موضوع : پژوهش | مقاله

استقرار و تحکیم خلافت در مدینه

مجله  تاریخ اسلام  هفتم مهر ماه سال 1382 شماره پانزدهم 

نویسنده : هادی عالم زاده
پیامبر خداصلی الله علیه وآله پس از هجرت به مدینه توفیق یافت تا به یاری مهاجر و انصار دشمنان اسلام (مشرکان، منافقان و یهودیان) را به تسلیم در برابر حکومت اسلامی مدینه وادارد و دامنه ی اقتدار حکومت اسلامی را تقریباً بر همه ی جزیرة العرب بگسترد، اما در ماه های آخر زندگی با آشوب های اهل ردّه و مدّعیان پیامبری روبه رو شد و هم در این احوال، به ملکوت اعلی پیوست. حکومت نوپای اسلامی مدینه به یاری صحابه ی فداکار و به زعامت نخستین خلیفه، برای حراست از اسلام و تحکیم حکومت مدینه به پا خاست. این مقاله در سه محور (تجهیز جیش اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از مرزهای جزیرة العرب) به تبیین این اقدامات می پردازد.

با بیعت عَقَبه، نهال دولت اسلامی در دل و جان تنی چند از مردم یثرب (نخستین انصار) غرس شد و با هجرت و ورود پیامبرصلی الله علیه وآله به مدینه (در روز دوشنبه 14 ربیع الاول سال چهاردهم بعثت، برابر با آغاز سال اوّل هجری) و عقد برادری میان مهاجر و انصار و آن گاه، انعقاد پیمان میان مسلمانان و یهودیان مدینه قوّت یافت و «دولتْ شهر» مدینه با زعامت سیاسی و رهبری دینی پیامبرصلی الله علیه وآله شکل گرفت. برخی از محققان، چون محمّد حمیداللَّه، پیمان نامه ی مدینه (میان مسلمانان و یهودیان) را «نخستین قانون اساسی» این «دولتْ شهر» شمرده اند.1 موادّ عمده ی این پیمان، که ابن اسحاق آن را نقل کرده، آشکارا حکایت از شکل گیری یک امّت و دولت در مدینه دارد:

مسلمانان و یهودیان چون یک امّت در مدینه زندگی خواهند کرد.
مسلمانان و یهودیان در انجام مراسم دینی خود آزاد خواهند بود.
هرگاه جنگی پیش آید، هر یک از دو گروه، دیگری را، بدان شرط که متجاوز نباشد، بر ضدّ دشمن یاری خواهد داد.
هرگاه دشمن به مدینه حمله کند، هر دو با هم به دفاع از آن برخواهند خاست.
عقد پیمان صلح با دشمن، با نظر و رأی هر دو خواهد بود.
در مواقع بروز اختلاف و نزاع، آخرین داور برای رفع خصومت، شخص پیامبرصلی الله علیه وآله خواهد بود.
امضا کنندگان این پیمان پیوسته با یکدیگر به خیرخواهی و نیکی رفتار خواهند کرد.2
چنان چه انتظار می رفت، پیمان ها و پیروزی هایی که این «دولتْ شهر» در همان ماه های نخست به دست آورد، به دامنه ی اقتدار سیاسی و به شمار پیروان رهبر آن، که منادی یگانه پرستی، آزادی و عدالت بود، افزود؛ اما دشمنان سه گانه ی آن: مشرکان مکه، منافقان مدینه و یهودیانِ افزون خواه، در برابر این حکومت نوپا به جدّ ایستادند. این معارضات و مبارزات که رودررو در میدان های نبرد (سرایا و غزوات) یا در پرده ی توطئه و نفاق رخ نمود، بر پایه ی روایت واقدی و طبری، از سال اول هجری و به گفته ی ابن اسحاق، از سال دوم آغاز شد3 و تا پایان سال دهم هجری (توطئه ی ناکام منافقان برای قتل پیامبرصلی الله علیه وآله در عقبه ی اَرْشی یا هَرْشی)4 ادامه یافت. پیامبرصلی الله علیه وآله و یاران مخلص و وفادارش، مثلّث مشرکان، منافقان و یهودیان را درهم شکستند و آن حضرت آخرین سال و ماه های زندگی خود را تقریباً به پذیرفتن وَفْدها از سراسر جزیرة العرب و فرستادن عاملان زکوة و معلمان دین به اطراف و قبایل سپری کرد؛ اما پس از بازگشت از حجةالوداع و در حالی که از خستگی سفر به بستر بیماری افتاده بود، اخبار ناخوش آیند و نگران کننده ی متنبّیان (اَسْوَد عَنْسی در یمن، طُلَیحه در نَجْد و مُسَیلَمه در یمامه) به مدینه می رسید و این تقریباً مقارن بود با صدور فرمان آن حضرت برای تجهیز جَیش اُسامة بن زید، با هدف نبرد با رومیان، در موضع شهادت پدر اسامه، زید بن حارثه، در مؤته ی شام (اُبْنی، یبْنی، آبِل الزَّیت).5

در این احوال، رسول خداصلی الله علیه وآله به ملکوت اعلی پیوست و با انتشار خبر رحلت آن حضرت واکنش های گوناگونی با انگیزه ها و هدف هایی متفاوت در نقاط بسیاری از جزیرة العرب رخ نمود که بار دیگر دولت اسلامی را به جدّ در معرض فروپاشی نهاد. معضل جانشینی و تبعات خطرآفرین آن برای کیان اسلام را گذشت و ایثار علی بن ابی طالب علیه السلام، پیرو راستین پیامبرصلی الله علیه وآله، چاره کرد، و گرنه در پی غوغای سقیفه، بیعت ستاندن از مردم مدینه با بهره گیری از گروه های فشار (قبیله بنی اَسْلم)،6 آشوب انگیزی ابوسفیان در برانگیختن بنی عبدمناف در مقابله با کارگزاران بیعت 7 و تهدیدات جدّی اهل ردّه و مدعیان پیامبری از خارج مدینه، معلوم نبود از اسلام و دولت اسلامی چه بر جای می ماند؛ اما عزم راسخ و فداکاری های صحابه در حراست از دولت نوپای پیامبرصلی الله علیه وآله به نخستین خلیفه امکان داد تا بر همه ی این آشوب ها و تهدیدات پیروز گردد و افزون بر آن، با بهره گیری از روح جنگ جویی قبایل و جهت دادن بدان، مرزهای حکومت نوپا را که بر پایه های آیین راستین اسلام شکل گرفته بود، استوار سازد و زمینه ی گسترش آن را در جهان فراهم آورد.

اقدامات مسلمانان برای استقرار و تحکیم حکومت اسلامی، که در دوره ی دو ساله ی خلافت ابوبکر و به زعامت او تحقق یافت، زیر سه عنوان (اعزام سپاه اسامه، ارتداد قبایل و فتوحات در خارج از جزیرة العرب) به اجمال تبیین شده است. اعزام سپاه اسامه

نخستین اقدام رسمی و حکومتی ابوبکر پس از ضبط فدک، تجهیز لشکر اسامه بود. خلیفه، به رغم آشفتگی جزیرة العرب (ارتداد برخی از قبایل، ظهور پیامبران دروغین، سرکشی های یهود و نصاری و آشوب های احتمالی دیگر) و خلاف نظر دو مشاور خود، عمر و ابوعبیده - که اعزام لشکر اسامه را در این موقع باریک دور از احتیاط می دیدند - ظاهراً برای اجرای اوامر پیامبر این کار را ضروری می دانست و در پاسخ به مخالفان گفت:

به خدایی که جان ابوبکر به فرمان اوست، اگر بیم آن باشد که درندگان مرا بربایند، گروه اسامه را چنان که پیامبر فرموده است، روانه می کنم....8

از این رو، ابوبکر به تنِ خویش به اردوگاه جُرْف (در سه میلی شمال مدینه) رفت و از آن جا لشکر را روانه ساخت و خود در حالی که پیاده به دنبال سپاه می رفت و عبدالرحمن بن عوف مرکب او را می برد، اسامه را که سوار بر مرکب بود، بدرقه کرد و چون آیین بدرقه به سر آمد، سپاهیان را به رعایت اموری چند سفارش کرد و سپس از اسامه اجازه خواست که عمر برای دست یاری او در مدینه بماند و اسامه پذیرفت.9 کسب اجازه ی ابوبکر از اسامه ی جوان، از آن رو بود که پیامبرصلی الله علیه وآله در آخرین روزهای زندگانی خود همه ی صحابه و از آن میان ابوبکر و عمر را فرمان داده بود که همراه با سپاه اسامه به سوی شام بروند؛ در واقع آنان زیردستان اسامه بودند و خروج از فرمان وی تخلّف از فرمان صریح پیامبرصلی الله علیه وآله به شمار می آمد.

به روایت واقدی، ابوبکر از صدور فرمانی خاص برای اسامه خودداری کرد و فقط به او گفت:

برای اجرای فرمان پیامبر خداصلی الله علیه وآله حرکت کن، من نه تو را بدان فرمان می دهم و نه از آن باز می دارم، من فقط مجری فرمان رسول خدایم.10

آن گاه اسامه شتابان آهنگ اُبْنی (= خان الزیت امروز) کرد و پس از گذر از سرزمین بنی جُهَینه و بنی قُضاعه، که هم چنان مسلمان بودند، غافل گیرانه با شعار «یا منصورُ أمِتْ» بر دشمن تاخت و پس از 35، 40 یا 70 روز، پیروزمندانه به مدینه بازگشت. این لشکرکشی در آن روزهای پرآشوب بازتاب گسترده ای به سود مسلمانان و حکومت اسلامی در پی داشت.11 ارتداد قبایل

هنوز خبر رحلت پیامبرصلی الله علیه وآله به سراسر جزیرة العرب نرسیده بود که در بسیاری از نقاط آن، واکنش هایی به شکل های مختلف رخ نمود. با آن که انگیزه و هدف این واکنش ها متفاوت بود، غالب منابع اهل سنت همه را «فتنه ی ردّه» (شورش مرتدان) خوانده اند،12 اما برخی از همین منابع حکایت از این دارند که بسیاری از کسانی که ابوبکر با نام ارتداد با آنان جنگید، نماز می خواندند؛ یعنی به توحید و نبوت اعتقاد داشتند. به گفته ی ابن کثیر،13 جز ابن ماجه، همه ی اهل حدیث آورده اند که عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چگونه خلاف سنّت پیامبر با مردمی که بر یگانگی خدا و رسالت محمّدصلی الله علیه وآله شهادت داده اند، می جنگی؟ ابوبکر پاسخ داد:

... به خدا سوگند با کسی که میان نماز و زکات تفاوت نهد، خواهم جنگید.

طبری نیز آورده است:

گروه هایی از اعراب به مدینه می آمدند که به نماز اقرار داشتند، ولی از دادن زکات خودداری می کردند.14

و در میان اینان کسانی بودند که با اعتراض به خلافت ابوبکر، از پرداخت زکات به وی امتناع داشتند.15

برخی دیگر از پژوهشگران اهل سنت نیز انگیزه ی این آشوب ها و مخالفت ها را یکسان ندانسته و میان گروه هایی که نسبت به اساس دین اسلام دچار تردید گشته، یا از آن روی برتافته بودند و کسانی که نگران مسأله ی جانشینی، سلطه ی مستبدانه ی قبیله ای، به بیراهه افتادن اسلام و در نهایت، بیمناک از آینده ی خویش بوده اند، تفاوت نهاده 16 و گفته اند: قبایل عرب که با مشاهده ی رقابت و درگیری انصار با مهاجران، بنی عبدمناف (بنی هاشم و بنی امیه) با دیگر قبایل قریش (بنی تمیم، بنی عدی، بنی فهر) و اوس با خزرج، از آینده ناامید شده و آرزوهاشان در خلافت یکسره بر باد رفته بود، سر به شورش برداشتند و بسیاری از آنان در برابر سلطه ی ابوبکر ایستادند و از پرداخت زکات به وی - به این گمان که همان باج است - سر باز زدند؛ زیرا برخی از آنان گمان می بردند که کار قریش پس از درگذشت رهبرشان سامان نمی گیرد و نیز خوش نمی داشتند قریش، به نام دین، آنان را زیر نفوذ خویش درآورد و آزادی را از آنان بگیرد. بدین سان، سرکشی از حکومت قریش در میان قبایل گسترش یافت، تا آن جا که مرکز اسلام آماج نابودی گشت و قلمرو آن به مدینه، مکه، طائف و بنی عبدالقیس محدود شد.17

محققان با امعان نظر در روایات، «اهل ردّه» را بر اساس انگیزه ها و اهدافشان به گروه هایی چند تقسیم کرده اند:

کسانی که رحلت پیامبر برای آنان بسیار غیر مترقبه و شگفت انگیز بود و با رحلت آن حضرت ایمان و اسلام آنان دست خوش تزلزل گشت؛
کسانی که گمان می بردند با شخص پیامبر هم پیمان بوده اند و اکنون با رحلت آن حضرت این پیمان به سر آمده است؛
کسانی که می پنداشتند قدرت و شوکت اسلام به پایان آمده و دیگر ضرورتی به ادامه ی وابستگی بدان در میان نیست؛
کسانی که اطاعت از ابوبکر را بر خود گران می دیدند و از این رو، با حفظ ایمان و اسلام خویش و انجام دادن دیگر واجبات دینی، از پرداخت زکات به وی خودداری می کردند؛
کسانی که بر اثر تعصّبات و وابستگی های قبیله ای و چشم داشت های مادی و دنیاوی منقاد قدرت پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله شده بودند و اکنون با سر برداشتن پیامبرانی دروغین از طایفه ی خویش یا طوایف همبسته ی خود، ترجیح می دادند به جای پیروی از پیامبر قرشی به پیامبری از خویش بپیوندند.18
برخی از صاحب نظران برآن اند که در این ایام، مردم جزیرة العرب، جز مسلمانان ثابت قدم،

سه گروه بودند:

گروهی که به کلی از اسلام برگشته بودند؛
گروهی که فقط از دادن زکات امتناع می کردند، ولی نماز را قبول داشتند؛
اکثریت که در انتظار بودند.
راویان تاریخ اسلام گروه اول و دوم را یکسان مرتد خوانده اند.19 کسانی نیز برخی از این جنگ ها و هم چنین کشته شدن مالک بن نویره به دست خالد بن ولید و تأیید ابوبکر از خالد را مغایر با کتاب و سنت و از مطاعن وی شمرده اند.20 نظر برخی از بزرگان صحابه و اهل سنت چون ابو قتاده انصاری، عبداللَّه بن عمر و حتی عمر در مورد قتل مالک منطبق با نظر علمای شیعه است.21

به هر حال، اخبار مربوط به آنچه «فتنه ی ردّه» نامیده اند، در نام های افراد و مکان ها و تاریخ ها، به ویژه تقدم و تأخر رویدادها بسیار آشفته است و این آشفتگی حکایت از آن دارد که این اخبار در زمان های بسیار بعدتر تدوین گشته و احتمالاً در آنها دست برده شده است؛ با این حال، می توان خطوط کلی و نتایج آثار این رویدادها را از همین روایات گوناگون به دست آورد.

بنابر برخی از روایات طبری، جز دو قبیله ی قریش و ثقیف، دیگر قبایل عرب جز اندکی از آنها، از دین بگشتند؛22 اما به نظر می رسد که دامنه ی ارتداد به این وسعت نبوده باشد. از بررسی روایات برمی آید که بیش تر قبایل پیرامون مدینه یا نزدیک بدان، غالب قبایل میان مکه و مدینه و بسیاری از قبایل یمن، نجد، تهامه و نیز بسیاری از فروع قبایلی که در این سه ناحیه مرتد شده بودند، هم چنان مؤمن و وفادار به اسلام باقی مانده بودند. مکه و طائف نیز که در سراشیبی ارتداد افتاده بودند، به همت سران خویش بر اسلام باقی ماندند و حتی والیان مکه و مدینه توانستند برخی از آشوب های اعراب مُدلِج، خزاعه، کنانه و ازد را که در این دو ناحیه و ناحیه ی ساحلی حجاز در حال شکل گیری بود، در چند روز فرو نشانند. چنین بود که ابوبکر توانست آتش این آشوب ها را خاموش سازد.23

نخستین نبرد با اهل ردّه - پس از نبرد با اَسْوَد عَنْسی - در جمادی الاول یا جمادی الآخر 11 قمری در ذوالقصه (یک منزلی مدینه) در گرفت. ابوبکر در حالی که منتظر بازگشت لشکر اسامه بود و با ارسال نامه و پیک، عمال حکومت را به ایستادگی و مقاومت در برابر شورشیان تشجیع می کرد، خبر یافت که خارجة بن حصن فزاری، به یاری بنی غطفان، بر عامل صدقه تاخته و اموال را از او گرفته و به بنی فزاره پس داده است. بیم حمله ی غافل گیرانه ی دشمنان به مدینه نیز در میان بود؛ زیرا فرستادگان مرتدان که برای گفت وگو با خلیفه به مدینه آمده بودند، خبر ناتوانی مسلمانان را به گوش قبایل خویش رسانده و آنان را به فکر تاخت و تاز به مدینه انداخته بودند؛ از این رو، ابوبکر فرمان داد تا مسلمانان همه در مسجد حاضر و آماده باشند؛ علی علیه السلام، زبیر، طلحه و عبداللَّه بن مسعود را نیز بر گذرگاه های مدینه گماشت تا از نفوذ دشمن به مدینه جلوگیری کنند. هنوز سه روز از بازگشت نمایندگان قبایل از مدینه نگذشته بود که مرتدان شبانه به مدینه تاختند. ابوبکر به نگهبانان گذرگاه ها فرمان داد که بر جای خویش باشند و خود با مقیمان مسجد که همه شترسوار بودند، بر دشمنان تاخت و آنان را تا ذوحُسی دور کرد. هر چند جنگ جویانِ مقدمه ی لشکر او شکست خوردند، سرانجام مسلمانان دشمن را راندند و بیشتر شتران آنان را گرفتند و آنان را تا ذوالقصه تعقیب کردند. آنگاه خلیفه، پس از گماردن گروهی در آن جا، خود به مدینه بازگشت. این نخستین پیروزی مسلمانان در نبردهای ردّه بود که قوّت قلب مسلمانان و زبونی مشرکان را در پی داشت.24

پس از بازگشت لشکر اسامه از سفر مؤته و رسیدن پی درپی سه تن از عاملان صدقه (به ترتیب: صَفْوان، در آغاز شب؛ زبرقان، در نمیه ی شب؛ عدی، در آخر شب) خلیفه نبرد با دشمنان و مخالفان را به جدّ دنبال کرد.25 وی اسامه را به جای خویش بر مدینه گماشت و خود با کسانی که در گذرگاه ها نهاده بود، به سوی ذوحسی و ذوالقصه راند و پس از شکست شورشیان ربذه و هزیمت عبس و بنی بکر و بنی ذبیان، پیروز به مدینه بازگشت و سرزمین ابرق را که از آنِ بنی ثعلبه بود و نیز سرزمین ربذه را، نخست چراگاه عمومی و سپس چراگاه چهارپایان متعلق به بیت المال کرد.26

پس از این پیروزی ها، خلیفه در ذوالقصه یازده گروه ترتیب داد و یازده درفش به نام یازده فرمانده بست و آنان را بدین شرح گسیل داشت:

خالد بن ولید را برای جنگ با طلیحة بن خویلد به نجد و پس از فراغ از آن برای جنگ با مالک بن نویرة به بطاح؛
عِکرمة بن ابی جهل را برای جنگ با مُسَیلمة به یمامه؛
مهاجر بن ابی امیه را برای جنگ با اسود عنسی به یمن و پس از آن به سوی کنده؛
خالد بن سعید بن عاص را به حَمْقَتَین از مشارف شام؛
عمرو بن عاص را برای جنگ با گروه های قضاعه، ودیعه و حارث؛
حذیفة بن مِحْصَن را به سرزمین دَبا؛
عرفجة بن هرثمه را به مَهْره؛
شُرَحبیل بن حَسَنه را به دنبال عِکرمه فرستاد تا پس از فراغ از کار یمامه به کار مرتدان قضاعه بپردازد؛
طریفة بن حاجز را به سوی بن سلیم و کسانی از هوازن که با آنان بودند؛
سوید بن مُقرّن را به تهامه ی یمن؛
علاء بن حضرمی را به بحرین.27
از این میان با اعتراض و اصرار عمر، فرمان دهی سپاه شام را از خالد بن سعید گرفتند و به یزید بن ابی سفیان دادند؛ زیرا خالد در جریان بیعت به حمایت از علی علیه السلام برخاسته و تا دو یا سه ماه بعد (تا بیعت بنی هاشم) با ابوبکر بیعت نکرده بود.28

ابوبکر به آنان فرمان داد که قبایل مسلمان مسیر خود را تجهیز کنند و با خویش همراه سازند و منشوری نیز خطاب به قبایل و طوایف مرتد عرب نوشت و پیش از رهسپار شدن لشکرها آن نامه ها را به سراسر جزیرة العرب فرستاد. در این منشور، پس از بسمله، ذکر نام خویش با عنوان «خلیفة رسول اللَّه»، ستایش خدا و ذکر شهادتین، به ستایش اسلام پرداخته و با استشهاد به آیات قرآنی، مسأله ی رحلت پیامبر را تبیین کرده و با معرفی فرماندهِ اعزام شده بدان ناحیه، موضوع مأموریت و کیفر مرتدان را بیان کرده و آنان را به توبه، اعلان اسلام به وسیله ی اذان و پرداخت زکات فرمان داده بود.29 افزون بر این منشور، نامه هایی نیز به نام هر یک از سران لشکرها نوشت که در آنها فرمان ها و سفارش های لازم درباره ی چگونگی راندن سپاه و مراعات سنت های اسلامی در رفتار با سپاهیان و استواری در اجرای مأموریت آمده بود.30

ابوبکر، چنان که به سران لشکرها فرمان داده بود، خود نیز - به رغم ظاهر نرم و ملایمش - در سرکوب سرکشان و کیفر دادن بدانها سخت جدی بود. بنا به روایاتی، برخورد وی با فُجائه سُلَمی (ایاس بن عبد یالیل) روشنگر این سخن است ایاس پیش ابوبکر آمده و از او سلاح و ساز و برگ گرفته بود تا با اهل ردّه بجنگد؛ اما با این ساز و برگ دست به تاراج مسلمانان زد. ابوبکر پس از شکست و دست گیری وی فرمان داد تا آتشی بزرگ در مصلای مدینه برافروختند و او را در جامه پیچیده، در آتش انداختند.31

بدین سان، ابوبکر سرکوب مخالفان حکومت و دشمنان اسلام را آغاز کرد و با یاری مسلمانان توانست سرکشی های مناطق نزدیک تر را در مدتی بسیار کوتاه، تقریباً در دو ماه و نیم (از جمادی الاول یا جمادی الآخر 11 ق تا اواخر همین سال) و آشوب های نواحی دوردست و فتنه ی پیامبران دروغین - اسود عنسی، طلیحة بن خویلد، سجاح و مسیلمه - را نیز تا نیمه ی سال بعد فرو نشاند و فقط در مدت یک سال جزیرة العرب را، چون زمان پیامبر، یکسره زیر لوای اسلام درآورد.32 فتوحات در خارج از جزیرة العرب

ابوبکر پس از فرونشاندن آشوب های داخلی، آهنگ تصرف عراق و شام کرد. زمینه ی فتح این سرزمین ها از جهات گوناگون از سال ها پیش فراهم شده بود: از یک سوی، پیامبرصلی الله علیه وآله در هنگام حفر خندق در پیرامون مدینه (شوال 5 ق / مارس 627م) مژده ی گشوده شدن کاخ های یمن، شام و ایران را داده بود33 و مسلمانان آشکارا تحققِ بخشی از این وعده (فتح یمن) را تا آن تاریخ به چشم خویش دیده بودند؛ از سوی دیگر، وقعه ی ذوقار (جایی در جنوب کوفه، نزدیک فرات) که در آن بنی شیبان از قبیله ی بکر بن وائل (از اعراب ربیعه) یک گروه از سپاهیان منظم خسروپرویز را (مقارن بعثت) شکسته بودند، هم چنان بخشی از حماسه و افتخارات اعراب به شمار می آمد و گفته اند که پیامبرصلی الله علیه وآله نیز در همان ایام از شنیدن خبر آن پیروزی شادمان شده بود34 و نوشته اند که این پیروزی به ظاهر ناچیز، حس غرور عرب را در برابر ایرانیان چنان بیدار کرد و آنان را چنان برانگیخت که به زودی توانستند از مرزهای امپراتوری ایران بگذرند و بر سواران زره پوش ساسانی پیروز شوند.35 هم چنین پیش روی مسلمانان به فرمان دهی پیامبرصلی الله علیه وآله تا تبوک در خاک روم (تابستان 9 ق / 630م) و نفوذ لشکر اسامة بن زید در مرزهای شام و بازگشت پیروزمندانه ی آنان (11 ق / 632م) نبرد با رومیان را در چشم مسلمانان آسان می نمود و احتمالاً خلیفه و مسلمانان عنایت خاص پیامبر را به لشکرکشی در خاک روم، که در نبرد مؤته و تبوک و به ویژه در علاقه و اصرار آن حضرت به اعزام سپاه اسامه جلوه گر شده بود، دلیلی بر خواست باطنی پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت به این فتوح می پنداشتند و تحقّق بخشیدن به این خواست را نوعی فریضه تلقی می کردند.36

برخی از پژوهشگران، چون فیلیپ حتی، در تبیین این فتوحات می گویند: شروع این جنگ ها بیش تر بدان جهت بود تا روح جنگ جویی موجود در میان قبایل عرب - که اکنون به سبب مسلمانی از برادرکشی ممنوع بودند - منفذی برای بروز بیابد؛ و در بیشتر موارد، هدف از آن دست یابی به غنیمت بود، نه تحصیل پایگاه ثابت 37 و می افزاید: علل و عوامل اقتصادی فتوح که محققانی چون کیتانی 38 و بکر39 و جز آنان استنباط کرده اند، برای مورخان قدیمِ عرب کاملاً ناشناخته نبوده است. بلاذری که از همه ی مورّخانی که اخبار فتوح را تدوین کرده اند، زیرک تر است، می گوید: ابوبکر ضمن فراهم آوردن سپاه برای شام، به مردم مکه و طایف و یمن و همه اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد فراخواند و شوق جهاد در راه خدا را همراه با رغبت کسب غنایم از رومیان، در آنان برانگیخت.40 همو می نویسد:

رستم فرّخزاد، سپهسالار ایران در نبرد قادسیه، به مغیرة بن شعبه (فرستاده ی سعد بن وقّاص)، گفته بود: «می دانم که تنها تنگی معاش و دشواری رنج، شما را بدین کار برانگیخته است؛ چیزهایی به شما خواهیم داد تا بدان خوب سیر شوید و...»41

فیلیپ حتّی سپس به شعری از ابوتمّام استشهاد می کند که گفته است:

از این مهاجرت که کردی تنها بهشت نمی خواستی، بلکه نان و خرما نیز تو را به مهاجرت خواند.42

در این ایام دولت ساسانی بر اثر آشفتگی های داخلی و تبدلات پی درپی شاهان در تیسفون دست خوش ناتوانی گشته و رو به انقراض نهاده بود، دو تن از سران قبایل بکر و شیبان (مثنّی بن حارثه شیبانی و سُوَید بن قطبه عجلی)، که در کناره های فرات مسکن داشتند، از هر فرصتی سود می جستند و گستاخ تر از سال های مقارن واقعه ی ذوقار، به آبادی های قلمرو ایران می تاختند و به تاراج می پرداختند؛ زیرا دولت لخمیان که اینان را از دستبرد به ایران بازمی داشت، سال های پیش از میان رفته بود و قبیله ی بنی حنیفه، مدافع و وابسته ی ایران، نیز اکنون درگیر نبرد با عکرمة بن ابی جهل، شرحبیل بن حسنه و خالد بن ولید، سرداران ابوبکر در جنگ های ردّه بود.

مثنی بن حارثه در اواخر نبردهای ردّه اسلام آورد و به امید اخذ حکم امارت به مدینه آمد و از خلیفه خواست که وی را بر کسانی از بنی شیبان که مسلمان شده اند، امارت دهد تا به یاری آنان بر ایران بتازد. بنا بر روایتی از بلاذری، ابوبکر نخست وی را بر این امر گماشت، ولی بعد به خالد بن ولید که از نبرد با مسیلمه در یمامه فارغ گشته بود، فرمان داد که به عراق رود و به مثنی نیز نامه نوشت که به خالد بپیوندد و فرمان بردار او باشد.43 سوید بن قطبه (یا قطبة بن قتاده سدوسی یا ذهلی) هم که آرزوهایی همانند مثنی در سر داشت، سرانجام به خالد پیوست.44

در روایات مربوط به جنگ های خالد در عراق، خاصه ترتیب و توالی آنها، حتی تاریخ آمدن وی به عراق اختلاف بسیار دیده می شود.45 نوشته اند که خالد به یاری مثنی و دیگر سران بکر، عدی بن حاتم از قبیله ی طی و عاصم بن عمرو از بنی تمیم در سه دسته عازم اجرای مأموریت شدند. در این جنگ ها با پیروزی سریع بر سرداران ساسانی، چون: هرمزد (در نبرد ذات السلاسل)، قباد، قارن، نوشجان یا انوشجان، هزار سوار، بهمن جادویه و جابان، و کشتار و اسارت بسیاری از ایرانیان و اعراب وابسته بدانان، بر نقاطی چون: کاظمه، مذار، ثنّی، ولَجه، اُلَیس و اَمِغیشیا مسلّط گشتند و آن گاه آهنگ حیره کردند. مقاومت آزادبه، مرزبان حیره، وصول به این شهر را مشکل ساخت، ولی خالد با شکستن سپاه و کشتن پسر وی توانست به دروازه نزدیک شود و این شهر را، که سرِ ایستادگی در برابر دشمن داشت، در محاصره آورد. سرانجام این شهر با دادن کشته ی بسیار تسلیم شد و بدین سان در صفر 12 / مه 633 با پیروزی نبردهای مذار و ولجه و الیس، ناحیه ی حیره به تصرف خالد درآمد و مردم شهر با قبول پرداخت 000/100 (یا بنا بر روایات دیگر 000/80 یا 000/90) درهم در سال با وی پیمان صلح بستند و نیز پذیرفتند که به شرط بر جای ماندن کنشت ها و کاخ هایشان، مسلمانان را در جنگ با ایران راه نمایی و در بین ایرانیان جاسوسی کنند. بدین سان مسلمانان با عقد نخستین پیمان صلح در سرزمینی بیرون از مرزهای جزیرة العرب، نخستین جزیه را از عراق به مدینه فرستادند.46

به روایت ابن اسحاق، ابوبکر پس از بازگشت از حج سال 12 قمری،47 تجهیز نیرو برای گسیل داشتن به شام را آغاز کرد. به روایت یعقوبی، ابوبکر برای حمله به سرزمین شام، با علی علیه السلام مشورت کرد و آن حضرت این اقدام را به بیانِ «فعلت ظفرت» تأیید کرد.48 به گفته ی بلاذری، ابوبکر به مردم مکه، طائف، یمن و همه ی اعراب نجد و حجاز نامه نوشت و آنان را به جهاد و کسب غنایم در سرزمین روم ترغیب کرد. در پی اعلام جهاد، داوطلبان به نیت جهاد در راه خدا، یا به طمع کسب غنیمت، از هر سو روی به مدینه نهادند و در طول ماه محرم 13 / مارس 634 سپاهیان در دو اردوگاه، در جرف اقامت گزیدند. در این مدت ابوعبیده جرّاح با آنان نماز می گزارد.49

در باب فرماندهان سپاهیان شام اختلاف است. بنا بر روایت بلاذری، در اول صفر 13 قمری / 6 آوریل 634 میلادی ابوبکر سه درفش به ترتیب برای خالد بن سعد بن عاص، شرحبیل به حسنه و عمرو بن عاص بست، گفته شده که ابوبکر بر آن بود که ابوعبیده را به امارت بگمارد، ولی وی پوزش خواست و نپذیرفت؛ نیز گفته اند او به امارت سپاه گماشته شد، اما بلاذری این روایت را استوار ندانسته و نوشته است که امارت ابوعبیده بر سراسر شام مربوط به دوره ی خلافت عمر است.50 در برابر این روایت، روایات دیگری ذکر شده که ابوبکر، عمرو بن عاص را از طریق ایله به سوی فلسطین و یزید بن ابی سفیان، ابوعبیده جرّاح و شرحبیل بن حسنه را از طریق تبوک به شام گسیل کرد. هم در این روایت آمده است که نخستین درفشی که ابوبکر به قصد شام بست، درفش خالد بن سعید بن عاص بود، ولی به تحریک عمر، او را پیش از حرکت از فرمان دهی برکنار کرد و یزید بن ابی سفیان را بر جای وی گماشت. بدین سان، یزید نخستین امیری بود که آهنگ شام کرد.51 بنا بر روایتی از ابو مخنف، ابوبکر به فرماندهان گفت: هرگاه برای نبرد گرد آمدید، فرمانده شما ابوعبیده وگرنه یزید بن ابی سفیان است. عمرو بن عاص نیز فقط برای یاری سپاهیان گسیل شده بود و تنها بر نیروهای زیر فرمان خود امارت داشت.52 روایات دیگری نیز در این باب در دست است.53

در باب نخستین نبرد مسلمانان و رومیان نیز روایات مختلف اند: برخی عَرَبه یا عَرْبه (جایی در فلسطین) و برخی دیگر دائن یا دائنه (یکی از قرای غزه) را نخستین دانسته اند؛ اما سومین پیروزی را در دابیه نوشته اند.54 در پی این پیروزی ها، هرقل، امپراتور بیزانس، خود را به حمص رساند و بی درنگ لشکری گران (نزدیک به 000/200 تن) از رومیان، مردم شام، الجزیره و ارمینیه فراهم آورد و به مقابله ی مسلمانان گسیل کرد. دو لشکر در یرموک با هم روبه رو شدند. مسلمانان پس از 3 ماه (صفر و دو ربیع 13 / آوریل - ژوئن 334) رویارویی و برخی تاخت وتازهای کم اهمیت، از ابوبکر یاری جستند و خلیفه به خالد بن ولید فرمان داد که از عراق رهسپار شام شود.55 خالد نیز مثنی بن حارثه را در حیره به جای خویش نهاد و در ربیع الآخر سال 13 قمری روانه شد و پس از گشودن عین التمر و صَنْدوداء و سرکوب طوایف مرتد مُصیخ و حُصَید و دست یافتن بر قُراقِر، سُوی (از منابع آبی بنی کلب)، کواثل، قرقیسا و فتح صلح آمیز ارکه به دومة الجندل رسید. وی برای کوتاه کردن راه، مسیری بسیار دشوار و پربیم و خطر را پیمود و پس از پیروزی بر گروهی از سپاهیان روم در بُصری (از ایالت حوران) و اجنادین، سرانجام در جمادی الاول به یرموک رسید. در گیرودار جنگ، پیکی از مدینه با نامه ای از عمر حاکی از مرگ ابوبکر، خلافت یافتن عمر، عزل خالد از فرمان دهی سپاه و امارت یافتن ابوعبیده برنبردهای شام، به یرموک رسید، ولی تا پیروزی مسلمانان خبر را مکتوم داشتند.56 $$

منابع:

- ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ (بیروت، 1399ق/ 1979م).

- -، اسد الغابة (قاهره، 1286ق).

- ابن حِبّان، محمّد، الثقات (حیدرآباد دکن، 1393ق/ 1973م).

- ابن سعد، الطبقات الکبری (بیروت، دارصادر).

- ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة (بیروت، 1405ق / 1985م).

- ابن هشام، السیرة النبویة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم (قاهره، 1355ق / 1936م) و به کوشش عمر عبدالسلام تدمری (بیروت، دارالکتاب العربی، 1409ق / 1989م).

- ابوعلی مسکویه، احمد بن محمد؛ تجارب الامم، به کوشش ابوالقاسم امامی (تهران، 1366ش).

- ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر (بیروت، 1375ق / 1956م).

- اوچ اوک، بحریه، تاریخ پیامبران دروغین در صدر اسلام، ترجمه ی وهاب ولی (تهران، 1364ش).

- بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 1، به کوشش محمد حمیداللَّه (قاهره، 1959م) و ج 2، به کوشش محمد باقر محمودی (بیروت، 1394ق / 1974م).

- -، فتوح البلدان، به کوشش رضوان محمد رضوان (بیروت، 1398ق / 1978م).

- حتّی، فیلیپ خلیل، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده (تهران، انتشارات آگاه، 1366).

- حسن، ابراهیم حسن، تاریخ الاسلام (قاهره، 1964م).

- حسین، طه، آئینه اسلام، ترجمه ی محمد ابراهیم آیتی بیرجندی (تهران، 1352ش).

- -، علی و فرزندانش، ترجمه ی محمد علی خلیلی (تهران، 1335ش).

- حمیداللَّه، محمّد، نخستین قانون اساسی در اسلام، ترجمه ی غلامرضا سعیدی (تهران، انتشارات بعثت).

- دروزه، محمد عزة، تاریخ العرب فی الاسلام (بیروت، المکتبة المصریة).

- سید مرتضی، علی بن حسین، الشافی فی الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینی (تهران، 1410ق).

- طباطبائی، محمد حسین، شیعه در اسلام (قم، 1348ش).

- -، المیزان (بیروت، 1391ق / 1971م).

- طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، به کوشش دخویه (لیدن، 1879-1881م).

- -، جامع البیان فی تفسیر القرآن (بولاق، 1323ق).

- عالم زاده، هادی، «آبِل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 5 (تهران، 1372ش).

- عظم، رفیق بن محمود، اشهر مشاهیر الاسلام (بیروت، 1403ق / 1983م).

- فیاض، علی اکبر، تاریخ اسلام (تهران، دانشگاه تهران، 1335ش).

- مفید، محمد بن محمد، الجمل (قم، مکتبة الداوری).

- نولدکه، تئودور، تاریخ ایرانیان و عربها، ترجمه ی عباس زریاب (تهران، 1358ش).

- واقدی، محمد بن عمر، المغازی، به کوشش مارسدن جونز (لندن، 1966م).

- یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ (بیروت، 1379ق / 1960م).

- EI1 = First Encyclopaedia of Islam, V.I, Leiden 7891, see: AbBekr.

- Jafri, S.H. Origins and Early Development of shi، a Islam )Beirut, 6791(.

$$پی نوشت ها: *) استاد گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی دانشگاه تهران. 1. محمد حمیداللَّه، نخستین قانون اساسی در اسلام. 2. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص 143-144. 3. فیاض، تاریخ اسلام، ص 84. 4. همان، ص 122. 5. عالم زاده، «آبل الزَّیت»، دایرة المعارف بزرگ اسلامی. 6. طبری، تاریخ، ج 3، ص 205، 222 و مفید، الجمل، ص 59. 7. بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص 588 و 589. 8. واقدی، المغازی، ج 2، ص 1121؛ طبری، همان، ج 3، ص 225-226؛ ابن حبّان، الثقات، ج 2، ص 161؛ عظم، اشهر مشاهیر الاسلام، ص 24-25. 9. واقدی، همان، ج 2، ص 1121-1122؛ طبری، همان، ج 3، ص 226-227؛ ابن حبان، همان. 10. واقدی، همان، ج 2، ص 1122. 11. همان، ج 3، ص 1122-1125؛ طبری، همان، ج 3، ص 226-227؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 335-336 و EI1، ذیل اسامه. 12. طبری، همان، ج 3، ص 241؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 342-343؛ دروزه، تاریخ العرب فی الاسلام، ص 38؛ حسین، آئینه اسلام، ص 111-113 و 196. 13. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 311. 14. طبری، همان جا. 15. همان، ج 3، ص 246؛ ابن کثیر، همان جا. 16. حسن، تاریخ الاسلام، ج 1، ص 344-345؛ دروزه، همان، ص 39؛ اوچ اوک، تاریخ پیامبران دروغین، ص 36 - 38. 17. حسن، همان جا؛ قس: اوچ اوک، ص 38-39. 18. دروزه، همان. 19. طبری، همان، ج 3، ص 241؛ برای اطلاع از تفصیل رویدادها و مسائل مربوط به اهل ردّه، ر.ک: همین منبع. 20. سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج 4، ص 161-167؛ طباطبائی، شیعه، ص 11. 21. یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 131-132؛ طبری، همان، ج 3، ص 278-280؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 295-296؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج 2، ص 65. 22. همان، ج 3، ص 242. 23. ابن هشام، السیرة النبویة، ج 4، ص 317؛ دروزه، همان، ص 41-42؛ برای اطلاع از جزئیات، ر.ک: طبری، همان، ج 3، ص 241-242. 24. طبری، همان، ج 3، ص 241-246؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 163-164؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 344-345. 25. طبری، همان، ج 3، ص 247. 26. همان، ج 3، ص 247-248؛ ابوعلی مسکویه، تجارب الامم، ج 1، ص 165. 27. طبری، همان، ج 3، ص 249؛ ابوعلی مسکویه، همان. 28. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 97؛ بلاذری، انساب، ج 1، ص 588؛ قس: ابن اثیر، اسدالغابة، ج 2، ص 84. 29. طبری، همان، ج 3، ص 250-251. 30. همان، ج 3، ص 251-252. 31. همان، ص 264؛ ابوعلی مسکویه، همان، ج 1، ص 168؛ ابن اثیر، الکامل، ج 2، ص 350-351. 32. برای اطلاع از جزئیات این پیروزی ها، ر.ک: بلاذری، فتوح البلدان، ص 89 - 115؛ طبری، همان، ج 3، ص 277-342؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 366-383؛ اوچ اوک، جاهای متعدد؛ دروزه، همان، ص 38-65. 33. واقدی، المغازی، ج 1، ص 450. 34. طبری، همان، ج 2، ص 193-212؛ ابوعلی مسکویه، ج 1، ص 135؛ ابن اثیر، همان، ج 1، ص 482-483 و 489-490. 35. نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها، ص 450 و 491-492؛ تقی زاده، از پرویز تا چنگیز، ص 130-132. 36. نک: EI1، ذیل ابوبکر. 37. حتّی، تاریخ عرب، ص 186. 38. Ceatani. 39. Becker. 40. بلاذری، فتوح البلدان، ص 115. 41. همان، ص 257. 42. حتّی، همان، ص 185. 43. بلاذری، همان، ص 242؛ طبری، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346. 44. بلاذری، همان، ص 243؛ طبری، همان، ج 3، ص 343. 45. ر.ک: بلاذری، همان، ص 242-251؛ طبری، همان، ج 3، ص 343، 344 و 346. 46. ر.ک: بلاذری، همان، ص 143-144؛ طبری، همان، ج 3، ص 344، 345، 348، 351، 353، 355 و 358؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 384-389؛ زرین کوب، کارنامه ی اسلام، ص 346-350. 47. طبری، همان، ج 3، ص 387؛ قس: همان، ج 3، ص 386، روایتی دیگر که منکر حج ابوبکر در دوره ی خلافت وی است. 48. یعقوبی، تاریخ، ج 2، ص 133. 49. بلاذری، همان، ص 115-116؛ قس: طبری، همان، ج 3، ص 406. 50. بلاذری، همان. 51. طبری، همان، ج 3، ص 387-388؛ قس: بلاذری، همان، ص 116. 52. بلاذری، همان. 53. ر.ک: طبری، همان، ج 3، ص 394، 406؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 402-407. 54. بلاذری، همان، ص 117؛ طبری، همان، ج 3، ص 406. 55. بلاذری، همان، ص 140-141؛ طبری، همان، ج 3، ص 314-392. 56. بلاذری، همان، ص 118-122؛ طبری، همان، ج 3، ص 395، 406-407 و 434؛ ابن اثیر، همان، ج 2، ص 407 - 418.

نظر شما