رویکردهای فلسفی به علوم طبیعی
دیدگاههای مختلف نسبت به ماهیت و جایگاه دانش علمی را می توان در طیفی قرار داد که در یک سر آن واقع گرایی و در انتهای دیگر آن ابزارانگاری قرار دارد. درباره ارتباط بین نظریههای علمی و جهانی که آنها با آن در ارتباطند، بحثهای فراوانی شده است. ابزارانگاری دیدگاهی است که معتقد است بخش نظری علم، واقعیت را وصف نمی کند بلکه نظریهها به منزله ابزاری شناخته می شوند که برای ربط دادن مجموعه ای از وضعیتهای مشاهده پذیر به مجموعه ای دیگر طراحی شده اند.
در این دیدگاه دانش محدود به دنیای تجربه و پدیده هاست و هدف علم به وجود آوردن نظریههایی - معمولا به صورت ریاضی - است که موارد تجربه را به هم مرتبط می کند. این که در جهان، واقعیتهای ژرف تری وجود داشته باشد که علت ایجاد کننده ویژگیهای اشیاء مشاهده پذیر باشند، برای ابزارگرایان مطرح نیست. ملاک صدق نزد اینان سودمندی است.
در نگاه واقع گرایانه، جهان مستقل از دانندهها وجود دارد و به گونهای است که از معرفت ما نسبت به آن استقلال دارد. هدف علم نزد واقع گرایان، فراهم آوردن توصیف درستی از چگونگی واقعی جهان است. دیدگاه معرفت شناسی واقعگرا هدف علم را فاش ساختن سازوکارهای علی موجود در جهان می داند. ملاک صدق برای واقع گرایان تناظر با واقع است.
هرکدام از این دو دیدگاه انتهایی طیف (ابزارگرایی و واقع گرایی) هنگامی که با آنچه در تاریخ علم روی داده مواجه می شوند، محدودیتهای جدی از خود نشان می دهند. عده ای بر این باورند که اتخاذ دیدگاهی بینابینی که می توان از آن با عنوان «واقعگرایی انتقادی» نام برد، برای برنامه ریزان درسی علوم مناسب است. در این منظر، هدف دانشمندان توصیف درست جهان و تبیین درست حوادث مشاهده پذیر است، اما آنها نمی توانند از صادق بودن یافتههای خود مطمئن شوند. نظریهها حدسهایی هستند که در معرض آزمون قرار می گیرند. اگرچه آنها حدسهایی درباره واقعیتند، اما ممکن است نادرست باشند. نظریهها ابزارهایی برای محاسبه و پیش بینی واقعیتند اما دانشمندان امیدوارند که علاوه بر آن، توصیف و تبیین واقعیت نیز باشند، اگرچه ممکن است این گونه نباشند.
در نگاهی تاریخی به تحول دیدگاههای فلسفی معاصر درباره علم ملاحظه می شود که فلسفه علم از نوعی عینیت گرایی به سوی گونهای از ذهنیت گرایی حرکت کرده است.
این جابه جایی از جهان بینی اثبات گرا به سوی دیدگاهی بوده است که باسکار (۱۹۷۹) آن را ایدئالیسم ذهن گرا نامیده است. به رسمیت شناختن نفوذ دیدگاههای جامعه شناختی بر تشکیل و ارزیابی نظریههای علمی، سبب تلقی نسبی گرایانه به جای مطلق اندیشی نسبت به ماهیت دانش علمی شده است. این اندیشه چشم اندازی سازه گرایانه نسبت به جهانی که در آن دانش به صورت فعال در موقعیتی اجتماعی ساخته می شود ارائه می کند. در ادامه، اشارهای به تلقیهای مختلف نسبت به ماهیت علم خواهیم داشت.
اثبات گرایی و رویکرد استقرایی
اثبات گرایی رویکردی بنیادگرا در معرفت شناسی است که با تقسیم بندی دو نحله کلان معرفت شناسی به تجربه گرایی و عقلگرایی، در شاخه تجربه گرایی قرار میگیرد. گسترش اثبات گرایی به آگوست کنت فرانسوی در قرن نوزدهم باز می گردد. او معتقد بود که روش علم، روش اثباتی است. از نگاه او، معرفت علمی از جست و جوی مبدأ و علل پنهان امور جهان و یافتن معرفت نسبت به علت غایی پدیده ها دست برداشته و در عوض بر آنچه از طریق مشاهده و آنچه از طریق تعقل در پدیده های مشاهده ای قابل یادگیری است، متمرکز است.
اثبات گرایی اصولا در پی نظریه سازی برای دفاع از نظریههای علمی از طریق منطق استقرایی تأیید بود. استقراگرایی به عنوان نظریه روش علمی به فرانسیس بیکن بازمی گردد. نظریهای که معتقد است علم از مشاهده آغاز می شود، و مشاهدات به تعمیمها (قوانین و نظریهها و پیش بینیها می رسد. از نظر او باید ذهن خود را از پیشداوریها، از خرافههایی که دین، فلسفه، تعلیم و تربیت یا سنت به ما منتقل کرده خالی سازیم. هنگامی که خود را از این پیشداوریها و ناخالصیها پاک کردیم، آنگاه می توانیم به طبیعت نزدیک شویم و طبیعت ما را به خطا نخواهد انداخت. اگر ذهنهای ما صاف و پاکیزه باشد، خواهیم توانست طبیعت را بدون کژتابی مشاهده کنیم، تنها باید چشمان خود را بگشاییم و نتایج مشاهدات خود را با دقت و بدون تغییر و تبدیل ثبت کنیم، آنگاه ملاحظه خواهیم کرد که ماهیت و جوهر چیزهای مشاهده شده بر ما آشکار خواهد شد.
این نگاه به روش علمی، سادهترین و ابتداییترین تصوری است که از روش علمی مطرح شده است و البته هنوز طرفدارانی دارد. نگاهی که تصور می کند معرفت علمی با مشاهده محض و عاری از هرگونه پیش زمینه و حدس درباره واقعیت خارجی یا فیزیکی آغاز می شود. مطابق این تصویر کلیشه ای، دانشمندان پس از انجام آزمایش و جمع آوری تعدادی مشاهده، به شیوهای منطقی، دست به استقرا زده و قوانین و نظریهها را استنتاج می کنند. این قوانین و نظریهها را می توان به منزله ابزارهای پیش بینی و تبیین در علم در نظر گرفت. این تبیین از علم به استقراگرایی سطحی مشهور است و به عینیت در علم قائل است؛ زیرا از دید آنان هم مشاهده و هم استدلال استقرایی، خود عینی هستند. مشاهده گران هیچ تأثیری در اخذ و صحت گزارههای مشاهده ای که به نحو صحیح به دست آمده باشند ندارند و این چیزی است که اطمینان بخشی علم و استوار بودن آن را به دنبال دارد.
نقدهای جدی بر تبیین اثبات گرایان از علم وجود دارد. از جمله اتکای مشاهدات بر نظریهها مورد توجه قرار گرفته وامتناع مشاهده محض مطرح شده و نیز اعتبار منطقی اصل استقرا زیر سؤال قرار گرفته است. در مورد اتکای مشاهدهها بر نظریهها اشکال وارد بر اثبات گرایان بدین قرار است که هر مشاهده ای متأثر از معرفتهای قبلی فرد شامل نظریهها، مفروضات، پیش فرضها یا طرحهای مفهومی است که مشاهده گر با خود دارد. بنابراین مشاهده، یک جزء ضرورتا ذهنی یا روان شناختی دارد که ادعای اثبات گرایان را مبنی بر اینکه مشاهده بنیان محکمی برای معرفت علمی است، نقض می کند.
درخصوص اعتبار استقرا، راهی که هیوم علیه استقرا گشود، در قرن ۱۹ به صورت انتقادهای سهمگینی علیه این روش ادامه یافت. کسانی چون ویول" پیرس و برنارده در شمار نمونههای برجسته ای از این نوع انتقاد بودند. از جمله، اشاره به دیدگاه پیرس درخصوص فعالیت فرضیه ای و حدسی به جای استقرا و قیاس مناسب به نظر می رسد. طبق دیدگاه پیرس، آنچه در علم تجربی می گذرد، استقرایی بر اساس موارد مشاهده شده گذشته نیست، بلکه فعالیتی فرضیه ای و حدسی است که از خلاقیت دانشمند سرچشمه می گیرد.
منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص218-210 شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389
نظر شما