصحیح ملک الشعرای بهار, (تهران, کتابفروشی زوار, بی تا) ص 225. 25 ـ عبدالجلیل قزوینی رازی, نقض, تصحیح میرجلال الدین محدث ارموی (تهران, انجمن آثار ملی, 1358) ص 312. 26 ـ تاریخ سیستان, ص 388. 27 ـ معین الدین محمد اسفزاری, روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات, به اهتمام سید محمدکاظم امام (تهران, انتشارات دانشگاه تهران, 1338ش) بخش یکم, ص 386. 28 ـ عبدالجلیل قزوینی رازی, پیشین, ص 312. 29 ـ ابوالفضل بیهقی, تاریخ بیهقی, تصحیح علی اکبر فیاض (تهران, انتشارات گام, 1356ش) ص 183. 30 ـ نظام الملک, پیشین ص 87. 31 ـ گردیزی, زین الاخبار (تاریخ گردیزی), تصحیح عبدالحی حبیبی (تهران, دنیای کتاب, 1363ش) ص 418. 32 ـ مجمل التواریخ, ص ;404 ابن جوزی, المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم, (حیدرآباد دکن, مطبعه عثمانیه, 1357ق) المجلد السابع, ص 40 ـ: 38 نامه ای که محمود غزنوی به خلیفه نوشته و در آن به بعضی از وقایع از زبان خود اشاره کرده است. 33 ـ جرفاذقانی, ترجمه تاریخ یمینی, به کوشش جعفر شعار (تهران, بنگاه ترجمه و نشر کتاب, 1357ش) ص 370. 34 ـ گردیزی, پیشین, ص 5 ـ 424. 35 ـ بیهقی, پیشین, ص 183. 36 ـ همان. 37 ـ ابن اثیر, پیشین, المجلد السابع, ص 350. 38 ـ بیهقی, پیشین, ص 64. 39 ـ همان, ص 184. 40 ـ داستانی در مجمل فصیحی گویای احوال روحی و سیاسی و مذهبی محمود غزنوی است. او در اواخر عمرش شنید که مردی در نیشابور ثروتی هنگفت به هم زده, طمع در آن بست. مرد را حاضر کرد و گفت: شنیده ام قرمطی شده ای؟ مرد جواب داد: قرمطی نیستم, بلکه گناهم آن است که ثروت فراوانی دارم. هر چه دارم از من بستان و بدنامم مکن. و محمود نیز آن کرد. فصیحی خوافی, مجمل, چاپ محمود فرخ, (مشهد, 1337ش) ج 2, ص 249.
نظر شما